بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #2821  
قدیمی 12-25-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


گویند: وقتی كه برادران یوسف علیه السلام، او را در چاه آویزان كردند تا او را به آن بیفكنند، طبیعی است كه یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه، دیدند لبخندی زد، خنده ای كه همه برادران را شگفت زده كرد، از هم می پرسیدند، یعنی چه؟ اینجا جای خنده نیست؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم.
یكی از برادران كه یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باخته ای، كه در میان غم و اندوه، می خندی؟ خنده ات برای چیست؟
یوسف با جمال، كه به همان اندازه و بیشتر با كمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشكفید و گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند كرد و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهد كرد، و اگر سوء قصدی كند، آنها مرا حفظ خواهند كرد.
اما چرا خدا را فراموش كردم، و به برادرانم بالیدم، اكنون می بینم همان برادرانم كه به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون كشیدند و مرا به چاه می افكنند.
این راز را دریافتم كه باید به غیر خدا تكیه نكنم، خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2822  
قدیمی 12-25-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


یک خانم معلم ریاضی به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد می‌داد. یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: 4 تا! معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (3). او نا امید شده بود. او فکر کرد "شاید بچه خوب گوش نکرده است" تکرار کرد: خوب گوش کن، خیلی ساده است تو می‌تونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسر که در قیافه معلمش نومیدی می‌دید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد "4"..... نومیدی در صورت معلم باقی ماند. به یادش اومد که پسر توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد و برای همین نمی‌تونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشم‌های برق‌زده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟ معلم خوشحال بنظر می‌رسید و پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و پسر با تامل جواب داد "3"؟ حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از پسر پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ پسرک فوری جواب داد "4"!!! خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور ؟ آخه چطور؟ پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد "برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم" نتیجه : اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بُعدی از آن را ابدا نفهمیدیم.!!!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2823  
قدیمی 12-25-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



معروفترین داستانهای عاشقانه تاریخ و ادبیات

۱. رومئو و ژولیت
تا به امروز شاید این داستان مشهورترین دلداده‌ها باشد. این زوج مترادفی برای عشق هستند. رومئو و ژولیت یک داستان حزن انگیز نوشته ویلیام شکسپیر است. داستان عاشقانه آنها بسیار غم انگیز است. داستان این دو جوان که از دو خانواده مخالف هم هستند، به این گونه است که در نگاه اول عاشق شده و عشق آنها به ازدواج انجامیده سپس دو عاشق واقعی گشته و زندگیشان را به خاطر عشقشان به خطر انداختند. بی شک گرفتن زندگی خود به خاطر همسر یکی از نشانه‌های عشق واقعی است. در نهایت مرگ نابهنگام آنها خانواده‌هایشان را به هم پیوند داد.

———————————————————–

2. کلوپاترا و مارک آنتونی
داستان عاشقانه آنتونی و کلوپاترا یکی از به یاد ماندنی‌ترین و عاشقانه ترین داستانهاست که در همه زمانها نقل می‌شود. داستان این دو شخصیت تاریخی بعدها توسط ویلیام شکسپیر به نمایش درآمد و هنوز هم در همه جای دنیا نمایش داده می‌شود. رابطه آنتونی و کلوپاترا نمونه واقعی عشق است. آنها در نگاه اول عاشق گشتند. رابطه بین این دو جوان مقتدر، کشور مصر را در یک موقعیت قدرتمندی قرار داد. اما عشق آنها رومی‌هایی که از قدرتمند شدن مصری‌ها نگران بودند را عصبانی می‌کرد. با وجود تهدیدهایی که وجود داشت، آنتونی و کلوپاترا ازدواج کردند. می‌گویند که در زمان جنگ علیه رومی‌ها آنتونی خبر دروغین مرگ کلوپاترا را دریافت کرد و با شمشیر خودش را کشت. زمانی که کلوپاترا از مرگ آنتونی آگاه شد، وحشت زده شد و خودکشی کرد. عشق بزرگ به قربانی بزرگی هم نیازمند است.

———————————————————— —-

3. پاریس و هلن
به نقل از ایلیاد اثر هومر، داستان هلن و جنگ تروآ یک افسانه حماسی یونانی و ترکیبی از واقعیت و افسانه است. هلن به عنوان زیباترین زن در عرصه ادبیات در نظر گرفته شده است. او با منلوس، شاه اسپارت ازدواج کرد. پاریس پسر پریام شاه تروا عاشق هلن شد و او را ربود. یونانی‌ها ارتش عظیمی ‌به رهبری برادر منلوس، اگاممنون، فراهم کردند تا هلن را بازگردانند. هلن به سلامت به اسپارت بازگشت که ادامه زندگی خود را در شادمانی با منلوس زندگی کند.

———————————————————— —-

4. ناپلئون و ژوزفین
ازدواج این دو یک ازدواج مصلحتی بود که ناپلئون در سن 26 سالگی به ژوزفین علاقه‌مند شد و با او ازدواج کرد. ژوزفین بانویی برجسته و ثروتمندترین زن به حساب می‌آمد. هرچه زمان می‌گذشت عشق ناپلئون به ژوزفین همچنین ژوزفین به ناپلئون بیشتر می‌شد اما این باعث کم شدن احترام متقابل آنها و همچنین کم شدن علاقه شدید آنها به هم نمی‌شد و به مرور زمان کهنه نمی‌شد. درحقیقت عشق آنها یک عشق حقیقی بود. آنها سرانجام در عشقشان شکست خوردند زیرا ناپلئون یه یک وارثی نیاز داشت درحالیکه ژوزفین از داشتن این نعمت محروم بود. آنها با ناراحتی از هم جدا شدند و هر دوی آنها عشق و علاقه شان را تا ابد در دلهایشان پنهان کردند.

———————————————————–
5. اسکارلت اوهارا و رِت باتلر
بربادرفته نشاندهنده یکی از آثار جاویدان ادبی است. اثر معروف مارگارت میچل، عشق و نفرت بین اسکارلت و رت باتلر را شرح می‌دهد. تنظیم وقت چیزی بود که اسکارلت و رت باتلر هیچگاه در آن با همدیگر هماهنگ نبودند. در سراسر این داستان حماسی، این زوج هیچگاه احساسات واقعیشان را به طور دائمی ‌تجربه نکردند و این حاصل بروز جنگ در پیرامونشان بود. اسکارلت که دختر بی قید و آزادی بود نمی‌توانست بین خواستگاران خود یکی را انتخاب کند. تا جایی که سرانجام تصمیم به ادامه زندگی با رت باتلر شد. درحالیکه ذات دمدمی ‌اسکارلت از قبل بینشان فاصله انداخته بود. امید به طور غیرمستقیم و همیشگی در قهرمان داستان ما ظاهر شد. بنابراین رمان با این جمله اسکارلت «فردا روز دیگری است» پایان می‌یابد.

——————————————-

6. جین ایر و رچستر
در داستان معروف شارلوت برونته، شخصیتهای تنها و بی دوست، علاجی برای تنهایی خود یافتند. جین، دختر یتیمی ‌که به عنوان مربی وارد خانه ادوارد رچستر، مردی ثروتمند، می‌شود. این زوج غیرقابل تصور به هم نزدیک و نزدیک تر شدند تا زمانی که رچستر قلب لطیف و مهربانی را خارج از قلب خشن خود یافت. رچستر علاقه شدید خود را به خاطر تعدد زوجین آشکار نمی‌کرد اما در سالگرد ازدواجشان جین متوجه ازدواج سابق رچستر شد. جین با قلبی شکسته از آنجا دور شد اما بعد از یک آتش سوزی مهیب به عمارت ویران شده رچستر بازگشت. جین، رچستر را نابینا یافت در حالیکه زن، خود را کشته بود. عشق پیروز شد و دو عاشق دوباره به هم پیوستند و در خوشی و سعادت زندگی کردند.

