مشاعره واژه ای

[deltang]

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد

خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

[مجتب]

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر آن که خدمت جام جهان نما بکند

[ساقي]

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده​ایم
ای بی​خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

[آريانا]

از می عشق ار چه سرمستی، مکن
با حریفان سرگرانی ساقیا

وعده‌ای می‌ده، اگر چه کج بود
کز بهانه در گمانی ساقیا

نیست در عالم عراقی را دمی
بر لب تو کامرانی ساقیا

[ساقي]

احسنت آريانا

چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

[مجتب]

گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست

فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند

[ساقي]

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را
چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

[MAHDI]

بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

[deltang]

باورم نیست زبد عهدی ایام هنوز

قصه ی غصه که در دولت یار آخر شد

[MAHDI]

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت