گفتگویی جذاب با عامل جدایی نادر از سیمین/ مردی که سینما را نمیشناخت و با SEPARATION در جهان مشهور شد
میدانستید پدر دوستداشتنی «نادر» فیلم اصغر فرهادی یک کارمند بازنشسته بانک است که نه به سینما علاقه دارد و نه حتی ستارههایش را میشناسد؟ میدانستید پیش از این پیشنهاد رضا عطاران برای بازی در فیلمش را رد کرده؟ دوست دارید بدانید چرا اشک گوهر خیراندیش را درآورده؟
انگار همه دعواها بر سر اوست! «نادر» حاضر نیست تنهایش بگذارد و او را به آسایشگاه سالمندان بسپارد، «سیمین» هم از اینکه تمام زندگی آنها موکول به پدر نادر شده، به ستوه آمده است! برای دیدن پیرمرد دوستداشتنی فیلم «اصغر فرهادی»، به انتهای خیابان شیخ بهایی شمالی رفتیم و با استقبال گرم او، پسر و همسر نازنینشان روبهرو شدیم. با وجود اینکه «جدایی نادر از سیمین» دومین فیلم «علی اصغر شهبازی» به عنوان بازیگر بود اما بارها و بارها مورد تقدیر سینماگران داخلی و خارجی قرار گرفت و آنقدر بازی او در فیلم فرهادی بازتاب خوبی داشت که امروز یک شرکت سازنده فیلم سینمای تجاری به او پیشنهاد همکاری در تبلیغات را داده است. جالب اینکه میگوید نه به سینما علاقه دارد، نه بازیگرانش را میشناسد و نه برایش دغدغهای به حساب میآید اما اگر پیشنهاد حضور در فیلمهایی مانند «جدایی نادر از سیمین» به دستش برسد، حاضر است همکاری کند.
او به سختی تن به گفتوگو با رسانهها میدهد، حتی قبل از اینکه با ما حرف بزند، گفته بود «اصغر فرهادی» به او تاکید کرده تا زمانی که بهایران برنگشته با هیچ رسانهای مصاحبه نکند.
در پارک ملت بازیگر شدم
قبل از حضور در فیلم «زیر درخت هلو» آقای ایرج طهماسب، هیچ علاقهای به بازیگری و دنیای سینما نداشتم، به این دلیل که از سال۱۳۲۰ به استخدام بانک ملی ایران درآمدم و حرفهام هیچ سنخیتی با این هنر نداشت. سال ۰۵۳۱ بازنشسته شدم اما همچنان به کارم ادامه دادم و حدود ۷۰ سال سابقه کار دارم. سالهاست عادت دارم صبحهای زود به همراه دوستانم به پارک ملت میرویم، ورزش میکنیم، حرف میزنیم و سرمان را گرم میکنیم. یادم هست یک روز بعد از اینکه ورزشمان تمام شده بود، آقایی را دیدم که پشتسر ما راه میآید و مدام از ما عکس میگیرد! از او دلیل این کارش را پرسیدم که در جواب گفت: «دوست داری در یک فیلم بازی کنی؟» من هم قبول کردم و به دفتر آقای طهماسب رفتم و بعد از اینکه ایشان من را دیدند، برای بازی در این فیلم انتخاب شدم و نخستین تجربه بازیگریام رقم خورد. بعد از این هم اگر پیشنهاد حضور در فیلمهای خوب و سنگین داشته باشم، حتما قبول خواهم کرد. البته آقای فرهادی بسیار تاکید کردهاند، حالا که چنین جایگاهی برای من محقق شده، با وسواس و سختگیری زیاد کارهای بعدیام را قبول کنم، البته این روحیه قبل از این هم در من وجود داشته، چون یکبار «رضا عطاران» برای بازی در سریال نوروزیاش از من دعوت به همکاری کرد که حتی سر لوکیشنشان هم رفتم اما وقتی جنس کار را دیدم، ترجیح دادم قبول نکنم و آن نقش را «احمد پورمخبر» به جای من بازی کرد.
