شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
12-31-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها گریه کن ای آسمان ، در مرگ توفانزادها
سخت گمنامید ، اما ای شقایق سیرتان
کیسه می دوزند با نام شما ، شیادها!
با شما هستم که فردا کاسه سرهایتان خشت میگردد برای عافیت آبادها
غیر تکرار غریبی ، هان! چه معنا میکنید غربت خورشید را در آخرین خردادها؟ با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار گفتم ای باران که می کوبی به طبل بادها
هین! بکوب اما به آن عاشق ترین عاشق بگو:
زنده ای ، ای زنده تر از زندگی! در یادها
مثل دریا ناله سرکن در شب توفان و موج
هیچ چیز از ما نمی ماند مگر فریادها
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
12-31-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
می بوسم پیشانیت را
و با هر نفس به درون می کشمت
و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات
به خلسه ای ابدی فرو می روم
باید نگاهم می کردی آن زمان که
آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم
و از بند بند تنم
تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم
حالا در غروب نگاهت
در انتهای تحمل
با انگشتان خالیم
سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم
و در برهوت نبودنت
رشته های خوشبختی که
سوغات آورده بودی را
به گردن می آویزم
و در امتداد رفتنت
سرود خداحافظی را تکرار می کنم!!
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-31-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلم تنگ است
دلم در وسعت بی انتها و آبی دریا چه دلتنگ است
و من
ناگفته می خوانم از چشمان زیبایت
توهم دلتنگی و دنیا برایت مثل زندان است
تو را ناباورانه
زیر این آفاق نامحدود و آبی می پرستیدم!
تو با من بودی و هرگز تو را تنها نمی دیدم
چنان از پیش من آهسته آهسته گذر کردی
که دلتنگ قدمهایت شدم
و می خواهم که برگردی
و این دلتنگی من را بیارامی
مرا دریاب و باور کن بی تو
این زمین,این وسعت دریا
و این آفاق دورادور
برایم اندکی ارزش نخواهد داشت.
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-31-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در کمین اندوه هستم ؛ بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره ام نمی تابید
زخمهای من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر، ازاندوه بود
بانو
مرا قطره قطره دریاب
دراین خانه جای سخن نیست
زبان بستم ، عمری گذشت
مرا از این خانه به باغ ببر
سرنوشت من ، به بدگمانی
به خوناب دل ، خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را در خانه ندید
بانو
من به خانه آمدم
و دیدم که عشق چگونه
فرو می ریزد
و قلب در اوج رها می شود
و بر کف باغچه می ریزد
بانو
مرا درياب
ما شب چراغ نبوديم ، ما در شب باختیم
"احمدرضا احمدی"
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
12-31-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ملالی نیست
سلام ای دوست
اینجا حال ما خوب است
ملالی نیست جز دوری
چه باید گفت
اگر تقدیر من ، نا دیدنت فرمود
در اینجا ، آسمان ، گاهی دلش می گیرد اما،
بارش ابرش ، دگر مثل قدیما نیست
و مردم وقت کم دارند
و عادت کرده اند ، اری فقط عادت
به لبخندی سلام ات می دهند ، اما
نمی پرسد کسی حال تو را با عشق
نمی دانم چرا دیگر نشانی از کبوتر نیست
ولیکن گاه گاهی ، یک کلاغی میرسد از راه
که می دانم و می دانی ، دوباره گم نموده راه منزل را
به منقارش ، بقایای چروک تکه صابونی
و پرهایی به رنگ آسمان شهرمان
آری صدای قار قارش ،
طعم دلگیر غروب جمعه پاییز را دارد
بجز زنگ حیاط خانه همسایه مان
دیگر صدای بلبلان در شهر، خاموش است
در این رنگین بساط راه و بی راهی ،
به جز رانندگان شهرما
دگر کمتر کسی ، در فکر راه مستقیم اینجاست
و مردم سخت در کارند ،
بی تابند
برای زندگی ، البته وقتی نیست
همه در حال صرف فعل تنهایی
و من تنها
و تو تنها
و او تنها
و ما ، حتی شما،
تنهای تنهاییم و تنهایید
فقط آنها ،
کمی تلخ است می دانم ،
آری فقط آنها
همیشه با همند و ...
