شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
11-26-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حکایات آموزنده
۱- راز خوشبختی
کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین فرد جهان بیاموزد.
پسرک چهل روز در بیابان ها راه رفت تا سر انجام به قلعه زیبایی بر فراز کوهی رسید.
مرد فرزانه ای که او می جست آنجا می زیست. اما پسرک به جای ملاقات با مردی مقدس وارد تالاری شد که جنب وجوش عظیمی در آن وجود داشت.
تاجران می آمدند و می رفتند، مردم با هم صحبت می کردند وگروه موسیقی می نواخت. میزی مملو از غذاهای لذیذ برای مصرف در آنجا دیده می شد.
دوساعتی طول کشید تا بتواند با مرد فرزانه صحبت کند…
مرد فرزانه بادقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد اما به او گفت حالا وقت کافی ندارد که راز خوشبختی را برایش توضیح دهد. به او پیشنهاد کرد تا به گوشه وکنار قصر سری بزند و دوساعت دیگر برگردد. بعد به او یک قاشق چای خوری داد ودو قطره روغن در آن ریخت وگفت: خواهش می کنم در حین گشت وگذار این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار روغن بیرون بریزد.
پسرک شروع به بالا وپائین رفتن در قصر نمود اما تمام مدت چشم به قاشق داشت تا مبادا روغنی بر زمین بریزد. وقتی برگشت مرد فرزانه گفت: قصر مرادیدی؟ قالیهای ابریشمی! تابلوهای زیبا، کتابخانه و…..
پسرک شرم زده گفت که هیچ ندیده وتنها دغدغه اش نگهداری از روغن بوده است.
مرد فرزانه گفت: پس برگرد و با شگفتی های دنیای من آشنا شو. اگر خانه کسی را نبینی نمی توانی به او اعتماد کنی.
پسرک با شادی تمام بار دیگر قاشق به دست به تماشای خانه رفت. تمام جاها را دید و در باغ چرخید و دوباره بازگشت. هنگامی که بازگشت تمام آنچه را که دیده بود با جزئیات برای مرد فرزانه تعریف کرد.
مرد فرزانه پرسید: اما آن دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجاست؟ پسرک به قاشق نگریست ودریافت که روغن ریخته است.
فرزانه ترین فرزانگان گفت: ((پس این است راز خوشبختی، که همه شگفتی های جهان را بنگری و هرگز از آن دو قطره روغن درون قاشق غافل نشوی))
-------------------------------
۲- دختر آرایشگر
یکی از بزرگترین الگوهای صبر و استقامت بر اطاعت و فرمانبرداری از خدا و در راه خدا، آرایشگر دختر فرعون است. روزی موهای دختر فرعون را شانه می زد و مشغول آرایشش بود که شانه از دستش افتاد. و گفت: بسم الله (فراموش کرد، چون ایمانش را مخفی نگه داشته بود، ولی مؤمن اینگونه است؛ اخلاقمان ما را لو می دهد) در این هنگام دختر فرعون گفت: پدرم خدا است؟ آرایشگر گفت: پروردگار من و تو و پدرت الله است. دختر گفت: آیا توخدای دیگر ی غیر از پدرم داری؟ او گفت: پروردگار من و تو و پدرت الله است. دختر گفت: به پدرم می گویم و این کار را هم کرد. فرعون به او گفت: آیا توخدای دیگری غیر از من داری؟ زن آرایشگر گفت: پروردگار من و تو خداست. فرعون گفت: آیا این زن فرزندی دارد؟ گفتند: چهار فرزند که یکی از آنها شیر خوار است. فرعون گفت: آنها را بیاورید و گوي مسی نیز بیاورید و آتش را در آن روشن کنید تا ذوب شود.
سعی کن تصور کنی که چه اتفاقی خواهد افتاد، خودت را به جای آرایشگر قرار بده.
فرعون پسر بزرگش را گرفت و از زن پرسید: آیا خدایی جز من داری؟ او گفت: پروردگار من و تو الله است. آنها پسر را جلو چشمان مادرش در آتش انداختند. پسر شروع به جیغ و داد کرد تا اینکه زغال شد و از بین رفت. پسر دوم و سومش را نیز گرفتند و زن پاسخی جز اینکه پروردگار من و توالله است، نداشت. آن دو را نیز به کام آتش انداختند. این صحنه جلوچشمان مادر اتفاق می افتد. نوبت فرزند شیر خوار رسید، اینجا قلب مادر برای فرزند شیر خوارش سوخت. او را محکم گرفت. در این هنگام کودک شیر خوار به صدا در آمد وگفت: صبور و بردبار باش مادر، چون تو بر حق هستی. پس بچه و مادرش را در آتش انداختند.
می بینم که از این قصه متأثر شدید و قلبتان به شدت به درد آمد. پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وسلم ـ می فرماید: «بینما أنا أعرج فی السماء شممت رائحة طیبة ما سمعت مثلها من قبل، فقلت: یا جبرئیل! ما هذه الرائحة؟ قال: هذه رائحة ماشطة بنت فرعون وأولادها الأربعة »
«وقتی به آسمان بالا می رفتنم بوی خوشی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به مشامم نخورده بود. گفتم: ای جبرئیل! این بو چیست؟ گفت: این بوی آرایشگر دختر فرعون و چهار فرزندش است.»
خدایا! در غم و شادی اشک از چشمان سرازیر می شود!
(إنما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب)، [الزمر: 10].
«قطعاً به صابران اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده می شود».
-----------------------------------
۳- لبیک
دلسوخته اى هر شب خدا را مى خواند و ذکر الله از دهان او نمى افتاد. در همه حال لفظ الله بر زبان داشت و يک دم از اين ذکر، نمى آسود.
شبى شيطان به سراغش آمد و گفت : اين همه الله را لبيک کو ؟ چگونه او را اين همه مى خوانى و هيچ پاسخ نمى شنوى ؟ اگر در اين ذکر، سودى بود، بايد ندايى مى شنيدى و لبيکى مى آمد.
مرد، شکسته دل شد و به خواب رفت . در خواب حضرت خضر را ديد که به او مى گويد: چه شد که از ذکر بازماندى ؟
گفت : همه عمر او را خواندم ، هيچ پاسخ نشنيدم . اگر بر در کسى چند بار بکوبند ، پاسخى شنوند . من سال ها است که الله مى گويم و لبيک نمى شنوم . ترسم که مرا از خود رانده باشد و سزاوار لبيک نباشم . خضر گفت : هرگاه که او را خواندى ، او تو را پاسخ گفته است .
گفت : چگونه ؟ گفت : همين که او را مى خوانى ، او تو را حال و توفيق داده است که باز بيايى و الله بگويى . آن الله گفتن هاى تو، لبيک هاى خدا است . اگر رد باب بودى ، آن توفيق نمى يافتى که باز آيى و باز او را بخوانى . بدان که اگر در دل تو سوز و دردى است ، آن سوز و گدازها، همان فرستادگان خدا هستند که از جانب خدا تو را پاسخ مى گويند و به درگاه او مى کشانند.
گفت آن الله تو لبيک ماست
آن نياز و درد و سوزت پيک ماست
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زير هر يا رب تو لبيک هاست
-----------------------------------------
۴- همسران
روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت.اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرداین همسر ازهر چیزی بهترین را داشت .
پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت که مبادا این همسر او را به خاطر دیگری ترک نمائد .
پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و همیشه با پادشاه مهربان و صبور و شکیبا بود هر گاه پادشاه با مشکلی روبرو میشد به او متوسل میشد تا آنرا مرتفع نمائد.
همسر اول پادشاه شریک بسیار وفاداری بود و در حفظ و نگهداری تاج و تخت شاه بسیار مشارکت میکرد.اما پادشاه این همسر را دوست نمی داشت وبرعکس این همسر شاه را عمیقا؛ دوست داشت ولی شاه به سختی به او توجه میکرد.
روزی از این روزها شاه بیمار شد و دانست که فاصله زیادی با مرگ ندارد .
سراغ همسر چهارم خود که خیلی مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسیار دوست داشتم بهترین جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بیشترین مراقبتها را از تو بعمل آورده ام اکنون که من دارم میمیرم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد؟
گفت:بهیچ وجه !! و بدون کلامی از آنجا دور شد این جواب همانند شمشیر تیزی بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگین و ناراحت از همسر سوم خود پرسید من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آیا تو مرا همراهی خواهی کرد و با من خواهی آمد؟
گفت نه هرگز !! زندگی بسیار زیباست اگر تو بمیری من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگی لذت میبرم!
پادشاه نا امید سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسید من همیشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا یاری کردی من در حال مردنم آیا تو با من خواهی بود؟
گفت نه متاءسفم من در این مورد نمیتوانم کمکی انجام دهم من در بهترین حالت فقط میتوانم تو را داخل قبرت بگذارم ! این پاسخ مانند صدای غرش رعد و برقی بود که پادشاه را دگرگون کرد!
در این هنگام صدائی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهی خواهم کرد!
هر کجا که تو قصد رفتن نمائی!
شاه نگاهی انداخت همسر اول خود را دید ! او از سوء تغذیه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائی بسیار اندوهناک و شرمساری گفت:
من در زمانی که فرصت داشتم باید بیشتر از تو مراقبت بعمل میآوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقیقت همه ما دارای چهار همسر یعنی همفکر در زندگی خود هستیم همسر چهارم :همان جسم ماست مهم نیست که چه میزان سعی و تلاش برای فربه شدن و آراستگی آن کردیم وقتی ما بمیریم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم : دارائیها موقعیت و سرمایه ماست زمانی که ما بمیریم آنها نصیب دیگران میشوند.
همسر دوم :خانواده و دوستانمان هستند مهم نیست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائی که میتوانند باما بمانند همراهی تا مزاز ماست.
همسر اول : روح ماست که اغلب در هیاهوی دست یافتن به ثروت و قدرت و لذایذ فراموش میشود . در حالیکه روح ما تنها چیزی است که هر جا برویم ما را همراهی میکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقویت کن و به او رسیدگی کن که این بزرگترین هدیه هستی برای توست.
----------------------------------------
۵- راهب و روسبی
راهبی در نزديکی معبد زندگی می کرد. در خانه رو به رويش، يک روسپی اقامت داشت. راهب که می ديد مردان زيادی به آن خانه رفت و آمد دارند، تصميم گرفت با او صحبت کند.
زن را سرزنش کرد: "تو بسيار گناهکاری. روز و شب به خدا بی احترامی می کنی.چرا دست از اين کار نمی کشی؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی؟"
زن به شدّت از گفته های راهب شرمنده شد و از صميم قلب به درگاه خدا دعا کرد و بخشايش خواست. همچنين از خدای قادر متعال خواست که راه تازه اي برای امرار معاش به او نشان دهد.
امّا راه ديگری برای امرار معاش پيدا نکرد. بعد از يک هفته گرسنگی دوباره به روسپيگری پرداخت.
امّا هر بار که بدن خود را به بيگانه اي تسليم می کرد، از درگاه خدا آمرزش می خواست.
راهب که از بی اعتنايی زن نسبت به اندرز او خشمگين شده بود، فکر کرد: "از حالا تا روز مرگ اين گناهکار می شمرم که چند مرد وارد آن خانه شده اند."
