بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-03-2010
BaHaReH آواتار ها
BaHaReH BaHaReH آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 144
سپاسها: : 15

11 سپاس در 9 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرفه به خون
كه خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شكست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از كوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی كه كدام جام شكست
كه كدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
كه خداحافظ تو . . .
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 11-03-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس


این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب!!!



راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...



پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد ببین خرد شده!



می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...



می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!



من دگر خسته شدم
..
راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند!



اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی آبیست؟


می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ


بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس



بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته!



ازمن! "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته"



هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..



صحنه ی پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا!



حمله ی خفاشان !!



جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟



کاغذت می سوزد؟


من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا


این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب



من دگر خسته ام از این تب و تاب .



تو بیا و بنویس......
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 11-03-2010
baran73 آواتار ها
baran73 baran73 آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Jun 2010
محل سکونت: kermanshah
نوشته ها: 18
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به کويت با دلي شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستي ام مي خواستي ورنه من مسکين
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نيامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشيدم
زکويت عاقبت با دامني خون جگر رفتم
حريفان هر يک آوردند از سوداي خود سودي
زيان آورده من بودم که دنبال دلم رفتم
ندانستم که تو کي آمدي اي دوست کي رفتي
به من تا مپده آوردند من از خود بدر رفتم
مرا آزردي و گفتم که خواهم رفت از کويت
بلي رفتم ولي هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پايت ريختم اشکي و رفتم درگذر از من
از اين ره بر نمي گردم که چون شمع سحر رفت
تو رشک آفتابي کي به دست سايه مي آيي
دريغا آخر از کوي تو با غم همسفر رفتم....
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از baran73 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 11-09-2010
dear59 آواتار ها
dear59 dear59 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48

148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

وقتی که نیستی ---------------------------
وقتی که نیستی !
پرنده پر پروازش نیست.
زندگی با همه تاب وتبش
....مسکون است.
وماهیان سیم فام
زنده در اب می میرند.
دل- این مایه شور و غوغا
نیز.......از طپش میماند .
__________________
-------------------------------


ای تو همیشه در میان


آمدمت که بنگرم


گریه امان نمی دهد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 11-11-2010
مهدی آواتار ها
مهدی مهدی آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال

 
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552

4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
به بادها می داد
ودستهای سپیدش را
به آب می بخشید


دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصوم
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
نثار من می کرد
.
.
.
.

سهراب سپهری
__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از مهدی به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 11-11-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Exclamation

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار

....خسته از این زندگی با غصه های بی شمار
__________________

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از GolBarg به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 11-15-2010
dear59 آواتار ها
dear59 dear59 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48

148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض





گفتم: «بمان!» و نماندی!


رفتی،


بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سكوت و



صعودُ


سقوط!


تو صدای مرا نشنیدی

و من


هی بالا رفتم، هی افتادم!


هی بالا رفتم، هی افتادم...


تو می دانستی كه من از تنهایی و تاریكی می ترسم،


ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین كشیدی!


من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،

بی چراغ قلمی پیدا كردم


و بی چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می كنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می كنند



و می خندند!


عده ای سر بر كتابم می گذارند و رؤیا می بینند!


اما چه فایده؟


هیچكس از من نمی پرسد،


بعد از این همه ترانه بی چراغ


چشمهایت به تاریكی عادت كرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره این من و ُ



این تاریكی و ُ



این از پی كاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندی!


اما به راستی،


ستاره نیاز و نوازش!


اگر خورشید خیال تو


اینجا و در كنار این دل بی درمان نمی ماند،


این ترانه ها


در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟?
__________________
-------------------------------


ای تو همیشه در میان


آمدمت که بنگرم


گریه امان نمی دهد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 11-15-2010
dear59 آواتار ها
dear59 dear59 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48

148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض







گیرم اندوه تو خواب است ................ونگاه تو خیال


پس دلم منتظر کیست عزیز.......... این همه سال
پس دلم منتظر کیست ..................................................که من بی خبرم
که من از آتش اندوه خودم ..........شعله ورم
ماه یک پنجره وا شد....................................... به خیالم که تویی
همه جا شور به پا شد ............به خیالم که تویی


این چه رازی ست ....که در چشم تو باید................. گم شد
باید انگشت نمای....... تو و این مردم شد
به گمانم............................. دل من........... باز شقایق شده ای
کار از کار گذشته است ............................تو عاشق شده ای
یال کوب عطش است........... این که کنون می آید
این که با اسب گل از....................... سمت جنون می آید
بی تو ..بی تو ....چه زمستانی ام اعرابـــــــــــــــی من
چقدر سردم وبارانی ام ...اعـــــــرابی من
تو کجایی و.......................................منِ ساده ی درویش کجا؟
تو کجایی و ............................................................ ...........من بی خبر از خویش کجا؟
دل خزانسوز بهاریست.......بهاریست که نیست
روز وشب منتظر اسب و سواری ست ....که نیست
در دلم این عطش کیست ..........................خدا می داند
عاشقم................. دست خودم نیست خدا می داند
عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
__________________
-------------------------------


ای تو همیشه در میان


آمدمت که بنگرم


گریه امان نمی دهد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 12-20-2010
dear59 آواتار ها
dear59 dear59 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48

148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در امتــــداد نگاهت گم کردم
تمام آرزوهایم را
می خواستم سر آغاز نگاهت باشم
تا لبریز شوم از عطر با تو بودن
می خواستم این بار عاشقانه
به زندگی بنگرم!
من تو را در بی کران این دنیا ی وانفسا
گم کرده ام
و حرف نگاه من و تو نا تمام مانده است.
کجـاست حدیث چشمانت

تا من پایانش باشم...
__________________
-------------------------------


ای تو همیشه در میان


آمدمت که بنگرم


گریه امان نمی دهد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #10  
قدیمی 12-20-2010
dear59 آواتار ها
dear59 dear59 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 410
سپاسها: : 48

148 سپاس در 115 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در نبود تو که بودم ؟
مرا با شعرهای پر از گنگ بودن چه کار ؟
در نبود تو همیشه گم ترین تجسم لحظه های بی نور بودم
__________________
-------------------------------


ای تو همیشه در میان


آمدمت که بنگرم


گریه امان نمی دهد
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از dear59 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها