شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
07-05-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دود
دود
هم رقص دود بود
وقتی میان حلقه بازو، گرفتمش
من نیز شعله وار
همراه با ترانه ی : « دانوب » پر شکوه
سوی دیار عشق و هوس می شتافتم
اینک گریخته است
اینک منم چو دود
او نیز شعله وار
در بوته های خشک نیازم ، نشسته است
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
07-06-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دیوار مرگ
دیوار مرگ
اگر زبان نگاهی نیاز دل می گفت
درون خلوت شبها فغان نمی کردم
به شعر سست سرانجام درد و رنجم را
برای خنده ی مردم ، بیان نمی کردم
چه شام ها که چو کابوس ِ مرگ وحشتزای
گلوی زندگیم را فشرده ام در چنگ
ز بیم آنکه به دامان گل نگار حیات
ازین تلاش نشیند غبار تیره ننگ
به هر دری که زدم دست یأس بازش کرد
مگر به پهنه ی ما یک دَرِ امید نبود
چنان زمانه برایم شکست می بارد
که معتقد شده ام بخت من سپید نبود !
زبان لال چرا می گشایم از سرِ درد
کسی ز سوز سخنهای من نمی موید
دریغ و درد که از تنگنای ظلمت شام
لبی به ناله ی من پاسخی نمی گوید
ازین پس ار بسرایم ترانه ی وحشت
به گوش بسته دیوار مرگ خواهم خواند
ولیک تا نگشاید درِ رهایی را
در این دیار : - دیار شکنجه -
خواهم ماند
|
07-06-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ره آورد
ره آورد
گفتم به طعنه - : بی خبر از ما گریختی
حالا که آمدی چه ره آورد این رهی است
هرگز گمان مدارکه رفتی زخاطرم
با آنکه مدتی ز رفیقان گسیختی
نجوا کنان سرود :
ره آورد آن سفر ؟
بازو گشود ، کاین من و این ارمغان من
گر بی خبر ز شهر رفیقان گریختم
حالا که آمدم ز سر رفته ، در گذر
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-06-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زنجیری برای دست شعرم
زنجیری برای دست شعرم
روزی ز چنگ هر غزل نغزم
عشق و نشاط و خنده فرو می ریخت
در نغمه اش فسانه همی رقصید
بر زخمه اش ترانه همی آویخت
هرگز نشد که از صدف
بحری ، دُرّی گران به ساحل غم غلتد
یا گِرد شاخسار غزلهایم
نیلوفر شکست و الم پیچد
امروز دیگرم نه نشاطی هست
نی شور زن پرستی و می خواری
چنگم گسسته مانده و می گرید
بر سرنوشت شوم سیه کاری
امروزم از نوازش هر تاری
ریزد ترانه های غم و حرمان
آهنگ یک ترانه تکراری :
- مُردم از این شکنجه بی پایان
دیگر دلم گرفته ازین آهنگ
تا کی در ابتذال سیه ، مانم ؟
تا کی به چنگ وحشت نومیدی
در گوش چنگ قصه ی غم خوانم ؟
هان ! مردمی که چشم شما لغزد
روی سواد شعر غم انگیزم
توفان شوید تا چو پَر کاهی
در گرد باد مرگ در آویزم
هان ! مردمی که گوش شما باز است
تا بشنود ترانه پیروزی
بندی زنید شعر مرا بر دست
تا بر کنید ریشه ی کین توزی
هان ! دوستان ز راه وفا داری
شعر مرا به خاک سیه ریزید
با شاعری که شعله ی نومیدیست
دریا شوید و یکسره بستیزید
|
07-07-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سرود باران
سرود باران
من شیفته ی سرود بارانم
این نغمه ی جانفریب دریا راز
افسوس که شیشه ی اتاقم ، دوش
در گوش دلم نریخت آن آواز
مهتاب ولی به لطف و زیبایی
میخواند ترانه های لالایی
من شیفته ی سرود مهتابم
این نغمه شام های تنهایی
|
07-08-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شراب جلفا
بیا ساقی ترسا
شرابی ده ، لبم از تشنگی سوخت
شراب کهنه ی سرداب جلفا
درون جام ناقوس کلیسا
بیا ساقی ترسا
چو افیونی به اعصابم در آمیز
بیا رقصی بکن ، شوری برانگیز
گنه کارم ، گناهی کن ، مپرهیز
بیا ساقی ترسا
کنون ناقوس گوید ماجراها