————————————————————-
7. ملکه ویکتوریا و آلبرت
این داستان عاشقانه درمورد خانواده سلطنتی انگلیسی است که 40 سال در مرگ همسرش به سوگ نشست. ویکتوریا دختری با نشاط، خوش رو و شیفته نقاشی بود. او در سال 1873 بعد از مرگ عموی خود ویلیام ششم بر تخت سلطنت انگلیس جلوس کرد. در سال 1840 او با اولین پسرعموی خود پرنس آلبرت، ازدواج کرد. در ابتدا پرنس آلبرت در بعضی محافل، ناآشنا به نظر می‌رسید چون او آلمانی بود. او می‌خواست که خانواده اش را به خاطر پشتکارش،صداقت و فداکاری بیش از حدش شگفت زده کند. این زوج دارای نه فرزند شدند. ویکتوریا فرزندانش را بسیار دوست داشت. او به توصیه‌های آنها در مملکت داری به ویژه سیاست اعتماد می‌کرد. زمانی که آلبرت در 1816 فوت کرد، ویکتوریا آسیب شدیدی دید. او به مدت 3 سال در محافل عمومی‌ظاهر نشد. گوشه نشینی او باعث انتقاد عموم به او شد. کوششهای بسیار در زندگی ویکتوریا شد. اما تحت نفوذ نخست وزیر بنیامین در اسرائیل، ویکتوریا زندگی عمومی‌ خود را از سر گرفت و مجلسی در 1866 افتتاح شد. اما ویکتوریا هرگز سوگ همسرش را پایان نمی‌داد و تا سال 1901 تا پایان زندگی خود سیاه به تن کرد. در طی سلطنتش که طولانی ترین سلطنت در تاریخ انگلیس بود بریتانیا یک قدرت جهانی شد (خورشید هرگز غروب نمی‌کند).

————————————————————-
8. لیلی و مجنون
شاعر برجسته ایران، نظامی‌گنجوی، شهرت خود را مدیون شعر عاشقانه اش لیلی و مجنون که از یک افسانه عربی الهام گرفته، می‌باشد. لیلی و مجنون یک تراژدی درمورد عشق نافرجام است. این داستان برای قرنها نقل و بازگو شده است و در نسخ خطی و حتی روی سرامیکها نگاشته شده است. عشق لیلی و قیس به دوران مدرسه شان برمی‌گردد. عشق آنها کاملاً قابل مشاهده بود اما آنها از آشکارشدن عشقشان جلوگیری می‌کردند. قیس به دلیل تهیدستی خود را به بیابانی تبعید کرد تا میان حیوانات زندگی کند. او از خوردن غفلت می‌کرد و بسیار لاغر شده بود. به دلیل همین رفتارهای عجیب و غریب او، به وی لقب دیوانه دادند. او با عربهای بادیه نشین دوستی می‌کرد. آنها به قیس قول داده بودند لیلی را طی ستیز و زد و خوردی نزد او بیاورند. در طی این زد و خورد قبلیه لیلی شکست خورد اما پدر لیلی به دلیل رفتارهای مجنون وار قیس با ازدواج آنها مخالفت کرد و بالاخره لیلی با شخص دیگری ازدواج کرد. پس از مرگ همسر لیلی، بادیه نشین‌ها جلسه ای بین لیلی و مجنون ترتیب دادند اما آنها هیچ وقت کاملاً با هم آشتی نکردند. فقط بعد از مرگشان هر دو کنار هم دفن شدند.

————————————————————-

9. شاه جهان و ممتاز محل
در سال 1612 دختری جوان، به نام ارجمند بانو، با فرمانروای امپراتور مغول، شاه جهان ازدواج کرد. ارجمند بانو یا ممتاز محل 14 فرزند به دنیا آورد و همسر مورد علاقه شاه جهان شد. بعد از مرگ ممتاز محل در 1629 امپراتور بسیار غمگین شد و تصمیم گرفت مقبره ای برای او بسازد. او بیست هزار کارگر و ده هزار فیل را استخدام کرد و نزدیک به 20 سال طول کشید تا مقبره تاج محل کامل شد. شاه جهان هرگز قادر نبود تا سنگ سیاه مقبره را که طراحی کرده بود کامل کند. او توسط پسرش عزل شد و در قلعه قرمز آگرا زندانی شد و ساعتهای تنهایی خود را به تماشای رودخانه جاونا در مقبره ممتاز محل می‌گذراند. او سرانجام در کنار معشوقش در تاج محل به خاک سپرده شد.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2824  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض محمدعلی فردین

محمدعلی فردین
محمدعلی فردین متولد 1313 تهران، دارای مدرك تحصیلی متوسطه است. وی سینمای حرفه ای را با بازی كوتاهی در فیلم «دوقلوها» به كارگردانی شاپور یاسمی آغاز كرد. فردین از چهره های معروف سینمای ایران است كه توانست با محبوبیتش بینندگان را با سینما آشتی دهد. از دیگر فعالیت های وی میتوان به ورزش كشتی اشاره كرد. او فروردین 1379 در 70 سالگی چشم از جهان فروبست.





















































م: عارفانه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 12-26-2013 در ساعت 12:59 PM
پاسخ با نقل قول
  #2825  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


