تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
محمد خان قاجار
اگر به تنها تصویر محمد خان قاجار نگاه کنید، برخلاف تمام شاهان قاجار که یا ریشی بلند و سبیلی مردانه و صورتی فربه، به چهره ای تکیده برمی خورید با چین وچروک های فراوان وفاقد ریش! آیا شاه قاجار مبتلا به بیماری بوده ویا از مشکلی رنج می برد.
در تاریخ آمده است که این چهره مردی است که اخته وآغا بوده است.
در کتاب های تاریخ نوشته شده است: آغا محمد خان در سن یازده سالگی به دلیل اینکه چهره جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه - حاکم مشهد- در حال معاشقه با یکی از همسران وی دیده شد و به دستور عادلشاه که از بستگان محمود افغان بود - به روایتی پسر عموی محمود افعان بود - اخته گردید.
(اخته کردن یا آغاشدن در تاریخCastration : اخته کردن به حذف غدد جنسی اطلاق میگردد.در اروپا، آسیا وهند و آفریقا اسیران جنگی و همچنین سربازان را اخته می کردند تا میل بازگشت به خانواده را نداشته باشند . مردان وپسرانی که قرار بود در حرمسراها کارکنند را نیز اخته می کردند و به انها خواجه حرمسرا می گفتند.این رسم در عثمانی و اروپا و ایران متداول بود . )
عقده های واخورده محمدخان
در آثار تاریخی آمده است:
انچه درباره آغا محمدخان قاجار واضح است قبل از بلوغ اخته شده بود ولی با آنکه تمایل جنسی نداشته ولی حرمسرای بزرگی داشت و شاید خلق ارام وکمی افسرده او باعث شده او بسیار کتاب بخواند و حتی در ستیزها کتابخانه خویش را با خود میبرد.او بسیار متعصب وخشک بود و بسیار سنگدل وبی رحم بود وشاید دلیل آن عقده های وا خورده روانی وجنسی هر روز او باشد.
شاید همین اخته بودن باعث فجایع شهرکرمان باشد. در تاریخ اینگونه روایت شده:
در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر میخواندند و فحشهای رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب میدادند و او را مورد تمسخر قرار میدادند این فحش ها خان قاجار را خشمگین تر کرد.
وی روزها از ببرون دروازه شهر مردم را تهدید میکرد که در صورتی که به این کار ادامه دهند، حمله سختی به آن شهر خواهد کرد و دیگر مثل بار قبل نخواهد بود. آقا محمد خان چنان به خشم آمد که پس از نفوذ به شهر که بر اثر خیانت تعدادی از نگهبانان روی داد، دستور داد که کوهی بلند از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند. بدستور وی تمام مردان شهر کور شدند و بیست هزار جفت چشم بوسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند)همچنین آغامحمدخان سربازان خود را در تجاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنایتی عظیم را رقم زد. اموال مردم به تاراج برده شد و حتی کودکان نیز به اسارت گرفته شدند.