این همه افتخار کار خدا بود
بعد از بازی در «زیر درخت هلو» با وجود اینکه پیشنهادهای مختلفی برای بازی در فیلمهای سینمایی داشتم، تصمیم گرفتم تنها درصورتی کاری را قبول کنم که به قولی سنگین و با مفهوم باشد، به همین دلیل حدود ۶ سال در هیچ کاری بازی نکردم تا اینکه بحث فیلم «جدایی نادر از سیمین» پیش آمد. تا آنجا که اطلاع دارم، خانم «پریسا بختآور» همسر آقای فرهادی برای نقش پدر «نادر» به آسایشگاه سالمندان زیادی مراجعه کرده بودند و دنبال پیرمردی با خصوصیاتی که آقای اصغر فرهادی درنظر داشت میگشتند اما نمیتوانستند آنچه مدنظرشان است را پیدا کنند. اینطور که خانم بختآور تعریف کردند، یک شب در خانه، در حال تماشای فیلم «زیر درخت هلو» بودند که من را دیدهاند و از بازی من خوششان آمده. بعد از آن با من تماس گرفتند و گفتند اگر امکان دارد به دفتر ما بیا تا آقای فرهادی شما را ببینند. وقتی به دفترشان رفتم، آقای فرهادی گفتند چند قدم راه برو، این کار را انجام دادم و به محض اینکه ایشان راه رفتنم را دیدند، گفتند همانی است که دنبالش بودم! این کار خدا بود که من هم در این فیلم حضور داشته باشم و بهعنوان یکی از بازیگران «جدایی نادر از سیمین» این همه افتخار نصیبم شود.
سر صحنه رفقای زیادی پیدا کردم
حدود ۳ ماه درگیر این کار بودیم و هر روز صبح سرویس به دنبالم میآمد و با گروه سرصحنه میرفتم تا ۹-۸ شب که فیلمبرداری تمام میشد. به هیچ وجه از این کار احساس خستگی نمیکردم، اتفاقا خیلی هم خوشم میآمد چون دوستان و رفقای بسیار زیادی پیدا کرده بودم. حتی آن روزهایی هم که قرار نبود سکانسی بازی کنم و جلوی دوربین بروم، «اصغر فرهادی» میگفت بروید دنبال شهبازی و بیاوریدش سر صحنه؛ چون همیشه میگفت حضور تو بین عوامل و بچههای گروه، انرژی مثبت زیادی به آنها میدهد و آنها تو را خیلی دوست دارند.
نه فرهادی را میشناختم، نه شهاب حسینی و پیمان معادی را!
بهدلیل اینکه کارمند بازنشسته بانک هستم و در گذشته هیچ رابطهای با سینما نداشتهام، هیچوقت از این حرفه خوشم نمیآمد، هنوز هم علاقه چندانی به آن ندارم! تا قبل از اینکه قرار باشد در «جدایی نادر از سیمین» هم بازی کنم، نه آقای فرهادی را میشناختم، نه شهاب حسینی، نه پیمان معادی و نه هیچ کدام از بازیگران سینمای ایران را! حین کار بود که این روابط و دوستیهایمان شکل گرفت و واقعا خاکی بودن و دوستداشتنی بودن این آدمها بهویژه «اصغر فرهادی» را احساس کردم.
پیمان در آلمان هم پسر من بود
یک شب به پرواز بازیگران «جدایی نادر از سیمین» به سمت برلین برای شرکت در جشنواره فیلم این شهر مانده بود که خانم «اسکندرفر» به پسرم زنگ زد و گفت، اگر امکان دارد میخواهیم پدرتان هم با سایر بازیگران فیلم به این سفر برود. پسرم که جا دارد همینجا بابت همراهیهایش تشکر کنم، با توجه به شرایط من قبول نکرد اما «پیمان معادی» به او گفت، همه جا در کنار من هست. آن شب با پسرم رفتیم دنبال پیمان و با هم به سمت فرودگاه رفتیم. واقعا پیمان در تمام آن روزهایی که آنجا بودیم، در کنارم حضور داشت و مراقبم بود. الان هم قرار است اگر مشکل خاصی پیش نیاید، برای مراسم اسکار به همراه پیمان بروم و امیدوارم آن جایزه هم نصیب فیلممان بشود.
۷ بار پابرهنه عرض خیابان را طی کردم
یکی از سختترین سکانسهایی که در این فیلم بازی کردم، زمانی بود که میدیدیم پدر نادر ار روی تخت به زمین افتاده و نفسش بالا نمیآید. از آنجا که این صحنه بارها تکرار شد، مجبور بودم با آن ماسک تنفسی و دستگاههایی که به هم وصل بود، هر بار خودم را روی زمین بیندازم که این برای من کار چندان آسانی نبود یا حتی خاطرم هست حدود ۷ بار پا برهنه عرض خیابان را طی کردم و دم کیوسک روزنامهفروشی رفتم تا آن صحنهای که اصغر فرهادی مدنظرش بود، دربیاید.