نامهای دخترانه در زبان آذری به همراه معنی فارسی



ئل آبا:مادر،خواهربزرگتر
آباقای:عنوانی برای خطاب به بانوان مسن ومحترم
آپا:بزرگ،خواهربزرگتر
آچا :خوشایند،مادر،بانوی مسن درخوراحترام
آچالیا:نام گلی است
آچقین گول :گل شکفته شده
آچیق گول :غنچه یا گل شکفته شده
آدیگول :آنکه نامش همچو گل است
آدینا :نام کوهی معروف که شهرزنوزازبلاد آذربایجان رادربرگرفته
آرایلی :دختر پاکنام،همچوماه پاک ودرخشان
آرزی :آرزو
آرسیتا :نام منطقه ای ازسرزمین ماننا درغرب همدان فعلی
آسانا: دختر زیبا
آسلیم :مفید،دارای خیروفایده
آسوده :آرام، راحت، دنج ، آرامش یافته،آسوده گشته
آغان :شهاب آسمانی،شراره آتش،شعله ،زبانه آتش
آغ بنیز:سفید چهره،دارای صورت روشن
آغجاقیز:دخترسپید پیکروسپید چهره
آغجاگول :زیباهمچوگل سپیدرنگ،کاملا سفید
آک ایپک :ابریشم سفید،پارچه ابریشمی سفید رنگ
آک چیچک :گل سپید رنگ
آکچین :معصوم ،پاکدامن،آبرومند آک ییلدیز:ستاره درخشان،جسم آسمانی سفید رنگ
آلا گؤز:چشم درشت وآبی رنگ،چشمان شیفته کننده درخشان
آلاله :لاله سرخ
آلانور :نوردر خشان،برّاق
آلتینای :ماه طلایی
آلتینلی :طلایی
آلتینیار :یارطلایی
آل چیچک :گل سرخ رنگ
آچیق :روشن ،آشکار، سعادت،نیکبختی*
آچیق گون :روزصاف وروشن *
آرال :جزایرنزدیک به هم،مابین دوجزیره،رود دریایی که دروسط دو خشکی باشد *
آرین :پاکیزه،خالص،درخشان،اصیل*
آسا :بسیار،فراوان،بی حد ومرز*
آغجا :سفید رخسار،بسیارروشن روی،مایل به سفیدی *
آک بوداک :شاخه درختی که سپید رنگ است، بوته سفید *
آکمان :کاملا سفید بی گناه، پاک ومعصوم،آبرومند *
آک یورت :میهن نیک،ایل وسرزمین آباد*
آلتان :طلا،شفق سرخ رنگ *
آلتین :طلا،فلزقیمتی وزردرنگی که ضد زنگ می باشد*
آلقا :پسندیدن،راضی شدن، دعای خیربدرقه کسی ساختن،تعریف وتمجید کردن *
آلقیش :ستودن،مدح گفتن،تعریف وتمجید،تشویق *
آل کیم :رنگین کمان،قوس قزح *
آل گول :گل سرخ رنگ
آلگون :آفتاب سرخ
آلنار :انارسرخ
آلِو :زبانه آتش،داغ وپرحرارت *
آلیشان : علف آهو
آمراق :عزیز،دوست داشتنی،شیدا،شیفته،پاک وصاف *
آمول :صبو،حلیم،ساکت،آرام،بانزاکت،مٶ دب منظم *
آناشن :مادر شاد ومسرور
آناک :خاطره،هدیه،حافظه *
آناگول :گل مادر،گلی که همچومادرباشد(منظورازگل همان فرزند است)،دخترزیبا،برتر
آنایار :دوست ویارمادر
آنداچ :خاطره،هدیه ،یادگار،ارمغان*
آنسال :مربوط به قوۀ تفکر،عقلی *
آنلیک :فهمیده،عقل،ذهن *
آنناک :یادگار،خاطره *
آنی:خاطره،به یادآوردن *
آی :ماه ،روشن،زیبا،براق،جذاب وگیرا *
آی بن :آفریده شده همانند ماه،جذاب ودرخشان همچون ماه
آی بنیز:ماه چهره،آنکه سیمایش مثل ماه باشد،زیباروی
آی پار :درخشنده وفروزان همانند ماه
آیپارا :ماه نو،هلال ماه *
آی پری :زیبامانندماه
آیتاج :تاجی که همانندماه درخشان وبرّاق باشد،زیبا،ناطق*
آیتار :بشارت دهنده
آیتارشن :قاصدشادی
آی تن :ماه پیکر،همچون ماه،زیبا،خوش قدوقامت،خوشایند
آی جامال :ماه رخسار،آنکه صورتی زیباهمچون ماه داشته باشد
آیجان :پاکدل،دختری که تن وروانش به پاکی ماه باشد
آی چیچک :گل آفتابگردان
آیدا :درماه،گیاهی خوشبوکه درکنارآب بصورت خودرومی رویدویا گیاهی بنام« قایتارما» یا «بئش مارماق »که کاربرد طبّی دارد
آی دار :کاکل،یال
آیداشن :شادی وسروردر ماه
آیداگول :گلی که در سطح کره ماه روئیده باشد یااز ماه آورده شده باشد ،گل ماه .زیبا ،خوب روی
آیدان : آفریده شده ازماه،ایجاد شده ازماه زیبا چهره ای که از ماه آمده باشد ،نیکو چهره همانندماه
آی دینچ :استواروپابرجا چون ماه برّاق،درخشان،انبوه *
آیرال :مستثنی،آنکه استثنا شده باشد *
آی سِئو :دوست داشتنی مثل ماه *
آیسان :شبیه به ماه،مانند ماه *
آی سَل :سیل نورماه،پرتوماه،زیباودرخشان چون ماه
آی سَن :همانند ماه هستی،به ماه می مانی
آیسودا :ماه درآب
آی سون :ارمغان ماه،هدیه ماه
آی سونا :سونای ماه،قویی که پرهای سرش سبزرنگ بوده تعلق به ماه داشته باشد ،زیباچهره ای که اختصاص به ماه دارد
آی سوی :آنکه ازماه باشد،ازنسل ماه،برازنده ونیک خوی*
آی سین :مثل ماه هستی،همانند ماهی،زیبا هستی*
آیشان :شناخته شده چون ماه،مشهور،نامداروشهیر
آیشن :مثل ماه صاف ودوست داشتنی
آی فَر :سفید مثل ماه ،نورودرخشش ماه،زینت ماه
آی قاش :دارای ابروانی همچون هلال ماه (در شعر کاربرد بسیاردارد )
آی قیز:دختری که ازماه آمده باشد دخترزیباوخوشایند
آی گئن :مرتبط با ماه،دوست بسیارنزدیک وهمدل،همراز*
آی گول :گل ماه،زیبا همانند ماه
آیلا :هاله اطراف ماه وسایرسیارات،شفق،درخشش
آیلار :ماه ها
آیلان :همراه ماه،شبیه به ماه
آیلین :دایرۀاطراف ماه،هاله
آیمان :انسانِ ماه،آنکه ازماه باشد،زیبا چون ماه *
آیمان :مثل ماه
آیناز :زیباچهره ای که نازوعشوه داشته باشد،مهناز
آی نور :نورانی مثل ماه ،پرتو ماه،درخشان چون ماه
آی نیسه :بانویا دختری که چون ماه زیباباشد
ائتکین :تأثیرگذارنده،مؤثرواقع شونده،فعّال،اقدام کننده *
ائتناز :نازکن
ائل آی :ماه ایل،زیباروی طایفه
ائلبالی :شیرین وعسل ایل وطایفه
ائل بَزَر :زینت طایفه،زیباچهرۀ قبیله،انسان نیکوی ولایت
ائل بزه ر:زینت دهندۀ ایل وطایفه
ائلتاج :تاج ایل ،شخص مورد احترام خلق،زعیم ورهبرسرزمین*
ائلتاش:هم ایل ،هموطن،هم طایفه
ائلچین:لایق ایل ،برای مردم وایل
آئل سئوَر :عاشق وشیفتۀ سرزمین وایل
ائلکین :میهمان،سیاحت کننده*
ائلگین :غریب ،مهاجر،آنکه ازخانه وکاشانه اش مهجورمانده باشد*
ائل ناز (الناز) :نازنین قوم،زیبا وعشوه گرطایفه
ائوین:هسته یادانه،تخم،مایه واصل هرچیزجوهروعصاره
اَبرَن :دنیا،کائنات،سما وفضا *
ابرو:خطوط موج دارکشیده شده برروی لوحه های آهنی وکاغذ یا پارچه،نقوش طبیعی موجود درسطح سنگ مرمر،خط یا خراش،درزبان فارسی نیزبه معنای ابرو وابرسیاه است
أ دا (عربی )نازوعشوه،رفتار وسلوک،طرز،اسلوب،اجرا وایفا نمودن
أرسن :شبیه به قهرمانان وجوانمردان*
أ رکانا :آزاد،مختارومستقل
أرگم :نازنین من،محبوب من
أرگول :همانند گل،انسانی نظیرگل*
أرمغان :هدیه،تحفه
أرمَن :لایق حرمت واحترام،خوش یمن ومبارک
أسمر:گندمگون
أسیم :وزش باد،شدّت باد،مه
أسین :مه صبحگاهی،نسیم سحری،الهام،احساساتی شدن،هوس*
ألیک :جیران،آهو،غزال کوهی
اوتکو :سر انجام نیک،ظَفَر*
اود آنا :مادرآتش
اود دنیز:دریای آتش
اودشَن :شاد آتشین وپرحرارت
اوروز:بخت وطالع ،خوشبخت،ماه،روزه داری،ماه صیام (رمضان )*
اوزای :فضا،عالم لایتناهی *
اوزوک :انگشتر
اوستون :بهتر، درسطحی برتر*
اوسلو:صاحب کمال،عاقل،آرام *
اوغور :موفقیّت،نیکی،بخت ،طالع
اوغورلو :شخص خوش یمن ومبارک وخجسته،مایۀ برکت *
اوکای :بیانگراحساس رضایت وخوشنودی است،احسنت،آفرین،بسیار نیکو
اولجا :غنیمت،بخشش وعطا *
اولجای :بخت،طالع،اقبال *
اولدوز:ستاره
اولکان:بسیاربزرگ،عظیم*
اولکَر:هفت ستاره خوشه پروین،ثریّا
اولگون :رنگ آبی،به رنگ آب
اولوس:ملّت،خلق،قوم وطایفه*
اوماچ :امید،مقصد وهدف،آرزو
اومای :الهه
اومیده :آرزو،آمال،خواسته
اونای :شریف، نامدار،پرآوازه*
اونسال :بسیارمشهور*
اونلو :شهیروپرآوازه،جذّاب وگیرا*
اویسال :حرف شنو،مطیع *
ایپک :تارهای بسیارظریف ودرخشان ابریشم
ایپک تن :دارای پیکری لطیف وظریف نظیرابریشم
ایپک نور:برّاق
ایزگی :عاقل،باهوش وباذکاوت،عادل ومنصف *
ایزیناز:خوش اثر
ایستَر :خواستن،طلب نمودن *
ایستَک :آرزو،خواسته،مراد
ایشیک :روشنایی،فروغ،تابناکی*
ایشیل:منوّرشدن،درخشیدن ، فروغ ، پرتو
ایشیلار :تابنده ،منوّر ،درخشنده *
ایشیلاک :براق وتابناک،دارای درخشش وپرتو*
ایشین :اشعه ،شعاع نور،پرتو،شفق
ایشین سو :درخشش آب،روشنایی حاصل ازبازتابش نورتوسط آب *
ایلدَش :متولد شدگان در یک مکان *
ایلدیر:روشنایی ،برق زدن ،درخشش
ایلقیم :سراب
ایلک آی :ماه نو ،ماه هلال *
ایلک ایز:اولین نشانه ،نخستین علامت *
ایلکناز:اولین ناز (اولین دختر خانواده )
ایلگی :مناسب،ارتباط ووابستگی،کنجکاوی
ایلمَن :وابسته به ایل وطایفه*
اینجی :دُرّ،مروارید،بسیار تابناک
اٶزآیتان :کاملا شبیه به شفق*
اٶزآیسان :نظیرماه
اٶزبال :عسل اصل وحقیقی
اٶزبَن :خال ویژه ومادرزاد
اٶزبیل :آنکه دارای دانشی خاص است،باسواد وآگاه *
اٶزپینار:منبع آب منحصربه فرد،آب حیات بخش وزلال چشمه
اٶزجان :تَنی،عزیزومحبوب*
اٶزدَش:فاقد تفاوت،کاملا یکسان*
اٶزدَک :ماده،ماتریال،تنۀ درخت*
اٶزگو :منحصربه فرد،خاص وویژه*
اٶزگول :ویژگی،گونه ونوع
اٶزگولَچ :آنکه خنده منحصربه فردی دارد،دارای طرزخنده ای ویژه *
اٶزگونَش:نظیرخورشید*
اٶزَل :چیره دست وماهر،ویژه،مخصوص،جداگانه*
اٶزلَر:حسرت کشنده،دلتنگ *
اٶزلَم :درذوق وشوق دیدار کسی یا چیزی بودن،حسرت،آرزو*
اٶزن :توجه واعتنای جدی *
اٶزیورت :سرزمین مادری،میهن،ایل ووطن وطایفه*
اٶکه :تیزفهم ،باهوش،متفکروعاقل *
اٶگه :متفکر،عاقل،وزیر،مشاور
اٶن ایز:اوّلین اثر،نخستین راه
اٶوگول :لایق تعریف وتمجید
اٶیوک :هیجان حاصله ازحس عشق ومحبّت،جوش وخروش عشق *
باخیش :نگاه
بادام گؤز :چشم بادامی
باریش :صلح،آتش بس،آشتی
بارینج :شبدرکوهی
باغیش :بخشیدن،هدیه نمودن،عطا
بالا :اولاد،فرزند،نوزاد
بال سان :شیرین همانندعسل،متعلق به عسل
باللی: ترکیب شده باعسل،شیرین ولذّت بخش همانندعسل
بایاز :دراصل بیاض است ؛کاملا سفید
بایان :خانم ،بانو
بایراق :تکّه پارچۀ رنگی که بررویش علامت با نشان خاصّ یک دولت ،خلق ،حزب ویا تشکیلات ومؤسسه ای باشد
بَتی :تصویرکردن ،چهره وصورت،فرم،اندام وپیکر،قدوقامت
بَتیک :مکتوب،نامه،نوشته های رسمی،سند،دعای مکتوب
بَدیز:زیبا ،خوش قدوقامت،ظریف
بَگَنچ :خوشایند ،پسندیده ومطلوب
بَزَک :نقش ونگار ،آرایش وزینت
بَلگَن :شایسته ،لایق ،سزاوار
بَلگَین :واضح،بارز وآشکار،روشن
بَنزَر :شبیه ،نظیر،مانند ،شایسته ،مناسب
بَن شَن :من خوشبخت هستم ،بختیار ونیک اقبالم ،من شاد ومسرورم
بنفشه :مَنَکشه
بَن گول :گل ویا شکوفه خالدار
بَنگین :دائمی ،جاویدان وابدی
بَن لی:آنکه در چهره ویا پیکرش خال داشته باشد ،دارای خال یا لکه
بَنیجه :ابدی، جاودان ، بی انتها ،ماندگار وهمیشگی
بولود:ابر ،بخار
بیرجه :واحد ،تک ،یگانه ،یکی
بیرسَن :آنکه یکی باشد،بی بَدیل،یکّه وتنها
بیر گول :گل بی مثل ومانند،گل یگانه وَبدیل
بیلگه :عالم ،انسان مُدرک ،صاحب معلومات ومحفوظات ذهنی عمیق ووسیع
بیلگی :علم ودانش ،سواد ومعلومات ،معرفت وآگاهی
بیلگین :عالم ،صاحب دانش وفضیلت
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 12-26-2013 در ساعت 01:04 PM
پاسخ با نقل قول
  #2826  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