و از آن روز کار ديگری نکرد جز اينکه زندگی آن روسپی را زير نظر بگيرد. هر مردی که وارد خانه او میشد، راهب هم ريگی بر ريگ های ديگر می گذاشت.
مدّتی گذشت. راهب دوباره روسپی را صدا زد و گفت: "اين کوه سنگ را می بينی ؟ هر کدام از اين سنگ ها نماينده يکی از گناهان کبيره ايست که انجام داده اي، آن هم بعد از هشدار من. دوباره می گويم: مراقب اعمالت باش!"
زن به لرزه افتاد. فهميد گناهانش چقدر انباشته شده است. به خانه برگشت، اشک پشيمانی ريخت و دعا کرد: "پروردگارا ! کی رحمت تو مرا از اين زندگی مشقّت بار آزاد می کند؟"
خداوند دعايش را پذيرفت. همان روز، فرشته مرگ ظاهر شد و جان او را گرفت. فرشته مرگ به دستور خدا، از خيابان عبور کرد و جان راهب را هم گرفت و با خود برد.
روح روسپی بی درنگ به بهشت رفت، امّا شياطين، روح راهب را به دوزخ بردند. در راه راهب ديد که چه بر روسپی گذشته است و شکوه کرد: "خدايا ! اين عدالت است ؟ من که تمام زندگی ام را در فقر و اخلاص گذرانده ام، به دوزخ می روم و آن روسپی که فقط گناه کرده، به بهشت می رود !"
يکی از فرشته ها پاسخ داد: "تصميمات خداوند همواره عادلانه است. تو فکر می کردی که عشق خدا يعنی فضولی در رفتار ديگران. هنگامی که تو قلبت را سرشار از گناه فضولی می کردی، اين زن روز و شب دعا می کرد
.روح او، پس از گريستن، چنان سبک می شد که می توانستيم او را تا بهشت بالا ببريم. امّا آن ريگ ها چنان روح تو را سنگين کرده بودند که نتوانستيم تو را بالا ببريم."
---------------------------------
۶- پادشاه و انتخاب وزیر
شاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: «در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد، تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد نخواهيد توانست قفل را باز كنيد. اگر بتوانيد مسئله را حل كنيد مي توانيد در را باز كنيد و بيرون بياييد». پادشاه بيرون رفت و در را بست.
سه تن از آن چهارمرد بلافاصله شروع به كار كردند. اعدادي روي قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به كار كردند. نفر چهارم فقط در گوشه اي نشسته بود. آن سه نفر فكر كردند كه او ديوانه است. او با چشمان بسته در گوشه اي نشسته بود و كاري نمي كرد. پس از مدتي او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بيرون رفت! و آن سه تن پيوسته مشغول كار بودند. آنان حتي نديدند كه چه اتفاقي افتاد! كه نفر چهارم از اتاق بيرون رفته است.
وقتي پادشاه با اين شخص به اتاق بازگشت، گفت: «كار را بس كنيد. آزمون پايان يافته است من نخست وزيرم را انتخاب كردم».
آنان نتوانستند باور كنند و پرسيدند: چه اتفاقي افتاد؟ او كاري نمي كرد، او فقط در گوشه اي نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل كند؟»
مرد گفت: «مسئله اي در كار نبود. من فقط نشستم و نخستين سؤال و نكته ي اساسي اين بود كه آيا قفل بسته شده بود يا نه؟ لحظه اي كه اين احساس را كردم فقط در سكوت مراقبه كردم. كاملأ ساكت شدم و به خودم گفتم كه از كجا شروع كنم؟ نخستين چيزي كه هر انسان هوشمندي خواهد پرسيد اين است كه آيا واقعأ مسأله اي وجود دارد، چگونه مي توان آن را حل كرد؟ اگر سعي كني آن را حل كني تا بي نهايت به قهقرا خواهي رفت؛ هرگز از آن بيرون نخواهي رفت. پس من فقط رفتم كه ببينم آيا در، واقعأ قفل است يا نه و ديدم قفل باز است»
. پادشاه گفت: «آري، كلك در همين بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم كه يكي از شما پرسش واقعي را بپرسد و شما شروع به حل آن كرديد؛ در همين جا نكته را از دست داديد. اگر تمام عمرتان هم روي آن كار مي كرديد نمي توانستيد آن را حل كنيد. اين مرد، مي داند كه چگونه در يك موقعيت هشيار باشد.
پرسش درست را او مطرح كرد». این دقیقا مشابه وضعیت بشریت است، چون این در هرگز بسته نبوده است! خدا همیشه منتظر شماست.انسان مهم ترین سوال را از یاد برده است... و سوال این هست: "من که هستم...!؟"
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
11-26-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حکایات آموزنده
۷- شیخ صنعان
بسم الله الرحمن الرحیم
یک توضیح خیلی کوچک: در منطق الطیر عطار نیشابوری، هدهد که راهنما و سردسته پرندگان برای رسیدن به حضور سیمرغ - شاه مرغان - است، در هر توقف گاه برای جمع پرندگان داستان تعریف می کند. یکی از جذاب ترین داستان هایی که هدهد برای پرندگان بازگو می کند داستان عاشقانه شیخ صنعان و دختر ترساست. زیبایی این داستان به حدی است که رشته فکر خواننده را در منطق الطیر از داستان اصلی تغییر داده و به سمت این داستان می کشاند.
و اما داستان ما:
شیخ زیر لب ذکر می گفت و زیر ستونی از نور که از پنجره کوچک عبادتگاه به داخل می تابید، آرام دست ها را به حالت رقص دور سرش می چرخاند. دو زانو نشسته بود و گاهی آرام، آنقدر آرام که فقط خودش بشنود، زیر لب می گفت: حق...
کسی در عبادتگاه نبود. شیخ بود و آن کس که می پرستید. در محیطی چنان روحانی، شیخ رویش را به سمت منشا نور گرفته بود، ذکر می گفت و تسبیح می گرداند و اشک می ریخت و می رقصید...
***
آه اینجا چقدر سوزان است!... به سزای کدامین گناه ناکرده این چنین در سوز و تابم؟! آه خدای من نکند اینجا سرمنشا هستی است؟... آری حتماً همین طور است. من، پیر پاکان، شیخ صنعان، مرادِ مریدان، قطعاً در پس پرتو الطاف ایزدی ام... پس چرا این نور پاک مرا این گونه می سوزاند؟... آه خدای من... شیخ پاکت را بیامرز... خدایا... خدایا... آه، آن دختر کیست؟ چه زیبا می رقصد و می آید. این سوز و تاب از خرمن زلف اوست؟ هیهات از این آتش... شیخ! رو برگیر و تسبیح حق بگو... نگاهت را از دخترک برگیر... شیخ!! نگاه مکن شیخ... نگاه مکن... مکن... نمی توانم نگاه نکنم! ... نمی توانم... نه نمی توانم!!! تو کیستی ای دختر ماهرخ؟ خدای من... ایمانم به همین سادگی از دست رفت؟ ... تو کیستی؟ نکند این جام شراب از آن منست؟... خدایا!... نمی توانم از دستش نگیرم.... شیخ صنعان و جام شراب؟ آنهم از دست دختری زنار به کمر بسته؟!... نه نمی توانم نستانم... نمی توانم ننوشم... به سزای کدامین گناه ناکرده می سوزم... به سزای کدامین گناه ناکرده می نوشم؟... خدای من...
***
شیخ از خواب پرید. در تاریک و روشن عبادتگاه، در زیر ستون نور مریدی به آواز زیبا قرآن می خواند. شیخ دست به پیشانی کشید. از عرق خیس بود. مرید دیگری پیش آمد. به ادب کنار شیخ زانو زد. شیخ خرقه پوش خیس از عرق به نقطه نامعلومی نگاه می کرد. مرید پرسید: ای شیخ! خواب ناگواری دیدید؟...
مرید دیگر همچنان در زیر ستون نور قرآن می خواند. شیخ نگاهی به او کرد. مرید دستارش را روی سر جا به جا کرد و باز گفت: خواب ناگواری دیدید شیخ؟ ... سکوت بود و سکوت. فقط صدای قران خواندن می آمد. دیگر جرات باز پرسیدن برای مرید نبود. به ادب عقب رفت و از در کوچک عبادتگاه خارج شد. مُرید دیگر هنوز قرآن می خواند. شیخ که گویی طاقت شنیدن نداشت فریاد کشید و از عبادتگاه بیرون دوید. جمع مریدان شیخ هراسان شدند. یکی گفت: شیخ به کدام سو می دود؟ این چنین بی کلاه و دستار؟... دیگری پاسخ داد: مست از باده الهی به سمت مامن خلوتی می رود!... کس دیگری گفت: نباید او را تنها گذاشت... آن دیگری گفت: گویا شیخ خواب بدی دیده بود...
فارق از تمام گفتگوها شیخ صنعان می دوید. پای و سر برهنه، خار های بیابانی را لگد می کرد. مریدان می دویدند و هریک می کوشیدند تا به شیخ برسند. شیخ اما توجهی به اطراف نداشت. مریدی دوان دوان پرسید: به کجا می روید ای شیخ پاک؟!... جواب شنید: به جانب روم... آنجا که دختر ترسا منزل دارد... آه ای دختر ترسا... هیهات از کمند زلف تو!
***
شیخ صنعان پیرعهد خویش بود... بله جناب حضرت والا... پیر عهد خویش ((بود)) ... شما که خود از نزدیکان ایشان بودید و بهتر می دانید. شیخ ما اکنون خرقه سوزانده و کفر گزیده و در پی جام و لب یار است... خداوند شاهد است. من و دیگر مریدان شیخ پا به پای او دویدیم. ولی شیخ از پس ِ خوابی که دیده بود فقط جانب روم را می نگریست و می دوید. فقط دختر ترسا را می شناخت. به دیار روم هم که رسیدیم خاک نشین ِ دیار یار شد و از یاران برید. بله جناب حضرت والا... این بود که چاره را در رساندن خود به محضر شما جستیم.
پیرمرد خمیده قامت همان طور که به دیوار کعبه تکیه داده بود، کمی جابه جا شد و چهره چند تن از یاران شیخ صنعان را از نظر گذراند. نگاهها سوی او بود در انتظار گشودن لب. پیرمرد اما چیزی نمی گفت. فقط نگاه می کرد. در تو در توی ذهنش به دنبال جمله ای می گشت و با نگاههایش گویی بر دل های مریدان شلاق ِ شرم می زد. جمله را یافت... چند کلمه بیشتر نگفت و راز رهایی شیخ صنعان را افشا کرد:
- باید به سوی روم برویم. ما هم باید جملگی ترسا شویم. ما مریدان شیخ صنعانیم... !
مریدان بر خواستند. پیرمرد در جلو می رفت و مریدان شیخ، شرمزده از پشت او می آمدند به امید آنکه از این رفت و آمد ها چاره ای باشد برای رهایی شیخشان. شرمزده از اینکه شیخ را تنها گذاشته اند، اینک در دلهاشان شوق دیدار شیخ ِ زُنّار بسته بود.
***
خیال...