بگذریم ، اما چه می گفتم ؟
عزیزم با تو می گفتم ، که اینجا حال ما خوب است
نه من ، آری تمام مردمان خوبند
گناهش گردن آنکس که می گوید
در اینجا ، هم هوا ، هم آسمان ، پاک است و رویایی
اگر می میرد این همسایه
گویی ، مرگ همسایه برای مردمان
این زندگان ساکت و خاموش هم ، خوب است
کسی می خواندم ، باید ببندم کوله بارم را
و من ، با در، اگر گفتم ،
کنون بشنو مرا ، دیوار
و من می گویم اما باورش با تو
که من هم مثل دیگر مردمان شهرمان البته خوشبختم
در اینجا اشک در چشمی نخواهی یافت
کسی دردی ندارد ، غصه بی معناست
آسمان شهر ما ، ابی ست
کبوترها ، میان اسمان شهر می رقصند
به پایان آمد این دفتر
حکایت را ، شکایت را
کسی اما ، نخواهد گفت ، نخواهد خواند
حقیقت را ، کسی اینجا نمی خواهد
به پایان می رسم ، اما
کلاغی نیست
ملالی نیست ، جز ...
( بیاور گوش خود نزدیک تر )
آری بجز این که
دلم تنگ است.کیوان شاهبداغی
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
01-01-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
"فوق العاده بود ماهین عزیز؛ برای اولین بار این شعر زیبا را خواندم خیلی به دلم نشست" ممنون
و تازه می فهمم ...
که برف خستگی خداست ...
آن قدر که حس می کنی ...
پاک کنش را برداشته ...
می کشد ...
روی نام من ...
روی تمام خیابانها ...
خاطره ها ...
"گروس عبدالملکیان"
|
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-01-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
افسون عزیز
منم چند بار خوندم و هربار بیشتر لذت بردم و به فکر فرو رفتم که چرا فقط کارمان خواندن شده و عمل کردن کو ؟؟؟
حتی اونی که نوشته و اونی که خوانده فقط نوشته و خوانده انسانها همه مردن لااقل تو ایران
کارمان شده خوندن ، دیدن ، شنیدن و افسوس و افسوس
منکه از انسانیت بویی نبردم دیگران هم .....شاید !!!؟؟؟؟
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
ویرایش توسط مستور : 01-01-2013 در ساعت 04:12 PM
|
2 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-01-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تا ته قصه چه پيدا و چه پنهون با توأم
زير آوار مصيبت يا كه بارون با توأم
دل به دريا زدم و كاري به دنيا ندارم
تو سكوت سنگيه دنيا ، غزل خون با توأم
هر چي تنها تر بشي دنيا تو رو كمتر ميخواد
خودت اونوقت مي بيني چقدر فراوون با توأم
سخت گرفته همه دنيا ، كه تو رو رها كنم
تو هجوم سختيا ، ببين چه آسون با توأم
تو زمستون سياه و سينه سوز روزگار
سخته باور، مثل جنگل تو بهارون با توأم
غرق موج عشقتم ، هر جا بري باهات ميام
تو سكوت بركه و خروش كارون با توأم
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
01-01-2013
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
درود فراوان...
خوش حالم که مورد پسند قرار گرفت ...
تمام لطافت این شعر زیبا تقدیم به ظرافت طبع شما !
امروز هم گذشت
آویختم نگاه منتظرم را پشت در
دل تنگ یک نگاه
شاید که یک سلام
لبخند مهربان
آوای گرم تو
آن لحظه ای که بگویی مرا به مهر :
دیدی که آمدم
اینک بگو تو راز دل تنگ خویش را
آن صد هزار حرف نگفته ز روزگار
آری حدیث هجر
اصلا بگو که حرف حساب دلت چه بود ؟
گم می کنم دو دست دلم را دوباره من
در بحر آن همه غم های بیکران
من غوطه می خورم که بیابم بهانه ای
شاید دلیل بغض فرو خورده ای ، غمی
اما خدای من
آخراگر که تو باشی ، چه جای غم ؟
آن بغض ها کجاست ؟
آن یک سلام گرم
لبخند مهربان
برده است هر بهانه و غم را از میان
اما ...
آری گذشت جمعه دلگیر دیگری
اما نیامدی
صبر است ، مشق من
آویختم نگاه منتظرم را به پشت در
دل تنگ یک نگاه
شاید که یک سلام
لبخند مهربان
آه ای دلیل بغض
ای راز هر چه حرف
معنای هر سکوت
اینک میان کوچه چه خالیست جای تو
بغضی دوباره گلو را نشانه رفت
چشمی که اقتدا به بارش ابری نموده استکیوان شاهبداغی
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-02-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوم
مردهام ، دارم خوراکِ جانورها می شوم
بی خیال از رنج ِ فریادم تردّد می کنند
باعث لبخندِ تلخ ِ رهگذرها می شوم
با زبان لال ِ خود حس میکنم این روزها
همنشین و همکلام ِ کور و کرها می شوم
هیچکس دیگر کنارم نیست ، می ترسم از این
اینکه دارم مثل مفقود الاثرها می شوم
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازهای
می کُشم خود را و سرفصلِ خبرها می شوم!
"زنده یاد نجمه زارع"
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 12:43 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|