شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
12-27-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اندیشیدن به تو ...
گرانبهاترین سكوت من است ...
طولانی ترین و پرهیاهوترین سكوت ...
تو همیشه در منی ...
مانند قلبِ ســــــــادهام ...
اما قلبی كه به درد می آورد ...
"شعری از الن بُرن"
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
12-27-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آری ، آغاز دوست داشتن زیباست
گرچه پایان راه ناپیداست
من دیگر به پایان راه نمی اندیشم
که همین دوست داشتن زیباست زیباست
گرچه پایان راه ناپیداست
من دیگر به پایان راه نمی اندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-28-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق آبی رنگ است ...
اشک ها جاری شد ...
در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است ...
همه ی شهر کنون خوابیدند ...
چشم من بیدار است ...
با تپش های دل پنجره گویی امشب ...
لحظه ی دیدار است ...
در دل شهر غریب ...
با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ...
در شب تنهایی ...
با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد ...
یاد آن روز بخیر ...
فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ...
در میان همگان ...
دل من در سفر عشق خریدارت بود ...
تا افق همسفرت خواهم بود ...
با دلم باش که در این وادی ...
دل مردم سنگ است ...
یاد این باش که در پشت سرت ...
یک نفر تا به ابد دلتنگ است ...
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-28-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-29-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ترسم این است که پاییز تو یادم برود
حس اشعار دل انگیز تو یادم برود
ترسم این است که بارانی چشمت نشوم
لذت چشم غزلخیز تو یادم برود
بی شک آرامش مرگ است درونم وقتی
حس از حادثه لبریز تو یادم برود
من به تقویم خدایان زمان شک دارم
ترسم این است که پاییز تو یادم برود
با غزلهایت بیا چون همه چیزم شدهاند
قبل از آنی که همه چیز تو یادم برود
"علی اكبر رشیدی"
|
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-29-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577
868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را
بایستهای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی ، چه نیازی جواب را...
|
کاربران زیر از yad به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-29-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ای روزگار این رسم و این آیین نمی ماند
دنیا چنین غمگین و وهم آگین نمی ماند
گیرم گلی چیدند، اما بر لب دنیا
لبخند گل می ماند و گلچین نمی ماند
هرچند در ذهن درخت پیر، بعد از این
یادی به جز اندوه فروردین نمی ماند
هرچند در آیینه ها تصویر زیبایی
از انحنای رقصی آهنگین نمی ماند
هر چند در تنگ بلور سینه ی مردم
رنگی به غیر از ماهی خونین نمی ماند
هرچند یوسف گم شد و در کلبه ی یعقوب
حتی نشان از بوی بنیامین نمی ماند!
اما به جادوی پر سیمرغ ها سوگند
این زخمهای کهنه بی تسکین نمی ماند
ماهی که می بینی فرو رفته ست در مرداب
بالا بلند است اینچنین پایین نمی ماند
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-29-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577
868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خانه ات زيباست
نقش هايت همه سحرانگيز است
پرده هايت همه از جنس حرير
خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست
جاي ماندن هم نيست
بايد از كوچه گذشت
به خيابان پيوست
و تكاپوي كنان
عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد
عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست
|
2 کاربر زیر از yad سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
12-29-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان ، در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز
خیالم چون كبوترهای وحشی می كند پرواز
رود آنجا كه می بافند كولی های جادو ، گیسوی شب را
همان جاها كه شبها در رواق كهكشانها عود می سوزند
همان جاها كه اخترها به بام قصرها مشعل می افروزند
همان جاها كه رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها كه پشت پرده شب ، دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا كه راه خواب من بسته است
همین فردا كه روی پرده پندار من پیداست
!همین فردا ما را روز دیدار است
همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
!به هر سو چشم من رو می كند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم كه می آئی
ترا از دور میبینم كه می خندی
تر از دور می بینم
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-30-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چه گریزی ست ز من ؟
چه شتابی ست به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟
مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که زما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
مِی فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در مِی
گر به هم آویزیم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی
خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !!
"فروغ فرخزاد"
ویرایش توسط افسون 13 : 12-30-2012 در ساعت 03:20 PM
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|