رنگي كنار شببي حرف مرده است!...
مرغي،
سياه آمده از راههاي دور
مي خواند،
از بلندي بام شب شكست!...
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست!...
در اين شكسترنگاز هم گسسته رشته هر آهنگ!...
تنها صداي مرغك بي باك،
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك!!!...
مرغ سياه... آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست!...
چون سنگ ،
بي تكان!...
لغزانده چشم را
بر شكل هاي درهم پندارش... !!!
خوابي شگفت مي دهد آزارش!...
گل هايرنگ... سر زده از خاك هاي شب!...
در جاده هاي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار!...
هر دم پي فريبي ،
اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار!...
بندي،
شكسته است!...
روياي سرزمين
افسانه،
شكفتنگل هايرنگرا
از ياد برده است.
بي حرف،
بايد از خم اين ره عبور كرد:رنگي،
كنار اين شب بي مرز مرده است.
رنگي، كنار اين شب بي مرز مرده است...!!!