بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #11  
قدیمی 08-13-2010
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


زندگینامه دادا بیلوردی ( بنیانگذار سبک زلال )


ابوالفضل عظیمی بیلوردی متخلّص به دادا از شاعران معاصر ایران زمین می باشد و در سرایش شعر در دو زبان فارسی و ترکی مهارت کامل دارد.شعرهای عرفانی و ماورائی ایشان در دو قالب غزل و زلال معروف است.
ابوالفضل دادا در دوم بهمن 1346 هـ.ش در روستای بیلوردی واقع در آذربایجان شرقی در خانواده ای ساده و فقیر قدم به دنیا نهاد و از دوران کودکی با فقر دست و پنجه نرم نمود . نام پدرش سلطانعلی است که به شغل کشاورزی می پرداخته و نام مادرش فاطمه که زنی نجیب و خانه دار بوده است . دوران زندگی ایشان بسیار اندوهناک گذشته است . همیشه در غربت حاصل از فقر ، در حسرت دیدار مادر مریضش ماند . بعد از اتمام تحصیلات ابتدائی به شهر تبریز عزیمت کرده و دوران راهنمائی را با کارگری به اتمام رسانده و از روی علاقه وارد هنرستان کشاورزی شهرستان سراب شده و بعد از اتمام دوران دبیرستان وارد دانشگاه شده و در مهندسی کشاورزی به تحصیلات عالی پرداخته و در نهایت ساکن شهر تبریز شده و در کنار رشته ی مورد علاقه ی خود به همراه ادبیات به خدمت در جامعه ادامه می دهد .
آن زمان ، غربت امان نداد و فوت مادر جوانش در دوران نوجوانی به دلیل کمبود امکانات مالی پدرش ، نگرش او را نسبت به دنیا تغییر داد . دادا روحی لطیف دارد . در طول تحصیل راضی به رنج پدرش نمی شد . نصف روز را گارگری کرده و نصف دیگرش را به تحصیل می پرداخته است که در نهایت ، وقتی که دستش به آب و نان رسید پدرش را نیز از دست داد. در سال 1378 هـ.ش با خانواده ای ساده از اهل تبریز وصلت کرده و دو فرزند پسر به دنیا یادگار گذاشته است . ابوالفضل دادا از دوران کودکی با شعر و شاعری مانوس بوده و سبک زلال در تاریخ دوم بهمن ماه 1388 هـ.ش به توسط ایشان به جهان ادبیّات تحویل داده شده است . از آثار ایشان می توان به اسرار و عبرتهای عاشورا در عالم عرفان ، عرایضی از دادا ، منظومه ی محبّت ، مقاله ی بلند ( زبان نو و ساختار شکنی در شعر ) و چند اثر حاضر به چاپ اشاره کرد . بیشترین توسعه ی فعالیت دادا در خصوص غزل و زلال می باشد .
دادا همیشه در جنب و جوش است و به عالم معنویّت علاقه ی زیادی از خود نشان داده است . چنانچه از آثارش پیداست ، به گذشته های خود قانع شدنی نیست ، رفته رفته پا را فراتر گذاشته سر از عرفان و ماوراء در می آورد .سخن زیر که عالمی از معنا به همراه دارد ، از دادا است که می گوید:
دادا همیشه با شما نیست، لذا چهار وصیّت را به عنوان یادگاری در پیشتان به امانت می گذارم:
1- دنیا را آنچنان بزرگ نبینید که دل پاکتان را به هر قیمتی برایش بمیرانید!
2- دلی را نشکنید که همواره معامله با خدا دارد .
3- عدالت در سخن را همیشه نگهدارید !
4- در قضاوت عجله نفرمایید !

توضیحاتی چند در خصوص سبک زلال ایشان :
سبک زلال روشی ابداعی در شعر نویسی به توسط خالق شعر زلال ، دادا ابوالفضل عظیمی بلویردی ، می باشد .
اینک به توضیح مفصل این سبک شعر پرداخته می شود :

تعریف شعر زلال :

شعری است با طول وزن پلّه ای که بطور مساوی از کم شروع شده و در کم نیز به اتمام می رسد . این نوع شعر دارای 5 الی 11 سطر می باشد . از لحاظ وزن به طولانی ترین سطر که سطر وسطی می باشد « سطر مادر » و سطرهای اطراف آن را « سطرهای قرینه » می گویند . زلال دارای دو نوع ( عروض و آزاد ) می باشد که هرکدام برای خود اصول و تعاریف خاصّی دارند.


توضیح کامل :

در شعر زلال ، نحوه ی حرکت اوزان با صعود و نزولشان ، تصویر فتح قلّه ای را در وزن مصوّر مثلثی به تجسّم ذهنی رسانده و فضای هندسی جالبی را در عالم خیال و معنا ، نمایان می سازد .اوزان عروضی در این نوع سبک و قالب شعر ، بیشتر روی آهنگ بیرونی یا روی نوعی حالت ریتمیک و ملودیک موسیقیایی سوار است و بصورت امواج ، صعود و نزول پله ای منظّم دارد .
وزن موسیقیائی زلال ، با معلوم شدن تعداد ضرباهنگ سطر اوّل و یا کشف ریتم سطر مادر بدست می آید.
زلال ، بهترین قالب منظّم تازه بنیاد برای ظهور تخیّل و تصویر در آغوش استعدادهای تازه به میدان رسیده است و جلوه های عاشقانه و حسّ های عرفانی و تصاویر نادر ماورائی در این نوع شعر در زبانی ساده و شفّاف به اوج خود می رسد . به عبارتی ، زلال ، قالبی است بیشتر برای شورهای عاشقانه و عرفانی و ماورائی به زبانی ساده و شفّاف و پیام های اجتماعی را نیز اغلب ، رک و پوست کنده می گوید .
در نزول و صعود وزن مصوّر مثلّثی شعر زلال ، احساسهایی عمیق می توانند تموّج داشته باشند که اغلب حرکات آیینه گونشان از گوشه گوشه های آن نشأت گرفته و سِحر سخن با کوتاهترین کلام ، چون شفقی بر سر قلّه ، نمایان است .
این نوع شعر ، زبان خاصّ خودش را دارد و با ریتم خاصّ موسیقیایی بر طبق سلیقه و ذوق شاعر ساخته می شود و دقیقاً حرکتی منظّم در موج های آهنگین را همراهی میکند . شعری زلال واقعی است که علیرغم رعایت ریتم و فاصله ی گام به گام و اصول تعریف شده ی خاصّ خود ، در ریتمی هماهنگ نوشته شود . هرچند که این فنّ ، استادی و مهارت و حوصله ی زیادی می طلبد امّا بعنوان بهترین قالب برای بروز عاطفه ها ، عروس عصر اینترنت و ارتباطات فضایی می باشد . « زلال » تحرّک می خواهد ، چنانچه از طرحش پیداست ، اندازه می خواهد . نظم می خواهد . گوشه می خواهد . برای شکار اسرار و حرفهای مگو ، خلوتی زنده می خواهد . زلال ، دقّت و ظرافت و مهارت می خواهد تا در کمترین حجم ، محکمترین یا شیرینترین سخن را در قالبی منظّم و با اصولی پیشرفته تر به عرصه ی ظهور برساند .
معمولا در زلال ، جان کلام در کوچکترین حجمی هنرمندانه ، بصورت شفّاف بیان میگردد.


مزِیّت زلال نویسی :

مهمّترین حسن زلال نویسی در این است که شاعر را مشتاق و مکلّف می کند که هنر خود را بر خلاف عادت گذشته ، در جدیدترین و پیشرفته ترین قالب بی سابقه و بی نظیر نیز به عرصه ی ظهور رسانده و حرف و پیامش را در قالبی حسّاس جمع و جور بکند . و سعی بر این داشته باشد که عصاره ی تصویر در کلام را به صحنه ی دید بکشد . هرچند که این فنّ به دلیل نظم و زبان و خصوصیّات خاص خود ، تمرکز زیادی می طلبد امّا شیرینترین تخیّل و تصویر و احساس را می توان در این قالب به روحی سرزنده و ماندگار پیوند داد .
در « زلال » همه نوع استعداد می تواند میدان بگیرد ، از استعداد کلاسیکی و نیمایی و سپید و آزاد گرفته تا طرح های مختلف ادبی .

انواع زلال :

بطور کلّی « زلال » به چهار نوع تقسیم شده است که عبارتند از :

الف- زلال عروضی قافیه دار

ب- زلال عروضی بدون قافیه

ج- زلال آزاد

د- زلال پیوسته


در هر چهار نوع فوق ، قانون کلّی زلال مراعات می شود ، لیکن با این تفاوت که :
در زلال عروضی قافیه دار ، وزن با آهنگ موسیقیائی روان عروضی پیش می رود و از قافیه نیز بطور حساب شده استفاده می شود . بدین ترتیب که دو سطر اول و دو سطر آخر دارای قافیه و بقیّه ی سطرها یک در میان دارای قافیه می باشند .

در زلال عروضی بدون قافیه ، وزن با آهنگ موسیقییایی روان عروضی پیش می رود اما شاعر مقیّد به قافیه نیست ، می تواند اصلاً استفاده نکند و یا در دو سه سطر ، بعنوان آرایه ی ادبی جهت زیبایی به کار ببرد.
در زلال آزاد ، از آهنگ روان عروضی برای سطرها استفاده نمی شود و مسلماً ردیف و قافیه ای هم در کار نیست .

در زلال پیوسته ، دو یا چند زلال پشت سر هم در یک مضمون نوشته می شوند . به عبارتی ، اگر در یک موضوعی دو یا چند زلال از یک نوع تعریف شده را زیر هم قرار دهیم به آن زلال پیوسته می گویند. در این هم تمام سطرهای قرینه و سطرهای مادر با لنگه های همترازشان در یک وزن و آهنگ و یا در یک اندازه ی هجایی می باشند و این خود سه نوع می باشد :

الف- زلال پیوسته ی عروضی قافیه دار

ب- زلال پیوسته ی عروضی بدون قافیه

ج- زلال پیوسته ی آزاد

توجّه : هرگاه خواستید بدانید که شعری زلال است یا نه ، ابتدا به بندهای ششگانه ی قانون کلّی « زلال » مراجعه فرمایید !

در ضمن ، یکسان بودن وزن سطرهای مادر ، در زلال پیوسته مهم و ضروری می باشد .قابل توجّه است که سطرهای متقارن ، باید آهنگ موسیقیایی این وزن را به هم نزدیک نمایند و با سطر مادر همراهی در ریتم داشته باشند .



قانون کلّی زلال :
1- سطر اول و آخر دارای حداکثر پنج ضرباهنگ در وزن مثلّثی عروضی و یا حداکثر شش عدد هجا در وزن مثلّثی آزاد باشد.
2- تعداد ضرباهنگ بین دو سطر ( تفاوت پلّه ای بین دو سطر همجوار از هم ) در وزن مثلثی عروض ، فقط 2 عدد .
و تعداد هجا در وزن مثلثی آزاد حداکثر تا شش عدد که با یک فاصله ی مساوی بطور پله ای نزول و صعود داشته باشد. ( مثال :یعنی اگر تعداد ضرباهنگ سطر دوم از تعداد ضرباهنگ سطر اول ، دوتا بیشتر باشد باید تعداد ضرباهنگ سطر سوم هم از سطر دوم ، دو تا بیشتر باشد . به همین ترتیب دو به دو و پله ای صعود می کند تا سطر مادر و بعد به همان اندازه بطور متقارن و با فاصله ی یکسان کاهش می یابد(.

3- ریتم موسیقیایی از ابتدا تا آخر بطور روان حفظ گردد.

4- تعداد سطرهای هر زلال ، از 5 کمتر و از 11 بیشتر نباشد.

5- سطرها زیر هم نوشته شوند.

6- سطرهای متقارن ، از لحاظ طول وزن عروض یا تعداد هجا و

تعداد ضرباهنگ باهم مساوی باشند .

