شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
11-09-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فریدون مشیری
چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا می کنم
قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :
در فضا،
همچو می در چاه تنهایی رها،
می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !
در زمین ،
همزبانانی ظریف و نازنین،
می دهد از مهربانی جه به هم ،
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند ،
چون به هم پیوست جان ها ، بی غم اند .
هر حباب ،دیده های در جسنجوست ،
چون رسد هر قطره، گوید: "دوست ! دوست ! ...!"
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی!
با تب تنهایی جانکاه خویش ،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا میکند ،
قطره دل میا دریا میکند،
قطره تنها کجا ، دریا کجا ،
دور ماندم از رفیقان تا کجا !
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او ،
سر نهم هر جا که خاطر خواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنایی ها بریم .
می روم ، شاید کسی پیدا شود ،
بی تو ، کی این قطره دل ، دریا شود ؟فریدون مشیری
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
11-09-2012
|
|
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره
خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره
خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره
کنار خونه ی ما
همیشه سبزه زاره
دشتاش پز از بوی گل
اینجا همش بهاره
دل وقتی مهربونه , شادی میاد میمونه
خوشبختی از رو دیوار، سر میکشه تو خونه
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
6 کاربر زیر از hossein سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-09-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بخواب همچو مهتابی که آرام پشت کوه ها میرود
و مرا از پرتوش بی نصیب می دارد
تو نیز بخواب و مرا
از عشقت بی نصیب دار
باشد که عشق در وجودت بماند
و آنچنان وجودت از عشق آکنده شود
که ذره ذره وجودت را بگیرد
آنگاه عشق از وجودت سر ریز شود
باشد که پرتوی از ذرات لبریز شده اش
بر من بتابد
و مرا از زمین و زمان
بی نیاز سازد
|
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-09-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جاده ها هم چون رودها
به دریا می رسند
عریان
نظاره می کنند رودها را
گم گشته در تلاطم موج ها
پوشیده در مه
بر می گردند
سر می گذارند به کوه و بیابان
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
ویرایش توسط ماهین : 11-09-2012 در ساعت 10:29 PM
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-11-2012
|
|
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تقدیم به همسرم که امروز خود مادری است بیخواب و پرکار
تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمان یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن !
شاعر بی همتا : فریدون مشیری
از مستور گرامی بابت اشاره شون جهت تصحیحح این مصرع متشکرم
حشمت و جاه سلیمان یافتن (سلیمانی غلط بود)
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 11-12-2012 در ساعت 12:22 AM
دلیل: حشمت و جاه سلیمان یافتن - با تشکر از مستور
|
7 کاربر زیر از امیر عباس انصاری سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-11-2012
|
|
کاربر علاقمند
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 122
سپاسها: : 6
196 سپاس در 99 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعری است از شاعر : علی عبداللهی
حتی ترانه هم نسرود,هایِ دیگری
من ماندم و غزل و وایِ دیگری
خورشید از پهنه ی گیتی غروب کرد
سرما نشست بر سرِ فردایِ دیگری
سهراب از کوچه ی آتش پریده است
وامانده از گویشِ دریای دیگری
در خرمنِ ملامتِ دنیا خزان منم
باید روم تا برسم جایِ دیگری
در واژه ی کوچه من آئینه می شوم
ای وایِ من از تو و گرمایِ دیگری
از ماه شب بویِ تنفر چکیده است
خوابم شکست از قد و بالایِ دیگری
از قرصِ ماه بر دلِ بیمار کمی بده
تا وا کنم قصه ی والایِ دیگری
در شهرِ ما یوسفِ کنعان مخوان غزل
خواهم شوم من به تماشایِ دیگری
|
5 کاربر زیر از leila_24 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-11-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کسی بی خبر آمد ، مرا دست خودم داد کسی مثل خودم غم ، کسی مثل خودم شاد کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم کسی پُر ز ترانه کسی مثل خودم لال کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند کسی مرثیه آورد برای دل من خواند من از خواب پریدم ، شدم یک غزل زرد و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد
|
3 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-11-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حوض ............سهراب سپهری
رفته بودم سر حوض ، تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند :
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باد خدا را دیدی
همت کن و بگو :ماهی ها
حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم.