نامهای پسرانه در زبان آذری همراه با معنی فارسی

آباقا : عمو،دوست،نخ ویاریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نامه های کهن)
آبانوز : درخت آبنوس
آتا : مرد اولاددار،صاحب فرزند ،پدر ،اجداد ،نیاکان ،عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت
آتابک : دایه ،مربّی
آتابَی : دایه ،مربّی،لَلِه
آتامان : فرمانده ،رهبر ،سرگروه،سرکرده
آتای : شناخته شده ،بارز ،آشکار ومعلوم شونده
آتایمان : شهیر،معروف
آتلی : شناخته شده،مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد
آتون : جسور،دلیروقهرمان
آتیق : جسورودلیر،مشهور،نیرومند؛ چالاک
آتیلا : مشهور،شناخته شده
آجار : مهاجم ،غیور،زبردست وماهر
آجاراٶز : راستگو ،پایبند به عهد وپیمان
آجاسوی : اجداد نیرومند ، نیاکان شهیروشناخته شده
آجارمان : باغیرت
آجای : آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو،دستگیر کننده ،راه گشاینده
آجلان : کسی که ازخود غیرت نشان دهد
آجونال : به اندازۀ دنیا،احاطه کننده ودربرگیرندۀ هر چیز
آچیق اَل : جوانمرد ،نیک خواه ،مردانه
آدا : خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد،جزیره
آدار : جدا کننده ، تحلیل گر،دلیر ،شجاع
آداش : دارای نام مشترک،دوست ورفیق ،صداقت داشتن ،هم کلام بودن
آداق : مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر)
آدال : مشهورشده
آدالان : شناخته شده، صاحب شٲن وشهرت
آدای : به معنی نامزدی برای ازدواج ، کاندیدا برای امور انتخاباتی و با احراز یک وظیفۀ خاص
آدسای : محترم ،دارای نام لایق ودرخورحرمت
آدلان : معروف شو،اسم نیگوکسب کن
آدلی : نامدار،معروف ومشهور
آدی سٶنمه ز : آنکه نامش همیشه ماندگارباشد
آرات : دراصل« اَرَت» است مردان ،جنگجویان ،جسور ،بی باک
آراز : سعادت ،خوشبختی ،لذّت ،خشنودی،آرامش ،اطمینان
آرتام : ارزش،قیمت،برتری،مزیّت،خصوصیّت، ویژگی
آرتوم : تلاشگر
آرتون : جدّی
آرزیق : ابرارواولیا ؛زاهد،تارک دنیا،انسان نیکوخصال
آرسلان : شیرغرّان
آرقان : بسیار ،جمع ،تعداد زیاد
آرقون : صاف ،پاک شده ،برگزیده شده
آرکان : فراوان،بی حدّ وحصر،کمند،کمرکوه ،پشت ،غالب
آرکیش : خبربَرَنده ،پیک،خبرچی،قاصد،رهبرکاروان وگروه
آرمان : بی باک وجسور،توانا،خواسته،آرزو،هوس
آروز : بزرگ،هدف،انسان با تجربه وخوش یُمن،کسی که خسته واز طاقت افتاده باشد
آسال : دارای اصالت،اساس،شالوده،پایه وپی،برتروحائزاهمیّت
آسلان : شیر،دلیر،قوی،جسور
آشار : آذوقه،خوراک،غذا
آشام : رتبه،درجه،مرتبه،مرحله
آشکین : قایق آینده،آنکه موفق به پیشروی شود،فراوان وافزون
آغا : محترم وبزرگوار،سرپرست خانواده یاطایفه،ریش سفیدقوم
آغابالا : اولاد عزیز،فرزند گرامی ودوست داشتنی
آغاجان : دریا دل، دارای عزت و حرمت زیاد،نیرومند،شخص گرامی ودوست داشتنی
آغار : مرد سپید رخ،قهرمان سپیدروی ،جوانمرد جسور،چالاک ،پارۀآتش
آغازال : شخص مسنّ محترم وریش سفید
آغازَر : آقایی همچون طلا
آغاسَف : شخص محترم ،باعزت وگرامی
آغامیر : رهبر محترم ،امیر ویا رئیس بزرگ
آغایار : بزرگ وشایسته حرمت ،رفیق صادق ،دوست ،محبوب
آفشین : لباسی که به هنگام رزم پوشند ،نیزه
آک بولوت : ابرسفید رنگ
آک پای : سهم ویا بخش خالی ازهر گونه حرام ،سهم حلال
آکتان : سپیده ،وقت طلوع خورشید در سحرگاهان ،میدان ،فضای باز
آکتای : مایل به سفیدی ،شبیه رنگ سفید
آک دنیز : دریای مدیترانه واقع در جنوب غرب کشورترکیه
آک شیت : خورشید ،نور آفتاب دارای صورتی نورانی ،آنکه سیمایش نورانی ودوست داشتنی است
آلا : دارای رنگهای گوناگون ومختلط
آلاتان : به سرخی گرائیدن ویاروشن شدن افق درسحرگاهان
آلاز : شعله ،اخگر،برافروختن وسرخ گشتن
آلاو: شعلۀ آتش
آلپ : قهرمان ،دلاور،پهلوان ،ماهر،جسور،شجاع ،جوانمرد
آلپ آیا : دلاور وجنگجوی مقدّس
آلپار : دلیر ،سربازجسور،مرد شجاع
الپ سو : سپاه جسور،قشون بی باک،سرباز شجاع
آلپ سوی : آنکه از سلاله ونسل قهرمانان باشد ،دارای نیاکان واجداد دلیر
آلپ کارا : پهلوان نامدار ،قهرمانی که مایۀ ترس سایرین است ،جسور
آلپمان : شخص جسور ،شجاع ،قهرمان
آل تاچ : تاج درخشان،تاج برّاق ودرخشنده
آلتای : طلا،نگین سنگی،باارزش،اصول ،متد،تدبیر،درختستان ویا بیشه زارمرتفع ،کوه بلند ورفیع
آلتون : طلا
آلتونجو : زرگر،طلافروش
آل سوی : دارای اصل ونسب نیکو،آنکه ریشه واجدادش نجیب اند
آلقان : ستودن وتمجید کردن،به شهرت رساندن،خوشبخت ساختن،فاتح ،ضبط کننده
آلقو : ازاسامی کهن است،کلاً وتماماً،همه ،یکپارچه
آلقین : محکوم کردن ،متّهم نمودن ،تجمّع ،دریک جا اجتماع کردن
آلیشیک : عادت کرده ،خو گرفته ،آنچه که شعله ور گشته وبه سرخی گراید
آنار : نامی است بسیار کهن ،به خاطر آورنده
آند : قسم ،دلیلی برای ابراز واثبات صداقت کلام
آنلار : فهمیده ،درک کننده
آنیت : مجسّمه ،تندیس یاد بود
آوجی : شکارچی ،صیّاد
آیاچی : محافظت کننده ،حامی وپشتیبان ،دلسوزوغمخوار
آیاز : از اسامی کهن ،تمیز ،روشن ،شب زمستانی بسیار سردی که آسمانش صاف ومهتابی باشد
آی بار : براق ،نورانی ودرخشان همانند ماه ،با هیبت ،ترسناک
آی بَرک : درخشان همانند ماه ،استوار وبی نقص ،نیرومند،پایدارو باوقار
آی دَنیز : « آی » و « دنیز »
آیدین : روشن ،واضح ،درخشان ،آشکار
آیقین : آنکه از فرط علاقه مدهوش گردد ،حیران ،شیدا ،عاشق
آی کاچ : ناطق ،سخنگو،خواننده ،شعر،شاعر
آیما : به خود آمدن ،بیدار شدن
آیماز : غافل ،بی خبر ، بی رنج وغصّه
ائرتَن : شفق ،صبح هنگام ،فجر
ائرکین : آزاد ورها ،مستقل
ائریشمَن : آنکه به هدفش رسد ،نائل آینده ،ملحق شونده
ائل : خلق ،جماعت،انسانها،دولت،سرزمین وولایت
ائل آرسلان : شیر ایل وطایفه ،جوانمرد وجنگاورمیهن
ائل آلان : فتح کنندۀ ممالک ،کشور گشا
ائل اوغلو : پسرایل وعشیره ،اولاد وطن ،پسربیگانه ،غریبه ،ناآشنا
ائلبارس : پلنگ ایل
ائل باشی : رئیس ورهبرایل ،مدیر وراهنمای قوم وطایفه، والی
ائل تَن : متناسب وسازگارباایل وقبیله ،تابع عادات ورسوم وآئین های متداول درایل
ائل دار : دارای ایل وسرزمین ومملکت ،ایلی که جا ومکانی دارد ،صاحب وحاکم قوم وخلق
ائل داش : هم ملیّت ،هم نژاد
ائل سئوَن : دوستدار میهن وقوم ،خواهان خلق ومرز وبوم
ائلسس : ندای ایل ،ندای خلق
ائلشاد : حکمران ایل ،شادی وسرورمردم
ائل شَن : مسرور وشاد شونده به همراه طایفه وایل ،مایۀ شادی وسعادت خلق،خوشحال وشاد کننده ائلمان : سمبل ونشانۀ ایل
ائل میر : آقاوسرورایل ،امیروراهبرورئیس طایفه وخلق
ائل یار : دوستدار قوم ،یاور وپشتیبان ملّت
ائلیاز : بهارایل ،مایۀ خرّمی ونشاط سرزمین