کینه ورزی آقا محمد خان
همان طور که می دانید آقا محمد خان مدتی بعد از قتل پدرش تحت نظر کریم خان قرار گرفت و چند سال تحت نظر او در تهران بسر می برد و به تحصیل اشتغال داشت و مستمری بسیار جزئی به وی پرداخت می شد. که کاملا" در مضیقه باشد . وی از یک دکان که نزدیک خانه اش بود قدری روغن می خرید و غالبا" اشکنه درست می کرد- دکاندار که نزدیک پشیز روغن نامرغوب به او می داد. آقا محمد خان به دکاندار می گفت : چرا به من روغن متعفن می دهی و او پاسخ داد از دکان دیگر بخر و دکان دیگری نزدیک نبود آقا محمد خان کینه آن دکاندار را در دل داشت روزی که به سلطنت رسید دکاندار را احضار کرد و گفت : آیا مرا می شناسی دکاندار نتوانست او را بشناسد. زیرا سالها گذشته بود و قیافه خواجه قاجار عوض شده بود آقا محمد خان خود را به او معرفی کرد و گفت : همان کسی هستم که در روز تنگ دستی یک پشیز روغن از تو می خریدم و هر روز روغن متعفن می دادی. دکاندار بلرزه افتاد و گفت : حاضرم جبران کنم خان قاجار گفت : اگر ستم تو استمراری نبود تو را می بخشیدم ولی در تمام مدتی که اجبار داشتم از تو روغن بخرم به من روغن بد دادی و حتی بعد از این که به زبان آمدم و موضوع را به تو گفتم روش خود را عوض نکردی دژخیم به دستور آقا محمد خان دیگ بزرگی آورد مقدار زیادی روغن از دکان او آوردند. و در آن ریختند و روغن را حرارت دادند و آنگاه دست و پا دکاندار را با طناب بستند و در حالی که التماس می کرد و طلب عفو می نمود در آن روغن داغ انداختند آقا محمد خان بدون کوچکترین تائیر فریاد دلخراش او را می شنید تا به خاموشی گرایید و بمرد. این نمونه ای از کینه توزی او بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فتحعلی شاه
فتحعلی شاه
فتحعلی شاه در پایان جنگهای ایران و روس قبل از امضای صلح نامه و پرداخت کرورات بر تخت جلوس کرد.دولتیان سر فرود آوردند.شاه به یکی از آنها فرمود:
اگر ما امر دهیم که ایلات شمال با ایلات جنوب همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان بر آورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب گفت:
بدا به حال روس!بدا به حال روس!
شاه مجددا پرسید:اگر فرمان قضا شرف صدور یابد که قشون آذربایجان یکی شود و توامان بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟
جواب عرض کرد:بدا به حال روس!بدا به حال روس!
فتحعلی شاه که تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت خود را به دو متکای مروارید دوز داده بود ناگهان دریای غضبش به جوش آمد و روی دو کنده زانو بلند شد و شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این شعر را که زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
کشم شمشیر مینایی
که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پاسکویچ
که دود از پطر برخیزد
کسانی که آنجا بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رسانده به خاک افتادند و گفتند:
قربان مکش،مکش که عالم زیر و رو خواهد شد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ادوارد هفتم
ادوارد هفتم
ادوارد هفتم پادشاه قدیم انگلستان روزی از دهکده ای عبور می کرد و برای آگاهی از وضع مدارس آنجا به مدرسه ای رفت که سر راهش بود و در کلاسی که آموزگاری مشغول تدریس تاریخ بود از شاگردی پرسید:
آیا می توانی اسم سه نفر از پادشاهان بزرگ را بگویی؟
شاگرد جواب داد: آلفرد،ملکه ویکتوریا و ...
معلم برای خوشامد شاه به نحوی به شاگردش فهماند که نام ادوارد هفتم را بگوید.
شاگرد هم به دنبال اسم دو پادشاه دیگر گفت:... و ادوارد هفتم
شاه تبسمی کرد و گفت:بسیار خوب!آیا می توانی یکی از کارهای بزرگ ادوارد هفتم را بگویی؟
شاگرد سر را به زیر انداخت و آهسته گفت نمی دانم و از شرم پیشانیش به عرق نشست.
ادوارد هفتم پیش رفت دستی به شانه کودک زد و گفت: غصه نخور طفلک عزیزم!چون من هم نمیدانم و هیچکس دیگر هم نمیداند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اوج تملق در دربار فتحعليشاه قاجار
در جريان جنگ دوم ايران و روس ، هنگامي كه قواي روسيه وارد تبريز شدند و فرماندهان قشون روس تصميم گرفتند به سوي ميانه پيشروي و تمام منطقه آذربايجان را به تصرف خود در آورند .
در اين وضعيت كه روس ها منزل به منزل پيشروي مي كردند دولت ايران مجبور شد شرايط صلحي را كه دولت روسيه تحميل ميكرد كاملا بپذيرد .
