غرق در حیرتم از اینکه چرا؟؟
گاهگاهی که دلم می گیرد ، پیش خود می گویم
آنکه جانم را سوخت، یاد می آرد از این بنده هنوز
سخت جانی را بین که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
گر چه از فرط غرور ، اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال ها هست که از دیده ی من رفتی ،لیک
دفتر عمر مرا ، دست ایام ورق ها زده است
زیر بار غم عشق ، قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما ، همچنان روز نخست ، تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق، دل من بردی و با دست تهی
(آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش)
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی ست ، آتش سرکش و سوزنده هنوز