سهراب سپهری
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-12-2012
|
|
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوستان و عزیزان سلام و درود بر شما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط امیر عباس انصاری
تقدیم به همسرم که امروز خود مادری است بیخواب و پرکار
تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
چون صبا در مزرع سبز فلک،
بال در بال کبوتر داشتن،
حشمت و جاه سلیمان یافتن،
شوکت و فر سکندر داشتن ،
تا ابد در اوج قدرت زیستن،
ملک هستی را مسخر داشتن،
برتو ارزانی که ما را خوش تر است :
لذت یک لحظه "مادر" داشتن !
شاعر بی همتا : فریدون مشیری
از مستور گرامی بابت اشاره شون جهت تصحیحح این مصرع متشکرم
حشمت و جاه سلیمان یافتن (سلیمانی غلط بود)
|
در پی اشاره دوست محترم مستور به حذف حرف ی از انتهای واژه سلیمان جهت تصحیح ریتم مصرع و تنظیم شعر من تنظیم فاصله بین خطوط رو هم دوباره نگاه کردم و هر بیت رو بیشتر به هم چسبوندم...
و البته شعر رو دوباره عمیقتر خوندم
پشیمونم چرا این شعر رو گذاشتم
چون من در مقام یک همسر و یک شریک زندگی میتونم با این شعر هم همسرم و هم همه مادرها رو ستایش کنم و در کنار وصف مقام بلند مادر.... مصیبت عروج مادر همسرم را هم به ایشان تسلیت بگم(تقریبا دوسال پیش فوت کردند) و سنگ صبور ایشان باشم
اما الان می ترسم نکنه ناخواسته دلی غمگین و سنگین از غم فراغ مادر را بیدار کرده باشم
عزیزان منو ببخشید که شعری سنگین و برای دوستان گرفتار هجران مادر.... بسیار تلخ رو... انتخاب کردم
خداوند شاهده که عمدی نبود
اگر دلی رو آزردم و بر چشمی ناخواسته اشک نشاندم عذرخواهی میکنم
منو عفو کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افسون 13
کسی بی خبر آمد ، مرا دست خودم داد
کسی مثل خودم غم ، کسی مثل خودم شاد
کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز
کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز
کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم
کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم
کسی پُر ز ترانه کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال
کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد برای دل من خواند
من از خواب پریدم ، شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد
|
خانم افسون این شعر از جناب دکتر سید محمود انوشه روانشناس مشهور و خالق سلسله سخنرانیهای روابط دختر و پسره
ایشون دارای تخصص تیپولوژی هستند و سخنوری بسیار حاذق و پر ارزش بوده و شاعر هم هستند
شعر دیگر ایشان
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم
بیا با خود بیندیشیم
اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد
اگر یک شب شقایق مرد
تکلیف دل ما چیست؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق را دیدم
*****************
چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد
چرا بعضی نمیدانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است
و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست
وگویی میوه ی اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکاره بازاران صداقت نیز دلالیست
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
****************
کاش میشد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش که این لبخند ها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد ناز را دزدیدو برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه میشد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم
در تب آواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر میزدم
آن طرفتر ها کمی سر میزدم
با پرستو ها غزل خوان میشدم
پشت هر آواز پنهان میشدم
کاش هم رنگ تبسم می شدم
در میان خنده ها گم می شدم
آی مردم من غریبستانیم
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پرواز هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل میدهد
دشت های سبز وسعت های ناب
نسترن نسرین شقایق آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تورا پیدا کنم
در دل آینه جایی وا کنم
سید محمود انوشه
لینک تاپیک ایشان در فروم خودمان
دکتر انوشه - متن سخنرانی دکتر انوشه(روانشناس معروف) در مورد روابط ...
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
2 کاربر زیر از امیر عباس انصاری سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-12-2012
|
|
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
و چه زیبا تلخی زهرِ فاصله ها را برایم شیرین کردی...
شنیدی ؟
ای زیبا ، ای بهترین ، تو را میگویم ،
تو که با کلمات دلنشینِ از دل بر آمده ات
مرا همچو بید مجنونی در برابر نسیم لطیف صبحدم رقصاندی
و من رقصیدم ...
رقصیدم و شبنم های به جا مانده از شب فرو ریختند
و چه ساده شبنم ها میریزند ،
غافل از بیداری ،
غافل از تیغ خورشید ،
غافل از مد روز
.
.
.
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
کاربران زیر از hossein به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|