فتحعلي شاه قاجار ، براي خاتمه جنگ و انعقاد پيمان صلح ، روز معيني رامشخص و به بزرگان و اكابر و اعاظم قوم و درباريان و اشراف و نمايندگان اقشار مختلف مردم بارعام داد .
براي اينكه مراسم « روز سلام » به خير و خوشي برگزار گردد قبلا تعهداتي انديشيدند و دستوراتي صادر گرديد راجع به اينكه در مقابل هر جمله از فرمايشات شاه چه پاسخي بايد داده شود !
در وقت مقرر و ساعت معهود ، شاه آمد و بر تخت سلطنتي جلوس كرد و فرمود : « اگر ما امر كنيم كه ايالات جنوب و ايالات شمال همراهي كنند و يك مرتبه به روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين اقوام بي ايمان در بياورند ، چه پيش خواهد آمد ؟ مخاطبان تعظيم سجده مانندي كرده و گفتند : بدا به حال روس ! بد به حال روس ! شاه مجددا گفت : اگر فرمان قضا ،شرف صدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكي شود و توامان به اين گروه بي دين و ملحد حمله كنند چه خواهد شد ؟ جملگي عرض كردند : بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
فتحعلي شاه مجددا پرسيد اگر توپچي هاي خمسه را به كمك توپچي هاي مراغه بفرستيم تا با توپ خود تمام دار و ندار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد ؟ باز جواب آمد كه : بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
خلاصه چندين فقره از اين قماش ، اگرهاي ديگر ردو بدل شد و جواب آمد: بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
شاه كه تا اين لحظه بر روي تخت نشسته و پشت به دو عدد متكاي مرواريد دوزي شده الماس نشان داده بود از اظهارات چاپلوسانه مشتي درباري ونزديكان مافنگي خود به هيجان آمده، ناگهان روي دوزانو بلند شد ، شمشير خود را به كمر بسته بود به قدر يك وجب از غلاف بيرون كشيد و اين شعر را با صداي بلند خواند :
كشم شمشير مينايي كه شير از بيشه بگريزد
زنم بر فرق «پاسكويچ» كه دود از «پطر» برخيزد !
دو نفر از درباريان متملق كه در سمت چپ و راست شاه ايستاده بودن خود را به روي پاي قبل عالم انداخته گفتند :
قربان ! مكش ! مكش ! كه عالم زير و زبر خواهد شد ! شاه قاجار پس از لحظه اي سكوت ، گفت : حالا كه اين طور صلاح مي دانيد ما هم دستوري مي دهيم بااين قوم بي ايمان كار را به مسالمت ختم كنند و مجددا شمشير را غلاف كر د !
باز اين حضرات به خاك افتادند و تشكرات خود را از طرف بني نوع انسان كه اعليحضرت بر آنها رحم آورده و تيغ خود را از نيام بيرون نكشيدند ، تقديم خاكپاي قبله عالم كردند !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ارد دوم و سورنا
ارد دوم و سورنا
می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نبرد گرانیک
نبرد گرانیک
نخستین نبرد اسکندر و ایرانیان در بهار (۳۳۴ پ.م) در حوالی آسیای صغیر نبرد گرانیک یا گرانیکوس نامیده میشود.
اسکندر در بهار (۳۳۴ پ.م) از بغاز داردانل گذشته وارد آسیای صغیر شد. نخستین نبرد وی در کنار رود گرانیک روی داد که به دریای مر مره می ریزد. شمار سپاهیان ایران از هشت هزار سواره نظام ایرانی و هشت هزار پیاده اجیر یونانی تشکیل میشد. جنگ گرانیکوس بسبب کشته شدن بسیا ری از سرداران بزرگ ایران به سود اسکندر پایان پذیرفت. اسکندر سپس شهر سارد پایتخت لیدی را نیز گرفت و بر بخش بزرگی از آسیای صغیر دست یافت.
