مهبا جون خوش اومدی...
قبلنا اینجا چقدر شلوغ بوود ..ولی باز میشه
غزل جون منم هستم ...الان نزدیک یک شب هست..و شب آزادیمه
... هی یادش بخیر...
دلم نمیخواد اینقدر زود رزوا بگذرن..کاش میشد جلوی عقربه های ساعت یه سنگ انداخت
شبا را واسه ارامش میخوام... نه هیچ چیز دیگه..اصلا شب یعنی ارامش..یعنی سکوت..یعنی نبودن هیچ ترس و دلهره