... مردی روحانی از دور می آید... او کیست که وجودش غرق نور سبز رنگ است؟... چقدر روحانی، چقدر خوش سیما، دو گیسوی بلند افکنده بر دوش. به نزدیک من می آید... آه خدای من! ... با او چه سخنی بگویم؟... چه بخواهم؟... آه یادم آمد! رهایی شیخ. رهایی شیخ صنعان. سلام بر تو ای بزرگوار!! ... خدایا. توان سخن گفتنم نیست...
آه خدای من... شکر؛ چنین بزرگی، بزرگترین بشری که می شناسم بر سرم دست محبت می کشد... حالا موقع درخواست است... هیچ وقت اینگونه صادقانه اشک نریخته بودم... هیچ وقت... ای نبی!... شیخم را نجات بده... شیخ صنعان، شیخ پاکان، مراد مریدان را نجات بده... نجاتش بده... خدای من! ... آه... نعمتت را قدر می دانم ای بزرگوار ترین. فردا در انتظار شیخ می نشینم... فردا!
***
پیرمرد از خواب پرید. مریدی از مریدان شیخ گفت: ای حضرت والا. خواب بدی دیدید؟ نکند به دنبال شما هم باید تا روم بدویم...
پیرمرد به آرامی گفت: آری باید بدوید. فردا روز دیدار شیخ است. فردا شیخ ما به میان ما باز می گردد. هاااای! بر خیزید ای مریدان شیخ صنعان! برخیزید که روز رهایی شیخ رسید.
***
در فردا روز انبوه مریدان شیخ صنعان، شیخ خود را گریان نشسته بر سر کوی یار دیدند. زنار از کمر باز کرده و استغفار گویان. اشک بر چشم جاری کرده بود و می گریست. مریدان گرد شمع خود حلقه زدند. پیرمرد به کنار شیخ رفت. دست شیخ را در دست گرفت و بوسید. شیخ صنعان بر خواست. دل را در گرو دختر ترسا گذاشت و با یاران به جانب کعبه باز گشت.
***
روز ها می گذشت. شاید چندین سال. روزی از روزها مریدی از مریدان شیخ دوان دوان به داخل عبادتگاه آمد. فریاد زد: ای شیخ بزرگوار. دختری سفید جامه از جانب روم می آید...
شیخ برخواست. به میان بیابان دوید. از دور، یار دلنواز می دوید و می آمد. زنار از کمر گشوده بود و جامه سفید به تن کرده بود. شیخ دوید. نگاه مریدان به شیخ بود. عده ای در شک و عده ای در یقین. فریاد های شوق از جانب شیخ صنعان و دختری که دیگر ترسا نبود شنیده می شد. آغوش ها آماده بود تا دیگری را بفشارد. چشم ها آماده بود تا بگرید. دخترک را دیگر توان دویدن نبود. ایستاد. بر زمین نشست. شیخ اما همچنان می دوید. به کنار محبوب رسید. دخترک گفت: الوداع ای شیخ عالم الوداع! شیخ صنعان محبوبش را در آغوش کشید. دخترک بار دیگر به آرامی گفت: وداع... و چشم های زیبایش را بست.
شیخ گریست. محبوبش از دست رفته بود. در میان کویر آتشناک در غم معشوق از دست رفته زاری کردن چه غمناک است. شیخ معنی غم را در می یافت. نوحه سرودن آغاز کرد...
--------------------------------------
۸- بیداری
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا كریمخان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال كشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد كه مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: "چه شده است چنین ناله و فریاد می كنی؟" مرد با درشتی می گوید: "دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!" خان می پرسد: "وقتی اموالت به سرقت می رفت تو كجا بودی؟" مرد می گوید: "من خوابیده بودم!!!" خان می گوید: "خوب چرا خوابیدی كه مالت را ببرند؟" مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد كه استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شودجبران كنند و در آخر می گوید: "این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم...".
مرد می گوید: "من خوابیده بودم، چون فكر می كردم تو بیداری!"
خان بزرگ زند لحظه ای سكوت می كند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه
------------------------------------
۹- ماهیگران
دو مرد در کنار درياچه ای مشغول ماهيگيری بودند .يکی از آنها ماهيگير با تجربه و ماهری بود اما ديگری ماهيگيری نمی دانست.
هر بار که مرد باتجربه يک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف يخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما ديگری به محض گرفتن يک ماهی بزرگ آنرا به دريا پرتاب می کرد .
ماهيگير با تجربه از اينکه می ديد آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسيد:
چرا ماهی های به اين بزرگی را به دريا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!
گاهی ما نيز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، روياهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنيم . چون ايمانمان کم است .
ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک تابه بزرگتر بود می خنديم ، اما نمی دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .
خداوند هيچگاه چيزی را که شايسته آن نباشی به تو نمی دهد.
اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی.
هيچ چيز برای خدا غير ممکن نيست .
-----------------------------------------
۱۰- خرد و بصیرت
زماني دانش آموز مشتاقي بود كه مي خواست به خرد و بصيرت دست يابد . به نزد خردمند ترين انسان شهر , سقراط رفت , تا از او مشورت جويد.
سقراط فردي كهنسال بود و در باره بسياري مسائل آگاهي زيادي داشت .پسر از پير شهر پرسيد چگونه او نيز مي تواند به چنين مهارتي دست پيدا كند.
سقراط كه زياد اهل حرف زدن نبود , تصميم گرفت صحبت نكند و به جايش عملاً براي او توضيح دهد .
او پسر را به كنار دريا برد و خودش در حالي كه لباس به تن داشت , مستقيماً به درون آب رفت
او دوست داشت چنين كار عجيب و غريبي انجام دهد و مخصوصاً وقتي سعي داشت نكته اي را ثابت كند .
شاگرد با احتياط دستور او را دنبال كرد و به درون دريا قدم برداشت و نزد سقراط به جايي رفت كه آب تا زير چانه اش مي رسيد سقراط بدون گفتن كلمه اي دستش را دراز كرد و بر روي شانه پسر گذاشت سپس عميقاً در چشمان شاگردش خيره شد و با تمام توانش سر او را به زير آب فرو برد.
تلاش و تقلايي از پي آمد و پيش از آنكه زندگي پسر پايان يابد , سقراط اسيرش را آزاد كرد . پسر به سرعت به روي آب آمد و در حالي كه نفس نفس مي زد و به دليل بلعيدن آب شور به حال خفگي افتاده بود ، به دنبال سقراط گشت تا انتقامش را از پير خردمند بگيرد.در نهايت تعجب دانش آموز , پيرمرد صبورانه در ساحل منتظر ايستاده بود . دانش آموز وقتي به ساحل رسيد , با عصبانيت داد زد :چرا خواستي مرا بكشي ؟ مرد خردمند با آرامش سئوال او را با سئوالي جواب داد : پسر وقتي زير آب بودي و مطمئن نبودي كه روز ديگر را خواهي ديد يا نه چه چيز را در دنيا بيش از همه مي خواستي ؟
دانش آموز لحظاتي انديشيد سپس به آرامي گفت مي خواستم نفس بكشم .
سقراط چهره اش گشاده شد و گفت : آري پسرم هر وقت براي خرد و بصيرت همينقدر به اندازه اين نفس كشيدن مشتاق بودي آنوقت به آن دست مي يابي.
دانايي وبصيرت را با تمام وجود بطلبيد تا بيابيد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگر می خواهید دندان هایی شفاف و براق داشته باشید چه باید کرد و چرا دندان هایمان بد رنگ هستند؟
اگر می خواهید دندان هایی شفاف و براق داشته باشید چه باید کرد و چرا دندان هایمان بد رنگ هستند؟
بطور کلی دندان ها به علل زیر دچار بدرنگی می شوند:
1- بدرنگی های سطحی ناشی از جرم ، پلاک ، رنگ های غذایی ، تنباکو و سیگار.
راه های درمان این بدرنگی ها عبارتند از : مسواک زدن منظم ، جرم گیری و پالیش دندان توسط دندان پزشک و بهداشتکار بطور منظم ، تغییر عادات غذایی و محدود کردن مصرف قهوه و نوشابه های رنگی و عدم استعمال دخانیات.
برداشتن رنگ دانه ها توسط
جرم گیری و پالیش
رنگ گرفتن دندان ها در اثر استعمال دخانیات
2- بدرنگی لبه پرکردگی ها و داخل ترک های دندانی
دندان ها و پرکردگی های کامپازیتی پس از مدتی در اثر خوردن اجسام سخت مانند یخ ، تخمه و ... از داخل ترک برمی دارند. این ترک ها رنگ دانه های محیط دهان را جذب کرده و بدرنگ می شوند. در این موارد مشکل فقط با جرم گیری حل نخواهد شد و بهتر است که نواحی رنگ گرفته با مواد سفید ترمیم شوند.
تعویض پر کردگی های قدیمی
و اصلاح بدرنگی
بدرنگی در اطراف و لبه های
پر کردگی های کامپازیت قدیمی
3- بدرنگی های ناشی از آنتی بیتیک تتراسایکلین
در مواردی که پیش از سن هشت سالگی و رویش دندان های دائمی به کودک آنتی بیوتیک تتراسایکلین داده شود یا چنان چه مادران بارداری از این نوع آنتی بیوتیک مصرف کرده باشند ، روی رنگ دندان های دائمی تاثیر گذاشته ، موجب تغییر آنها به زرد ، قهوه ای یا طوسی می شود.
تصحیح بدرنگی توسط لامینیت چینی
بدرنگی ناشی از تتراسایکلین
4- بدرنگی های ناشی از پوسیدگی و پر کردگی های سیاه و خراب
راه درمان چنین تغییر رنگ هایی ، حذف پوسیدگی و قرار دادن پرکردگی های سفید است.
حذف پوسیدگی و پر کردن دندان ها با کامپازیت
تیره شدن دندان هادر اثر پوسیدگی
5- بدرنگی های ناشی از فلوروزویس ( بالا بودن میزان فلوراید آب آشامیدنی)
این بدرنگی ها که لایه های سطحی مینا را مبتلا می کند، به رنگ های سفید کدر تا قهوه ای مشاهده می شوند. راه درمان این ضایعات ، سایش جزئی مینا و بلچینگ است.
درمان توسط سایش جزئی مینا
(مایکروابروژن)
تغییر رنگ ناشی از فلوروزیس
6- بدرنگی های ناشی از صدمه دیدن عصب دندان
در صورتی که به دندان ها ضربه سختی وارد شود ، ممکن است عروق و اعصاب انتهای ریشه قطع شده ، خون رسانی دندان متوقف شود. در این موارد دندان به مرور زمان تغییر رنگ می دهد و تیره می شود. راه درمان چنین دندان هایی ابتدا معالجه عصب ( روت کانال) و سپس بلچینگ است. در مواردی که تاج دندان صدمه دیده و شکسته شده باشد ، می توان آن را با کامپازیت ، لامینیت چینی و در موارد شدیدتر ، با روکش های چینی بازسازی و ترمیم کرد.
همان گونه که توضیح داده شد ، بدرنگی های دندانی علل متفاوتی دارند و درمان آنها نیز باید بر حسب عامل بروز آن انتخاب شود.
1- جرم گیری و پالیش دندان ها:
این ساده ترین شیوه درمان و نخستین گام در کلیه درمان های زیبایی است. بخصوص در مواردی که تغییر رنگ به علت جرم و پلاک و رنگ گرفتگی سطحی دندان ایجاد شده باشد.