در این زمان مِمنُن سردار یونانی داریوش سوم که مردی دلیر و کاردان بود کوشید تا از راه دریا بر مقدونیه حمله برد و یونانیان را بر ضد اسکندر بشوراند و بدینوسیله او را از آسیا به اروپا بازگرداند. وی با این نیت سیصد کشتی برداشته به تسخیر جزایر پرداخت مردم آتن و اسپارت نیز با نظر و قصد وی موافق و همراه بودند. ولی بخت با اسکندر یار بود زیرا که این سردار با کفایت ناگهان درگذشت و اسکندر با خاطری آسوده راه ایران در پیش گرفت. هنگامیکه داریوش سوم از شکست گرانیکوس و پیشروی اسکندر آگاهی یافت سپاهی که شمار نفرات آنرا بین 322 تا 600 هزار نوشته اند گرد آورد و عازم جلو گیری از دشمن شد.
برداشت از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حمله مغول به نیشابور
حمله مغول به نیشابور
سقوط نیشابور، ضربهای بزرگ برای سلطنت خوارزمشاهیان و ایران بود. بعد از پیروزی مغولان، این شهر و شهرهای تابع آن سالها خالی از سکنه بود.
سلطان محمد خوارزمشاه، نتوانست در مقابل حملهٔ چنگیزخان، ایستادگی کند. شهر و ولایات ماوراءالنهر، هر یک به طور جداگانه، علیه مغولان جنگیدند. سلطان، به بهانهٔ آنکه لشکر جدیدی را آماده کند، به سوی خراسان گریخت و بر طبق خبری، وی در تاریخ ۱۲ صفر ۷۱۷هـ/۱۸ آوریل ۱۲۲۰م وارد نیشابور شد به سمت بغداد نزد خلیفه روانه شد.
سپاهسالاران مغول، همچنان به تعقیب او ادامه میدادند. پس از مدتی، دستههای سربازان –تغوچارنویان- داماد چنگیزخان، برای تصرف ولایات خراسان، عازم این دیار شدند. همزمان، دستههای برکه نویان هم به لشکر تغاچار نویان پیوستند. هریک از دستههای مغول، وظیفهٔ معین داشتند ولی تاکتیک تصرف شهرها و روستاها، یک سبک بود. روستاها و دهکدههای کوچکتر را تخریب میکردند و مردان را به اسارت میگرفتند تا در محاصرهٔ شهرهای بزرگ از آنها به عنوان نیروی غیرمنظم استفاده کنند. این دستهها، قلعهها و حصارها را محاصره میکردند و توسط منجنیقها، دیوار قلعهها و حصارها را فرو میریختند، ساکنان شهرها را بیرون میراندند و سپس آنجا را اشغال و غارت میکردند و بعد از این، اهل شهر را بعضاً قتل عام میکردند. «مغولان، آنچنان ترسی در میان مردم حکمفرما کرده بودند که هیچ فردی جرأت فرار و حرکت را نداشت.» یکی از نویسندگان و و شاهدان واقعهٔ حمله مغول در آن روزگار، مینویسد:
در این میان، وضعیت روحی اسیران، بسیار مطلوبتر از کسانی بود که درخانه به انتظار سرنوشت میلرزیدند.
در ۱۱ربیعالاول سال ۶۱۷ هجری، سپاه جبه نویان و سوبوتای بهادر، به دروازهٔ شهر نیشابور رسیدند. جبه نویان، ابتدا ۱۴ نفر سواره را که ساربان بودند، جهت تعقیب فرستاد. این گروه، از وضع وزیر شریفالدین، آگاه بودند. چند نفر از سواران دیگر به دنبال آنها رفته و در مسافت سه فرسنگی از شهر، آنها را یافتند که تعدادشان تقریبا هزار نفر بود و مغولان طی زد و خوردی، آنها را شکست دادند و هر چه که راجع به سلطان محمد خوارزمشاه لازم بود، به دست آورده و بعد از آن اسیران را کشتند. بعد از این، مغولان، از اهالی شهر خواستند که تسلیم شوند، و حاکم شهر نیشابور – مجیرالملک - چنین پاسخ داد:
شهر نشابور، از قبل سلطان، من دارم و من مردی پیرم، اهل قلم و شما برعقب سلطان میروید، اگر بر سلطان، ظفر باشد ملک شما راست و من نیز بنده باشم.