ائلیگ : حکمران ،پادشاه
ائوگین : همراه باتعجیل ،بدون تأخیر،عجولانه
اَبروک : دارای ثبات ودیانت،صبورواستوار
اَتابک : دایه، مربّی
اَر : مرد ،قهرمان ،جوانمرد ودلیر،مورد اعتماد ومقیّد به کلام خویش
اَرال : قهرمان ، آنکه جوانمرد وشجاع باشد
اَرتاج : قهرمان تاجدار
اَرتاش : جوانمرد
اَرتان : مرکب است ازدو کلمه «ار»و«دان»یعنی صبحگاه ،سپیده دم،هنگام شفق
اَرتایلان : زیبا ،ظریف وباطراوت ،جوان خوش قدوقامت
اَرتَک : همچون مرد ،همانند قهرمانان
اَرتَم : ادب وتربیت ،ارکان،درک وشعور
اَرتوران : قهرمان توران زمین ،جوانمرد وپهلوان توران ،تورانی
اَرتوز : انسان راستین ،قهرمان حقیقی
اَرچئویک : بسیار جلد وچالاک ،تند وتیز،جوانمردی که سریع بجنبد
اَرچین : دارای ناموس وشرف،پهلوان وقهرمان حقیقی ،جوانمرد واقعی
اردالان : کسی که سریع ضربه می زند
اَردَم : شایستگی ،فضیلت ،راستی
اَرَز : سکوت وآرامش ،خوشبختی ،لذّت
اَرسان : شهیر،معروف وشناخته شده
اَرسَل : دلیرهمچون پهلوان
ارسلان : شیر دلاور
اَرسومَر : قهرمان سومری ،مردی که از تبار سومریان باشد
اَرسوی : آنکه ازتبار ونسلی قدرتمند وجوانمرد باشد
اَرسین : قهرمان وجسور باشد ،مرد باشد
اَرشاد : حکمران دلاور
اَرشان : دلاور نامدار ،جوانمرد شهیر
اَرشَن : خوش بخت واقبال ،شادمان
اَرکال : بیانگر آرزوی جسارت ودلاوری است
اَرکوت : انسان خوش یمن ومبارک
ارگون : دلاور وقهرمان زمانه
اَرگونَش : جوانمرد خورشید ،مرد آفتاب
اَرگیل : جوانمردان ودلاوران ،مردان
اَرَم : خواسته وآرزو ،رضایت داشتن
اَرمان : مرد جسور وبی باک ،قهرمان
اَرونات : انسان با نظم وترتیب،بااخلاق
اَرییلماز : بی امان ،استوار وباصلابت
اَزَگی : نغمه ،آواز،آهنگ یا ملودی ،مقام موسیقی ،اصول وشیوه
اَژدر : اژدها،قوی وقدرتمند ،مهیب وترسناک ،جسور
اَفشار : آنکه کاری راسریع وصریح انجام و مشکلی را حل نماید،نام یکی از بیست وچهار طایفه اوغوزها
اَمراح : دوست داشتن ،شیفته و واله گشتن ،عاشق وشیدا شدن
اَمران : دوست داشتن ،حُبّ،رفاقت کردن
اوبچین : اسلحه
اوجامان : بلند مرتبه ومعظم
اوچار : آنکه قادر به پرواز کردن باشد
اوچکان : پرواز کننده
اوچکون : جرقه یا ریزۀ آتش
اوچمان : خلبان ، پرواز کننده واوج گیرنده
اورآلتای : شبیه به تپه ،نظیر قلعه
اوراز : هدیه ،بخت ،طالع
اوراقان : جنگ جو ،ستیزکننده
اورال : تپّه دار ،مکانی مرتفع نظیر تپّه
اورام : محله ،راه عریض وپهن
اوران : ندا،آوا قول والتزام ،هنر
اورتاچ : قسمت،سهم،بخش
اورخان : خان قلعه و دژ،خان اردو گاه ،خان شهر
اورشان : نبرد ،ستیز ومبارز ،نزاع طلب
اورقا : درخت بسیاربزرگ وتناور
اورکمَز : بی باک ونترس ،جسور
اورکوت : دژ یا قلعۀ مقدّس ،اردوگاه مقدّس ،استحکام شریف
اورکون : ساختن مسکن برای خویش ،ایجاد اقامتگاه
اورمان: بیشه ،جنگل
اوروز : هدف ،بخت ،طالع
اوروش : نبرد ،ستیز،جنگ ،محاربه
اورون : تخت وتاج ،مکان خصوصی وشخصی ،مقام ورتبه ای والا
اوزان : شاعرمردمی ،عاشیق
اوزتورک : ترک توانا ومجرّب،شخص بسیارزیبا،انسان قدرتمندونرم خوی
اوزحان : خان آزاد،خان مستقلّ وغیر وابسته،خان رستگارشده
اوزگون : متأسف گشتن ،معذّب شدن
اوزمان : بالغ شده ،تکامل یافته ،بزرگ شده ،رسیده ،متخصّص ،خِبره واهل فن
اوزه ک : الماس ،جواهر
اوسال : عاقل،مثمرثمر،باتدبیرمحتاط
اوغان : خداوند،قادر،حکمران،خدای صلح وآشتی،قوی ونیرومند،کائنات
اوغلا : جوان ،جسور ،قهرمان ،جوانمرد
اوغوز : نخستین شیری که ازسینه مادرتراوش میشود یا همان آغوز ،پاک آفریده ،انسان ساده عادی
اوفلاز : بسیارزیبا ،نفیس ،نجیب
اوفلاس : مرتفع ،جسور،جوانمرد،بی باک
اوقتای : اوکتای
اوکار : پرنده ای است ماهی خوار با کاکلی به شکل تیر یا پیکان برسرش
اوکتام : مغرور ،باوقار ومتین
اوکتای : نظیرتیر ،قوی وقدرتمند ،خشمگین
اوکسال : منسوب به تیر،همانند تیر
اوکمان : کسی که همچون تیرسریع وتیزتند حرکت کند
اولقون : بالغ ورشید ،رسیده
اولوتورک : ترک بزرگ ،ترک قدرتمند
اولوجا : بزرگ ،تاحدودی قدرتمند ونیرومند
اولوسیار : یارویاورملّت
اولوشان : مشهور، دارای نام وشهرت
اومار : چاره، علاج ،امید
اوموتلو : امیدوار ،آرزومند ،منتظر
اومود : آرزو ،توقع ،امید
اومید : آرزو ،آمال وخواسته
اونال : صاحب نام،دارای شٲن ومنزلت
اونای : مناسب ،کارآمد ،پسندیدن
اون تورک : ترک شهیروسرشناس ،ترک پرآوازه
اونساچ : آنکه آوازه ونامش فراگیر باشد
اونلواَر : مرد سرشناس ،جوانمرد صاحب نام
اونور : باعظمت ،افتخار ،اعتبار وسربلندی ،نیرومند
اویار : متناسب ،مطابق ،نظیر
اویقار : پیشرفته ومتمدّن ،متعالی
اویقان : متناسب باچیزی یا کسی،هماهنگ ومطابق
اویقو : تناسب ،هماهنگی ،تطابق
اویقور : دارای تطابق،متّفق
اویقون : متناسب،مطابق ،هماهنگ
ایل آرسلان : شیرسرزمین وایل ،جسور وقهرمان
ایل آیدین : « ائل » و « آیدین »
ایل بای : والی ،امیرولایت
ایلحان : پادشاه ،حکمران ،امپراتور
ایلدیریم : صاعقه ،آذرخش،تند وتیز
ایلقار : یورش، تهاجم، حمله، حرکت تند و تیز و عهد و پیمان
ایلقاز : سلسله جبالی در شمال آناتولی
ایلکین : اولین،نخستین،پیش ازهمه
ایمگه : خیال ،تصوّر،نشان وعلامت
ایمیر : شفق،مقدّمه ،بسیار نیکو وعالی
اینان : باور کردن ،اطمینان نمودن
اینجه : چیزی که باظرافت وزیبایی بر رویش کار شده باشد ،نفیس
اٶتکم : از خود راضی ،متکبّر ،کلّه شق ومغرور ،مرد پردل وجراَت
اٶتکون : برتر ،مقاوم وپایدار
اٶجال : انتقام گرفتن،تلافی نمودن
اٶدول : انعام ،بخشش وارمغان
اٶرگین : تاج وتخت ،تخت سلطنت
اٶزآک : سیّار ،جاری شونده
اٶزال : خالص ،خاصّ،عصاره ،مایه
اٶزبایار : بزرگترین ؛عالی ترین
اٶزبیر : تک ،یگانه ،واحد
اٶزَت : خلاصه ،چکیده ومختصر
اٶزتک(اُزبَک ) : جسور،دلاوروپردل
اٶزتورک : ترک مادرزاد وخالص ،ترک عزیزودوست داشتنی
اٶزداغ : متین وباوقار همچون کوه
اٶزگور : آزاد،رها ،مستقل ،غیروابسته
اٶزمان : نزدیک به خود ،گرامی ،با شخصیت
اٶکتَم: مغرور ،کله شق،جسور
اٶکتو : مدح وستایش ،تعریف وتمجید
اٶکمَن : بسیار ذکاوتمند ،مرد عاقل
اٶگون : درک کننده ،دقیق،وهله یا نوبت
اٶگونچ : شٲن وشرف ،مدح و ستایش
اٶلچَن : سنجیده
اٶلمز : فناناپذیر ،جاودان
اٶنال : به پیش آمدن ،به عنوان رهبر وجلوه دار بودن ،پیشگویی نمودن
اٶنجَل : پدران ونیاکان که پیش تر می زیسته اند ،گذشتگان ،راه گشا
اٶندَر : رهبر،جلوه دار،راهنما،لیدر
اٶنَری : عقیده وطرزفکر،پیشنهاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2827  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض وودی آلن (Woody-Allen)