در پارک ملت
آن شبی که مراسم گلدن گلاب برگزار میشد، بیدار بودم و بهصورت زنده مراسم را میدیدم. زمانی که مجری برنامه از پشت تریبونش نام «جدایی نادر از سیمین» را بهعنوان بهترین فیلم به زبان آورد، واقعا احساس غرور میکردم و بسیار خوشحال بودم. بعد از مراسم گلدنگلاب هنوز نتوانستهام با آقای فرهادی صحبت کنم اما وقتی «پیمان معادی» به ایران برگشت با او صحبت کردم و همچنین سیل تلفنها و پیامهای تبریکی بود که برای من فرستاده میشد. نمیدانید بعد از چند روز که مثل همیشه برای ورزش به پارک ملت رفتم، چه غوغایی شده بود.
آن سکانس اشک همه را در آورد
هنگام تولید کار، حجم کارهایمان بسیار زیاد و سنگین بود. یادم هست برای هر سکانس «اصغر فرهادی» بیش از ۱۰ تا ۱۵ بار تکرار میگرفت و مجبور بودی در همه آن تکرارها حس و میمیک صورتت را حفظ کنی. آن سکانس که «نادر» پدرش را به حمام برده و در حال شستنش است و ناگهان از فشارهایی که در زندگی به او وارد شده گریه میکند، سختترین و غمانگیزترین سکانس این فیلم برای من بود. بارهاوبارها این سکانس تکرار شد و شرایط مساعدی برای من فراهم نبود. بعد از اینکه «اصغر فرهادی» این سکانس را گرفت، به سمت من آمد و گفت تو چقدر خوب بازی میکنی، مگر قبلا بازیگر حرفهای بودی؟! خدا را شکر اصغر فرهادی از من رضایت کامل داشت و من هم از اینکه با او همکاری میکردم لذت میبردم. درباره آن سکانس که نادر و پسرش در حمام بودند نیز باید بگویم آنقدر این سکانس سنگین و غمانگیز بود که «اصغر فرهادی»، «محمود کلاری» (فیلمبردار) و خیلی از آنهایی که پشت دوربین قرار داشتند، گریه کردند، حتی آقای کلاری دوربینشان را روی زمین گذاشتند و آقای فرهادی با دیدن این صحنهها، گفتند امروز این سکانس تعطیل! حالمان خوب نیست و بچهها را فرستادند شیرینی بخرند تا آرامش بر فضای کار حاکم شود و شادی به فضا برگردد.
من و پیمان معادی فامیل شدیم
رابطه عاطفی بسیار خوب و عمیقی بین من و پیمان معادی شکل گرفته بود. در یک صحنه نادر باید پدرش را که روی زمین افتاده بود بغل میکرد و دوباره روی تخت میخواباند. با وجود اینکه پیمان آن زمان دیسک کمر داشت و درد زیادی را تحمل میکرد، با تمام وجود این کار را چندبار انجام داد و اصلا به هیچچیز هم فکر نمیکرد یا آن صحنه که نادر پدرش را به حمام برده بود، پیمان واقعا همان حس پسرانهای را نسبت به پدرش داشت که احساس میکردم از ته قلب گریه میکند. برای همین هم هست که آن صحنه خیلی تلخ بود و حتی همسرم و فامیلهایمان هم از دیدن آن بسیار ناراحت شده بودند. پیمان آنقدر پسر خوبی است که به اندازه پسرهای خودم دوستش دارم. جالب اینکه وقتی داشتیم از سفر برلین به ایران برمیگشتیم، با هم که صحبت میکردیم، متوجه شدیم یک رابطه فامیلی دوری هم با هم داریم که به واسطه «جدایی نادر از سیمین» به آن پی بردیم!
اشک گوهر خیراندیش را در آوردم
نخستینبار «جدایی نادر از سیمین» را در جشنواره به همراه خانوادهام دیدم که خودم هم تحتتاثیر صحنههایش قرار گرفتم. بعد از پایان نمایش بود که خانم «گوهر خیراندیش» به سمتم آمد و گفت «تو چه جوری اینقدر خوب بازی میکنی؟ تو که اشک همه را درآوردی!»