دلم تنگ است برای شانه های صبر
برای ناله های شب
برای گریه های درد
چه شد آن حرمت دلها
چه شد آن عهد وآن پیمان
کجا گم کرده راه شب
سبو در دست وراه کج
فغان از دست این وجدان
فغان از کج رو نادان
خداوندا نشانم ده حقیقت را
ومحو کن راه ظلمت را
خداوندا مدد میخواهمت امشب
خداوندا سبب میخواهمت امشب
من امشب با هوای مادرم زهرا
و همدردیه با گلها
در آن هنگام که در میسوخت
زمین، جولانگاه شیطان بود
و شب میتاخت و روز در بستر بیماری و مرگ بود
نه از درد بود
از غم بود
از ناشکیبایی بر عهد بود
دلم تنگ است
برای مادرم زهرا
برای مادر غمها
در آن هنگام که در میسوخت
دل انسانیت میسوخت
زمین وآسمان میسوخت
در آن هنگام که گل در پشت در بشکست
زمام عهد ها بشکست
سبو بشکست
دل هفت آسمان بشکست
مرگ بر شب
مرگ بر کجرو بی درد
مرگ بر ظلمت یک دهر
تو را گم میکنم هر شب ز دستانم
چراغی نیست راهی نیست
و من تنها بدون یاور وهمرا
زمین در زیر پاهایم
نفس را تنگ میگیرد
که من ازننگ میمیرم
و میگوید
چه شد آن حرمت دلها
چه شد آن عهد وآن پیمان؟