( توجه:تعداد ضرب بین سطرها در همه ی زلالهای عروضی فقط 2 است(

منابع اینترنتی جهت استفاده ی بیشتر از آثار دادا بیلوردی :
سایت رسمی دادا : www.dadabilverdi.ir
مقاله های مهم دادا : www.dada6.blogfa.com
قانون کلی شعر زلال : www.dadazolal1.blogfa.com
زلال های دادا : www.dadazolal.blogfa.com
غزل های دادا : www.dadabilverdi.blogfa.com
شعرهای ماورائی دادا : www.dada4.blogfa.com


نمونه ای از غزل های دادا :



ای وای



عـمری گـذشت و راز نگارم عیـان نشد


وز بار ِ محنتش دل من شادمــان نشد


واعظ شکست جام مــرا با یکی دو پند


چیزی ز ساده لوحی ام عاید به جان نشد


بس مدّعــی به مکتب ِ گلپروری شتافت


امّا یکـــــی به خاطر حق باغبـان نشد


یاران همه در عشق ِ فنـا ضجّه هـا زدند


دردا یکــی بـرای بقاء نـوحه خوان نشد


آمـد فرشته بهر ِ دعا دل بــه خاک داد


گــردش کنان مسافـر هفتْ آسمان نشد


افسوس کان رفیـق ِ پُـر از درد ِ روزگــار


بـا قـطره ای نشست و به دریا روان نشد


نـا محرمـــی بـه ساز ریـا کـــرد رقصها


یکــدم بدسـت خلـق خـدا امتحان نشد


دنیــا پُـر از حسادت و عالم پُر از غـرور


ای وای ازیـن زمـان که مرا مهربان نشد


دادا کـه غـم گـرفت دل عـاشقان ولــی


چون یار من کسی به جهان نا گران نشد



قرآن چشمانت



ای که مَردم تشنه و حیـران چشمانت


لشگــری مدفـون در زنـدان چشمانـت


چون نظر از من بُـری ترسم سپاه غم


سفره ی خون گسترد بی خان چشمانت


دیــده ام از فرط ِ محنت سوی تـار آیـد


تـار ِ تـاریکـــی زنــد هـجران چشمانـت


ای کـه چشم ِ عاشقم بــــی تو نیارامد


تا به کی دل می شود عطشان چشمانت


باده ای خالی بگردان از ســـر ِ هوشم


ساعتی مستـم نما قـــربـان چشمانت


کاش می بودم غزل در جذبه ی عشقت


لب به لب می گشتم از دیوان چشمانت


کاش اشکی بودم و جاری ز احساست


می شدم تا لحظه ای مهمان چشمانت


می کنی دیگـر دلـم مجنـون و آواره


می کُشد آخـــر مـرا مـژگان چشمانت


زورق ِ حسّ ِ تــوأم انــدر شهـود آمد


سوی دریــا می رود طـوفـان چشمانت


موج موج از تـو سرازیـرم بـــه دامـانت


مملو از شوریــدگــی همخوان چشمانت


ای مــرا سرّ ِ « الــم نشرحْ لکَ صدرک »


بحر ِ پیمانـه بُــوَد قــــــرآن چشمانت


سینه مالامال ِ سوز و داغ ِ تنهایــی ست


درد ِ تنـها مــی کشد کیـهان چشمانت


مُــردم از بــی مَردمی ِ مَردم ای معجم

آه و داد از غـــــربت ِ سوزان ِ چشمانت


شوق وصل


هنگام وصال ِ تو دلباز نمـــــی آیـــد

آوای تو می سوزد دل باز نمی آید


بر هجر نوشتم من صد نامه ی پایانی


آن وصلِ تو را افسوس آغاز نمی آید


در عالم عـــرفانی سرمست به رؤیایم


تصویر تو در خوابم بی راز نمـی آیــد


در هاله ی چشمانت جز عشق نمی بینم


وز خال ِ لبت بر من جز ناز نمـــی آید


اسرار تو را دیدم در ذهن نمــی گنجد


غیر از تو مرا لایق ، همراز نمـی آید


هرکس به خیالی دل بر نرگس تو داده


بـــی عشق تو بر حال ِ پرواز نمی آید



دوری کن ای دادا


حرمت برای عشق تـو بایـد زیـاد کــــرد

حتّی ز جان گذشت و به راهت جهاد کرد


در موقعی که قصد فقط نام و شهرت است


بـایـــــد کنـار خــوب ز بـــد انتـقاد کـرد


پس کوچه های غرق عطش را زلال رفت


نـفرت ز قلب ســـرد پر از انجماد کــرد


آری شود بـه سوره ی نـور آفتـاب شد


از پـرتـوی هـــزار شب خسته شاد کرد


بایــــد بـه قـدر چند زمستان سفر نمود


تـا یـک بــهار ، یـاوری عـدل و داد کرد


دوری کـن ای دادا ز حسودان تیـره دل


( گم کــرده خـــویش ) را نتوان اعتماد کرد


شور شیدایی


کی تو در دستت پیالـه سوی دل آیی؟!


چـهره ی پنهانی ات بـا وصـل آرایــــــی!


نـازنینـا پـرده بــرافکـن بــــه زیـــغالــــی


تــا بـه کی قـربان ِ تـو امـروز و فـردایی؟!


ساعتـی جام ِ حضورت ای گل ِ بی سان


اهل ِعـرفان را جهانـی هست و دنیایی


دلبر ِ شیرین سخن کی لب گشایی باز؟!


خواب ِ ما بـرهـم زنی بـا لحن ِ زیبــایـی


سرزمین ِ عشق را بی تو نمـی خواهم


ای که جـویـم هـر زمـان آن لحظه پیدایی


بیمه ی عشقم همیشه بـا حضورت یار


گرچـه مسکینـم تـو را از حیث بینایـــی


چون تو از خلق ِ جهان بر ما پناهی کو!؟


تشنه ی لطف ِ توئیم و ساقی ِ مایــی


آفــریــــدی محشر انــدر خـلــوت ِ دادا


نغمه خوانی می کند با شور ِ شیدایـی



وای بر آن دل


دلبرم دیری بُــوَد از من جدایی می کنـد

دل به آتش می کشد قصد رهایی می کند


سال ها جان کنـده ام در آرزوی وصل او


تـازه بــر من نـازهـای ابتـدایـــی می کنـد


یـار من در انجمن بی حـرمتی دیـده مگر ؟


این چنین در حقّّّ عـاشق بیوفایی می کند!


از شما یاران چه پنهان ، در کـلاس حــوریان


گاه گاهی نـفس ما هم بی حیایی می کند


ترسم عـمری بگذرد جامی نباشد قسمتم


در صف اغیـار ، استــاد ... آشنــایی می کند


دل مرانم از برش زیــرا سرانـجام عمل


کامیاب است آنکه در پیشش گدایی می کند


قـــدرت آن عشق را نـازم کـه در غیب نگار


جذبه هایی دارد و بر دل خدایی می کند


یار ما را بی شک از محفل فراری می دهد


آن کسی کــه ادّعـای بی ریایی می کند


گـُربـه ی زاهد وضو بگرفت و نوری شد پدید


وای بر آن دل کـه دَد بر او دادایی می کند


باور نمی کنی ( غزل - ترانه )


عاشق شدم تو را - آخر چرا مرا - باور نمیکنی ؟!


افتاده زیر پا - صد پاره دل چرا - باور نمی کنی ؟!


ای که خیال سر - کردی تو دربدر - برسان مرا خبر


کز این همه حذر - داری تو عشوه یا - باور نمی کنی؟!


آهسته راه رو - ای حور ماه رو - در خار میکشی


زخمم چو لاله گشت - امّا تو بیوفا - باور نمی کنی!


ای آهوی روان - انصاف کن کمی - بر زخم مرهمی


اینک غرور را - بشکن نگر چه ها - باور نمی کنی!


هرشب به یاد یار - بس ناله میکنم - با چشم آبشار


افسوس و حسرتا - کز این همه صدا - باور نمیکنی!


دستم به دامنت - بر حقّ عاشقان - این لب به جان رسان


یا جان به لب بکش - گر عالم دادا - باور نمی کنی !



سوز دل



وقتـــی کـه زخـم سوز درون بـاد مــی کند


درد نـگاه داغ مـــــــــرا حـاد مـــی کنـد


گـاهی لبم در آتش تب خیـــس مـی شود


دل را بـه بـوسه هـای تـو معتـاد می کنــد


اکنـون فشار عـــشق و تب حـلقْ گیــر من


دانـــی چـقدر حـوصلـه بـربـاد مـــــی کنـد؟!


گــویـا کسی به سینه ی من تکیه داده است


حــالم بیـان بـه زاری و فــــــریـاد مــی کند


بـاری دلـم چـو قـافیـه ی شـعـر چشمهات


پیش از ردیف زلـــزلـه ایــجاد مــــــی کنـد


بیــماری جـنون که به هــذیان نمی رسد...


عــالم ســرم بـه جـان تـو فــریاد می کند


.


ایـنـها بـُـوَد عـــوارضــی از آه ســــوزنـاک


وقـتــــــی حــرارت از جـگــــر آزاد می کند


بـایــد بـه شــهر خـوب جـمالت سفر کنم


قـطـعاً تـــو هستـی آنکه مرا شاد می کند


دیـوانـه می شـود بــه خـدا هـر که مثل من


در ایـن زمان ِ خستــــه تـو را یاد می کند


کی دست من به دست تو خواهد رسید پس ؟!


.


... آن آتـشـی کـه دست تـو ایـجاد می کند


مــی سوزد هــرچـه مـانـع وصل دو آرزوست


ایـنـگـونـه عـــشق بــر دادا امداد می کند


.


آری غــزل بـه کـوی تو چون پرسه می زند


بـا واژه هـای ســرزده بـیـــــداد مـــی کنــد



غریب عصر تجدّد



اجازه دهْ که زمانی تو را به خانه بخوانم


و نزد من بنشینی کمی ترانه بخوانم


ز شـوق جـام تغزّل سرود وصل سـرایم


بسان روح لطیـف تـو عـــارفـانـه بخوانم


به قلب لاله نوشتم به خطّ چشم تو داغی


که قصد کرده ام این را به هر بهانه بخوانم


اجازه دهْ که خودم را ز بند بند وجــودم


چـو نی سوا بنمایم ازین زمانه بخوانم


لبــی ز راز عجیب دل ِ سمانـه گشایم


دلیل کوچ هـــــزاران از آشیـانه بخوانم


بیـــــا که ساز درونم زلالتـــــر بنـــــوازد


گرفته زلف سخن را بدست شانه بخوانم


به آب دیده غنیّ و ز نور چون تو فقیرم


بتـاب قـد بـگشایــــم زنم جوانه بخوانم


منـــم رفیق تو دادا ، غریب عصر تجدّد،


بیـا بـرای تـو از نـو کمی ترانه بخوانم


باور نمی نمود کسی...


دیـــــــدی حسود عاقبت آسوده نارمید؟!


وز درد بخل ، پشت جفاپرورش خمید ؟!


دیــــدی چسان به رزمگه روزگار مـُرد ؟!


آن را که کِشت عاقبت حاصل همان بچید !


در پیش هرکه برده شد از او نشان و نام


نفرین نمود و آه کشید از درون شدید


گفتم بیـا ز گلش مــا هم گلــی ببـو !


فحشی بـداد و این دل بشکسته را درید


گفتم کــــه من گـــدای گدای حقیقتـــم


گفتـــا بـرو گــدا ! که منم چـون ابا یزید


کفری بخوانْد و فخر فروشی نمود ازان


مــانـنـد مـــــرغ سر ببریــده هــوا پرید


چـونان به کبـر رفت که دیگـــر ندیدمش


دیدی چسان قیافه ی رنگین نشد پدیـد ؟!


بـاور نمی نمود کسی حرف من ، کنون


دیــدی حسود عاقبت آسوده نارمیـــد ؟!



به کجا می روی ؟ بایست !



گر تو نیایی این همه باران چه می شود ؟


دریا و رود و چشمه ی یاران چه می شود ؟!


گیــرم که سیـــل بـرده تـمام حدیث را


در این میان ، روایت ایمان چه می شود ؟!


من بـا دو برگ سبز امیدی خوشم ولی


تکلیف سخت برّ و بیـابان چـه می شود؟!


عمری به خلق وعـده ی وصل تو داده ایم


بی تو جواب عاطفه قربان ! چه می شود ؟!


باشد که این کـُره عددی بر جناب نیست


باری دگـــر حکایت وجدان چه می شود ؟!


روز شما هزار و صد و چند ساعت است !؟


با این حساب باقی دوران چه می شود ؟!


جانم فدای تو به کجا می روی ؟ بایست !


گر تو نیایی این همه باران چه می شود ؟!



دو سه طاق آنــوَرتر



بر روی من شد باز از یک عشق، در ، امشب


از چشم های شـورتــر جاری هنر امشب


پـرواز کــــردم بـا دو بـال ناز عیسایــــــی


هــرگـز نـدادم عمــر بـاقی را هـدر امشب


یـارب نـبینم پیش معشوقــــی دل عـاشق


آشفته تـر بـاشد وَ یـا خونین جگــر امشب


هرچند نقل عشقبازی این چنین خوش نیست


لیکن شکستم خویش را من بیشتر امشب


برداشتم « خود » از میان عاشق و معشوق


کردم لب اســـــرار را آهستــه، تـــر امشب


دستان اشکم بـوسه ها بـر ماورا می داد


بی پـرده و بی آبـرو بـا نـای و سر امشب


یکدفعه نــوری شـد نمایـان و مـرا لیسید


مـانـنـد ابــــــر زرد آغــوش قمـــر امشب


ســرمست تر از هر زمان رفتم وَ رفتم تا


دار و نـدارم کـــلا ً افتــاد از نظـر امشب


هرجا که می رفتم « خودم » آنجا نمایـان بود


بختـم روان می گشت، می مردم اگر امشب


او رفت و من رفتم ... هزاران طاق هم بالا


آخـــر توانستم کنم از « خود » گذر امشب


ای کـاش گـامی ایـن عبور کــور می لنگیــد


بودم بـه آهنـگ « دادا ! برگرد » کـر امشب



نمونه ای از زلال های دادا بیلوردی

( مبتکر و مخترع قالب شعر زلال )

فریاد از آتشت


عاشق شدم تو را
آخــر چــرا مــرا ای آشنـا
در این سرای دلهره باور نمی کنی؟!
دانی کشیده ام زجـدایی من ِ بی خـواب و خور چه ها ؟!
دیوانه گشته ام ز غم هجر بی حساب
باری نباشد این چنین روا
غمگین کنی مرا
***
بی تو نمی شود
اوقات را دلم بسر کند
یــا در میــان پنـجه ی آتـش بیــاری ات
چــون اژدهـا تحمّـل سـوزش بــه جــانـفشانی ام دهــد
ای نیزه های دور دو چشمت نشان مرا
بی رحمی ات فزون شد از عدد
زخمم برین سند
***
بس بی ثمر شدم
گویا هدف به بد نظر شدم
با اینکه زیر پاست زمین با تمامی اش
انـگــار مـن بــه نـاز تـو در حــــاشیـه زیــر و زبـر شـدم
ای ماه من بتاب که جانی نمانده است
در کوی عشق در به در شدم
پُر دردسر شدم
***
فـریـاد از آتــشت
کُشتی مرا تو داد از آتشت
ای وای ازان ادای پر از عشوه های شور
کس را نــدیــده ام کــه بـــه یـــادت شــود آزاد از آتــشت
شیرین نگشت بر سر هجران در عالمی
آن تلخی ِفرهاد از آتشت
ای داد از آتـشت


نمی شود

اینجا نمی شود
اینگونه درب وا نمی شود
باید ز خاک هم قَــدَری زیرتر نشست
بـا آبـشار پـارک ریـا جان تو دریـا نمی شود
باید ز دل گذشت و عمیق و عمیقتر
پُـر گشت وَ اِلاّ نمی شود
در وا نمی شود


اُف برین باور

یک نـفر آنجا
داخل پارک پُر از ماتم
در کنــار ِ شمعدانـی هـا بــرای خـود
نـور مـی گـردد وَ بــاران ِ محبّت زنـدگـانـــی را
آُف برین مهری که من دارم وَ تو داری !
لا به لای آرزوهایی،
اُف بـرین بـاور
*
یـک نفـر آنـجا
زیـر گلـهای اقـاقی هـا
نوحه می خواند برای سالگرد خود
عاشقی از خنده هایش بوی شبنم را نمی گیرد
آه- از این حال ِ تنهائی و بدبـختـی
درد پشت درد می روید
عشق می میرد


« من »را ز«تو»پیدا کن!

در عشق سفر باید
تا کوی تو ترک دل و سر باید
باید ننشست و نشکست و ز هوا بگذشت
یعنی زلب سنگ و خط رنگ و سر ننگ گذر بایـــد
دنیا نه چنانست که جان بسته ی او بینم
از ماندن خود نیز حذر باید
بی چون و اگـر باید
*
یـک بوسه تو لب واکن !
احساس مرا در خودت اجرا کن !
تا چند قدم مانده به بن بست ز دستم گیر
آنوقت دل لخت در آغوش زلال ، عـاشق در یـا کن !
در اوج تـلاطم بـگشا صــورت زیبـایـت
باری تو چنین حـلّ معمّا کن !
«من»را ز«تو» پیدا کن!


برو !

طی شد جوانی ات
سودی نداد مهربانی ات
یک دفعه هم مرا ننشاندی کنار خود
یعنی که کال ماند دگر میوه ی شیرین زبانی ات
بیهوده از محبّت و از عشق دم زدی!
شاید که بوده آن خزانی ات
از نــا تـوانی ات
*
ای یادگار من!
هرچند کشته شد بهار من
از جان و دل ولی به خدا می سپارمت
چون دوست دارمت ز بلا در امان تو را هزار من!
بی من اگر تو راحت و خوشبخت میشوی
برخیـز بُرو ، داغـدار من!
از روزگـار من


فریاد ازین عمل

فریاد ازین عمل
این که نموده ای تو باز حل
رشوه درون چائی زهد پر از ریا
در اعتقاد و باور مخلوق کـه آورده ای خلل
آیا نماز را به چه قیمت فروختی ؟!
حرمت نگاهدار بـر ملل
ای مرد مبتذل!


دل کِش !

دست بــردار از مـن
رفتـه دیـگر آن اختیـار از من
جان پُر زخم را به چوب خیزران نزنند
چند محشر تو فاصله گیر ای شب مهیب و تار از من
گرچه در ظاهر همچنان اسیر و خونجگرم
کـام خود را گرفتـه یــار از من
دل کِش اینبار از من


نمی شود

اینجا نمی شود
اینگونه درب وا نمی شود
باید ز خاک هم قَــدَری زیرتر نشست
بـا آبـشار پـارک ریـا جان تو دریـا نمی شود
باید ز دل گذشت و عمیق و عمیقتر
پُـر گشت وَ اِلاّ نمی شود
در وا نمی شود



جان شده ای !

ترانه خوان شده ای !
تـو بـاز ای گلم ! جـوان شده ای !
بیا که شانه به شانه به خویش سر بزنیم
چرا ز عاشق سرمست روزگار خود نهان شده ای ؟!!
بگو که بی تو کجا پس پناهگاه من است؟
چگونه جان دهمت؟جان شده ای!
ز دل گران شده ای !

ویرایش توسط dada6 : 08-13-2010 در ساعت 01:45 AM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #12  
قدیمی 08-13-2010
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض یک زلال زیبا از بنیانگذار سبک شعر زلال ( دادا بیلوردی )

یک زلال زیبا از بنیانگذار سبک شعر زلال ( دادا بیلوردی )









مرا بنوش! ( زلال پیوسته قافیه دار )


مرا بخوان که داستان شده ام

به سطرهای فکرناب ِ تو روان شده ام

مرا بنوش ، رسیدم ، وَ از چهل ، دو سال هم بگذشت!

ای آنکه با خیال نرم ِ تو جوان شده ام

لبی گشا که بی اَمان شـده ام

***

قیامتم ، سکوت را بشکن

بنام صبر بر دهان ِ عشق قفل مـزن!

بجوش زمزمه هایم بسوی «داد» بال و پربکشنـد

بتاب ! ای جلای گلسِتـان ِ عالم ِ من!

پُرم ز برگ برگهای سخن




ویرایش توسط dada6 : 08-13-2010 در ساعت 01:50 AM
پاسخ با نقل قول
  #13  
قدیمی 08-17-2010
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقد و بررسی اثر «غروب واژه» از آقای یزدان صلاحی











شعری که نقد وبررسی آن مورد توجّه دوستان قرار میگیرد اثر «غروب واژه»

می باشد که در سبک زلال توسط آقای یزدان صلاحی سروده شده است.



شاید بسیاری از دوستان با شنیدن کلمه ی « زلال » مشتاق بر کاوش و تشریح

آن بوده و سئوالهای متعددی از ذهنشان در این خصوص خطور بنماید .

عرض شود: « زلال » قالب گسترده ای در عرصه شعر است که به نظم کشیدن

سخن در چنین قالبی ، دقّت و زحمت و بسی حوصله می طلبد . اگر دوستان

عزیز به توضیحات « سبک زلال » در عالم اینترنت توجّه فرمایند ،خواهند دید

که شعر نوشتن ، علی الخصوص در نوع عروضی این قالب ، از عهده ی هر

شاعری نمی آید و برای آن کسی هم که از زحمت فرار می کند چندان آسان

نیست. در هر حال شاعران قدرتمندی هم چون آقای یزدان صلاحی ظهور

می کنند که راضی هستند به هر زحمتی که شده گوهرشان را بساییده و

اثری ماندگار بر سینه ی ادبیات جهان بنشانند که در اینصورت تابلویی از

استعداد و استادی یک زلالسرا ، خودبخود به نمایش عموم در می آید و در

ذهنهای خلّاق مورد احترام واقع می شود .


زلالی که آقای یزدان صلاحی زحمت آن را کشیده و خلق نموده اند ، زلالی

اجتماعی و از نوع عروضی پیوسته ی قافیه دار می باشد .

شعر را از دو جهت مورد ارزیابی قرار خواهیم داد:

یکی ارزیابی بیرونی که مربوط به قوانین زلال بوده و دیگری ارزیابی درونی که

مربوط بر مفهوم و ارتباط میباشد. در ارزیابی بیرونی، قالب شعر مورد بررسی

قرار میگیرد تا ببینیم آیا دقّت در رعایت اصول تا چه حد بوده است . بنده اینجا

سعی خواهم کرد به طور شفاف حرف بزنم برای اینکه شعری که زلال شد

بایستی نقدش نیز زلال باشد. تلاشی مو شکافانه می طلبد که در زلالسرایی

هم دقت در رعایت قالب باشد و هم جان و عصاره کلام در چنین قالبی گنجانیده

شود واقعاً مهارت میخواهد که نشانی از این مهارت را در زلال فوق درمی یابم

و بر شاعر هنرمندش تبریک و دست مریزاد عرض مینمایم.

ابتدا شعر را مرور می کنیم:



غروب واژه ( زلال عروضی پیوسته قافیه دار )


دوباره اول راه

سکوت ما ، دوباره رنگ سیاه

دوباره حسرت اندوه فرصتی جاوید

حضور غم ، نفیر و ناله و آه

بساط جرم و گناه



همیشه زجر و بلا

و چشم ما ، همیشه پر ز چرا

زبان به جرم نوشتن ، گلوله می بلعد

نصیب ما ، سکوت و مرگ صدا

شروع فاصله ها



شروع تازه ی درد

نگاه ما ، چه بی اراده و سرد

کسی ز فصل شکفتن سخن نمیگوید

به رشد ما غروب واژه چه کرد

نمانده تاب نبرد ؟!



ولی نمرده هنوز

صدای ما ، امید رویت روز

دوباره از دل این خانه کاوه ها آیند

ز خون ما چراغ خانه بسوز

به روز دیده بدوز


شعر را خواندیم . روان و شفاف و تاثیر برانگیز جلوه میکند و من بدون اغراق

عرض می دارم که این شعر از نوع آثار ماندگار است و در طول تاریخ ادبیات

مورد توجّه نسل آینده قرار خواهد گرفت. حالا برگردیم به اصل موضوع:

بررسی ساختار قالبی شعر :



2- دوباره اول راه ( 3 ضرباهنگ )

1- سکوت ما ، دوباره رنگ سیاه ( 5 ض )

+- دوباره حسرت اندوه فرصتی جاوید ( 7 ض )

1- حضور غم ، نفیر و ناله و آه ( 5 ض )

2- بساط جرم و گناه ( 3 ض )


* * *

2- همیشه زجر و بلا ( 3 ض )

1- و چشم ما ، همیشه پر ز چرا ( 5 ض )

+- زبان به جرم نوشتن ، گلوله می بلعد ( 7 ض )

1- نصیب ما ، سکوت و مرگ صدا ( 5 ض )

2- شروع فاصله ها ( 3 ض )


* * *

2- شروع تازه ی درد ( 3 ض )

1- نگاه ما ، چه بی اراده و سرد ( 5 ض )

+- کسی ز فصل شکفتن سخن نمیگوید ( 7 ض )

1- به رشد ما غروب واژه چه کرد ( 5 ض )

2- نمانده تاب نبرد ؟! ( 3 ض )


* * *


2- ولی نمرده هنوز ( 3 ض )

1- صدای ما ، امید رویت روز ( 5 ض )

+- دوباره از دل این خانه کاوه ها آیند ( 7 ض )

1- ز خون ما چراغ خانه بسوز ( 5 ض )

2- به روز دیده بدوز ( 3 ض )


نوع ساختار نظم شعر : عروضی

فرم ضرباهنگ : ( 3-5-7-5-3 )

تعداد ضرباهنگ بین دو سطر : 2

تعداد کل سطور هر زلال: 5


سطور مادر (+):

+- دوباره حسرت اندوه فرصتی جاوید ( 7 ض )

+- زبان به جرم نوشتن ، گلوله می بلعد ( 7 ض )

+- کسی ز فصل شکفتن سخن نمیگوید ( 7 ض )

+- دوباره از دل این خانه کاوه ها آیند ( 7 ض )


هرکدام از سطرها ی مادر دارای 7ضرباهنگ و با طول وزن موسیقیائی مساوی

با همدیگر و هم ریتم و هماهنگ با سطور قرینه می باشند.



سطور قرینه (1):

سکوت ما ، دوباره رنگ سیاه ( 5 ض )

حضور غم ، نفیر و ناله و آه ( 5 ض )

و چشم ما ، همیشه پر ز چرا ( 5 ض )

نصیب ما ، سکوت و مرگ صدا ( 5 ض )

نگاه ما ، چه بی اراده و سرد ( 5 ض )

به رشد ما غروب واژه چه کرد ( 5 ض )

صدای ما ، امید رویت روز ( 5 ض )

ز خون ما چراغ خانه بسوز ( 5 ض )


هر کدام از سطرها دارای 5 ضرباهنگ و با طول وزن مساوی با همدیگر و در

یک ریتم موسیقیائی .



سطور قرینه (2):

دوباره اول راه ( 3 ض )

بساط جرم و گناه ( 3 ض )

همیشه زجر و بلا ( 3 ض )

شروع فاصله ها ( 3 ض )

شروع تازه ی درد ( 3 ض )

نمانده تاب نبرد ؟! ( 3 ض )

ولی نمرده هنوز ( 3 ض )

به روز دیده بدوز ( 3 ض )


هر کدام از سطرها دارای 3 ضرباهنگ و با طول وزن مساوی با همدیگر و در

یک ریتم موسیقیائی .