2- بلچینگ یا سفید گری:
در این روش از یک ماده آزاد کننده اکسیژن استفاده می شود که می تواند موجب سفید شدن دندان ها گردد.
3- ترمیم های کامپازیت ( پرکردگی های سفید):
کامپازیت ها مواد پر کردنی سفید رنگی هستند که اکثرا توسط نور آبی پلیمریزه یا سخت می شوند ( به اصطلاح لایت کیور یا نور درمانی می شوند). از این مواد می توان برای ترمیم یا حتی پوشش دادن سطح خارجی دندان بدرنگ استفاده کرد.
4- لامینیت کردن:
لامینیت کردن عبارت است از پوشاندن سطح دندان با یک لایه نازک چینی یا کامپازیت. برای مثال، میتوان آن را به ناخن مصنوعی تشبیه کرد. لامینیت های چینی در لابراتوار و توسط تکنسین دندانی ساخته می شوند و سپس دندان پزشک آنها را روی دندان بیمار بطور دائمی نصب می کند.
5- روکش کردن:
در مواردی که تخریب تاج دندان شدید بوده یا تغییر رنگ آن به حدی زیاد باشد که آن را نتوان با روش های فوق الذکر برطرف کرد ، به ناچار باید از این روش درمانی سود جست
تهیه و تدوین : گروه سلامت سیمرغ -
دکتر فرخ آصف زاده
www.seemorgh.com/health
منبع : www.labkhandehziba.com
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگی نامه حضرت سلمان فارسی
زادگاه و کودکی:
سلمان فارسی که نام اصلی آن (( روزبه )) است در کازرون فارس یا به روایتی در اصفهان دیده بهجهان گشود. او کودکی خود را در ناحیه جی در اصفهان گذرانید و در آنجا بزرگ شد. او از فرزندان اشراف پارسی دهقانان یا اسواران بوده، پدرش فروخ بن مهیار یکی از روحانیون زرتشتی( ((بدخشان کاهن)) ) بود و کار همیشگی اش هیزم نهادن بر شعله آتش بود. وی در کودکی بر اثر از دست دادن مادر خود تحت سرپرستی عمه اش درآمد.
جوانی:
روزبه بعد از شک و تردید در حقانیت دین زرتشت و اینکه فهمید قرار است او را شش ماه با اعمال شاقه زندانی کنند و پس از آن اگر به آیین نیاکانش ایمان نیاورد اعدامش کنند، با همکاری عمه اش گریخت. مدتی به مسیحیت روی آورد و چون از کشیشان شنیده بود که ظهور پیامبر جدید نزدیک است خانه را ترک گفت. در بیابان کاروانی دید که بسوی شام می رفت پس به مسافران پیوست و رهسپار سرزمینهای ناشناخته شد. مدتی در شام و موصل اقامت کرد تا آن که در سرزمین های عربی به اسارت قبیله بنی کلب در آمد و مردی یهودی از بنی قریظه او را به بردگی خرید و به یثرب برد.
ایمان به اسلام:
هنگامی که حضرت محمد (ص) به مدینه هجرت کرد با دعوت پیامبر با دین اسلام آشنا شد و مسلمان شد و پیامبر با مولای او قراردادی بست که سلمان کار کند و از درآمدهای خود، خود را آزاد کند. پیامبر و مسلمانان مدینه به او کمک کردند که بهای خود را ( به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقیه که هر وقیه معادل چهل درهم ) به یهودی بپردازد و آزاد شود.
جنگ خندق:
در جنگ خندق، که در سال 5 هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان، پیرامون شهر خندق کندند. هر گروهی می خواست سلمان با آنها باشد، مهاجران می گفتند: سلمان از ما است و انصار می گفتند: او از ماست. حضرت محمد (ص)گفت( سیرت رسول ا... ،رفیع الدین همدانی 739-740): (( سَلمانُ مِنّا اَهلَ البَیتِ)) سلمان از اهل بیت ما است. در سال 1 هجری، زمانی که پیامبر اسلام میان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادری برقرار کرد، میان سلمان و ابوذر نیز عقد اخوت بست و در این ماجرا به سلمان گفت: (( یا سلمان انت من اهل البیت و قد اتاک الله العلم الاول و الاخر و الکتاب الاول و الکتاب الاخر: ای سلمان، تو از اهل بیت ما هستی و خدای سبحان به تو دانش نخستین و واپسین را عنایت کرده است و کتاب اول( نخستین کتابی که بر پیامبران الهی نازل شده بود) و کتاب آخر (قرآن مجید) را به تو آموخته است.
حکومت مدائن:
پس از رحلت حضرت محمد(ص)، سلمان از معدود کسان معتقد به امامت علی بن ابیطالب(ع) بود. او نزد حضرت علی(ع) منزلتی بسیار والا داشت. در خلافت عمر بن خطاب به حکومت مدائن منصوب شد. سلمان حتی حقوق اندک سالانه خود را هم به نیازمندان می داد و بسیار اندک برای خود بر می داشت.
وفات:
سلمان سرانجام، در اواخر خلافت عثمان در سال35 هجری در گذشت و بنا به مآخد شیعی حضرت علی (ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد.
آرامگاه:
آرامگاه وی در کنار طاق کسری در شهر مدائن عراق، در 5 فرسخی بغداد قرار دارد.( سلمان پاک مانسییون 67-68) در زمان حکومت صدام حسین بسیاری از نامهای تاریخی از جمله سلمان فارسی را به ((حی سلمان پاک)) تغییر دادند. آرامگاه او طی اقدام تروریستی حمله به قبر امامان شیعه در سامرای عراق مورد اصابت خمپاره قرار گرفت.
{سلمان در روایات اسلامی}
از قول پیامبر اسلام:
جابر از حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام، چنین نقل می کند: (( همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است و بهشت به دیدار سلمان عاشق تر از دیدار سلمان به بهشت است.))
حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام درباره سلمان گفته است: (( سلمان از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده است.)) همچنین: (( هر کس می خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان بنگرد.))
حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام درباره دانش سلمان چنین گفته است: (( اگر علم در ثریّا بود، مردانی از فارس( ایران )به آن دسترسی می یابند.)) همچنین در جایی دیگر: (( سلمان دریای علم است که نمی توان به عمق آن رسید.))
از قول امام جعفر صادق(ع):
امام جعفر صادق(ع)، امام ششم شیعیان گفته است(( رسول خدا و حضرت علی(ع) اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می گفتند و او را لایق نگهداری علم و مخزن اسرار می دانستند: از اینرو یکی از القاب سلمان، ((مُحَدث )) است.)) در جای دیگر درباره او گفته است: (( در اسلام، مردی که فقیه تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده است.)) همچنین ((سلمان اسم اعظم را می دانست.))
دیگر روایات:
شیخ مفید از جعفر بن مودّب روایت می کند که سلمان، عمار، ابوذر و مقداد ارکان اربعه هستند. ابو نعیم، سلمان را با این ویژگی می ستاید: (( پیشگام ترین فارسیان به اسلام، مِهتر دلبران، تلاش گری که آرام نگرفت و دریایی که فرو ننشست، دانشمندی فرزانه و عابدی آگاه.))
-----------------------------------------
زلال وحی
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الّذینَ یَدْعُونَ رَبّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیّ ِ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدّنْیا ... ؛ با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند و خشنودی او را میخواهند، شکیبایی پیشه کن و دو دیدهات را از آنان بر مگیر که زیور زندگی دنیا را بخواهی...». [1]
ابن مسعود روایت کرده است که این آیه درباره سلمان، ابوذر، صهب، عمار و برخی دیگر از اصحاب پیامبر نازل شد. ماجرای نزول آن این است که روزی شخصی به نام عیینه بن حصین نزد رسول خدا(ص) آمد و سلمان فارسی نیز آنجا حضور داشت. عیینه گفت: ای رسول خدا! هر زمان ما به حضور شما میرسیم، این مرد را بیرون کن و از خود دور گردان. هرگاه ما بیرون رفتیم، او وارد شود. پس از سخنان این مرد، آیه یاد شده نازل شد و پروردگار به پیامبر فرمان داد که مردان پاکی همچون سلمان را از خود دور نکن.[2]
افزون بر این، پارهای از آیات قرآن کریم، به تعبیر مفسرین با اشاره به شرایط و سابقه سلمان بر پیامبر نازل شده است که عبارت است از: قصص: 52؛ مائده:؛ بقره: 62؛ جمعه: 3؛ زمر: 17 و 18؛ محمد: 38.
یک جرعه آفتاب
سلمان فارسی
«از شش چیز در شگفتم: سه چیز آن مرا میخنداند و سه چیز دیگر به گریهام میاندازد. آن سه چیز که مرا به گریه میاندازد: جدایی از دوستان محمد(ص)، هراس و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خدای عزّوجلّ است.
و اما آن سه چیزی که مرا به خنده وا میدارد: یکی کسی است که در پی دنیاست، حال آنکه مرگ در پی اوست. دیگری کسی که در غفلت به سر میبرد، حالآنکه از او غافل نیستند؛ یعنی خداوند ناظر اعمال اوست و سومی کسی که دهانش به خنده باز میشود، در صورتی که نمیداند آیا خداوند از او خشنود است یا ناخشنود».[3]
ابوذر
«سلمان و بلال را دیدم که به سوی پیامبر میآیند. ناگاه سلمان بر پای رسول خدا(ص) افتاد و شروع به بوسیدن آن کرد. پیامبر او را از این کار بازداشت و سپس به او فرمود: ای سلمان! رفتاری را که عجمها با شهریاران خود میکنند با من نکن! من بندهای از بندگان خدا هستم و مانند بنده غذا میخورم و مانند بنده نشست و برخاست میکنم».[4]
پیامبر(ص)
«سَلمانُ مِنّا اَهْلَ البَیتِ؛ سلمان از ما اهلبیت است».[5]
ابوسعید از سلمان
«مَثَل مؤمن در دنیا، مَثَل حال بیماری است که پزشک او همواره همراه اوست و به چگونگی درد و درمان او آگاه است. هرگاه بیمار بخواهد غذای نامناسبی بخورد که به سلامتی بدنش زیان برساند، طبیب، او را از خوردن آن غذا بازمیدارد. طبیب دلسوز و مهربان، همواره مراقب اوست تا زمانی که بیماری او بهبود یابد. حالات یک مؤمن نیز چنین است. در دنیا چیزهای بیشتری را میخواهد و خواستههای فراوانی دارد، ولی خداوند بخشنده از روی مهربانی، او را از انجام دادن کارها و رسیدن به خواستههای خلاف مصلحتش بازمیدارد تا اینگونه از گزند حوادث در امان بماند و رفتارش مایه رضایت پروردگار باشد و خداوند او را وارد بهشت کند».[6]
اشاره
سلمان پاک
سهیلا بهشتی
سلمان فارسی که نام او پیش از مسلمان شدن، روزبه بود، در روستای جی اصفهان در یک خانواده زرتشتی به دنیا آمد. او از همان دوران نوجوانی، به جستوجوی حقیقت برآمد و تا رسیدن به آن تلاش بسیار کرد و رنجهای فراوانی متحمل شد و در این راه از هیچ خطری نهراسید. او پس از آشنایی با آیین مسیحیت و مهاجرتش به شام و از آنجا به جزیرةالعرب، گمشده خود را در آنجا یافت و به دین اسلام گروید و پیامبر او را سلمان نامید.