وودی آلن (Woody-Allen)

وودی آلن (Woody-Allen) کارگردان، نویسنده، بازیگر، کمدین و موسیقیدان آمریکایی در سال 1935 در بروکلین آمریکا در یک خانواده یهودی به دنیا آمد
وودی آلن با نام اصلی Allen Stewart Konigsberg هشت سال از دوران کودکی‌اش را در مدرسه یهودیان سپری کرد. در آن زمان موهای قرمز رنگ او باعث شده بود تا در بین دوستان و همکلاسی‌هایش به قرمز معروف شود. آلن با هدف کسب درآمد، به نوشتن قطعات طنز و فروش آنها پرداخت و آنها را در ستون‌های طنز روزنامه‌ها به چاپ می‌رساند.
وی در سال 1953 وارد دانشگاه سینمایی نیویورک شد آما زود آنجا را ترک کرد. بعد به مدت 2 سال، به نویسندگی مشغول شد. سپس وارد تلویزیون شد و به نوشتن متون برنامه‌های تلویزیونی پرداخت.
آلن از نوجوانی نواختن کلارینت را آغاز کرد، با ورود به برنامه‌های‌تلویزیونی، او اسم کوچک نوازنده مشهور کلارینت (Woody Herman) را برای خود انتخاب کرد.