نتیجه: شعر فوق طبق قانون کلّی زلال از نوع شعرهای زلال عروضی پیوسته ی

قافیه دار می باشد .




نقد درونی شعر:


این زلال از لحاظ قالب ، هیچگونه ایرادی ندارد و اصول زلال با دقت و ظرافتی

استادانه رعایت شده است . جا دارد که از این بابت ، احسن گفته شود بر

استعداد جناب صلاحی عزیز.


و اما از همه مهمتر اینکه ببینیم در مایه ی شعر چه خبر است ؟!

کنجکاویم بدانیم این زلال اجتماعی چه پیام و درسی برای ما دارد ؟!

آنطوری که من با دقّت دیدم ،گوهر واژه ها نه از روی شانس و اجبار ، بلکه از

روی حساب و کتاب چیده شده است و در اتصال و تصویر طولی شعر ، نوعی

پارادوکس هم مشاهده می گردد .

آنکه برای ما مهم است پیام زلال است، البته اینکه نسل نو از ما چه می خواهد

نیز مدّ نظر است . حیفم می آید که معرفی نکنم مقاله ی خودم در خصوص

(زبان نو و ساختار شکنی در شعر) را که مفصّل در آنجا درد دلهای زمان حال

را دارم و توصیه میکنم دوستان بخصوص قسمت (نسل نو از ما چه می خواهد)

را بدقّت مطالعه فرمایند.


زلال، علاوه اینکه در آهنگین بودنش لذّت خاصّ موسیقیائی بی نظیری را بر

مخاطب می بخشد باید از لحاظ محتوا نیز «یک» باشد . هرچند که گاهی آدم

ضعف تکنیک را در طول شعر فوق مشاهده میکند اما خوشبختانه ارتباط طولی

شعر محکم و برقرار نمایان شده است و دارای استخوان بندی ماهرانه ای

می باشد.


در این شعر ،تصاویر خیالی بطوری چیده شده است که گویا خواننده را یکدفعه

می میراند و دوباره از مرگ حاصل از نا امیدی نجاتش می دهد :




دوباره اول راه

سکوت ما ، دوباره رنگ سیاه

دوباره حسرت اندوه فرصتی جاوید

حضور غم ، نفیر و ناله و آه

بساط جرم و گناه


با این زلال ،حال مخاطب در همان ابتدای ارتباط گرفته می شود که این هم

میتواند حسن باشد هم عیب.

حسن از این جهت که ناخودآگاه به مخاطب یک هشدارهایی داده می شود

بر اینکه خودش را برای شنیدن اتفاقی آماده کند . و عیب از این جهت که آدم

را بطور شدید به حزن و عذاب نفس می اندازد !


انتخاب قافیه ها بجاست و استعاره های خوبی چون بساط جرم ، حضور غم ،

شعریت را در زلال زیاد کرده است ولی امید می رود که از این بیشتر دقت شود

تا از استعاره ها و تصاویر تازه ای بهره مند باشیم . البته شاعر زرنگی نموده

و در همان ابتدا تیر را به هدف زده است . رنگ سیاه معمولا نشانی از غم و

در جایی نشانی از ظلمت می باشد که هردو برداشت را در این نکته میتوان

مشاهده نمود.

شاعر در ابتدای احساس از حال روزگار و از سیاهی های مکرر در جهان به

جان آمده است و این مورد برای هر خواننده ای بطور شفاف معلوم است .

حسّ درونی شعر، تمام شدنی نیست .کم کم حالت حماسی به خود میگیرد

و بطور جدّی شکایت از مقدّرات شاعرش را به همراه دارد :



همیشه زجر و بلا

و چشم ما ، همیشه پر ز چرا

زبان به جرم نوشتن ، گلوله می بلعد

نصیب ما ، سکوت و مرگ صدا

شروع فاصله ها


در بند فوق یک ایراد تکنیکی می بینم که آن هم تکرار بی مورد عبارت

(همیشه) می باشد . شاعر میتوانست براحتی واژه ای را جایگزین دومین

«همیشه» بکند ،بطوری که بر مفهوم و مضمون نیز لطمه ای وارد نسازد.

به طور مثال :


( ... و چشم ما ، نخفته ، پُر ز چرا ). شاید اینطورش هم برای عده ای مورد

پسند نباشد ولی از اولی که بهتر است . در این حالت « همیشه » ی اولی

بر مفهوم سطر دوم هم دخیل می شود.


در این بند فریادی نهفته است که حکایت از آزادی دارد و حقّ را می طلبد . چه

بسا ظلم ها و ناعدالتی هایی که در دنیا روی میدهد و چه بسیار مظلومینی

که از بی کسی در خلوت خویشتن خون گریه می کنند!


اینجا شفاف بودن موضوع نسبت به بند قبلی نمایانتر است. «شروع فاصله ها»

در برداشت ، معنای آغاز هجران حقّ را می رساند که هرچند مطلب به خاطر

انتخاب قافیه در گیر و دار می ماند ولی با این تنگنا بسی قابل تامل است .

و باز جوشش ادامه دارد . شعر رفته رفته بوی ایثار و غیرت می دهد و از این

جهت که بار معنایی خاصّی را حمل میکند قابل تحسین است. وقتی که در

این زلال به عمق معنا رجوع می شود می بینیم عبارت ( غروب واژه ) بدون

بند آخر بی معناست . یعنی اگر روزی شاعر آخرین بند این شعر را حذف

کند دیگر کارآیی مفهوم در عبارت ( غروب واژه ) خودبخود از دست می رود

و شعر بطور کلی از اقتدار می افتد.


در این حسّ موازی با خط اعتراض و تاسف ،گلایه از کیهان و کیان ادامه دارد

و قدری بر حسّ حماسی افزوده می شود :



شروع تازه ی درد

نگاه ما ، چه بی اراده و سرد

کسی ز فصل شکفتن سخن نمیگوید

به رشد ما غروب واژه چه کرد

نمانده تاب نبرد ؟!


بنظرم ،شعر تا اینجا به حالت مرده می آید و در بند آخر است که جان می گیرد.

یعنی این شعر بدون بند آخر ، پوچ و بی فایده است . دقیقاً این همه سخن که

به نظم کشیده شده است صرفاً جهت آماده سازی بوده تا عصاره کلام تحویل

داده شود و گویا شاعر این همه مقدمه چینی کرده که بند آخری را به رو بکشد!

و واژه ی « کاوه » از همان ابتدای شعر مد نظرش بوده و کار خوبی است.

( کاوه ) این واژه ی اسطوره ای ما و سنبلی از جان کلام شجاعت و دلیری از

دیرهنگام وارد ادبیات ما شده است و چندان تازگی هم ندارد ، امّا اینکه بعضی

کلمات مرده را در قالب حسّی تازه زنده کنیم ، هنر است و قابل تقدیر. کاوه در

این شعر رُلی تازه بازی می کند و بعنوان قهرمان عبارات در حسّ است که

ارزش کاویدن را نیز در بردارد .



ولی نمرده هنوز

صدای ما ، امید رویت روز

دوباره از دل این خانه کاوه ها آیند

ز خون ما چراغ خانه بسوز

به روز دیده بدوز


خوشبختانه در این شعر به دنبال نا امیدی ، امیدی جریان دارد و آدم در آخرهای

این عالم جانی تازه میگیرد و شعر ازغیرت و شهادت و جوانمردی آبستن است.

عالم این زلال ، انزوا را رد نموده و متنفّر از سیاهی ،نور می طلبد که در واقع

می توان به این شعر ، زلال انتظار نیز نام نهاد.در خصوص «کاوه» می خواهم

کمی اشاره داشته باشم که از سایت لغت نامه ی دهخدا برداشته ام . توجه

داشته باشید که: «کاوه . [ وَ / وِ ] (اِخ ) در پهلوی کاوغ کریستن سن کوشیده

است که ثابت کند افسانه ٔ کاوه در اوستا و کتب دینی زرتشتی سابقه نداشته

و متعلق به عهد ساسانی است و آن را به طرز افسانه های بسیار قدیم دیگر

ساخته اند تا بتوانند اصطلاح درفش کاویان را تعبیر کنند و حال آنکه معنی

حقیقی آن درفش شاهی است و کاویان منسوب به کوی = شاه = کی - . . .

داستان کاوه را فردوسی ، طبری ، بلعمی ، مسعودی ، ثعالبی ، خوارزمی و

ابن خلدون و تواریخ دیگر آورده اند. ( از حاشیه ٔ برهان چ معین با اختصار )

نام آهنگری بوده مشهور که فریدون راپیدا کرد و بر سر ضحاک آورد و درفش

کاویانی منسوب به اوست . (برهان ). نام مردی است که در شهر سپاهان

که لشکر ایران در آن جمع و از آنجا به هرجا مأمور می شده اند - ریاست

صنعت اسلحه رزم داشته و جباخانه ،که زره و مغفر و آلات جنگ میساخته

در دست او بوده و به سلسله ٔ پیشدادیان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته .

بعداز غلبه ٔ ضحاک علوانی بر جمشید جم و هلاکت جمشید، ظلم و بیداد

ضحاک اهالی ایران را به ستوه آورد و بدو دل بد کردند و چاره نداشتند. او

نیز از ایرانیان آسوده دل نبود چون فریدون بن آتبین -یا آبتین- از فرانک بزاد

در لارجان مازندران در بیشه بشیر گاو پرورش یافت تا به حد رشد رسید

و ضحاک بر وی دست نیافت .


هواخواهان در انتظار خروج وی بودند. کاوه با دانایی که صاحب علوم غریبه

بود آشنایی گرفت . او بر نطعی از چرم شکل صد در صد برنگاشت و به کاوه

سپرد و بدو گفت : این را علمی بساز که با هر که روبرو شوی غالب گردی

و اگر از نژاد جمشید تنی پیدا کنی کارها رونق خواهد گرفت . کاوه پسران

خود قارن و قباد را بتحریک سپاهیان مأمور نمود و با گماشتگان ضحاک

محاربه کرد و با سپاهی به ری آمد و فریدون را آگاه کرد و سپس گرزی به

ترکیب سر گاو برای او ساخت وخروج کردند و ضحاک را گرفتند و در چاهسار

کوه دماوند نگونسار کردند. فریدون استقرار یافت و کاوه را با سپاه به تسخیر

قسطنطنیه فرستاد. وی مدت بیست سال بتسخیر بلاد پرداخت و حکومت

شهر سپاهان خاصه ٔ وی گردید.



فردوسی:

خروشید و زد دست بر سر زشاه

که شاها منم کاوه ٔ دادخواه .


فردوسی:

که چون قارن کاوه جنگ آورد

پلنگ از سنانش درنگ آورد


خاقانی:

کاوه را چون فر افریدون یافت

چه غم کوره و سندان و دم است


خاقانی

منم آن کاوه که تأیید فریدونی و بخت

طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.


خاقانی:

اوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک

کی شودش پی بند کوره و سندان و دم ؟ »


تشعشع سخن در آسمان چنین زلالی تمام نشدنی و قلم حقیر نیز برای نوشتن

ناچیز است. خواستم ارادتی داشته باشم بر جناب یزدان صلاحی عزیز و

امیدوارم در آینده بهترین زلال هایی را از ایشان بنوشیم و لذّت ببریم که

استعدادشان بخصوص در زلال عروضی قافیه دار عالی و ستودنی است و با

چندی تلاش می توانند بعنوان مشهورترین و ماهرترین زلالسرا بر دنیای هنر

و ادبیات معرفی بشوند .

نویسنده: بنیانگذار سبک زلال - ابوالفضل عظیمی بیلوردی ( دادا )
پاسخ با نقل قول
  #14  
قدیمی 09-05-2010
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



دادا بیلوردی

( پدر شعر زلال )

شخصیتی که در دوم بهمن ماه سال یکهزار و سیصدو هشتاد و هشت هجری شمسی

سبک زلال را با تمامی توضیحاتش بر جهان ادبیات تحویل داد.

آفرین باد بر خالق سبک زلال و نو آور قالب گسترده شعر زلال


پاسخ با نقل قول
  #15  
قدیمی 01-29-2011
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سخنرانی مهم دادا بیلوردی در خصوص شعر زلال ( سبک زلال )




به نام خـدا
خـداوند شاه و گدا
عزیزی که جان مرا خلق کرد
تـوکل دریـن ابتـدا
بدان مقتدا


سلام بر خدمت عزیزانی که در هر جای این کره ی خاکی ، عرایضم را می خوانند و یا
می شنوند.خدا را بسیار سپاسگزارم که عمری را مقرّر فرمود تا دلهای خدایی ،
مهلت همراهی زلال را در یکسال گذشته با آرامش کامل داشته باشند.
چنانکه مستحضرید، « زلال » در دوّم بهمن ماه سال یکهزارو سیصدو هشتاد
و هشت هجری شمسی با عنایت خدا بر عالم ادبیات تحویل داده شده است.
اجازه بفرمایید در خصوص اینکه چگونه شد تا ماجرای زلال به پیش آمد چند کلامی
اشاره ای داشته باشم و سپس نکات مهمی دارم که شنیدنشان خالی از لطف
نخواهد بود .
اینجانب تلاش در زمینه ی ادبیّات را بر خود تکلیف می دانم و از همراهان و دوستان
عزیزی که در طول این یک سال با زلال بودند و زحماتی را متحمل شده اند ،
متشکرم و خواهشمندم که زلال را با اشتیاق تمام ادامه داده و با امیدواری تمام
بر زیبائی ادبیات بیفزایند.
از دوران کودکی، عبارت « زلال » برایم آشنا می آمد.بطوری که هیچوقت معنای لغوی
اش نیز مرا قانع نمی کرد.
مثلاً نمی توانستم بر خود بقبولانم که معنای واقعی « زلال » آنطوری که لغت نامه ها
نوشته اند ، « آب صاف و گوارا » باشد. بعدها در مجلات و شعرهای نشریات هم که
واژه ی « زلال » را می دیدم برای این کلمه ی زیبا ، بسیار متحیّر می شدم. نمی
دانستم که چرا این کلمه برایم جور دیگر می آید و انگار برایم برق و چشمک می زند!