مجیرالملک تغذیهٔ مغولان را تامین کرد و آنان نیز به تعقیب سلطان به راه افتادند. بعد از رفتن این سپاه، روز به روز سپاهیان جدید مغول به نیشابور نزدیک میشدند. این اوضاع، تا اول ربیعالثانی ادامه پیدا کرد.
در این روز، جبه نویان، خود به نیشابور رسید و شیخالاسلام، قاضی و وزیر شهر را به نزد خود فراخواند. اما رؤسای شهر سه نفر از طبقهٔ متوسط شهر را نزد نویان مغول فرستادند تا در مورد تغذیه و علوفهٔ مغولان، به گفت و گو پردازند. جبه نویان، متنی را به حروف ایغوری و با مهر سرخ به آنها داد و از این طریق، از آنها خواست تا سپاهیان مغول را از نظر غذا تامین کنند و نیز دستور داد تا هرچه زودتر حصارهای اطراف شهر، تخریب شود و بعد از این، جبه نویان نیز به دنبال سلطان محمد خوارزمشاه به راه افتاد. اما هر جای را که ترک میکردند، غنایم به جای گذاشته و شحنه و حاکم جدیدی تعیین میکردند. سپاهیان مغول که منطقه نیشابور آمده بودند، و چون تعداد سپاهشان بسیار کم فقط به غارت و چپاول اطراف شهر میپرداختند. خراسان آن روزگار، بیشتر از بیست شهر متوسط داشت و بدین علت، مغولان در ابتدا به تصرف این شهرها پرداختند. بعد از آنکه این شهرها و دهکدهها را تصرف کردند، با نیروی بیشتر و قویتر، روانهٔ نیشابور شدند.
حملات چنگیز خان.
در سال ۶۱۸ ه. ق بین طغاچار داماد چنگیز مغول با مرزداران نیشابور درگیری رخ داد. در یک روز هزار نفر از طرفین به قتل رسیدند ولی در وقت مراجعت تیری به سوی طغاچار از جانب یک مرزدار نیشابور انداخته شد که بر اثر جراحات وارده از پای درآمد.
مردم نیشابور چند روز بعد متوجه شدند که در این جنگ داماد چنگیز کشته شده و سپاه مغول دست از آنها برنخواهند داشت، بنابراین به سرکردگی شرفالدین امیر مجلس حاکم نیشابور متحد و هم قسم شدند که «تا جان در بدن دارند از پای ننشینند و تسلیم نشوند.» شهر و اهالی نیشابور علیه مغولان شورش کردند.
تولی خان پسر چنگیز که این خبر را شنید پس از فتح مرو با لشکریان خود به نیشابور آمد و به همه امرای سپاه خودش اعلام کرد که چنگیز گفتهاست:
چون مردم نیشابور طغاچار را کشته اند هیچیک نباید زنده بمانند و شهرباید خراب شود و در محل جو کاشته شود.
بنابر این سپاهیان مفول در روز چهارشنبه نیمه ربیعالاخر سال ۶۱۸ ه. ق با سه هزار چرخانداز و صد منجنیق و عراده و چهارصد نردبان و هشتصد نفتانداز و دو هزار و پانصد خروار سنگ محاصره کردند.