سلمان ضمن آموختن معارف و فراگیری ارزشهای والای انسانی از محضر رسول خدا(ص)، در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی، بهعنوان یکی از صحابهخاص پیامبر به فعالیت پرداخت. او در میدان مبارزه با کفار و مشرکان، حضوری مؤثر داشت و با طرح و برنامههای جالب و مبتکرانه، سپاهیان اسلام را یاری میداد. او در جنگ احزاب، پیشنهاد حفر خندق را به پیامبر داد که مورد تأیید و موافقت آن حضرت و اصحاب قرار گرفت که در نهایت موجب پیروزی حق بر باطل شد. همچنین سلمان در جنگ طائف، روش بهکارگیری منجنیق را به مسلمانان ارائه داد.
پس از رحلت پیامبر، سلمان علاوه بر گام برداشتن در مسیر آن حضرت و تمسک به سیره او، در دفاع از ولایت و اثرگذاری بر شیعه شدن ایرانیان مدائن کوشید.[7]
پارسای پارسی
در وجود سلمان ارزشهای متعالی و فضیلتهای گوناگونی وجود داشت که برخی از آنها نمود و جلوه بیشتری دارد. یکی از فضایل سلمان و ویژگیهای او، تلاش برای کسب علم و آگاهی بود،تا جایی که برخی از روایات، او را نظیر لقمان حکیم دانستهاند. علی(ع) از سلمان بهعنوان دانا به علوم گذشتگان و آیندگان یاد کرده است. ویژگی دیگر سلمان، زهد او بود. آن بزرگوار هیچگاه اسیر جاذبههای فریبنده زندگی نشد و در پارسایی، الگو و نمونه مسلمانان بود و به زهدش مثل میزدند و هنوز هم در ستایش از کسی که به اوج تقوا و پارسایی رسیده باشد، بهعنوان سلمان عصر یاد میکنند. زهد و وارستگی سلمان، از ایمان عمیق و سرشار او سرچشمه میگرفت. در زمان آغاز حکومت مدائن، مردم به سبب ذهنیت گذشته خود از حاکمان که کاخهای مجلل و لباسهای فاخر داشتند، گمان میکردند که حاکم جدید با چنین جلال و شکوهی وارد شهر میشود. برای آنان باورکردنی نبود که پیرمردی با لباس ساده و سوار بر مرکب و بدون خدمتگزار، بتواند شهری باشکوه چون مدائن را اداره کند. او مدتها در مدائن خانه نداشت و محل سکونتش، سایه درختان و یا دیوارها بود.[8]
مدائن از شهرهای سرسبز و افسانهای ساسانیان در ایران بود که مسلمانان آن را فتح کردند. خلیفه دوم با مشورت امام علی(ع) سلمان را حاکم آنجا کرد. سلمان در ایام حکومت خود، بیتالمال را صرف مردم میکرد و حتی حقوق شخصی خود را به نفع جامعه و نیازمندان خرج میکرد. او در زندگی و حکومت خود به قدری سادهزیست بود که مورد اعتراض خلیفه قرار گرفت. او در ایام حاکمیت خود، قدرت و حاکمیت را از مسیر حقگرایی دور نکرد و از موقعیت امیری خود برای دنیای خویش ذخیره نیندوخت.
سلمان با الهام از شیوه عملی پیامبر مسجد را مرکز تعلیم و تربیت و هدایت و پایگاه فعالیتهای اجتماعی ساخته بود و خود در مسجد برای مردم، سوره یوسف را تفسیر میکرد تا در سایهآن، آنان با درسهای عفت و صداقت و شیوه درست حکومت آشنا شوند. برخوردها و خلقیّات سلمان او را محبوب دلها کرده بود و او بر قلوب مردم حکومت میکرد. از همینرو، در هنگام بیماری سلمان که به وفاتش انجامید، مردم به شدت ناراحت و افسرده بودند و دسته دسته به عیادتش میرفتند و از صمیم قلب برای بهبودش دعا میکردند، اما او که چشم به دنیا نداشت، سبکبال به سوی معبودش پر کشید.[9]
گفتار مجری
یار راستین پیامبر
دین مبین اسلام از آغاز تولد، شاهد تربیت و پرورش افراد برجسته و وارستهای بود که گام به گام با پیامبر پیش رفتند و هیچ زمان دچار گمراهی و انحراف نشدند. یکی از این شخصیتها که نژاد ایرانی داشت و موجب افتخار این مرز و بوم است، سلمان است که از یاران خاص و حواریون آن حضرت به شمار میآید. اسلام آوردن سلمان، برآمده از انگیزه احساسی و عاطفی یا مصلحتجویی نبود، بلکه او پس از اینکه در جستوجوی دین حق، از وطنش مهاجرت کرد و رنجهای زیادی در این راه کشید، با اسلام آشنا شد و به علت اقناع فکری و پذیرش قلبی، اسلام آورد.
سلمان، یار راستین پیامبر(ص)، پس از رحلت آن حضرت، سعی در زنده نگهداشن سنت و سیره رسول خدا(ص) داشت. دوران استانداری او در مدائن، آمیخته با زهد و تقوا و اخلاص بود و با عدالتی مثالزدنی که نشئتگرفته از راه و روش امام علی(ع) بود، سراسر حکمت و عبرت و تعهد و مسئولیت را به نمایش گذاشت که میتواند به عنوان یک الگوی ناب، مورد استفاده و بهرهبرداری جوامع امروز بشری قرار گیرد.
نکتهها
نام سلمان، پیش از اسلام آوردنش روزبه بود. پس از پذیرش اسلام، پیامبر او را سلمان نامید. کنیه او را نیز «ابوعبدالله» و «سلمان الخیر» نامیدند.
یکی از جریانهایی که سلمان در آن حضور داشت، جریان پیمان اخوت بود که به دستور پیامبر میان مهاجران و انصار برقرار شد. در این رویداد تاریخی، سلمان با ابوذر غفاری پیمان برادری بست.
سلمان، حدود بیست سال استاندار مدائن بود و پیش از او، مدتی حذیفه بن یمان، حاکم مدائن بود و در زمانی که استاندار مدائن نبود، چندی با سکونت در آن شهر، به تبلیغ و ترویج اسلام میپرداخت. سلمان و حذیفه هر دو شیعه امام علی(ع) بودند و روش علیگونه آنان، در گرایش مردم ایران به تشیع، نقش مهمی داشت.
سلمان در یک دهه از عمر خود که همزمان و همراه بود با معاشرت و انس با پیامبر، میکوشید درباره قرآن بیاموزد و بیندیشد و تا آنجا که ممکن بود، از رسول خدا(ص) بپرسد. او به علت دانش گستردهاش در شناخت ادیان بزرگ الهی، بهویژه آیین یهود و مسیح،این امکان را داشت که بهتر و دقیقتر در مفاهیم آیات بیندیشد.
زلال قلم
سلمان پاک
روزبه، در کشاکش درونش همواره به دنبال تکیهگاهی امن و ایمن از تهاجم تردیدهای یأسآور میگشت. با آیینهای گوناگون آشنا شد و آنها را پویید، اما جز بر حیرت و گمگشتگیاش نیفزود. نوری در درونش سوسو میزد که هر چقدر به آن نزدیکتر میشد، به حقیقت و اطمینان راهی که میرفت، بیشتر ایمان میآورد. او در پی حقیقت و دین حق بود که با «بشارت ظهور احمد» آشنا شد و اینبار دینی را از روی تحقیق برگزید که در مقابل شبههها و تردیدهای جانکاه و خردسوز، استوار ماند و رنگ نباخت. او به سوی آخرین فرستاده خدا هدایت شد و وقتی رسول خدا(ص) را دید، مرگش فرا رسید. آری، روزبه مُرد و از خاکسترش سلمان، زاده شد؛ «یُحیِی الْحَیّ مِنَ الْمَیِّتِ.» اسلام که از مطهِّرات است، او را بسان آب، زلال و پاک کرد. سلمان پاک، از آن هنگام که بنده خدا شد،دیگر در بند کسی نبود. او آزاد و رها به دریای یقین رسید و در ساحل آرامش آن، پیامبرگونه و علیوار زندگی کرد.
شعر
چون علی در عالم مردانگی
خرد شو تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان در مسلمانی بکوش
ای مسلمان تا که سلمانت کنند
حسینی جوهری
نه هر کس شد مسلمان، گشت سلمان
که هر کس شد علی، مولای ما نیست
فیض کاشانی
ز سلمان که بودی سرِ راستان
که دانش به او بود همداستان
به دانشوری همچو او کس نبود
پیمبر مر او را به دانش ستود
چنین گفت: کز اهل بیت من است
چو ایشان به من یک دل و یک تن است
نفس الرحمان، ص 151
هر که را رای و روی سلمانی است
آخرین منزلش مسلمانی است
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 11-28-2013 در ساعت 06:00 PM
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگی نامه حضرت سلمان فارسی
زندگی نامه حضرت سلمان فارسی
( 2 )
کوتاه و گویا
در میان پیروان رسول خدا(ص)، بعد از علی(ع)، سلمان فارسی برترین و دانشمندترین و پرهیزگارترین مسلمان جهان است.
سلمان فارسی، از مفاخر بزرگ ملی و دینی کشور ایران شمرده میشود.
سلمان فارسی، الگوی یک مسلمان کمالجو، وارسته و خودساخته است.
اخلاص و پارسایی سلمان فارسی تا جایی است که مورد ستایش پیامبر و ائمه(ع) قرار گرفته است.
سلمان، به برکت گوهر وجودی محمد(ص)، محمدی شد و نشان افتخار «اهلبیت» گرفت.
سلمان فارسی، نمونه اعجابانگیز تکامل معنوی انسان آزاد و حقیقتجو است.
سلمان چه در زمان حیات پیامبر و چه پس از رحلت او، همواره مدافع آن حضرت و خاندان رسالت بود.
در ایمان محکم و استوار سلمان همین بس که در مدت عمر طولانی خود، اندکی از مسیر مسلمانی و سیره رسول خدا(ص) منحرف نشد.
آوردهاند که ...
درس فروتنی
رفتار سلمان، چنان متواضعانه و زندگیاش چنان ساده بود که غریبهها، هرگز درنمییافتند که او حاکم شهر است. روزی سلمان، در راه میرفت. مردی را دید که از شام میاید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامی که از به دوش کشیدن بار سنگین، خسته شده بود، با دیدن سلمان که ظاهری ساده و فقیرانه داشت، به خیال اینکه او باربر است، صدایش کرد تا در رساندن بار به مقصد، به او کمک کند و اجرتی بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامی به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام میکردند و از او به عنوان امیر یاد میکردند و عدهای به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامی که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن، سلمان فارسی است، با وحشت و خجالت و عذرخواهی فراوان برای گرفتن بار از امیر، پیش آمد، ولی سلمان قبول نکرد و گفت: «باید بار را تا مقصد برسانم!...».
آنگاه فرمود: «در این حمل بار سه ویژگی وجود دارد و به همین سبب من این بار را برایت حمل کردم. نخست اینکه کبر را از من دور میکند دوم اینکه یکی از مسلمانان را در مورد حاجتی که داشته یاری کردهام و سوم اینکه اگر من این بار را برایت نمیآوردم، ممکن بود فرد دیگری که از من ضعیفتر است، ناگزیر شود این بار را حمل کند».[10]
انفاق در راه خدا
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعلههای آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.»
سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: «از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول میانجامد، ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغتر است».[11]
نامه پندآموز
سلمان زمانی که در مدائن بود، نامهای از ابودرداء دریافت کرد که در آن زمان، او از سوی عمر مسئولیت قضاوت در شام را برعهده داشت. ابودرداء در نامه نوشته بود: سلام بر تو، بعد از آنکه از همدیگر جدا شدیم، خداوند ثروت و فرزندانی به من بخشیده است و در سرزمین مقدس (شام و بیتالمقدس) سکونت کردهام. سلمان در پاسخ او چنین نوشت: «سلام بر تو، برای من نوشتهای که خداوند ثروت و فرزند به تو بخشیده است، ولی بدان که سعادت در افزایش ثروت و فرزند نیست، بلکه سعادت در افزایش بردباری است. همچنین آنگاه که علم تو برایت سودمند باشد.
نوشتهای که در آن سرزمین مقدس (بیتالمقدس و اطراف آن) زندگی میکنی، ولی این را بدان که سرزمین برای کسی جانشینِ عمل نمیشود. کارهای نیک انجام بده، آنگونه که گویی عمل خود را میبینی. خودت را آماده مرگ کن، گویا که در حال مرگ هستی و باید از این دنیا بروی.» سلمان حکیم در نامه دیگری برای ابودرداء چنین نگاشت: «زمین کسی را مقدس نمیکند، بلکه رفتار انسان است که به او قداست میبخشد».[12]
نظر شما چیه؟
1.مستشرقان چه شبهات و تحریفاتی نسبت به شخصیت سلمان و نقش او وارد کردهاند و دلیل آن چیست؟
2.سلمان فارسی در زمان خلفای راشدین چه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی داشت؟
3.چرا سلمان فارسی در جنگهای بدر و احد شرکت نکرد؟
4. دلیل برتری سلمان در بین صحابه پیامبر، پس از امام علی(ع) چیست؟
5. سیره و رفتار سلمان با مردم در زمانی که والی مدائن بود چگونه بود؟
6. ویژگیهای حکومت سلمان در مدائن چه بود؟
نظر ما اینه...
سزاوار است برنامهسازان ارجمند به محورهای زیر توجه فرمایند:
الف) زندگی سلمان فارسی پیش از اسلام آوردن:
ـ زادگاه، تبار و خانواده سلمان
ـ دوران کودکی و نوجوانی سلمان
ـ محیط خانوادگی، اجتماعی و دینی او
ـ آشنایی او با ایین مسیحیت
ـ ترک وطن و مهاجرت او
ب) زندگی سلمان فارسی پس از اسلام آوردن:
ـ آشنایی سلمان با پیامبر و اسلام
ـ چگونگی اسلام آوردن او
ـ ویژگیها و فضیلتهای برجسته سلمان
ـ نقش سلمان در جنگها
ـ سلمان و حکومت مدائن و سیره مدیریتی او
ـ حکایاتی از زندگی سلمان
ـ سخنان حکمتآمیز سلمان
ـ جایگاه سلمان نزد پیامبر و اهل بیت(ع)
ـ خدمات سلمان به اسلام و نقش او در توسعه اسلام
ـ وفات سلمان فارسی
کتابستان
1.عاملی، سید جعفر مرتضی، سلمان فارسی، ترجمه: سید محمد حسینی، قم، جامعه مدرسین، 1370.
2. صادقی اردستانی، احمد، سلمان فارسی، استاندار مدائن، قم، دفتر تبلیغات، 1376.
3. ماهرویی، محمدرضا، سیمای سلمان فارسی، قم، معارف، 1382.
4. محدثی، جواد، آشنایی با اسوهها: سلمان فارسی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی،.
5. سبیتی، عبدالله، سلمان فارسی، ترجمه: اسماعیل عبادی، اصفهان، محبان، 1385.
6. جعفری، حسین، مهاجر حقیقت: پژوهشی در زندگانی سلمان فارسی،قم، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1385.
7. مهاجرانی، سید عطاءالله، بررسی سیر زندگی و حکمت و حکومت سلمان فارسی، تهران، اطلاعات، .
8. مجیب مصری، حسین، سلمان فارسی در ترازوی ادب و تحقیق، ترجمه: حسین یوسفی آملی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373.
9. قدیانی، عباس، اسوههای ایثار: نگاهی به زندگانی سلمان فارسی، تهران، فردابه، 1381 .
10.زرگری نژاد، غلامحسین، سلمان فارسی، تهران، همراه، 1375.
پینوشتها:
[1]. کهف: 28.
[2]. طبرسی، مجمعالبیان، قم، ناصرخسرو، 1418 هـ .ق، ج 5 و 6، صص 717 و 718.
[3]. محمد محمدی ریشهری، میزانالحکمه، ترجمه: حمیدرضا شیخی، قم، دارالحدیث، 1379، ج 9، ح 15169.
[4]. همان، ج 8، ح 13096.
[5]. حسین بن محمدتقی نوری، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، تحقیق: جواد قیومی، تهران، آفاق، 1411 هـ .ق.
[6]. احمد بن عبدالله ابونعیم، حلیه الاولیاء، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407 هـ .ق، ج 1، صص 206 و 207.
[7]. حسین جعفری، مهاجر حقیقت، قم، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، 1385، صص 29 ـ 40.
[8]. جواد محدثی، سلمان فارسی، قم، دفتر تبلیغات، 1371،صص 15 ـ 24.
[9]. همان، صص 46 ـ 54.
[10]. جواد محدثی، آشنایی با اسوهها: سلمان فارسی، همان، ص53.
[11]. همان، ص 125؛ به نقل از: موسی خسروی، پند تاریخ، ج 1، ص 190.
[12]. مهاجر حقیقت، ص 124.
------------------------------------
سلمان فارسي و پيدايش تشيع در ايران
در اين مقاله، سعي بر آن است كه با بررسي منابع تاريخي مربوطه، به اين حقيقت پي ببريم كه: سلمان فارسي عليه السلام، بعنوان اصليترين عامل در پيدايش و گسترش تشيع مردم ايران، نقش ايفا كرده است.سلمان فارسي، بزرگترين صحابي پيامبر اسلام، و مهمترين مدافع حقانيت تشيع، شخصيتي است كه در نوع خود، در تاريخ اسلام، و در بين مسلمانان، بي نظير. و عقل سليم به خود اجازه نخواهد داد كه مانندي براي اين حقيقت تاريخ، تصور كند. بهمين دليل است كه بعضي او را افسانه، اسطوره، و يا داراي شخصيتي پيچيده خواندهاند
جالب آنست كه بعضي از اعراب ناسيوناليست، باوري به وجود اين حقيقت ندارند، چرا كه مطرح ميكنند، چطور ممكن است شخصي از موالي، بزرگ عرب شود. هر چند، بسياري از مورخان با انصاف، اين نظريات را مردود دانستهاند، و لكن، توجه به اين شخصيت كه، هر مرحله از زندگي اش، آموزه گرانبها براي مسلمانان (و غير مسلمانان) ميباشد، ناچيز، و قابل دفاع نمي باشد.
چرا كه، بقول رسول مكرم اسلام (صلي الله عليه و اله و سلم)، سلمان فارسي، دريايي است كه انتهايي ندارد كنزيست كه تمامي ندارد، و بقول دكتر شريعتي، شكي نيست كه نبودن كتاب جامعي و درست به فارسي درباره سلمان، اولين قهرمان ايراني اسلام و پيش قدم تشيع، از انحطاط فكري و اخلاقي شگفت انگيز ما حكايت ميكند. و اين قول جناب دكتر، كاملا صحيح و بجاست زيرا سلمان و حركتش، براي دست يابي به حقيقت، نمادي از التهاب و حقيقت جويي يك ملت بايد دانست كه سلمان نماينده ملت ايران است.
با اين وجود، در اين نوشتار، فقط به گوشه بسيار كوچك و ناچيز از زندگي و شخصيت اين ابر مرد تاريخ ميپردازيم، و آن، بررسي نقش سلمان فارسي عليه السلام، در پيدايش و گسترش تشيع در ايران است. ايران ما، كه در حدود 1700 سال پيش از ميلاد، دو قبيله مادي و پارسي (كه متدينان دين زرتشت بودند) به نواحي جنوبي آن كوچ، و در دشتهاي سرسبز و خرم آن ساكن و در آنجا به كشاورزي مشغول شدند. اما بعد از مدتي بر اثر اشرافيگري و فساد در دستگاه عالمان زرتشتي و طبقات حاكم و حكومت، تغيير نظر در دين خود دادند، كه اين تغييرات، تقريبا، مصادف با ورود مسلمانان به اين سرزمين مقدس شده بود.
اما، مسئله كه قابل توجه و بررسي است، وجود تشيع، در سالهاي ابتدايي ورود مسلمانان به ايران است، كه مورخين، علل مختلف و متفاوت (و بعضا ضد و نقيض) در اين مورد مطرح كردهاند. لكن، در اكثريت به نقش، سلمان فارسي اشاره نشده است، و اين غفلت، محل تامل و تعجب و سوال ميباشد، كه چطور شخصيتي مانند سلمان، با آن قدرت اسلامي و نقش شيعي، كه در قبل از مسلماني و در زمان حيات رسول اعظم، و بعد از حيات ايشان، و در فرمانروايي بر مدائن، نتوانست جزو علل مطرح در شيعه سازي مردم ايران نقش داشته باشد.
در حاليكه بعضي او را آنقدر صاحب نفوذ در اسلام و تشيع ميدانند كه او را يكي از ايدئولوژيستمنهاي اسلامي، و مأثر در شكل گيري عقايد شيعي مطرح ميكنند. هر چند، اين نگاهها، غلو آميز است ولي ميتواند خبري (كم واضح) از، عظمت تاثير او بر حركت اسلامي و شيعي داشته باشد.
بنابر اين، در اين نوشتار، براي دست يابي به مدعاي خود، چند موضوع را مورد بررسي قرار ميدهيم:
زندگاني سلمان در زمان حيات رسول صلي الله عليه و آله، كه حاوي بخشهاي مانند، سلمان قبل از اسلام، سلمان و ايرانيان در نگاه پيامبر اسلام. نقش سلمان در تاريخ اسلام. ايرانيان مسلمان در زمان حيات رسول مكرم. بررسي تاثير سلمان بر ايرانيان مسلمان آن زمان.
زندگاني سلمان در زمان امامت امير المومنين عليه السلام، كه حاوي بخشهاي مانند، سلمان بعد از شهادت رسول اعظم. سلمان و دفاع از امير المومنين. سلمان و فتح مدائن. سلمان و رهبري مدائن. سلمان و ايرانيان در ايران. سلمان و لحظات آخر حيات.
زندگاني سلمان در زمان حيات رسول صلي الله عليه و آله و سلم.
نام او، ماهو يا روزبه بن خشبوزان است و بعضي او را، فيروزان نامند. اما بعد از اسلام آوردن، به نام " سلمان " بدستور نبي مكرم اسلام عليه و آله السلام، مفتخر شد.
كنيه اش، ابو عبد الله.