من در نه سالگی کل قرآن را یاد گرفتم و از آن وقت بر عالم شعر وارد شدم.
اما کلمه ی « زلال » را با اینکه مورد توجه ام بود در شعرهایم استفاده نمی کردم.
و با این حال برایم عجیب بود و از دیدنش احساس دیگری برایم دست می داد
که غیر قابل توصیف است. تا اینکه در سال یکهزارو سیصد و هشتاد و هفت،
یک سایت اختصاصی به نام « دادا » باز کردم
و بالای صفحه ی اولش نوشتم : « من شاعر شعرهای زلالم. غزل هایم را در
تلاطم امواجم بنوشید و شعرهای زلالم را با چشم بسته بخوانید. »

( www.dadabilverdi.ir )

از دوستان می پرسیدند که منظورت از « شعر زلال » چیست ؟! آیا همان غزلهایت
هست؟!
جواب می دادم که در راه است و منظورم از زلال ، شعرهای موجودم نمی باشد. اما
می دانم که یک اتفاقی در این خصوص خواهد افتاد. این حرفها را می گفتم و خودم
نیز می ماندم که چه می گویم ؟!
عجیبتر اینکه، من در آن سایت ، هنوز از چیزی خبری نشده، صفحه هم باز کرده و
برای زلال ، جا رزرو کرده ام!!! خودم معطل بودم بر این حال بی اختیار! ( نام صفحات
را نگاه: شعرهای زلال به همه ی زبانهای دنیا(!)....شعرهای زلال قابل ترجمه ی
فوری.... ) الآن که این عنوانها را می بینم در تعجّب می مانم و باز هم معطل و
حیرانم که یعنی چه !؟
چیزی که در ذهن من بود،تصور نمی کردم که این چنین قالب شعری
از روی حساب و کتاب باشد
چیزهایی بود الکی . خودم نیز معطل بودم که چطور شد بدون اینکه در
دستم متاعی و نشانی داشته باشم ، یکسال گفتم : « من شاعر شعرهای زلالم.
غزلهایم را در تلاطم امواجم بنوشید و شعرهای زلالم را با چشم بسته بخوانید!»
هنوز هم از جمله ی « با چشم بسته بخوانید » چیزی سر در نمی آورم و معنایش
بطور کامل برایم کشف نشده است... می گویم یعنی چه ؟!
یعنی چه با چشم بسته بخوانید؟!!
سر انجام اینکه در یکی از پارکهای تبریز به تنهایی قدم می زدم ، متوجّه شدم که
بی اختیار و آرام و فی البدیهه سروده ای می خوانم و عباراتی را زیر لب
زمزمه می کنم.
و از چینش کلماتم، ترانه ای در آهنگی روان و بی نظیر تولید می شود.
برایم عجیب آمد. ترنّم را پشت سرهم تکرار کردم که از یادم نرود و بلافاصله
به تلفن همراهم ضبط کردم.
دوباره از طریق ضبط تلفن همراهم به آوازم گوش دادم دیدم
انگار کلمات در موسیقی خاصّی به رقص می آیند . احساس کردم که آهنگم
تلاطم دارد و مثل موج بر می خیزد و می افتد!!
دیدم خط آواز در یک خط یکسان مثلثی صعود می کند و در همان خط نیز
بر می گردد!!!
بعد نشستم همان را بر روی کاغذ در آوردم دیدم ظاهرش هم انگار به مثلثی
می ماند و شبیه کوه است. و سطرها بسیار منظم و بدون هیچگونه سکته ی
هجایی. و در یک خط منظم عروضی که انگار از قبل طراحی کرده و به مغزم
گذاشته بودند!
و بدین طریق عین شعری که برایم الهام شد و اکنون نیز با آواز خودم
در تلفن همراهم نگهداشته ام اینست:





ترانه خوان شده ای!
تــو بــاز ای گلم! جـوان شده ای!
بیــا که خانه به خانه به خویش سر بزنیـــم
چـــرا ز عاشق ِ سرمست ِ روزگار ِ خود نهان شده ای!؟
بیــا که بی تــو دریـن آشیـانـه می میــــرم
چگونه جان دهمت؟!جان شده ای!
ز دل،گران شده ای!


این سروده برایم احساسی است گرم و شیرین و در عین حال دل انگیز.
تلاطم آواز خیلی برایم چسبید و چندین بار پی در پی خواندم دیدم رفته رفته لذتش
دوچندان می گردد!
سپس حدود طول وزن و خطوط ریتمش را نیز بررسی کردم دیدم بسیار منظم
پیش رفته است:


مفاعلُن فعُلات
مفاعلُن مفاعلُن فعُلات
مفاعلُن مفاعلُن مفاعلُن فعُلات
مفاعلُن مفاعلُن مفاعلُن مفاعلُن فعُلات
مفاعلُن مفاعلُن مفاعلُن فعُلات
مفاعلُن مفاعلُن فعُلات
مفاعلُن فعُلات


و این جرقّه ای شد تا اینکه چهل روز و شب خلوت کردم و به طرّاحی کامل این
طریقه پرداختم.
زبان منحصر به فرد و سادگی و صاف بودن معنای کلمات در این روش شعر گفتن
برایم جالب آمد. ایضاً رِک و روان بودن در مفاهیم این نوع شعر از خصلتهای اصلی
همین طریقه می باشد .
بطور کلّی شیوه ی بیان و انتقال پیام در این فرم متفاوت تر از دیگر روشهای شعری
می باشد . و این مقوله، بخصوص در نوع عروضی قافیه دارش که طرز بیان از نرمیّت
خارج شده و اوج می گیرد کاملاً مشهود است.
بعد از اینکه به طرّاحی کامل این قالب و روش بیانی و زبانی اقدام نموده و تمام
کردم، نوبت به اسم گذاری رسید!!!!!
حالا افتاده ام به جان واژه ها برای این روش خاص بیانی و فرمی ، اسم می
گردم!!!...مثلث،پلّه،تپّه،تلا طم ( آهان تلاطم!!!!)..... تا رسیدم بر عبارت «تلاطم»،
جمله ی بالای صفحه ی اول سایت رسمی ام به یادم افتاد:
« من شاعر شعر های زلالم . غزل هایم را در تلاطم امواجم بنوشید و شعرهای
زلالم را با چشم بسته بخوانید! »
دیدم همان عبارتی که دیرگاهی در ذهنم جنین بود انگار دارد دست و پا می زند!
فوری دریافتم که این همه نقشه برای عبارت «زلال» بود!
آری ! واژه ها جان دارند . من عملاً دیدم که واژه ها جان دارند. لذا کاسه ی چشمم
از خوشحالی پر از آب گشت. زود در اینترنت خبر رسانی کردم و این خبر رسانی
من و تکمیل زلال ، با مثال ها و بررسی هایش،چهل روز طول کشید.
خبر اکنون هم در بسیاری از کامنت ها مانده است بر یکی از این نظرها مروری
داشته باشیم:

خبر خبر خبر
دوم بهمن ماه 1388روز تولد و ظهور زلال
« زلال »
شعری تازه تولد یافته ی امروزی در عصر اینترنت.
و در عصر ظهور برج های شگفت انگیز با طرح های مهندسی جدید.
« زلال »
شعر زلال نه نوزاد شعر دیروزی است و نه نوزاد شعر امروزی .
شعر زلال، زلال است.
شعری تازه تولد یافته که :
تعریف و توضیح دارد.
اصول دارد.
قالب و قانون دارد.
اندازه دارد.
مهارت می خواهد.
... قرار ما دوم بهمن 1388 هجری شمسی

خلاصه خبررسانی را رفته رفته شدیدتر کردم و از چند سایت هم نام بردم که رجوع
بکنند به آنجا و زلال را بخوانند.
عجیب است! این نظرها را چنان با شور و حال به این و آن ارسال می کردم که
گویا در جهانی دیگر قرار دارم!
کم کم به روز موعود که نزدیک می شدم اضطرابم بیشتر می شد .
مطلب را در کامپیوترم آماده کرده بودم که درست در اوایل روز دوم بهمن ماه ،
یک دقیقه بعد از ساعت دوازده که تاریخ عوض می شود، ارسال را شروع بکنم.
یک ساعت مانده بر زمان تولد زلال در اینترنت ، به سایت خصوصی ام حمله کردند و
همه چیز را به هم زدند . اگر به داخل سایتم تشریف ببرید خواهید دید که هنوز
هم خرابه مانده است کلیک: ( www.dadabilverdi.ir ) .

بعد دیدم دسترسی ام به برخی سایتها نیز قطع شده است. می ترسیدم بعد از
این همه خبر رسانی و هیاهو ، چیزی از دستم بر نیاید مرا بدقول شناخته
و حرکتم را نیز خدا نکرده توهین آمیز تلقی بکنند، در حالی که از ماجرا خبر ندارند.
لذا به این خاطر تلاش می کردم به هر نحوی هم که شده این تصمیم را
به انجام برساندم.
چون از چهل روز قبل اطلاع رسانی کرده بودم و خیلی ها منتظر دوم بهمن بودند ،
نگران می شدم که مبادا اتفاقی بیفتد و من نتوانم مطلب را ارسال دارم و پیش همه
شرمنده بشوم. حتّی دست به دعا بودم که خدا کند برق قطع نشود و یا کامپیوترم
خراب نشود و ...امثال اینطور فکرها...
خلاصه با این همه اضطراب و هیجان و احساس مسئولیبت تمام ، زود دست به کار
شدم و از طریق وبلاگ دوستان اطلاع رسانی کردم تا منتظران را بر وبلاگم در سایت
بلاگفا هدایت نمایند . آنها هم انصافاً به طریق سایت شعر نو و به طریق وبلاگهایشان
این کار را انجام دادند .
درست در اولین ساعات روز دوم بهمن ماه 1388 ، مطلب « ظهور زلال » را به وبلاگم
در سایت بلاگفا انتقال دادم و به لطف خدای قادر و توانا ، موفقیّت کامل حاصل
گشت.
امّا تعجّب می کنم که عدّه ای چرا حتّی قبل از تولّد « زلال » هم که هنوز از محتوا
خبر نداشتند، به من می تاختند و هشدارهایی آنچنانی می دادند؟!!
واقعاً این همه واکنش برای چه بود؟!
خدای تعالی به رنجش هیچ دلشکسته ای راضی نیست.
چرا باید برعلیه یک نو آوری این همه حسادت و جهالت و فتنه گری برپا بشود؟!
مگر دعوای شهرت داریم؟!
مگر قصد ما به جز خدمت است؟!
آیا واقعاً من می خواستم در رسیدن به نام و شهرت از دیگران سبقت گیرم یا تکلیفی
به گردنم آمده بود ؟!
نکند که مانع به شهرت رسیدن کسانی بودم؟!!
در هر حال از این به بعد هر تلاشی بر علیه « زلال »، آب در هاون کوبیدن است .
« زلال » ریشه دوانیده و خودش را به سفره ی آبی زیر زمینی رسانده است. مثل
اقیانوس ها که وصل بر سفره های درونی زمین هستند.
« زلال » به آسمان هم شاخه دوانیده است. از تاجیکستان، از ایران، از افغانستان،
از عربستان،از آذربایجان، از آمریکای جنوبی،از هلند...
سرانجام اینکه دیگر ، « زلال » مال ادبیات جهان است و مقامش نیز بسیار بالاتر از
اینهاست که تصوّر می شود.حقیر هم که منشی زلال هستم ، بجز نوکری در
آستانه ی اهل قلم نمی دانم.
مطمئن باشید که امواج زلال را در آینده بیشتر خواهیم دید.
اینجانب به نوبت خود متشکرم از عزیزانی که در طول این یک سال دست به زلال برده
و قلمی راندند.
متوجّهم که بسیاری از دوستان تلاش می کنند تا در بهترین حالت، زلال بنویسند و در
این ژانر جهانی هنر نمایی فرمایند . و خدا را شکر گزارم که زلالسرایی با قوّت خود
ادامه می یابد.
زلال به هیج عنوان خشک نخواهد شد برای اینکه تنبلی کُش و آمیخته باهنراست.