شرفالدین نیز، در مقابل، بر هر در دروازه نیشابور دوازده هزار مرد جانباز و تیرانداز تعیین نمود. مدت هشت شبانهروز از دو طرف در کوشش و کشش بودند و عدههای بیشمار از طرفین به قتل رسیدند و نیز چند تن از امرای نامدار تولیخان کشته شدند. در این موقع حاکم نیشابور به اتفاق ائمه و اعیان و اصول و کلانتران نیشابور قاضی ممالک خراسان مولانا رکنالدین علی بن ابراهیم مغیشی را به نزدیک تولیخان فرستادند و اظهار تبعیت و خراجگزاری کردند ولی تولیخان قبول ننمود و قاضی را نگهداشت. روز دیگر بعد از برگزاری نماز جمعه در نیشابور، تولیخان در اطراف شهر گشتی زد و به سپاهیان خود گفت میخواهم امشب این شهر را گرفته باشید. لشکریان به یکباره حمله آوردند و
مجانیق و خرکها را پیش بردند و نفتاندازان نفاتی کردند و از در نشیب وفراز و درون و برون و جوان و پیر غلغله و نفیر و ولوله شهیق و زفیر به اوج رسید واز هفتاد نقطه دیوارهای شهر را سوراخ کردند و قریب ده هزار سرباز مغول تا صبح به خونریزی پرداختند و صبح شنبه همسر طغاچار (دختر چنگیز) با ده هزار سوار وارد شهر شدو از روز شنبه تا چاشتگاه چهارشنبه قتل و غارت کردند و همه مردم را به جز چهارکمانگر کشتند و حتی سگها و گربهها را کشتند و باروی شهر را کوفته و مناظر و منازل و حصارها و همه قصرها را با زمین هموار ساختند و هفت شبانهروز بر شهر آب بستند وسپس جو کاشتند و تا سبز شد توقف نمودند. مدت ۱۲ شبانهروز شمارش مقتولان به طول انجامید و یک میلیون و هفتصد و چهل و هفت هزار مرد به استثنای زنها و اطفال به شمارش درآمد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
09-07-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روز عشق و دوستی...اسفندگان در ایران باستان
روز عشق و دوستی...اسفندگان در ایران باستان
جشن «سپندارمذگان» یا «اسفندگان»، روز گرامیداشت زنان در ایران باستان بوده و این روز به نام «مرد گیران» یا «مژدگیران» یا «مزدگیران» (=هدیه گرفتن از مردان) نیز در ادبیات فارسی بکار رفته است.
سپندارمذ یکی از امشاسپندان جاودانی مونث است. او مظهر پاکی، فروتنی، محبت، عشق، خلوص، فروتنی و پارسایی اهورامزدا است و در عالم مادی نگهبانی زمین و زنان نیک با اوست.
در این روز مردان به همسران خود هدیه میدادند. مردان زنان خانواده را برتخت شاهی مینشاندند و از آنان اطاعت میکردند و به آنان هدیه میدادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدتها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار میشد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد میگردید.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-10-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عکس های قدیم ایران
عکس های قدیم ایران
سیستم آب رسانی در تهران قدیم
سیستم آب رسانی در تهران قدیم
سیستم آب رسانی در تهران قدیم
سیستم آب رسانی در تهران قدیم
سیستم آب رسانی در تهران قدیم
مجاهدین گیلانی که به فرماندهی یپرم خان ارمنی در فروردین سال ۱۲۸۸ قزوین را به تصرف خود درآوردند.
اصفهان خیابان سپه // سال 1250
عوامل شعبان جعفری // شعبان بی مخ // در حال تنبیه یک مخالف
هیات عزاداری آلاحمد تهران ردیف اول،نفر وسط مرحوم آیتاله سید احمد طالقانی پدر زندهیاد جلال آل احمد
سقاخانه در بازار تهران محرم1307
دروازه تهران قزوین سال1305
علامه محمد قزوینی // نشسته
همسر سپهبد رزم آرا پس از شنیدن خبر ترور همسرشان
ناصرالدین شاه پس از شکار در حال کشیدن قلیان
م : تکناز
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
09-10-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان تاریخی اعدام بابک خرمدین
داستان تاریخی اعدام بابک خرمدین
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.
پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همهی مردم بشنوند ....
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است!
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهرهام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد... پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس ازآن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشهی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .
آخرین گفتار بابک چنین بوده است :
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود ..
تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت !
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند .
اما تو ای افشین . . . در انتظار
و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
" پاینده ایران "
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعهی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند.
(تولدی دیگر-شجاع الدین شفا).
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|