ز عمر کوته باغ جوانی
ز باد برگ افشان خزانی
بیا ساقی ترسا
ببین « هانی*» بگوید با اشاره :
شراب تلخ ما ، اندیشه سوزست
بیا
می نوش ، می
دنیا دو روزست
بیا ساقی ترسا
به خون خوشه ی انگور ، سوگند
ز غم مُردم ، بیا بشتاب ، بشتاب
ازین وحشت مرا دریاب ، دریاب
بیا ساقی ترسا
در میخانه بگشا تا بنوشم
شراب کهنه ی سرداب جلفا
درون جام ناقوس کلیسا
|
07-09-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عطش
عطش
دیشب که جز بخور گلی رنگ یک چراغ
پهلوی تختخواب تو ، بیگانه ای نبود
بر آشیان چشم سیاه تو ، مرغ خواب
بنشسته بود و نغمه لالای می سرود
پروانه های بوسه ی آتش پرست ِ من
گم شد به بوستان لب و گونه های تو
چشمم دوید در پی آن بوسه ها ولی
گم شد میان همهمه بوسه های تو
من در خیال اینکه کجا رفت بوسه ها
دیدم نگاه شوق تو بر سینه ات دوید
ناچار بوسه های جنون از لبم گریخت
در آبشار سینه ی مهتابیت خزید
تا پرتو چراغ نخندد به عشق ما
دست تو آن حصاری شب را خموش کرد
آنگاه چشمه سار لبی ماند و تشنه ای
کاو تا سپیده ، بوسه از آن چشمه نوش کرد
|
07-09-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
علف هرزه
علف هرزه
چون علف هرزه ای که بار و برش نیست
ریشه دوانیده ام به دشت هوس ها
تشنگیم تافته چو کوره ی خورشید
گرچه کنارم بود کرانه ی دریا
حسرت اینم کشد که فصل ِ بهاران
از سر دریا بخور ابر نخیزد
وز نفس سرد کوهسار گران خواب
بر لب صحرای خشک ، ژاله نریزد
هرگزم از شاخسار سبز درختی
بستر آرام و سایه گیر نبوده است
مرغ نشاطی درون پهنه ی گوشم
قصه نگفته ست و راز دل نسروده است
توده ی خاکستری که ماند کنارم
قصه ی یک کاروان گمشده گوید
دیده سنگ اجاق دود گرفته
خیره شده تا نشان رفته بجوید
گویدم اینها ، که روزگار گدشته
دست کسی آتشی کنار من افروخت
بر من دلبسته در سکوت جنونم
شعله نشان داد و راه سوختن آموخت
سوختنم هست و راز این عطش سرخ
رفته به دهلیزهای عمر سیاهم
تا کیم از دور کاروان انیران
راه ببند به شعله های نگاهم
تا کیم این دیدگان خون شده از خشم
سایه سر گشتگان راه ببند
دست مرادی ز لطف پنجه گشاید
وین علف هرزه را ز ریشه بچیند
|
07-10-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کولی رام
کولی رام
از درم آمد
مست و هراسان
ریخته بر دوش
زلف پریشان
- دیر شده ؟ نه
کولی زیبا
خلوت کام است
باز آ ، باز آ
پرده بیاویخت
شمع فرو کشت
جامه برون کرد
...........
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-10-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کیجا
کیجا
کیجا با این همه لطفی که داری
نمی خواهی شبی با ما سر آری ؟
نمی دانی که در این قلب خونبار
نمانده طاقت صبر و قراری
کیجا این گیسوان دسته دسته
مرا آشفته و دیوانه کرده ست
همین سنجوق و پولک های رخشان
مرا با خویشتن بیگانه کرده ست
کیجا شهر شما شهر عجیبی است
کسی با ما نیامیزد که : یارم
تو که از پنجره بوسه پرانی
نمی خواهی دمی باشی کنارم ؟
کیجا این دامن پر چین و پرچین
چو افشان می شود بر روی قالی
بدان نقش و نگار بته جقه
دلم را می کند حالی به حالی
کیجا اندوه غربت درد تلخی است
نمی دانی که من با من به قهر است
به کام مرد تنها در غریبی
شراب کهنه را طعمی چو زهر است
کیجا هرگز نباید موج دریا ببیند
شهد در کام من و تو ؟
نباید ماسه های شور و نمناک
بگیرد طرح اندام من و تو ؟
کیجا با ما به از این باش زین پس
که ما در شهر خود دلدار داریم
ولی اینجا در این شهر مه آلود
امیدی زان لب خونبار داریم
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 09:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|