و اما مسئله ی دیگری هم که از دوستان بر روی آن حساسیت نشان داده اند
و گاهاً برایم دردسر آفرین نیز بوده است تخلّصم می باشد.
عرض شود: حدود 25 سال پیش من تخلص نداشتم. شعرهایم را با نام
خانوادگی ام امضا می کردم. دوران پر شور و حالم بود که دوستانی مرا مشتاق
نمودند برای خود یک تخلص انتخاب بکنم. هرکس یک پیشنهادی داد.
یکی گفت پروانه بگذار یکی گفت غریب بگذار یکی گفت دیوانه بگذار....
اینها را یکی یکی امتحان می کردم ولی به دلم نمی نشست.
تا اینکه گفتم چه بهتر از این که با خدایم مشورت بکنم!
بین خود و خدا چنین قرار گذاشتم که: « قرآن را دو بار بطور تصادفی باز کنم ، در
ابتدای چندمین سطر(دقیق یادم نیست که پنجمین سطر بود یا... )
صفحه ی سمت راست، هر کلمه ای که باشد ،دو حرف اولش را بردارم
و این حروف را به ترتیب بغل هم قرار دهم هرچه آمد بعنوان تخلصم بکار ببرم.»
خلاصه،خودم را آماده کردم.با همان قرار،قرآن رابازنمودم دیدم
اولین کلمه«داوود» است. « دا » را برداشتم. و در کاغذ نوشتم.
قرآن را بستم دوباره بطور تصادفی باز کردم دیدم باز در همان شرایط آمد.
کلمه ی « داوود » در ابتدای سطر ...صفحه ی سمت راست . « دا » را برداشتم
گذاشتم بغل قبلی شد: «دا + دا = دادا».(البته شرح عملیات دقیق یادم نیست).
من روی قرارم محکم بودم. اگر کلمه ی نامفهومی هم می آمد، همان را
انتخاب می کردم. مثلاً اگر دو حرف اولی « دم » و دو حرف دومی « نا » بود
که حاصلش یک کلمه ی غیر مصطلح « دمنا » می شود، همین را
به احترام خدا انتخاب می کردم.
بالاخره « دادا » را انتخاب کردم و اینبار افتادم به جان لغت نامه ها که ببینم
معنای « دادا » چیست؟!
با معناهای مختلفی روبرو شدم. اولین معنایی که روبروی چشمم میخ شد این بود:
« دادا یعنی : پیر زن خدمتکار ». راستش این را که دیدم کمی حالم گرفته شد.
بعد دیدم دادا معناهای مختلفی دارد از جانور درنده گرفته تا پدر بزرگ و برادر و ....
و حتی دادا می تواند جمله باشد.
از دوستها گفتند فیلمی هست جالب به نام دادا ، رفتم آن را هم پیدا کردم
دیدم آقای ایرج قادری بازی کرده و بسیار هم تاثیر بر انگیز است.
از این فیلم خوشم آمد و از انتخاب خود خرسند شدم. بعد دیدم در برخی مباحث
و مجالس ادبی، صحبت از مکتب دادا و دادائیسم و چیزهایی مشکوک
می شود ... اینها را که می شنیدم با خود می گفتم عجب به گیر افتادم!
روی بحث همین دادائیسم یک سیلی جانانه هم خوردم. البته آن فرد بعد آمد
از من عذر خواهی کرد و گفت نمی شناختمت!
یادم می آید که بیست سال پیش به یک روزنانه، پیدر غزل می فرستادم
و هی منتظر می ماندم که چاپ خواهد شد ،
می دیدم خبری نیست. علت را به نحوی جویا شدم دیدم به دلیل تخلصم
می باشد. حتی یکی از نویسندگان مشهور که اگر اسمش را بگویم همه می
شناسند به من گفت: می خواهم در خصوص دادائیسم مقاله ای در روزنامه کیهان
منتشر سازم!...(؟)... من هم گفتم : مگر هرکس اسمش دادا باشد
دادائیسم است؟!!
هرکس اسمش دادا باشد دادائیسم است؟! از آن به من چه مربوط؟!....
خلاصه، آثار و اندیشه های دادائیست ها را هم گشتم پیدا کردم و خواندم ،
چنان نتیجه گرفتم که: این اندیشه های پراکنده،
خارج از دایره ی روان من می باشند،
لذا ضمن اینکه به همه ی عقاید و اندیشه ها احترام قائلم
روی اعتقاد خودم که بر امید و ایمان و نظم و نوآوری بسته است استوار و محکمم.
من دادای ادبیات مقدس جهان هستم و از هرج و مرج و پوچگرائی
و ناامیدی خوشم نمی آید. عده ای بنام دادا،اراده و نیت های آسمانی ما را
در زیر سم های هرج و مرج گرا ،نکوبند.
سرتان را به درد آوردم ببخشید. کمی تحمل فرمایید!
این مطلب را که ارائه کردم دیگر همدلی حقیر، یکسال رفت.
تا یکسال دیگر هم یا نصیب یا قسمت!
بنده اصلاً در این کار خسته و نا امید نیستم، اما کمی محزونم .
چرا که تصوّرم فوق تصوّر حال بود. احوال جاری را نمی دانستم.
حال می بینم:
- عدّه ای با عجله ، کتابهای دنیا را به هم می زنند مگر قطعه شعری ظاهراً شبیه
به « قالب زلال » بیابند و بر دادا بتازند و بگویند این قالب و سیاق کلام ، مال دیگران
است و تو سبک دیگری را دزدیده ای! ( درست سخنی شبیه این که بگویند:
شعر نوی نیمایی همان بحر طویل است که امثال طرزی افشارها از هزار سال
پیش ابداع و پشتیبانی نموده اند و حالا نیما یوشیج آن را بریده بریده ، زیر هم
نوشته و اسمش را عوض نموده « شعر نو » گذاشته است!
و یا سخنی شبیه این که گویند : فلان قطعه ی ادبی هم که یک هزار و
پانصد سال پیش با کلام و نگاهی عاشقانه نوشته شده و یا داستانهای کوتا
و سبک قصه های تخیل انگیز که در قرنها پیش به توسط فلانکس ها
نوشته شده است و دارای تصاویری قوی بوده و همان «سبک دکلمه» می باشد
که شاملو آن را بنام شعر سپید بر حلق زمان قورت داده است!
و تنها فرم و سلیقه عوض شده است!! خیال همان خیال . تصویر همان تصویر
و زبان همان زبان ادبی !....)

- عدّه ای ما را به توهّم متّهم می کنند.

- عدّه ای ما را تحقیر و تمسخر می کنند.

- عدّه ای تلاش می کنند با ترفند سخن، مقام و جایگاه بلند زلال را پایین بیاورند.

- عدّه ای علیرغم اینکه یک سال پیش در مطالب « ظهور زلال » هشدار داده ام،
می خواستند زلال را سیاسی تعبیر بکنند مگر بدین طریق مرا سُست بکنند و
بترسانند تا از میدان نوآوری و خلاّقیت و عرصه ها ی افتخار آفرین
در آغوش میهن عزیزم بدر کنند. الآن باز هشدار می دهم که هیچ کس
در هیچ جای دنیا حقّ ندارد از « زلال » بهره برداری و سوء استفاده ی شخصی
و سیاسی بکند.این یک حرکت سالم ادبی است و هیچ ربطی بر سیاست دنیوی
و کار دولت ها ندارد.
- عدّه ای راضی هستند زلال آنقدر ضعیفتر بشود که در زیر ناخن ژانرهایی چون
هایکو و ... له بشود.

- عده ای راضی هستند بمیرند اما پیشرفت زلال را نبینند.

- عده ای چنان بساط توهین و افترا به اینجانب را روا می دانند که گویا خدا نکرده
من قاتل ادبیات هستم و حضرات بعنوان منجی ادبیات از آسمان افتاده اند!

حقیر زحمات زنده یاد نیما یوشیج-زنده یاد شاملو-زنده یاد سپهری-زنده یاد اخوان
و همه ی شخصیت های خون دل خورده در عرصه ی ادبیات را
ارج می نهم و حقشان را محترم و گرامی می دارم.
و همچنان احترام زمین را نگهمیدارم . اینجا زادگاه پیامبران است .
به کسی تهمت و افترا نمی گویم و دیگران نیز احترام ما را نگاه بدارند .
من دعوای مقام ندارم. ولی آزاد مَردم و آزاد مَردی را دوست دارم.
آیا همدردی کجا بهتر از جایگاه نورانی زلال؟! آیا غرض ورزی و تکبر و غرور
و خودپسندی و حسادت پنهان، اینقدر واجب و مست کننده است؟!!
به خدا قسم کوچکترین لذّتی از نام و شهرت دنیوی نمی برم و قصدم
بجز ادای تکلیف و خدمت به دنیای ادبیّات ، چیز دیگری نیست.
اگر می دانستم که « زلال »، چنین مخالفانی خواهد داشت و چنین
حسادت برانگیز خواهد شد به این امر تن نمی دادم.
گاهی اوقات می بینم شلّاقی که بر زلال می زنند، عذابش بر دیگر زلالسرایان عزیز
هم منتقل می شود و من از ته دل خجالت می کشم که می خواهم به بزرگواری
خودشان حلالم فرمایند .
واقعاَ نمی دانم که برای بعضی از آدمیان چه شده است ؟! یعنی جواب محبّت و
احساس های گرم خودجوش این است؟!
راستی دنیا این است؟!
اگر این است دیگر نمی خواهم . هرچه زودتر بهتر!....

در طول این یک سال، عزیزانی در توسعه ی زلال و یا در هموار کردن راه یاورمان بودند.
لذا بایداینهارا فهمیدو شکرگزار بود.ما زلالسرایان ازمدیریت محترم سایت شعر نو
( http://www.shereno.com/ ) ، مدیریت محترم سایت جامع ادبی ایران
(http://www.beyt.ir/ )،مدیریت محترم سایت بلاگفا( www.blogfa.com )
مدیریت محترم سایت جدیدالاحداث شعر ناب ( http://www.sherenab.net/ )
و سایر بزرگوارانی که با قلمشان یاور و مشوّق زلال بودند ، تشکر و قدردانی
می کنیم.حقیر بر آینده ی زلال خیلی خوشبین و امیدوار هستم و یقین دارم
که زلال ، هیچوقت خشک نخواهد شد. زیرا که این قالب گسترده، آمیخته با هنر
است و بدین خاطر برای همیشه با ادبیّات همراه بوده و رفته رفته زاینده ی
شاهکارهای حیرت انگیزی در میادین شعر جهان خواهد شد .
بنابر این از تاثیر گذاران بزرگ زلال خواهش می کنم زلال های عروضی را توسعه
دهند و زبان منحصر به فرد زلال را با شعریّتی قوی و با استعاره هایی بکر و امروزی
حفظ فرمایند تا نسل حال و آینده از لذت بیشتری برخوردار باشد. اینکه در شعری
مثل زلال، هم قالب را حفظ کنی و هم واقعاً ، سخن بنویسی هنر و مهارت
می طلبد و این نمی شود مگر به همّت زلالسرایانی ماهر.
در مقایسه با ژانرهای پیشین دنیا، پیشرفت زلال در طول یک سال ، حیرت انگیز بوده
است. هم زلالسرایان ماهری چون: آقای خجسته ، آقای گوران، آقای صلاحی،
آقای چهارتنگی، خانم تاجبخش، خانم میترا،آقای سالک،آقای آوخ کیسمی
... ظهور کردند که از تاثیر گذاران و راهنمایان زلال به حساب می آیند
(یعنی هرکس از اینها در خصوص زلال راهنمائی و کمک و یا نقد زلالش
را بخواهد دست خالی بر نمی گردد) و هم اولین کتاب شعر زلال
بنام « چشمه زلال » وارد تاریخ ادبیات شد.
بنابر این ،حقیقت امر را نمی توان پنهان کرد.
روند صعودی « زلال » بر همگان آشکار است.
سال دوم را هم بسیار پربارتر و عالیتر از سال اول می بینم. حتماً قبلاً خبرهای
امیدوار کننده ای را در خصوص زلال شنیده اید . من دیگر تکرار نمی کنم.
عملیات آهنگسازی هم روی زلال شروع شده است و امیدوارم زمانی نگذرد که
موسیقی و صدای زلال و همچنین ترانه های زلال ، بدین زودی وارد بازار بشوند .
« زلال » راه خود را یافته است و با سرعت تمام بسوی دریای بیکران اندیشه ها در
حال حرکت میباشد و آنقدر هم کم ظرفیّت و کوچک و حقیر نیست که پشت
سدّهای ناچیزی از جنس سنگ و سیمان به امواجی ریز قانع بوده و یا منتظر تأیید
یک نفر متکبر و خودپسند و اسیر زمان گردد.

یک سال پیش در همین موقع ( چند روز بعد از تولد زلال)، یکی از شاعران مطرح
مملکت خودمان برایم گفت : « این قالبی که تو ارائه داده ای ، بویژه نوع عروضی
قافیه دارش که کاری ساختگی و غیر فنّی است، موفق نخواهد شد و حتّی یک نفر
هم در این روش ، سخن به نظم نخواهد کشید . فقط خودت خواهی نوشت و خودت
خواهی خواند.
طرح هایکو ی ژاپن بسیار با عرضه تر از طرح زلال ایران ماست. آبروی هرچه ایران و
ایرانی است را بردی . بساط من در آوردی خود را جمع کن و خودت را بشتر از این به
دردسر نینداز! و خودت را خراب نکن ».

- من که از عبارت «ساختگی» منظورش را نفهمیدم که چیست؟!!!
یعنی بقیه ی قالبها (چون رباعی و غزل و...) همانجوری از آسمان افتاده اند؟!!

