شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
12-07-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در بهت فراموشی ِ یک حادثه هستیم
در سردترین فصلِ تهی از تب رؤیا
بی واژه ترین شعرِ سكوت ِ نسروده
بی گام ترین تشنه برای لب دریا
در حادثه ای حدّ نگاهی نگرانیم
در فاصله ای دورتر از مرز رسیدن
در دام حضوری كه به معنای گریز است
درگیر غم پرنده بودن ... نپریدن !
چشمان مرا فاجعه ای تلخ ربوده
تاوان سزاوار دلی مست تماشا
در سینه ی تو بغض غریبانه ی خواهش
تاوان نگاهی است در اندیشه ی حاشا
تو خالق تبعیدی و من وارث تردید
تو در تب تشویشی و من خسته ز دوری
من در پی ِ اعجاز دلی غمزده هستم
تو با همه ی عاشقی ات باز صبوری !
"نرگس عینی"
|
3 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
12-07-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد
جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب
آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد
با هزاران آرزو یک مرد مردی پر غرور
مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد
این خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شد
نسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کرد
وسعت تنهاییم را در شبستان غزل
شاعری با فاعلاتن گریه کرد
گریه یعنی انفجار بغض یعنی درد عشق
بارها این درد را در چاه بیژن گریه کرد
یک زمان حتی تو هم در مرگ من خواهی گریست
مثل سهرابی که در سوگش تهمتن گریه کرد
|
3 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-07-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ای فال گیر کوچک خوش لهجه !
در دست های گنگ بلاتکلیف
دنبال رد پای کدامین غریبه ای ؟
این بغض های سر زده
معنا نمی شوند
زحمت نده زمین و زمان را !
در من مسافری ست
که هرگز نمی رسد ...محمد نقیان
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-07-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت درمن این احساس بارآور شدن جان می گرفت می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم بی سرو سامانیم آنگاه سامان می گرفت دست من چنگ توسل می شدو بازلف تو دردخودرا مو به مو می گفت و درمان می گرفت کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو درس حكمت، درس عفت ، درس عرفان مي گرفت كاشكي اين دستهاي خالي از احساس من از بهشتت بوي گندم ،بوي عصيان مي گرفت كاش نوحي ،ناخدايي ناگهان سر مي رسيد جان مغروق مرا از دست توفان مي گرفت گر نبود اين عشق، اين انگيزه ي دلبستگي زندگاني از همان آغاز پايان مي گرفت !!
|
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-07-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خنده های ما
در خلال روز های زندگی ،
در عبور روز های کودکی ؛
و در شروع یک بلوغ مخملی
گم شدند ...
آه زندگی !
زود اعتراف کن !
خنده های ما کجاست ؟
دست و نزد کیست ؟
آه زندگی ...
زود و زود و زود
تند وتند وتند
پاسخم بده ...
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-07-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایهها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه میکند
این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردنست
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبهی "لطف آله" کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزهی آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ای که درین محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
شهریار
ویرایش توسط مستور : 12-07-2012 در ساعت 07:49 PM
|
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-08-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است
همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است
خدا کند که نبینم هوای تو ابریست
ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است
همیشه دل نگران تو بوده ام ، کم نیست
همیشه دل نگران ِ کسی که در راه است
بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش
که شرط ِ بردن بازی سلامت شاه است
نمی رسد کسی اصلاً به قله ی عشقت
گناه پای دلم نیست! راه ، بیراه است
به کوه ِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند
که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است
ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل
شبیه حضرت چشم تو نیست! گمراه است
به بُغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست
که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است
قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد
عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است
تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست
که با وجود تو بُغضم شکسته ی چاه است ...
"رؤیا باقری"
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-08-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
توی این خانه ی بی حوصله تنها ماندم
مدتی هست که از شعر و غزل وا ماندم
روزها پشت سر هم...فصل ها... ثانیه ها
همه رفتند و من توی خودم جا ماندم
شعله در شعله زد و بال و پر شعرم سوخت
آسمان سوخت و من در شب صحرا ماندم
مثل یک عابر بی حوصله در کوچه ی گیج
توی چرخیدن بی حاصل دنیا... ماندم
ماهی تنگ بلورم هوس ماندن نیست
سالها رد شد و در حسرت دریا ماندم
گفته بودم که اگر ... باز اگر... خواهم رفت
گفته بودم که بدون تو نه... اما ماندم
زندگی فرصت خوبی است اگر عشق... اگر...
زندگی طی شد و من پشت اگرها... ماندم
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-09-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند
عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند
ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند
بیتاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند
بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
"محمد علی بهمنی"
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-09-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خيال كن ، روزگارم روبه راهه
خيال كن ، رفتی اما دل نمرده
خيال كن ، مهربون بودی و قلبم
كنار تو، زتو زخمی نخورده
خيال كن ، هيچی بين ما نبوده
خيال كن ، داری خيلی ساده ميری
خيال كن ، بی خيال بی خيالم
و شايد یک کم آرامش بگيری
گذشتی از من و ساكت نشستم
گذشتی از من و ديدی كه خستم
تو يادت رفته است توی چه حالی
كنارت بودم و قلبم به دستم
خيال كن كه سرم گرم است عزيزم
خيال كن بی تو هيچ دردی ندارم
خيال كن که زمستان است ولی من
در این شبها شب سردی ندارم
خيال كن قلب من بشكستنی نيست
خيال كن حقم است تنها بمانم
خيال كن ، از محبت بو نبردم
خیال کن مثل تو با دیگرانم
ویرایش توسط مستور : 12-09-2012 در ساعت 11:08 PM
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 5 نفر (0 عضو و 5 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 11:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|