می گریزم از صدا
از صدای غم، صـدای آشنا
در سکوت دهشت انگیز شب وحشی رام
دیده ام خونین غمِ پُر داد را
می گریزم از صدا
*
می گریزم از نگاه
از نگاهی کـــه شناسد رمــز آه
چشمهـایی اژدهـایند و دهن هـــایی نهنگ
تا کـه میدانند هموار است راه
می سپارندت به چاه
*
می گریزم از سحر
از شروعِ لحظه هــــای دردسر
باز بـــا تـکرار در تـکرار ، تـکراری شدم
سایه، سرگردان پی شمس و قمر
عمر در حال گذر
*
می گریزم از زمین
از زمینی که پُر است از بُخل و کین
من درین زندان که می چرخد به دور خویش گیج
چند کیلو خاک مقروضم، همین.
می دهم آن را یقین
.
دادا