ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند |
08-18-2013
|
|
ناظر و مدیر تالارهای آزاد
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوست گرامی اقای فاطمی
اگر دقت کنید اکثر پست هایی که طی این چند هفته ارسال کردید ویرایش شدن
به دو دلیل 1 داشتن لینک و 2 پستهای کوتاه و متوالی در یک زمان
برای حذف لینک مطالب لطفا ابتدا متن را کامل انتخاب کنید(ctrl+A)
و سپس دکمه رو بزنید
قبلا از همکاری شما سپاس گذارم
تیم نظارت فروم p30
__________________
. . . . .
|
5 کاربر زیر از ترنم سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
08-19-2013
|
|
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797
987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
با گرگ دنبه ميخوره، با چوپان گريه ميكنه ! بالابالاها جاش نيست، پائين پائين ها راش نيست !
|
4 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خر برفت و خر برفت
خر برفت و خر برفت
یک صوفی مسافر, در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طویله بست. و به جمع صوفیان رفت. صوفیان فقیر و گرسنه بودند. آه از فقر که کفر و بی ایمان به دنبال دارد. صوفیان, پنهانی خر مسافر را فروختند و غذا و خوردنی خریدند و آن شب جشن مفّصلی بر پا کردند. مسافر خسته را احترام بسیار کردند و از آن خوردنی ها خوردند. و صاحب خر را گرامی داشتند. او نیز بسیار لذّت می برد. پس از غذا, رقص و سماع آغاز کردند. صوفیان همه اهل حقیقت نیستند.از هزاران تن یکی تن صوفی اند باقیان در دولت او می زیند
رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگینی آغاز کرد. و می خواند: « خر برفت و خر برفت و خر برفت«.صوفیان با این ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادی کردند. دست افشاندند و پای کوبیدند. مسافر نیز به تقلید از آنها ترانة خر برفت را با شور می خواند. هنگام صبح همه خداحافظی کردند و رفتند صوفی بارش را برداشت و به طویله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طویله نبود با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولی خر نبود, صوفی پرسید: خر من کجاست. من خرم را به تو سپردم, و از تو می خواهم.خادم گفت: صوفیان گرسنه حمله کردند, من از ترس جان تسلیم شدم, آنها خر را بردند و فروختند تو گوشت لذیذ را میان گربه ها رها کردی. صوفی گفت: چرا به من خبر ندادی, حالا آن ها همه رفته اند من از چه کسی شکایت کنم ؟ خرم را خورده اند و رفته اند .
خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر کنم. دیدم تو از همه شادتر هستی و بلندتر از همه می خواندی خر برفت و خر برفت, خودت خبر داشتی و می دانستی, من چه بگویم؟
صوفی گفت: آن غذا لذیذ بود و آن ترانه خوش و زیبا, مرا هم خوش می آمد.مر مرا تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد
آن صوفی از طمع و حرص به تقلید گرفتار شد و حرص عقل او را کور کرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
5 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-01-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حدس درست خانمها
حدس درست خانمها
یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند كه یهو زنش با ماهی
تابه می كوبه تو سرش.
مرده میگه: برای چی این كارو كردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه تو جیب شلوارت یه كاغذ پیدا
كردم كه توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...
مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته
بودم اسبی كه روش شرط بندی كردم اسمش سامانتا بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .
.
.
.
.نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند
.
سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می كرده كه زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می كوبه تو سرش !
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟
زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!
.
.
.
نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
4 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-02-2013
|
|
غضنفر و حیف نون رو بردن جهنم فرداش با لباس سیاه و کثیف بر گشتن، پرسیدن چرا این جور شدین؟ گفتن خدا وکیلى کار دو نفر نبود ولى خاموشش کردیم !!
.
.
غضنفر با زنش میره پارک بلال بخورن،وقتی بلالی داشت اونا رو باد میزد، یه کدوم از اونارو برداشت و به زنش گفت: ببین قدرت خدار و همین بلال زمان پیامبر اذان می گفت!!