محل تولد، فارس (شيراز).
ابو عبد الله، حدود 216 سال و يا 316 سال قبل از هجرت، در خانوادهي زرتشتي (كه پدر خانواده از دهقانان بود) چشم به جهان گشود. در کودکي (بدون اطلاع خانواده) بدين عيسوي گرائيد، و چون از کشيشان شنيده بود که ظهور پيغمبر تازهاي نزديک شده است، خانه پدر را ترک گفت و در پي يافتن آن پيغمبر به سفرپرداخت. چون به سوريا رسيد چندي در شام و موصل و نصيبين اقامت جست تا آنکه در بلاد عرب به اسارت بني کلب افتاد و مردي از بني قريظه او را خريد و به يثرب برد.
در اين شهر از ظهور پيغمبر آگاه شد و چون گفتهها و علائم و نشانههايي که از کشيش مراد خود شنيده بود در پيغمبر بديد بزودي اسلام آورد. رسول اکرم عليه السلام او را از خواجه اش خريد و آزاد کرد، كه از آن موقع سلمان ملازم رسول خدا و نزد ايشان صاحب منزلتي خاص شده بود.
سلمان، از آن زمان به بعد، جزو، محارم اسرار رسول خدا شد، تا حدي كه، رسول مردم را به زيارت چهره مبارك او، ترغيب ميفرمود. او و قومش (ايرانيان) را، مصداق و يا شأن نزول آيات معرفي ميفرمود. و آنقدر براي او ارزش قائل شد كه، عهدنامه در آزادي خانواده او نوشت. همه اين توجهات به يك سو، كسب مدال " منّا اهل البيت " از سوي ديگر، كه شايان توجه عظيمي ست (و شيرينتر، شأن صدور اين سخن گرانبهاست).
با اين اوصاف، سلمان بعنوان بزرگترين صحابي رسول خدا به همهي مسلمانان معرفي شد. اين همه، نقش او را در جامعه نو پاي ديني، كه در مدينه متولد شده بود، سنگينتر ميسازد. تا جائيكه، مهمترين مشاورات رسول با او انجام مي شد.
مانند کندن خندق در جنگي که در تاريخ اسلام به غزوه خندق معروف است (كه بعضي از مورخين مطرح كردهاند كه، اين روش مقابله با دشمن را او در ايران، تجربه كرده بود).
ارتباط با اديان مختلف به دستور رسول، براي پيشبرد اهداف اسلام.
ارتباط با ايرانيان، به طوريكه، ترجمه بخشي از قرآن شريف، را به پيشنهاد هموطنان خود، و با مساعدت و موافقت نظر رسول گرامي اسلام، بر عهده گرفت.
و همينطور، ترجمه و مديريت نامههاي رسول به ايرانيان و بالعكس.
و همچنين، منزل و خانه او، محل استراحت و تجمع ايراينان (چه مسافر به مدينه و چه غير مسافر).
شايان ذكر است كه، ايرانيان مسلمان در آن زمان (حيات رسول)، يا در مدينه حضور داشتند (كه نوعا كنيز و بنده و از موالي بودند) مانند ام الفارسيه (اولين زن مسلمان ايراني كه سلمان را در بدو ورود به مدينه، براي تشرف به محضر رسول راهنمايي كرد)، ابو شاه (كه طبق نقل تاريخ، در پاي منبر رسول عليه السلام نشسته بود كه بعد از پايان سخنان ايشان، خواست كسي از حاضرين متن سخنراني را برايش بنويسد)، جوان ايراني كه در جنگ احد شركت كرده بود، زاذان (از مريدان امير المومنين عليه السلام، و از خدمتكاران سلمان در مدائن) و....
و يا در خارج مدينه بودند (ولي ارتباطات خود را از زمان مسلماني به بعد حفظ كردند) مانند ايرانيان مقيم يمن (به رهبري باذان بن تيجان)، ايرانيان در ايران و عراق (از قبيل قبيله عبد القيس، كه از مواليان بودند).
اما نكته قابل تامل آنست كه آيا سلمان فارسي با آن مقام و جايگاهي كه در بين مسلمانان پيدا كرده بود، ميتواند با اين ايرانيان، هيچگونه ارتباطي نداشته باشد. و همچنين، آيا اين ارتباط قابل حدس تقريب به واقعيت، ميتواند يك ارتباط معمولي مانند دو شخصي كه در يك امري مانند ايرانيت و يا مسلمانيت، مشتركند، برقرار باشد.
و آيا، اين ارتباط نميتواند، يك ارتباط و رابطه، كليدي و اصلي براي رشد اسلاميت در بين ايرانيان آنزمان داشته باشد؟ لذا با تقريب به يقين، شكي در اين تاثير نيست. بهمين لحاظ، نام سلمان بعنوان شيعيان اولي و اصيل، و تا جائيكه شيعه در زمان حيات رسول، به ايشان و افرادي مانند اباذر و مقداد شناخته ميشد.
پس آيا ممكن است اسلامي كه سلمان فارسي عليه السلام، به هموطنان خود معرفي ميكند، مثلا در ترجمه قرآن، در تبليغ اسلام به ايرانياني كه، شايد زرتشتي و يا اصلا ديني نداشته باشند، شيعي، و با هدايت و رهبري، رسول مكرم (كه اولين شيعه و بنيانگذار شيعه است) و امير المومنين عليهم السلام نباشد؟ لذا بنظر نگارنده، با مختصر اطلاعات بدست آمده، اين امر تقريب به محال ميباشد. هر چند در منابع تاريخي ارتباطي قابل انتظار، بين سلمان و ايرانيان مسلمان آنزمان، كه قابل توجه باشد، مطرح نشده ولكن اين حدسيات، به انسان كمك ميكنند كه تاملات تاريخي خود را عمق ببخشد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگی نامه حضرت سلمان فارسی
( 3 )
سلمان در زمان امامت امير المومنين علي عليه السلام
اين صحابي جليل القدر رسول گرامي اسلام، بعد از شهادت مولاي خود، به وصي و جانشين بحق ايشان، اقتدا كرد و لحظه از علي عليه السلام، دور و جدا نشد، و بقول امام جعفر صادق عليه السلام، او هواي اميرالمومنين عليه السلام بر هواي نفس خود ترجيح ميداد. لذا، با غاصبين خلافت، به هر روشي كه مقدور بود، مقابله ميكرد، و اين شعار كوبنده اش " كرديد و نكرديد " كه در مخالفت غاصبين سر ميداد، زبانزد دوست و دشمن علي عليه السلام بوده و هست. و اين مخالفتها، صحنه تاريخ اسلام را بجايي كشاند كه، اين صحابي بزرگ (بهمراه اصحاب جليل القدر ديگر مانند اباذر)، مورد هتك حرمت و ضرب و شتم قرار ميگيرند.
تا اينكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، بعد از 16 سال، بهمراه مسلمانان براي لشكر كشي و حمله و فتح ايران، به وطن خود بازگشت. اين مرد بزرگ، در اين فتح، كه به قادسيه معروف است، رائد (ناظر و راهنما) و داعيه (دعوت كننده)، در صف اول جنگ حضور داشت، كه مردم هر منطقه را در هر روز قبل از جنگ، 3 بار دعوت به اسلام ميكرد. و ميفرمود: من از شمايم. و به شما علاقه مند، به اسلام بپيونديد، و اگر مسلمان نشويد، بايد جزيه دهيد، و گرنه جنگ ادامه مييابد. بيايد مسلمان شويد تا با هم، بر اساس برادري و تعاون زندگي كنيم.
تا آنكه، در ابتداي اين نبرد، شهر مدائن، با پيوستن 4000 نفر ايراني به سپاه اعراب (كه به آنها حمرا، سفيد رو، كه به مواليان گفته ميشد)، در تاريخ 16 هجري قمري فتح شد، و فرماندهان جنگ، تصميم بر اين گرفتند كه، سلمان فارسي را حاكم اين منطقه كنند.
اعراب مسلمان، در پيشروي خود در داخل ايران به، مناطق مختلفي مانند قصر شيرين، ديلم و قزوين رفتند، كه اين فتوح باعث فتح تقريبا كامل ايران شد.
سلمان پس از فتح مدائن، به فرمانروايي در اين شهر منصوب شود. او مقر حكومت خود را، كاخ كسري، كه محل حكمراني شاهان ساساني بود انتخاب نكرد بلكه در كنار بازار شهر، خانه براي خود ساخت، تا بهتر بتواند بر اوضاع شهر حاكم باشد. او، علاوه بر حكمراني كه تمامي حاكمان بر آن پافشاري ميكنند، برنامههاي را به اجرا گذاشت كه كمتر حاكمي به آنها توجه ميكرد.
براي نمونه، چند كاري كه زبانزد شده بود را، بيان ميكنيم:
زهد و بي توجهي به دنيا، كه نقل شده است، در خانه اش، فقط مهمترين وسايل، شمشير و قرآن بود.
و يا نقل شده است كه، در لحظات رحلتش ناراحت بود و گريه ميكرد و ميفرمود كه رسول خدا با ما عهد كرد كه توشه هر يك از شما از دنيا، بهاندازه توشه يك مسافر باشد، ولي در كنار من، اثاثيههاي وجود دارند كه نگران كنندهاند، و اين در حالي بود كه راوي نقل ميكند، در كنارش، طشت، سپر جنگي، آفتابه گلي وجود داشت.
و در مذمت دنيا دوستي ميفرمود:
يا ساكن الدنيا تأهب و انتظر يوم الفراق
واعد رادا للرحيل فسوف تهدي بالرفاق
و أبك الذنوب بأدمع تنحل من سحب الاماق
يا من أضاع زمانه! أرضيت ما يفنى بباقي
(ترجمه: اي كسی كه در دنيا سكونت كردهاي، آماده آخرت و در انتظار جدايي از دنيا باش. و براي كوچ خود توشه را فراهم كن كه به زودي به وسيله كاروانهاي رونده به سوي مرگ روانه ميشوي. براي گناهان خود گريه كن و اشكهايت را از پردههاي چشمهايت بريز. اي كسيكه فرصت وقت را تباه ساختي، آيا از آن همه فنا شدهها به باقي مانده (اندك) عمرت خشنود هستي؟!).
برگزاري جلسات تفسير قرآن. او كه فقيهترين انسان بعد از اهلبيت بود و تحت تعليم كامل و مستقيم اهلبيت عليهم السلام بود، در كاخ كسري (مدائن) درس تفسير سوره يوسف برگزار كرده بود. و حتي در آنجا، نماز، بخصوص نماز جمعه برگزار ميكرد. و در بعضي از منابع آمده است كه، اندك اندك مردم از برگزاري جلسه تفسير، با خبر شده بودند، كه در حدود 1000 نفر تجمع كردند، ولي سپس نسبت به اين جلسات بي ميل، و به 100 نفر تقليل پيدا كردند، اما سلمان، از اين اوضاع و احوالات ناراحت ميشد، و ميفرمود آيا دوست داريد درباره اباطيل با شما سخن بگويم.
سلمان پس از رسيدن به فرمانروايي مدائن، و بدنبال فتح شهرهاي ايران توسط مسلمانان، به آن شهرها سفر ميكرد، محصول اين سفرها، تبليغ تشيع (اسلام شيعي) بود كه، بقول لويي ماسينيون، بايد به مسلمانان بياموزد كه علي را امام شرعي بشاسند. و از اين جهت در تاريخ، نمونههاي را مطرح ميكنند، كه دال بر تشيع مردم در آنزمان را دارد.