ولی در هر حال، مستحضرید که در طول همین یکسال اول ، زلال ،
چگونه قدّ علم کرده و اتمام حجّت نمود!!

ما زلالسرایان،همه ی این توفیقات را محبّتی از جانب خدا می دانیم.

«شعر زلال» کاملاً تخصصی و علمی بوده و دارای اصول منحصر به فردی می باشد.
قالب بندی،نحوه ی بیان سطر به سطر و زبان منظّم و موجدار موسیقیائی اش،
بخصوص در نوع عروضی قافیه دار ، در مراتب خوانش و شنیداری ، حالت مخصوص
خودش را مالک است. حتّی نوع بررسی وزن و چهارچوبش نیز با سایر اشعار
( چه کلاسیک،چه نیمایی و سپید و...) بطور صد در صد متفاوت میباشد.
تا به حال در کدام شعر عروضی و آزاد ، این چنین بررسی و نتیجه گیری هایی
صورت گرفته است؟!(رجوع شود به « ظهور زلال» www.dadazolal1.blogfa.com )

آیا سظر مادر و سطور قرینه در نیمائی و سپید چیست؟!
سطر مادر و سطور قرینه در کلاسیک هایی چون غزل و مثنوی و رباعی و
دو بیتی چیست؟!
ندارند که !
این مفهوم، فقط در زلال پیدا می شود . آن هم نه بصورت الکی و شانسی،
بلکه فنّی و از روی حساب و کتاب.
تغییر ساختار خارجی و انحراف از هنجار بصورت منظم در «زلال»،
بطور کامل مشهود بوده و شیوه ی بیان، این چنین ساختاری بی نظیر
را سبک آفرین کرده است. در نتیجه: زلال هم قالب است و هم سبک.
ساختار قالب و آرایش هندسی کلام و شیوه ی بیان و خوانش
به شکل خاص خودش و همچنین قالب قانونمند این ژانر و اسلوب،
«زلال» را از سایر شعر ها متمایز می سازد.
لذا از مشخصه ی سبک زلال، رساندن پیام، بصورت رک و ساده و شفاف،
اما با تصاویری تخیل انگیز میباشد.
و ارتباط بدین طریق بیشتر خودمانی تر و خارج از افاده های ثقیل ادبی بوده،
ولی به خاطر اینکه در قالبی دارای هندسه ی منظمی است،
به همراه نزول و صعود صدا ( سطر به سطر ) دلنشین تر می گردد.
ما در «زلال » به غیر از خدمت رسانی قصد دیگری نداریم و لذت بردن
از این فرم و شیوه ،حق مسلم ماست و مکلفیم نسل آینده را نیز
از این لذت های الهی برخوردار سازیم.
همه مستحضرید که عرصه ی سبک زلال ، گسترده است.
اینک، سخنم با آنهایی است که می خواهند در حق زلال ستمی روا داشته
و به قصد تنزّل جایگاه زلال،آن را بعنوان زیر مجموعه ای از سبک نیمائی
و یا سبک های دیگر اعلام کرده و چنین وانمود کنند که هیچ اتفاقی روی نداده
و هیچ پیشرفت و خلاّقیّتی انجام نگرفته است.
می خواهند بگویند: زلال در نهایت، یک قالب تفننی است و دیگر هیچ!!!!
لذا من گوشه ای از مطلب را جهت روشن شدن موضوعُ با مثالی
در مقایسه ی با سبک نیما،اعلام و ثابت میکنم که به دلایل و مقایسات زیر،
« زلال » نمی تواند زیر مجموعه ی « نیمایی »و دیگر سبک ها قرار گیرد
و «زلال» برای خودش سبک جداگانه ی می باشد:

۱- در شعر نیمایی ،بیان عبارات،بطور متفاوت و گاهی بطور نامنظم انجام می گیرد
ولی در شعر زلال بطور منظّم. یعنی وقتی که کسی شعری نیمایی می خواند
و یا می نویسد، می تواند در بلند ترین سطر آن،نوا را کمی تغیر بدهد
و یا مکثی داشته باشد اما این سلیقه در زلال نیست
و بیان با اسلوبی منظّم پیش می رود.

۲- شعر زلال، قالب های متعدد تعریف شده ای دارد اما در نیمایی اینگونه نیست.

۳- در زلال ( در نوع عروضی قافیه دار )، آرایه ی قوافی بطور منظم
و از روی حساب و کتاب پیش می رود اما در نیمایی بطور تصادفی و غیر متقارن.

۴- در زلال، سطرها بطور منظم و از روی اصول خاصّ،بلند و کوتاه می شوند
( چه در نوع عروضی قافیه دار و چه در نوع عروضی بدون قافیه )،
اما در نیمایی بطور نامنظم.

۵- زلال دارای وزن معلوم و تعریف شده می باشد اما نیمایی وزن عروضی معلوم
و تعریف شده ندارد. حتّی نحوه ی بررسی و تقطیع و تشریح قالب و وزن هم
در زلال با سایر شعرها صد در صد فرق می کند.

۶- زلال، با ریتم یکسان پیش می رود و در خوانش ، دارای امواج متقارن
و منظّمی بوده و شور و جوش خاصّی ( به دلیل موسیقی درونی سطور قرینه )
به همراه دارد.لذا با لحن و زبانی روان و متفاوت اجرا می گردد.
در حالی که در بررسی شعر های نیمایی با سکته هایی بیانی مواجهیم.

۷- سبک زلال،قالبهای منظم و تعریف شده دارد اما سبک نیمایی،اینها را ندارد.

۸- شعر نیمایی در خوانش و طرز بیان، اغلب با مکث بدون فواصل مساوی
همراه است اما شعر زلال در خوانش،خودش را معلوم می کند که
شعر زلال است.برای اینکه سطرهای شعر بطور منظم بلند و کوتاه می شوند
( چه در بی قافیه و چه در قافیه دار ) و دارای سطور مادر و سطور قرینه بوده
و این ها در شیرینی و طرز بیان نیز اثر بخصوصی دارد.

و همینطور به تاکید عرض میدارد که:
ازجمله ویژگی هایی که شعر زلال را از سایر اشعار جدا می سازد عبارتند از :
شیوه ی بیان بخصوص
طرز تخیل و حرکت تصویر
زبان رک و راستی بدون ملاحظه
ترکیبات کلامی آهنگین در وزن منظم مواج
انحراف از هنجار
آسان نبودن ورود به قالب زلال برای همه .
تشریح و بررسی ویژه در ساختار
دارای انواع گوناگون با تعریفهای خاص.
-لذا شیوه ی بیان وهندسه منظم کلامی وزبانی درزلال،مختصّ خود زلال است
و بر هیچ فرم منظم تعریف شده (چون: غزل-رباعی-دوبیتی-مثنوی- ...)
یا فرم غیر منظم تعریف نشده ای(چون:نیمائی- سپید-نثرواره-طرح و....)
گرایش ندارد.
منظم و تعریفدار بودن قالب در سبک زلال،زبان موسیقیائی و بیان شعر زلال
را منحصر به فرد نموده و به دلیل دارا بودن ریتم و لطافت کلامی خاص خود،
هر سلیقه ای را نمی پذیرد.
این بدین معنی نیست که شعر های سبک نیمایی دارای ریتم
و هندسه وآهنگ نیستند.بلکه طبق موارد گفته شده، متفاوت از زلال می باشند.
طراحی قالب در سبک زلال،طوری است که شاعر را درخلوت به دایره ی تمرکز فکر
و زحمت می اندازد تا مجبور کند آنچه در دلش دارد همان را بر صفحه جاری سازد.
شیوه ی روان،زبان شفاف با کنایه های شفاف،سلیقه ی ساده گویی مصور
در ریتم و قالبی منظم و تعریف شده،حرکت هندسی منظم صدا درخوانش،
حرکت عمودی هندسی موجدار منظم در بیان،در سبک زلال ،
متفاوت با سایرین و منحصر به فرد می باشد.
طرز ترکیب عبارات تخیل آمیز و تفکر بر انگیز ،شیوه ی منحصر به فرد بیان
در یک فضای فکری و زبانی و لحنی ( نفس نفس )،در یک قالب منظم
و تعریف شده ی بی سابقه ی منحرف از هنجار ، خود دلیلی محکم
بر ظهور سبکی جدید به نام ( زلال ) می باشد.
خدا نکرده، ما نمی خواهیم در حقّانیّت کسی جسارت تصرّف داشته باشیم.
اما این را هم راضی نیستیم که بر زحمات شبانه روزی ما پرده کشیده
و حقّانیّت ما را به نام و حساب کسی دیگر بنویسند.
سبک نیمایی برای خودش اسلوب و نحوه ی بیان خاصی دارد
و سبک زلال هم برای خودش اسلوب و نحوه ی بیان خاصی دارد.
«زلال» نه می خواهد «نیمائی» بشود و نه « نیمائی » می تواند « زلال » باشد.
بنابر این هر ترانه و قطعه شعری که به ظاهر،شبیه زلال باشد ولی با قانون و
خصوصیّات و تعاریف و شیوه ی بیان و زبان منظم موسیقیائی زلال در نیامیزد،
خارج از سبک زلال است.
و راز حساس و مهمی که شیوه ی بیان را در قالب عروضی زلال،
منحصر به فرد کرده و در تعاریف و قوانین زلال به آن تاکید شده است،
تفاوت بین سطور
فقط با ۲ ضرباهنگ
می باشد.
و این راز ( دو به دو ) می باشد که باعث انحراف از هنجار شده است.
( رجوع شود به بخش قانون زلال عروضی قافیه دار در مطلب سبک زلال ).
شما بیایید من در سایتهای مختلف، اشعاری برایتان نشان بدهم که
از روی شکل نوشتاری شبیه غزل هستند و اسمشان را هم غزل گذاشته اند
اما در حقیقت غزل نیستند ( ایراد وزن و تقطیع دارند،ایراد در تعداد ابیات دارند...)!
هرشعری در صفحه،بطور عمودی به شکل مستطیل صاف در آید که غزل نیست!
و هر شعری که در صفحه به شکل بیرونی مثلث و لوزی درآید زلال نیست!
مگر ما می گوییم،زلال باید در روی صفحه بصورت لوزی و مثلث نوشته شود؟!
شما غزل بنویسید اما در صفحه، شکل خارجی قالبش را که
مستطیل می باشد،آرایش نکنید.اما درست بنویسید.
آیا می گویند این غزل ایراد دارد؟!!
شما زلال را مطابق تعریفش بنویسید و شکل ظاهری قالبش را هم آرایش نکنید.
(با کشیدن حروف ، شکل لوزی و مثلث بودن قالبش را تنظیم نکنید)
اما درست بنویسد. آنکس که شاعر است تشخیص خواهد داد که
این زلال است یا نیمائی و سپید و نثرواره و...
لیکن در هر نوع شعر،از مثنوی و غزل و رباعی گرفته تا زلال،
اگر به دور از هرج و مرج، سلیقه ی نوشتاری را رعایت بکنیم شعر قشنگتر
و جذّابتر دیده می شود.
نظافت یک شعر خوب،هرچه بهتر باشد آنقدر هم تاثیر گذاری اش بیشتر خواهد شد.
خواهش می کنم غرض ورزی ها و حمله های ناجوانمردانه بر زلال را کنار بگذارند.
اکنون بستن دست و پای زلال و انحراف ذهن نسل های نوطلب و هنردوست
از خط زلال، خیلی آسان می باشد، برای اینکه (زلال)، کودک است
و یک سالش تازه تمام شده است.حمایت کننده ی چندانی هم ندارد.
لذا به جای نقد غیر منصفانه و بازدارنده، بستر و عرصه را بر زلال
فراهم سازند تا خودش را نشان بدهد.
جوانان ما را تنبل به بار نیاورند. عرصه را گشاد کنند تا تن به فنّ و هنر بدهند.
آقای نگران ادبیات ایران و جهان !
ادبیات مقدس ما به کجا می رود؟!
ادبیات منظم ما به کجا کشیده می شود؟!
بسیار جای تاسف است که اکثر قریب به صددرصد عزیزانی که شاعر نوی آزاد
و سپید و نیمائی و نثرواره و هایکوی ژاپن و امثال اینها هستند،
نمی توانند حتی کوچکترین زلال عروضی را بدون ایراد وزنی خلق بکنند.
اکنون شما خودتان قضاوت بکنید که آیا ظهور زلال برای تکان ذهن جوانان ما
ضروری بوده است یا نه ؟!!
ما بر افزایش سریع تعداد زلالسرایان عجله نداریم.
حقیقت این است که کم نوشته شود اما واقعا زلال نوشته شود .
شما تصور فرمایید : اگر به تعداد شاعران آزاد و سپید سرا و نثرپرداز ها،
غزلسرا داشتیم ، آیا اقتدار غزل به این محکمی بود ؟!
این را هم یاد آوری نمایم که با معلوم شدن مخالف و موافق ، در واقع ،
پرده ها کنار رفت. لذا هرکس از وارد شدن بر زلال پشیمان شده است
و نمی خواهد اسم و تصویرش در تابلوی زلال باقی باشد،
در رو در بایستی نماند، اعلام فرماید تا نسبت به حذف اقدام گردد.
امیدوارم رفته رفته زلالهایمان از لحاظ معنا به اوج رسد و سال نود ،
سال ظهور استعاره های زلال باشد.
با عنایت خدا،هر روز بر شیرینی زلال و همچنین بر معنویت زلال افزوده میشود
و ما در دومین سالگرد نیز، که دوم بهمن سال آینده( ۱۳۹۰) می باشد،
شاهد و تماشاگر چهره های درخشانی از زلالسرایان ماهر خواهیم بود.
بدون تردید از بین منتخبین دوم بهمن ۱۳۸۹ و منتخبین دوم بهمن ( ۱۳۹۰)،
راهبران و راهنمایان ماهری که درحقیقت با رعایت دقیق قانون زلال،
پایه گذاران و تاثیرگذاران اصلی زلال در ادبیات جهان به حساب می آیند
عرصه را برای نسل آینده آماده و جذاب خواهند نمود.
به امید دیدار.
برای همه ی زلالسرایان عزیز ضمن توصیه ی ارتقاء محتوای کلام ،
آرزوی سربلندی میکنم و امیدوارم که در هر کجای کره ی زمین مشغول خدمتند،
سلامت و خوشبخت و موفق باشند .