.
.
مناجات غضنفر : خدایا گناهانم را نادیده بگیر همانگونه که دعاهایم را نشنیده می گیری
.
.
غضنفر میره تو داروخانه و می پرسه شما ” اسید استیل سالیسیلیک ” دارید؟
فروشنده میگه: منظورتوت آسپرینه؟
جواب میده : آره خودشه ؛ اسمش همش یادم میره .
.
.
تابلوی مغازه غضنفر: مکانیکی برادران مرادی به غیر از یحیی!!!!!
.
.
از غضنفر می پرسن مهمترین نکته فیلم ستایش چیه؟میگه راننده کامیون بشی اول بدبختیه!
.
.
به غضنفر میگن تو طرفدار کدوم تیم فوتبال هستی؟
میگه قربون جدش برم آسد میلان!!
.
.
غضنفر میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه حالا من خر،من نفهم، آخه شما اینجا رودخانه می بینید که اومدین روش پل زدین
.
.
غضنفر میره تو صف نون وایی، شاطره میگه: نون تا اینجا بیشتر نمیرسه، بقیه برن.
غضنفر میگه: ببخشید میشه جمعتر وایسین نون به ما هم برسه
ویرایش توسط ترنم : 09-03-2013 در ساعت 12:07 AM
|
6 کاربر زیر از سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-03-2013
|
|
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797
987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش
پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش
وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت
ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت
مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری
تـــو کــه هر روز به صحرا میری
وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم
ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم
پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم
ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم
تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی
نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی
تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت
پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت
هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را
یک جو از عقل به سر نیست تو را
به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی
بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی
بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری
بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری
بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری
بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری
یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار
تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار
بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس
بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس
جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا
روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا
بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری
بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری
وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده
بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه
می بــری مـــاده خــرت را حجله
بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله
بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت
پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت
تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود
موسم عــقــد تــو بــر پا نشود
پــس از امــروز بــرو بر سرکار
تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار
|
4 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-11-2013
|
|
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797
987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رباعیات اشغری
ای دوشت، به من وَشله ی ناژور نژن
قَشّاب شِفَت ژربت شاطور نژن
توهین به خودم هرشِه دلت خواشت بکُن
شَرکوفت به منقل و به وافور نژن
***
ای دوشت، بیا کنار منقل باشیم
پای بَشِ وافور معطل باشیم
بُگژار که لِژّت ببریم اژ دَم و دود
هرشَند در اِژتماع، انگل باشیم
***
گویند که اهل شِرت و پِرتیم، بگَن
دارای بشات و خرت و پرتیم، بگن
امابخدا ما بَشِه شهری هشتیم
هرشند که اهل شهرهِرتیم،بگن
***
هرشند که توی گَند و مَندیم همه
یا اهل اراژیف و شَرَندیم همه
اما شروژُلف و یال و کوپال ببین
تا پی ببری که شَربلندیم همه
***
هرشند که اهل دود و مودیم رفیق
یا یکشره درحال رکودیم رفیق
اما توبیا ببین که اژ کوهِ ژغال
بی دغدغه در حال شعودیم رفیق
***
خوابیدم ودیدم که شِه بَش ها ژده ام
کردم شِه نژاعی و شِه کَش ها ژده ام
القِشه ژخواب خوش که بیدار شدم
دیدم عَژَبا ، فقط مگش ها ژده ام!
***
ژانا ، ژ بخار آب ، غِلژت نطلب
وژ زِنشِ تقلبی تو لِژّت نطلب
گرمُتٌشِلی به اشغری های ژمان
باننگ بشاژ و هیش عِژّت نطلب
***
یک روژ، ژمیع اشغری های وَلات
رفتیم به قشد پیک نیک شوی قَلات
آنژا به کنار منقل و ژیر درخت گفتم به ژمال اشغری ها،شَلَوات
|
3 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-13-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻱ یک نفر ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﻤﯿﺨﻮﻧﻪ ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ؟؟؟؟
ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎﻱ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ .
ﮔﻔﺘﻢ، ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ، ﻭﻟﻲ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ .
ﻣﻼ : ﻭﻋﺪﻩﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻱ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ
ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ! ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ . ﻭﻟﻲ ﺑﻲﻓﺎﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻼ : ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ ﺳﺨﺘﻴﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
ﻣﻼ (ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴت) : ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ !؟
ﻫﻴﭽﻲ، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮﻧﻢ !!!!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-14-2013
|
|
کاربر عادی
|
|
تاریخ عضویت: Mar 2012
محل سکونت: همدان
نوشته ها: 63
سپاسها: : 303
202 سپاس در 61 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگه یه روز یکی با همه ی قلبش دوست داشت
حواست باشه
تو خاص نیستی
اونه که آدم کمیابیه و در حال انقراض
مواظبش باش . .
یکی از بچه های فامیل که ۵سالشه اومده به مامانش میگه
“از بازیهای مسخره تبلت خسته شدم یه چیز پیشرفته تر میخوام …”
ما بچه بودیم کاغذ میجویدیم میزاشتیم تو لوله خودکار پرت میکردیم طرف تخته سیاه …
ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮﯼ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﺪ:
” ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ .”
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﺠﺪﺩا ﺍﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻮ ﺍﻋﻼﻡ ﺷﺪ
” ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﮐﻨﻨﺪﻩ ﮔﺮﺍﻣﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻐﺬﯾﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ !”
ﺍﯾﻦ ﻫﺸﺪﺍﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻠﻨﺪﮔﻮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ :
” ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻋﺰﯾﺰ ﺧﻮﺍﻫﺸﻤﻨﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﮕﯿﺮﯾﺪ !”
ویرایش توسط farzanehr : 09-14-2013 در ساعت 12:32 PM
|
2 کاربر زیر از farzanehr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
09-15-2013
|
|
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797
987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گـلـه مـيـكـرد زِ مـجـنـون لـيـلـي
گـلـه مـيـكـرد زِ مـجـنـون لـيـلـي كـه شـده رابـطـه مـان ايـمـيـلـي
حــيــف ازان رابـطـة انـسـانـي كـه چـنين شـد كـه خـودت ميداني
عـشــق وقـتـي بـشـود داتكـامي حـاصلـش نـيـسـت بـجـز نـاكـامـي
نـازنـيـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده يا "داتكام" و"دات اُرگ" تورا؟
بــهــرت ايـمـيـل زدم پـيشـترك جـاي "سابجكت" نـوشـتم بـه درك
بـه درك گـر دل مـن غمگين است بـه درك گـر غم مـن سنگين است
بـه درك رابـطـه گر خورده تَـرَك قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درك!
آنـقـدر دلـخـور ازيـن ايـمـيـلـم كـه بـه ايـن رابـطـه هـم بـي مـيـلم
مـرگ لـيـلي، نِت و مِت را ول كن هـمـه را جاي "اوكِي" ، "كنسِل" كن
OFF كـن كـامـپـيـوتـر را جـانـم يـار مـن بـاش و بـبـيـن مـن ON ام
اگـرت حـرفـي و پـيـغـامـي هسـت روي كـاغـذ بـنـويـس بــا دسـت
نــامـه يـك حـالـت ديـگـر دارد خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـكـرر دارد
خسته ازFont و زِFormat شدهام دلـخـور از گـردالـيِ @ شــدهام
كرد "ريـپـلاي" بـه لـيـلـي مـجـنـون كه دلم هست ازين "سابجكت"خون
بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم كـرد هرچه گفتي كـه بكن خـواهم كـرد
زودتـر پـيـش تـو خـواهـم آمـد هي مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد
راسـت گـفتـي تـو عـزيـزم لـيـلـي ديــگر از مــن نــرسـد ايـمـيـلي
نـامـه اي پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـيـدي كـه سـرآيـد قـهـرت
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 09:54 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|