امین حرف های مگو
در جوانه دست هایت، شور صدسپیدار، دف می زند.
دشت های جست وجو را که می دوی، رودخانه های صداقت، رد گام هایت را
راه می افتند.
هوای سینه ات، نفس های کوهستان را مکرر می کند. قلبت، امین حرف
های مگو است و دهانت، آیه های مبین امانت را به تفسیر می آید.
به روشنی نگاهت، سپیده های جهان گواهند. حتی خاک، راستی قدم
هایت را سوگند می خورد.
آمدی و...
ای سپید بزرگ آیین! آمدی و دندان های سیاهی را در هم شکستی.
آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.
آمدی و طاق کسرای ظلم فرو ریخت. آمدی و رودخانه های تباهی، در بستر
سیاهشان خشکیدند.
آمدی و آتشکده ها به خاموشی تن دادند.
ای پیام آور آسمان های وسیع! پرنده های دلمان را به تو سپرده ایم و آیین
سپیدت را عاشقانه به ترنم آمده ایم.
نفس های زلالت که بر پنجره های زمین پاشید، گلدان های یگانه پرستی بر
تاقچه های جهان به گل نشست.
آمدی و رشته های بت پرستی، با دست های عادلت، پنبه شد. آمدی و
کوچه های مکه را باران ستاره فراگرفت.