نوشتم انتظار اما گمانم زود می آیی
همین فردا-و یا نه-لحظه موعود می آیی
من ازسمت جنون دل خسته و افسرده می آیم
تو اما خنده بر لب ،با دلی خشنود می آیی
در عمق شب گرفتارم که مثل ابر می آیی
توبرکف شمع ،بر لب نغمه داوود می آیی
سروشی گفت درگوشم اگر هفت آسمان خشکید
زمین هم صورتش از اشک ها تر بود، می آیی
اگر بر ساحت انسان بت بتخانه میرقصد
تبر بر دوش،سمت پیکر نمرود می آیی
ومیخند ند:کاین یک انتظار خشک و پوشالی ست
و بی شک این تصورمیشود مردود...می آیی
ومردی منتظر آهسته زیر سایه ها خم شد
برای خاطر مردی که جان فرسود می آیی
نوشتم فاجعه:یک انتظار سخت وطولانی
دلم تنگ است می خواهم بگویی زود می آیی