مرسی کنستانتین
والا هنجارها مجبورم میکنن که بگم خوبم ..مجبورم میکنن اونجور که میخوان بپوشم ..اونجور که میخوان صحبت کنم...و............
دختر خوبیم اگه اون چیزی که میخوان باشم..اگه ..اگه ...
خلاصه نمیدونن پذیرش غیر شرطی داشته باشن ( رفتم تو نظریه کارل راجرز
)
دوست دارم دوستم داشته باشن نه بخاطر باید و نباید هایی که میخوان و اجرا کردم..دوست دارم دوستم داشته باشن بخاطر وجووووود خودم
میدونم خواسته بزرگیه...
غزل جان سلام چو بوی خوش آشنایی
از کودک درونت گفتی...عزیزم کتاب لوسیا میگه با دستی که تمرکز نداری بکش.من با دست چپم میشه..اول با کودکت آشتی میکنی...
کودکی که سالها زیر خاکها تنها و اسیب خورده بوده...
وای که چقدر اولش ازت دلخوره...
میگه حالا اومدی
جانم به قربانت
میکشم ..تمریناشو حل میکنم...با دست چپم کودکم مینویسه با دست راست بالغم جوابشو میده...خیلی انرژی ازم میگیره..
وقتی عصبانیم خط خطی میکنم...دلش یه جار آروم میخواد..یه جایی که هیچکس سرش داد نزنه..هیچکس تحقیرش نکنه..بهش توهین نکنه..و بغلش کنه با تمام احساساتش..........
مامانی براش میکنم...
(والد مهربان)
شکوفه جان این نقاشی های ما خیلی ساده و ابتدایین...
واسه من یه دختر کوچولو با کوه و خورشید و درخت ... و صحبت هاش
یه بار دلم میخواست رو ابرها پامو بزارم..انگار حس میکردم تو یه چیزی پام فرو رفته ..مثل کف بود
یه کاردستی هم درست کردم..زدم به اتاقم..از مینا کوچولو اجازه میگیرم..اگه اجازه داد عکس نقاشی هامو میزارم ....