وقتی جوون تر بودم بسیار زیاد حرف میزدم و شلوغ پلوغ میکردم و فعال بودم بنابراین سوتی ها مال اون موقع هاست این روزها خیلی ساکت و اروم هستم
بنابراین سوتی زیاد نمیدم
یکی از سوتی های زمان کودکی این بود که عموی بنده از حج قرار بود برگرده و ما میدون فرودگاه منتظر بودیم تاخییر داشتند و ما بچه ها و بعضی از ادم بزرگها توی یه خاکی اطراف میدون داشتیم فوتبال بازی میکردیم من اون موقع ها زیاد فوتبالی بودم
یکی از اقایان دوستان عمو که بسیار مرد شریف و محترمی هست متاسفانه یک دستش به خاطر نقص عضو دچار مشکل هست منتهی خب من خیلی بچه بودم !
بعد به رسم فوتبال های توی کوچه که همیشه مشغولش بودم دروازه موندن چرخشی بود با هر یک گل یک بار دروازه بان عوض میشد نوبت این اقا رسید و رفت دروازه
تیم حریف حمله کرد به ما (من و این اقا توی یه تیم بودیم) حمله کرد و ضربه محکمی به توپ وارد کرد و ایشون که دروازه بان بود با سینه توپ رو مهار کرد و بعد اون رو جلوی پاش انداخت و شوتید (دور کرد) من کلی عصبانی شدم گفتم اخه اقای فلانی این چه وضع دروازه بانیه چرا با دستت توپو نمیگیری میخوای گل بخوریم ؟
یادم نمیره بمیرم الهی چه مرد نازنینی بود خندید گفت کوروش جان من میگیرمش نگران نباش ...
واقعا خجالت میکشم الان ...