خدا همراهتان باد

خادم اهل قلم
دادا بیلوردی
دوم بهمن ماه سال یکهزارو سیصدو هشتادو نه هجری شمسی

(ایران)



منبع: http://www.hagzolal.blogfa.com/cat-4.aspx



پاسخ با نقل قول
  #16  
قدیمی 01-31-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


جناب دادا گرامي
در راهي که در پيش رو داريد موفق و سربلند باشيد .
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #17  
قدیمی 07-17-2011
seifi1 seifi1 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 58
سپاسها: : 0

15 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



چند زلال شاهکار از بنیانگذار سبک زلال و پدر شعر زلال : جناب مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی دادا )






تو را دگر چه شدست؟! (زلال عروضی قافیه دار )

تو را دگر چه شدست؟!
چنین که می گزی مگر چه شدست؟!
دوباره تیغ حرف راست بر دُمت زده اند؟
بگو به من تو مختصر،چه شدست؟!
درین سفر چه شدست؟!



بدبخت! عدم می نوشی! (زلال عروضی قافیه دار)

ای دل که «منم» مینوشی!
بـر مـن تـو دروغکی قـسم مینـوشـی
دیــری نشود کــه سنـگ بیـصدا تـو را هم کـوبـد
دیری نشود تو هم درین عرصه ی حق تیغ دو دم مینوشی
زیـرا کــه حقیـقت ز تـو هر لحظه شکایت دارد
زیــرا کــه بسی خـون قـلم مینوشی
بـدبـخت! عـدم مینـوشی!



غریبتر بجوش (زلال عروضی قافیه دار)

ستاره شو!
بـه شعرم استعاره شو!
کمی ز پرده ی کنایه دور باش!
به یادم ای دل ِ شکسته،چون هزار پاره شو!
گــذار غبطه هــا خــورد بــــــه زیـــر ابـروانت آبـشارهــا
لبـالـب عـاشقانـه بـاش ازیـن خیــال واژگـون بـه اوج هـا سواره شو!
غـــریبتر بـجـوش تــا مُـذاب سنـگ ِ درد را روانــه کـن!
غـریبتر بسـوز تــا شب ِ بشــر شراره شو!
و بـاز کـن دهـان سـرد بـاغ را
برای لاله چاره شو
بهـاره شو



فرات چشمانت ( زلال عروضی قافیه دار )

ای ما،همه مات چشمانت
پایین بکش آهسته جهات چشمانت
آمــــوز بـدیـن فتــاده زیـــر پـات سقّـایـــی را
سیـــراب نـما کـویـر تشنـه از کــرامت قنـات چـشمانت
هم سینه پُر از سوزش دردست و زمان آتـشبـار
هم تشنه ترم بر حرکات چشمانت
قــربـان فـرات چـشمانت



تویی که دور شدی (زلال عروضی قافیه دار پیوسته )

زمان نمی گذرد
وَ لحظه ، بی امان نمی گذرد
قدم قدم شکسته، این تویی که می گذری
خدا ز مردگان نمی گذرد
روان نمی گذرد

تویی که دور شدی
ز یار، غـافل ِ حضور شدی
تویی کــه بـر زمـانـه بس غـریب می نگری
و گم در امتـداد نـور شدی
هـزار جــور شـدی



سر قولم و تأکیدم (زلال عروضی قافیه دار)

وقتی که تو را دیدم
دل از هوس غیر تو ببریدم
دیوانه ترین عاشق سرمست زمین گشتم
جز عشق تو و وَصل تو و دردِ غمت هیچ نفهمیدم
اوراق جمالت که به انگشت خیالم قلم شوق روان می کرد
گه قصّه شدم گه شعر، از حسّّ تو در هیچ دم ای ماه من آسوده نگردیدم
امّا تـو مــرا زیر نگاه عطشت سیـــر نخواندی و ننوشیدی
این برگ خزان را که به شوقت ز گل مهر و وفا چیدم
بر قاب دل غم زده از هجــر تو آویزم
امّا کـه سـر قـولم و تأکیـدم
پاک از غـم تردیـدم



احساس بهاری ( زلال عروضی قافیه دار )

غنچه دهنی باید
در بستر گلها چمنی باید
با این همه طنازی و سرمستی و فرهادی
در نزد شقایق سمنی باید
شیرین سخنی باید



دو حرف حساب (زلال عروضی قافیه دار )

الهی آسان گیر!
زیـاد هم نـده بـه انسان گیر
در بـهشت را ز نـو بـه اهـل دل وا کن!
ز چنگ خاک،محنت جان گیر
وَ راه درمان گیر!



چرا ؟! ( زلال عروضی قافیه دار )

چــرا شکستــه تـری؟!
و از تمام آشنا گسستـه تری ؟!
چـرا بهانـه تراشی به عاشقان شده ای ؟!
تـمام روز چـشم بـستـــه تـری!
همیشه خسته تری؟!



از فکـرت آدمی چـه هـا خواندی ؟!
(زلال عروضی قافیه دار پیوسته)

ای گل که به گلدانی!
وَز جملــه ی گلهـای بهــــارانی
دانم تو هم از غربت خود در قفسی نالی
دلتشنــه ترین عــاشق بارانــی
در داخـــل زنــدانـــی

آن ریشه کـه پیچانـدی
وان تـار غمی کــه بر گلو رانـدی
از جملـه نشانـه هـای فرط دلتنگـی ست
از فکـرت آدمی چـه هـا خواندی
اینگونه گل افشاندی!!؟

بــر لــذّتـــم افــزودی
وجدان خود از این جهت آسودی
امّـا مـن دنیــا زده بیــرون تــــو را دیـدم
غــافـل ز درونتـم کــه می بودی
چون کوکب و داوودی



تعجیل کن مهلت کم است
(زلال عروضی پیوسته قافیه دار)

پیدا تویی پنهان منم
ساکت تویـی نارام و سرگردان منم
با دست احساست بگیر این پای چرخان در فلک
پشت زمین،بی بال و پر،انسان منم
در کار تو حیـران منم

آسان تویی مشکل منم
دریـا تـویی پـابست اندر گـِل منم
امّا شنو ، اینجا کسی می نوشد آه و نالـه ها
خالی ز هر کوئی و هر منزل منم
خونینتر از هر دل منم

ای وای ازین حال حضور
آشفـتـــــه بـازاری مــردان ظـهـور
فـریــاد ازیـن جسم نمـاز مـُـرده پـای خـاکها
بشکن رکوئی از تسلسل در عبور
تـکـــــــرارهـای دور دور

ایــن لات را آرام کـن!
بــا تیـــغ تیـــز ابـروانـت رام کـــــن!
البتّــه پـاگیــــــر نـگـاه سخت تـقدیـرت نـمـا!
یک بوسه ده آنوقت سوی دام کن!
آغوش خود اعدام کن!

مهلت به دیدارم بده
آگاهی از هــر گونه اسـرارم بده
ارزان نمی بخشنـد بـر عشّاق راز عـشق را
پس کوه غم بر دوش افکارم بده
یک خلوت آزارم بده

من حاضرم تا جان دهم
دل را به رسم عشق خون افشان دهم
مـن حـاضـرم در آسمـان دست تــــو بـــاران شـوم
بـر جـان شب، گلهای نــور افشان دهم
آن را که خواهی آن دهم

دارم صدایت را،بگو!
من میشناسم هوی و هایت را،بگو!
ردّ حضـورت را دریــن تـکــــرار می نـوشـم نـــرو!
رمـــــــز کلیــــد رازهــایت را بـگـــو!
آرام جایت را بگو!

تعجیل کن مهلت کم است
قـدّ پـگاه از درد تـاریـــکی خـم است
یـا هـوش از دادا ستـان چـون سـرخوشان مـاوراء
یا قدرتی ده که جدایی محکم است
در انـحصـــــــــار آدم است



عیدتان مبارک باد (زلال عروضی قافیه دار)

عیدتان مبارک بـاد
قلبتان پر ز « کیفَ حالک ؟ » باد
بـوسه هـا خـالی از غبـار اخـم و دلسردی
خانه هاتان پر از سرور و عشق و گرمی و وروجک باد
همچنـان رفت و آمـد،اختیـاری و شیـریـن
دل،جـدا ز هـر بهانـه و لـَک باد
شکّرین و قندک باد



باز وجدانها مُرد (زلال عروضی قافیه دار)

آفـتـاب غـمگیــن اسـت
بـــاز روز حساب غـمگیــن اسـت
ابــر بـُخل بـا حیلت، شبهـه می بـارد لیک
هــم سئوال جناب غمگین است
هم جواب غمگین است

باز ایمانـها مُرد
بـاز احسـاس در انسانـها مُرد
باز مَردیّ و خدا ترسی و شرم و خجلت
کوچه ی عدّه ای از جانها مُرد
باز وجدانها مُرد

پا شو تا بر گردیم
سائـل کـوی دادگــر گردیم
ما نـه آنیم که از گمشده ها باج کشیم
پا شو تا وارد محشر گردیم
پـای کـوثر گردیم




و خواهم گفت... (زلال عروضی قافیه دار)

صدای نـــور می آید
و عطــر نرگسی از دور می آیــد
برایش فاش خـواهم کرد ظلم سایـه نوشان را
که دانم بر همین منظور می آید
کمی مقهور می آید

و خواهم گفت یک اختــر
بــــه جُـرم زرد بـودن از گل احمــر
جُـــدا با تیـغ کبــر باغبـانی کــــور دل گـردیــد
اگرچه سخت می باشد چنین باور
حقیقت روشن است آخر




خوشست در تب غیرت جویدن آتش
(زلال عروضی قافیه دار)

جهان ِ مرد کجاست؟!
و اصل ِ درد ِ درد ِ درد کجاست؟!
خــروسکی، دل ِ خونین، بـه کـرکسـان بـخشیــد
سبب شناس ِ زخم ِ زرد کجاست؟!
و ضدّ سرد کجاست؟!

خوشست مرد شدن
به عمق ِ درد، زرد ِ زرد شدن
خـوشسـت در تب ِ غـیـرت ، جـویـدن ِ آتـش
بجای «سرد ِ سـرد ِ سـرد شدن
ز حقّ طرد شدن»

پاسخ با نقل قول
  #18  
قدیمی 08-16-2011
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


یک شعر زلال از شاعر تاجیکستانی

( آقای اعظم خواجه اف خجسته ):






دیر آمدی! ( زلال عروضی قافیه دار )



تو دیر آمدی، سلام

ولی عجب دلیر آمدی، سلام

ز بیشه های دام و بندِ دستِ تشنه ی هوس

رهیده، باغرور و باوقار همچو شیر آمدی، سلام

فرشته ای، بدنت را بهشته ای و تشنه ی محبت و نوازشی

که از غم و فراق و رنج و یأس و غصه سیر آمدی، سلام

مرا ز من ربوده ای و بر وجود من تو چون

بهار در کویر آمدی، سلام

بشیر آمدی، سلام.




پاسخ با نقل قول
  #19  
قدیمی 03-13-2015
seifi1 seifi1 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 58
سپاسها: : 0

15 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پند زلال از استاد دادا ( پدر و پایه گذار شعر زلال ): . به سوی شر نروی همیشه عـاشقِ خطـر نروی شکار کـرد نگاهت اگـــر گلِ سمنــی به خیشِ قدرتِ کمـر نروی چو گاوِ نر نروی .
پاسخ با نقل قول
  #20  
قدیمی 03-13-2015
seifi1 seifi1 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 58
سپاسها: : 0

15 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زلال بهار از محمد جوکار:
.
می رسد اینک بهار
مژده می آرد نسیم از کوی یار
نغمه ی زیبای گنجشکان و قمری های مست
دشت و صحرا پر شده از بــوی عطر لاله های بیقرار
با اقاقی های زیبا ، باز هم می آید آوازی ز مرغـــــــان ِ هزار
باز می پیچد شمیم ِ خوب ِ گل های بهار در کوی یار
باز گلزار و چمن ، پر از پرستوهــــای مست
می رسد پایان فصل انتظـــار
می رسد از نو بهار
.
.


.

پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:50 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها