نه غزل جان یخ هیچکس نمیشه به زور آب کرد تا خودش بخواد...
شما برو یه آب هویج واسه من بیار من عاشخشممم
کتاب کوچکی بود ...و لذت بردم ..و دوست داشتم مسائل بیشتری را در بر بگیرد..
شبی به مامانم میگفتم
مامان خیلی ها هستن تو شرایط بهتر از من
و خیلی ها هم تو شرایط بدتر از من
عدلی که میگن چیه؟ واقعا اینکه چی میشه بعضی انسانها بهتر و با آرامش بیشتر نسبت به بقیه زندگی می کنند..فکر کنم هیچکس جواب این سوالو ندونه
میدونم هیچ کس بدون گرفتاری نیست..ولی چرا بعضی ها بیشتر ..خیلی بیشتر از دیگران...
به نظر من هیچ چیز مثل امنیت و آرامش نمیشه...
من یه میخ در مورد بابام داشتم که کم کم داره حل میشه...
همیشه وقتی ناراحت میشدم هیچی نمی گفتم..و یا ناراحتیمو اشتباه بیان می کردم.....
محیط خونه فعلا اون چیزی نیست که میخوام..ولی من میخ های گذشته رو در اوردم...
خودمو مشغول زبان و کتاب های متفرقه کردم... تا جایی که هوای وحشتناک یزد اجازه بده کلاس میرم..تا این تابستان تمام بشه...
راستش غزل من هیچوقت تعطیلات دوست نداشتم..چون برام مفهومی نداشت...
اوه..اینجا شد تاپیک درد و دل...نیمه گمشده و بقیه دوستان شب خوش