و اينچنين است كه سلمان در بعد از شهادت رسول معظم اسلام، مبلغ اصلي و قدرتمند شيعه، در سرزمين ايران و عراق بحساب ميآيد، مخصوصا در ايران، كه از فرمانروايي مدائن و سفر به شهرهاي ايران، كه در گامهاي ابتدايي آشنايي با اسلام بودند، توانست تشيع را، با اندازه توان خود و مردم، گسترش دهد.
اما، بايد اذعان كرد كه مطالب تاريخي، اقناع كننده درباره سلوك او در اين مدت، وجود ندارد، و لذا، فرضيات فوق، از روشنايي لازم برخوردار نيستند.
و در نهايت اين صحابي جليل القدر كه، باب النبي در روايات شيعي، ناميده شده است، بعد از 19 سال فرمانروايي در مدائن، در تاريخ 35 ق، دار فاني را وداع گفت، و به مولي خود رسول معظم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم پيوست. و اين در حاليست كه (به نقل از زاذان، خدمتكار سلمان) امير عليه السلام براي جنازه مباركش، غسل و نماز فرمود و در نماز خود تكبير بلند بلند ميفرمود و دو نفر ديگر هم به ايشان اقتدا كرده بودند، كه بعد از نماز از امير المومنين عليه السلام پرسيدم كه اينان كيانند، فرمود: برادرم جعفر طيار، و ديگري خضر نبي عليهما السلام بودند و با هر يك از آنها، 70 صف از فرشتگان حضور داشتند كه در هر صفي هزار هزار فرشته حاضر بودند (و بهمين دليل، تكبيرها را بلند بلند ميگفتم).
و سلام و درود بي پايان خدا،
بر تو اي ابا عبد الله سلمان،
اي اهل بيت پيامبر،
اي كسيكه بر تمام ايرانيان شيعه، حقي پايان ناپذير داري!
منابع و مآخذ:
1. دكتر محمد رضا تركي، پارساي پارسي (سلمان فارسي به روايت متون فارسي).
2. پرويز پور تجن، در شناخت ابن مقفع، فارابي، بزرگمهر و سلمان فارسي، انتشارات شباهنگ.
3. رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران تا طلوع صفوي، انتشارات انصاريان.
4. عبدالحسين زرين كوب، تاريخ مردم ايران، انتشارات امير كبير.
5. علي اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا.
6. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة.
7. جعفرمرتضي العاملي، سلمان الفارسي، موسسه النشر الاسلامي.
8. الشيخ عبد الواحد المظفر، سلمان المحمدي، المكتبة الحيدرية.
9. آيت الله كمرهاي، فتاواي صحابي كبير سلمان فارسي.
10. لويي ماسينيون، سلمان پاك، ترجمه و مقدمه دكتر شريعتي.
11. محمد عبدالحليم عبدالله، سلمان فارسي (ترجمه حسن فرامرزي)، انتشارات جاويدان.
12. محمد محمدي اشتهاردي، رابطه ايران با اسلام و تشيع،. انتشارات برهان.
13. محمد محمدي اشتهاردي، زندگي پر افتخار سلمان فارسي – پيشگام رابطه ايران و اسلام، اتشارات پيام آزادي.
14. مجلسي، بحار الانوار.
15. شيخ مفيد، الاختصاص.
16. عطا الله مهاجراني. بررسي سير زندگي و حکمت و حکومت سلمان فارسي.
17. محمد يحيي الحداد، تاريخ اليمن السياسي.
18. عباس ملكي، سلمان فارسي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
19. ميرزا حسين النوري الطبرسي، نفس الرحمن في فضائل سلمان.
20. وحيد دامغاني، سيماي سلمان از بردگي تا فرمانداري، انتشارات مؤسسه فراهاني.
21. ياقوت حموي، معجم البلدان، دارالكتب العلميه.
تذکر : درج این مقاله در راسخون به معنای قبول تمامی مطالب این مقاله نمی باشد
نويسنده: محمد ياسر شافعيان
-------------------------
بقایای کاخ کسری در شهر مدائن که فقط طاق آن برجای مانده است
طاق كسري
هان اي دل عبرت بين، از ديده نظر كن هان! / ايوان مدائن را آيينه عبرت دان".
اين مطلع قصيده معروف "خاقاني" شاعر نامدار قرن ششم هجري است كه درباره طاق كسري سروده شده و در طول قرنها، حتي بيش از طاق كسري ماندگار شده است، طاقي كه زماني مقر پادشاهان ساساني بود و امروز ، ويرانه هايش در شهر مدائن در 30 كيلومتري جنوب بغداد باقي است
طاق كسري" (تاق خسرو) يا ايوان مدائن نام كاخ پادشاهان ساساني در شهر اسبانيار در ساحل خاوري رود دجله از مهمترين سازه هاي دوره ساسانيان بوده كه به دستور شاپور اول ساخته شده است. طاق اصلي اين كاخ بلندترين طاق خشتي ساخته شده بدست بشر است. بلنداي اين طاق 35 متر، پهناي آن 25متر و درازاي آن 50 متر است. اين طاق در خلال اشغال عراق توسط امريكا بر اثر درگيريها و اصابت چندين خمپاره خسارت زيادي ديده است
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر هان ایوان مداین را آینه عبرت دان
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چپ دستهای معروف دنیا
لئوناردو داوینچی
ناپلئون
ماهاتما گاندی
مدیر شرکتIBM
جولیا رابرتز
جان اف کندی
جیم کری
بوش پدر
بوروس ویلیس
آنجلینا جولی
بیل گیتس
انیشتین
چارلی چاپلین
باراک اوباما
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.
جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =1000
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
11-28-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
علائم وسواس داشتن
اگر حتی یكی از اعضای خانواده هم دچار وسواس باشد یا بقیه تحت تاثیر او در فشار هستند یا این كه او تحت انتقادهای بقیه آزار میبیند.
در واقع وسواس از اختلالات اضطرابی است كه شكلهای مختلفی هم دارد. این بیماری پیچیده و آزاردهنده است و شخص را مجبور میكند تا رفتاری برخلاف میل و اراده انجام دهد و با آن كه میداند افكار و رفتارش بیهوده است ولی خود را در رهایی از آن ناتوان میبیند. وسواس گاهی از دوران كودكی شروع میشود، ولی نمونههای آن را در تمام گروههای سنی میتوان مشاهده كرد.
انواع وسواس شامل وسواس فكری و وسواس عملی است. در وسواس فكری افكار و تصاویر ذهنی كه خارج از كنترل هستند و فرد را تحت تاثیر قرار میدهند، موجب ناراحتی او میشوند. وسواس عملی نیز شامل اعمالی اجباری هستند كه بیمار بارها و برطبق نظم خاصی برای از بین بردن افكار وسواسی خود انجام میدهد. این كارها جنبه منطقی ندارند و كاملا بیهوده به نظر میرسند.
علائم مشخص و عمومی وسواس شامل ترس، اجبار و لزوم، احساس ناتوانی، دقت و نظم افراطی، پرخاشگری، وارسی كردن، تكرار و رفتار خرافاتی است. برای مثال فرد وسواسی همواره میترسد كه دچار حادثه ناگوار شود. مثلا میگوید اگر از خیابان عبور كنم، تصادف خواهم كرد. همچنین فرد در خود احساس الزام به انجام عملی دارد و ناچار است اعمال و رفتاری را به صورت اجباری انجام دهد؛ به طوری كه با وجود آگاهی از بیماریاش خود را مجبور به انجام رفتارهای تكراری میداند.
بیمار در مواجهه با مشكلات، احساس ناتوانی و درماندگی میكند و قادر به كنترل آن نیست. افراد وسواسی در تكرار رفتارهای وسواسگونه دقیقاً از نظم و ترتیب خاصی پیروی میكنند كه موجب آزار اعضای خانواده میشود. این بیماران گاهی برای انجام رفتارهای وسواسی دست به كارهایی میزنند كه با پرخاشگری و عصبانیت و حتی خودآزاری همراه است.بعلاوه شخص وسواسی وقتی كاری میكند از انجام آن اطمینان ندارد. فرد عملی را بارها انجام میدهد، مثلا دست خود را بارها و بارها میشوید تا شاید آرام بگیرد.
جالب است بدانید كه ابتلا به وسواس تا حدود 50 درصد زمینه ژنتیكی دارد و حدود 2 تا 3 درصد مردم جهان به این بیماری مبتلا هستند. به گفته پزشكان،وسواس را در اقوام درجه یك و دو میتوان یافت. علاوه بر این، نسبت جنسیتی در مبتلا شدن به وسواس در زن و مرد تقریبا برابر است.
علت وسواس
شكلگیری وسواس ریشه در عوامل مختلفی دارد، میتواند مربوط به حوزه بیولوژیك یا زیستشناختی باشد كه معمولا توسط ژنها از والدین منتقل میشود.
مسائل روانشناختی و اتفاقات روانی مانند مشكلات خانوادگی و همچنین حوزه مسائل اجتماعی كه شامل اتفاقات اجتماعی تاثیرگذار بر فرد است نیز میتوانند از عوامل ابتلا به این بیماری محسوب شوند.
دكتر امید رضایی، متخصص اعصاب و روان و عضو هیات علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی با بیان این كه وسواس یكی از بیماریهای اعصاب و روان است كه تا مدتها توسط خود فرد و خانواده وی تحمل شده و در نهایت برای درمان به پزشك مراجعه میشود، میگوید: حدود نیمی از افراد مبتلا ابتدا به پزشكانی غیر از روانپزشك مراجعه كرده و سپس به مراكز روانپزشكی ارجاع داده میشوند.
دكتر رضایی، شستشوی مكرر، چك كردن و تردید داشتن را از علائم وسواس میداند و به ایسنا میگوید: در وسواس ذهنی، یك فكر مزاحم در ذهن فرد مبتلا شكل گرفته و به دنبال آن فرد به طور مكرر به انجام اعمالی در این زمینه اقدام كرده تا آنجا كه آن فكر مزاحم به یك رفتار تكراری و ناراحتكننده تبدیل میشود. به عنوان مثال فرد در ذهن خود میپندارد كه اتفاق ناگواری در پیش است؛ پس از گذشت مدتی به این نتیجه میرسد كه انجام رفتاری منجر به كاهش این ناراحتی و رفع خطر میشود؛ در این مرحله وسواس رفتاری به دنبال وسواس ذهنی شكل میگیرد كه گاهی ممكن است فرد با رغبت به انجام آن اقدام كند؛ این در حالی است كه بسیاری از مواقع به انجام آن تمایل ندارد، اما اختلال وسواس وی را ملزم به انجام آن عمل میكند.
او با بیان این كه وسواس ممكن است ریشه در اتفاقات خانوادگی داشته باشد، اظهار میكند: خانواده هم میتواند باعث ایجاد وسواس شده و هم میتواند از آن تاثیر گرفته، متشنج شده و به اختلال عملكرد دچار شود. بنابراین برای درمان وسواس و رفع آسیبهای ناشی از آن باید علت ایجادكننده آن از بین برود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:05 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|