آلن 5 سال در تلویزیون به فعالیت پرداخت و در نهایت تصمیم گرفت استعدادش را در زمینه بازیگری امتحان کند. در سال 1960 وی در کلوپی در شهر منهتن اولین اجرای خود را تجربه کرد و به سرعت نگاهها را به سوی خود جلب کرد. در سال 1963 او به عنوان مهمان در اغلب برنامه‌های گفتگوی تلویزیونی ظاهر می‌شد.
در کارنامه هنری وودی آلن جایزه اسکار و دیگر جوایز جشنواره‌های معتبر بین‌المللی به چشم می‌خورد. وی فیلمنامه نویسی و کارگردانی فیلم‌هایش را خودش انجام می‌دهد و در اکثر آنها نیز به ایفای نقش می‌پردازد. او در آثارش به ادبیات، فلسفه، روانشناسی، سینمای اروپا و مهم‌تر از همه زادگاه و اقامتگاه دائمی‌اش، شهر نیویورک پرداخته است.
وودی آلن پیش از آنکه یکی از فیلمسازان مطرح آمریکایی در قرن بیستم باشد، یک کمدین بود. هر چند او مدت کوتاهی در این عرصه به فعالیت پرداخت، اما همین زمان کوتاه تاثیر بسزایی بر شخصیت حرفه‌ای او در عرصه موسیقی و سینما به جا گذاشت. شخصیت حساس و عصبی منحصر بفرد او در مقام بازیگر، کارگردان و نویسنده، جزو شاخصه‌های بارز او است.
در سال 2010 از وودی آلن، 4 اثر در قالب کتاب شنیداری منتشر شد. این فیلمساز و نویسنده مشهور که جوایز متعددی در کارنامه خود دارد، 4 کتاب که شامل داستان‌های کمدی و مقاله‌هایی است که او در مجله معتبر ادبی نیویورکر و جاهای دیگر منتشر کرده، در قالب کتاب شنیداری منتشر کرد.
وی خالق آثار معروفی چون رز بنفش قاهره، منهتن و امتیاز نهایی است و از جمله افتخارات او می‌توان به 2 جایزه‌ بهترین کارگردانی و 6 جایزه‌ بهترین فیلم‌نامه از جوایز بافتا انگلیس، خرس نقره‌‌ای جشنواره‌ برلین، جایزه‌ فیپرشی جشنواره‌ کن، دو جایزه‌ بهترین فیلم خارجی از جوایز سزار فرانسه، جایزه بهترین فیلم اروپایی از جوایز گویا اسپانیا، شیر طلایی افتخاری جشنواره‌ ونیز و جایزه‌ یک عمر دستاورد سینمایی جشنواره‌ سن ‌سباستین اشاره کرد.

برخی از آثار هنری وودی آلن:
  • تازه چه خبر، پیشی؟ - 1965
  • چه خبرها، سوسن ببری؟ - 1966
  • کازینو رویال - 1967
  • آب را نخورید - 1969
  • مردان بحران، موزها - 1971
  • دوباره بزنش - 1972
  • عشق و مرگ- 1975
  • جبهه- 1976
  • گلوله‌ها بر فراز برادوی - 1994
  • پسران آفتاب- 1995
  • همه می‌گویند دوستت دارم - 1996
  • شالوده‌شکنی هری - 1997
  • صد سال بنیاد فیلم آمریکا...صد فیلم، چهره مشهور، نقش‌بازی‌کن‌ها، مورچه‌ها - 1998
  • شیرین و پست - 1999
  • مرد شرکتی، دزدهای خرده‌پا، نور همدم من‌است، جمع‌کردن شکسته‌ها - 2000
  • نفرین عقرب یشمی، صداها از شهری که دوست دارم، استنلی کوبریک: زندگی به روایت تصویر،کنسرت برای نیویورک - 2001
  • وودی آلن: زندگی با فیلم، جادوی فلینی، پایان هالیوودی - 2002
  • ۱۰۰ سال امید و شوخ‌طبعی، چیزی غیر از این، چارلی: زندگی و هنر چارلی چاپلین - 2003
  • فرانسوا تروفو، یک زندگی‌نامه- 2004
  • بالاد گرینیچ ویلج، غیر خودی، امتیاز نهایی - 2005
  • خبر داغ، خانه- 2006
  • رویای کاساندرا - 2007
  • ویکی کریستینا بارسلونا - 2008
  • هر کاری که جواب می‌دهد - 2009
برخی از افتخارات هنری وودی آلن:
  • اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم آنی هال، ۱۹۷۷
  • اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم آنی هال، 1977
  • نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول برای فیلم آنی هال
  • نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم صحنه‌های داخلی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم ‌صحنه‌های داخلی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم منهتن
  • نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم دنی رز برادوی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم دنی رز برادوی
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم رز ارغوانی قاهره
  • اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم هانا و خواهرهاش، ۱۹۸۶
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم هانا و خواهرانش،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم روزگار رادیو،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم جرم‌ها و بزهکاری‌ها،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم آلیس،
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شوهران و زنان،
  • نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم گلوله‌ها بر فراز برادوی، ۱۹۹۴
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم گلوله‌ها بر فراز برادوی، 1994
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم آفرودیت توانمند، ۱۹۹۵
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شالوده‌شکنی هری، ۱۹۹۷
  • نامزد اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم امتیاز نهایی، 2005
  • بهترین کارگردان تاریخ سینما در عرصه فیلم های کمدی از سوی نشریه اسکرین
همشهری آنلاین
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2828  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


مرا تا جان بود جانان تو باشی

مرا تا جان بود جانان تو باشی
ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز
وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان
نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی
چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

خاقانی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2829  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


مرغ سحر ناله سر کن

بخشی از شعر ملک الشعرای بهار که در تصنیف خوانده می‌شود، به این شرح است:

بند اول


مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرربار این قفس را بَرشِکَنُ و زیر و زِبَر کن

بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سُرا

وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده را پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن


نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله‌بار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین

دست طبیعت گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نِگَه‌ ای تازه گل از این، بیشتر کن

مرغ بیدل شرح هجران مختصر، مختصر کن
  • بند دوم
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد

قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد

دیده تر کن!

جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب

ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن

ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین

ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین

کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد

بند دوم این تصنیف، بیشتر سیاسی بوده و فقط در اجراهای قدیمی به گوش می‌رسد.



مرغ سحر نام تصنیف مشهوری است که نخستین بار با صدای ملوک ضرابی و بعد با صدای قمرالملوک وزیری اجرا شد. شعر تصنیف مرغ سحر را ملک‌الشعرای بهار سرود و آهنگ آن، در دستگاه ماهور، از مرتضی نی‌داوود است. یکی از محبوب‌ترین اجراهای این تصنیف از محمدرضا شجریان است که اغلب به خواست مردم در کنسرت‌های شجریان به گوش می‌رسد.

نخستین اجرا

از نخستین اجرای این تصنیف کمتر یاد شده. در هفتم تیر ۱۳۰۶، روزنامه ناهید که در زمینه طنز مطالبی را منتشر می‌کرد جشنی به مناسبت آغاز هفتمین سال انتشار خود بر پا کرد و “تصنیف در ماهور” به عنوان “اثر طبع یکی از اساتید سخن” درآن جشن اجرا شد که متن آن را پیوست اولین شماره سال هفتم کردند. محل اجرا هم “باغ آقای سهم الدوله” بود. این تصنیف، بعدها “مرغ سحر” یا “ناله مرغ سحر” نام گرفت و سُراینده آن نیز از پرده ابهام خارج شد و آن را معرفی کردند که ملک‌الشعرای بهار بود. سپس این تصنیف با صدای ملوک ضرابی و بعد با صدای قمرالملوک وزیری اجرا شد که بی‌درنگ پس در دل‌ها نشست. آهنگ این اثر، در دستگاه ماهور، از مرتضی نی‌داوود است.
این تصنیف بارها توسط هنرمندان مختلف اجرا شده است که از جمله می‌توان به اجرای نادر گلچین و اجرای بدیع با صدا و نوازندگی ِ گیتار فرهاد مهراد اشاره کرد. یکی از محبوب‌ترین اجراهای این تصنیف از محمدرضا شجریان است که اغلب به خواست مردم مکرر در کنسرت‌های او به گوش می‌رسد.
تصنیف مرغ سحر توسط محسن نامجو از هنرمندان معترض به وضعیت اجتماعی-سیاسی ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم با همکاری گروه موسیقی کیوسک در اواخر سال ۱۳۸۸ با تنظیمی نو بازخوانی شده است.
ماندگاری مرغ سحر را باید در مضمون اجتماعی-سیاسی آن جستجو کرد که در هر دوره‌ای در ایران به گونه‌ای مصداق پیدا می‌کند.

زمان سرودن تصنیف

این تصنیف در کوران حوادث پس از سقوط سلسله قاجار و روی کار آمدن پهلوی سروده شده است. اسماعیل نواب صفا، ترانه سُرای مشهور، نالهٔ مرغ سحر ملک‌الشعرا را مربوط به “حوادث دوران محمدعلی‌شاه و بستن مجلس شورای ملی و بلاتکلیفی مملکت در لحظاتی بسیار حساس” انگاشته است. وی با اشاره به روایتی از زبان موسی نی داود، می افزاید: “درغیر این‌صورت، رضاشاه پس از شنیدن این شعر و آهنگ، مجریان آن را مورد محبت قرار نمی داد”. هرچند رضاشاه به بازماندگان خودکامگی محمدعلی‌شاهی محبت داشت. وانگهی، از زبان یکی از دو برادر سازنده آهنگ مرغ سحر، می گوید: “…در واقع ترانه‌ایست که استاد بهار برای مخالفت با رضاشاه سروده است” که این سخن با آن سخن متضاد است.
به هر حال درباره زمان سرودن این ترانه باید گفت که بهار در آن ایام به نثر و نظم سخن‌هایی درباره دوره مشروطه‌خواهی گفته و از سروده‌های آزادیخواهانه خود یاد کرده است. البته در آن‌ها هیچ اشاره‌ای به ترانهٔ مرغ سحر دیده نمی‌شود. وانگهی، در سال ۱۳۰۶ که این ترانه نخستین بار اجرا شد، نام سُراینده‌اش را پنهان داشتند. کسانی هم سُرایش آن را به دورهٔ زندان یا پس از زندان و تبعید بهار منسوب کرده‌اند که بکلی نادرست است و در آن هنگام، شاعر ـ اگر چه مغضوب دستگاه بود ـ هنوز نمایندگی مجلس را بر عهده داشت.

منبع : ویکی پدیا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2830  
قدیمی 12-26-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


بر در عفو تو، ما بی سر و پایان چو عبید
تا تهی دست نباشیم، گناه آوردیم
عبید زاكانی
اگر چه گرایش به شوخ طبعی و انواع آن در ادب فارسی، تقریباً به اندازه تاریخ ادبیات فارسی قدمت دارد، اما تا قرن هشتم و ظهور عبید زاكانی، طنزپرداز حرفه‌ای به معنای امروزی و متعارف آن نداشته‌ایم و با قدری تسامح عبید زاكانی را می‌توان پدر طنز فارسی دانست.در نوشته‌های شوخ‌طبعانه عبید، خواننده با معجونی از طنز و هزل و هجو و فكاهه روبه‌رو است. عبید زاكانی در سروده‌ها و نوشته‌های طنزآمیز خود كوشیده است با برشمردن واقعیت‌های تلخ روزگار خود به زبانی شیرین، آیینه‌ای شفاف در برابر فساد اخلاقی، حماقت‌ها، بی‌تدبیری‌ها و مظالم رجال و مردم عصر خود كه دوره استیلای مغول بر ایران بوده، قرار دهد.در این گزیده نمونه‌هایی طنزآمیز از كلیات عبید زاكانی (به تصحیح و مقدمه استاد زنده یاد عباس اقبال آشتیانی) استخراج شده است:
اخلاق الاشراف
عاقبت ظلم و عدل: در تواریخ مغول آمده است كه هلاكوخان چون بغداد را تسخیر كرد، جمعی را كه از شمشیر بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند. چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت كه باید صاحبان حرفه را حفظ كرد. رخصت داد تا بر سر كار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادند،‌ تا از بهر او بازرگانی كنند. جهودان را بفرمود كه قوی مظلومند، به جزیه از ایشان قانع شد. قضات و مشایخ و صوفیان و جحیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و كشتی‌گیران و شاعران و قصه‌خوانان را جدا كرد و فرمود: اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام می‌كنند! حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روی زمین را از وجود ایشان پاك كرد.لاجرم نزدیك نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماند و هر روز دولت ایشان در افزایش بود.ابوسعید بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید؛ در اندك مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاكوخان و كوشش‌های او در سر نیت ابوسعید رفت. رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد كه خلق را از تاریكی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند.
"بله" نگو
یكی از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه ای پسر، زبان از لفظ "نعم" حفظ كن و پیوسته لفظ "لا" بر زبان ران و یقین بدان كه تا كار نفر با "لا" باشد كار تو بالا باشد و تا لفظ تو "نعم" باشد‌، دل تو به غم باشد.
نهایت خساست
بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع كرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در كسب مال، زحمت‌های سفر و حضر كشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.اگر كسی با شما سخن گوید كه پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا می‌خواهد، هرگز به مكر آن فریب نخورید كه آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس كنم، بدان توجه نباید كرد كه آن را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا كه آن را شیطا به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نكنم. این بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.
چانه‌زنی
بزرگی در معامله‌ای كه با دیگری داشت، برای مبلغی كم، چانه‌زنی از حد درگذرانید. او را منع كردند كه این مقدار ناچیز بدین چانه‌زنی نمی‌ارزد. گفت: چرا من مقداری از مال خود ترك كنم كه مرا یك روز و یك هفته و یك ماه و یك سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند: چگونه؟ گفت: اگر به نمك دهم، یك روز بس باشد، اگر به حمام روم، یك هفته، اگر به حجامت دهم، یك ماه، اگر به جاروب دهم‌، یك سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی كه چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهی از دست من برود؟!
گوشت را آزاد كن
از بزرگان عصر، یكی با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. غلام فرمان برد.خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم. گفت: ای خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارك می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد كن!

رساله دلگشا
ادعای چهارم
مهدی خلیفه در شكار لشكر جدا ماند. شب به خانه عربی بیابانی رسید. غذایی كه در خانه موجود بود و كوزه‌ای شراب پیش آورد. چون كاسه‌ای بخوردند، مهدی گفت: من یكی از خواص مهدی‌ام، كاسه دوم بخوردند، گفت: یكی از امرای مهدی‌ام. كاسه سیم بخوردند، گفت: من مهدی‌ام.
اعرابی كوزه را برداشت و گفت: كاسه اول خوردی، دعوی خدمتكار كردی. دوم دعوی امارت كردی. سیم دعوی خلافت كردی، اگر كاسه دیگر بخوری، بی شك دعوی خدایی كنی!
روز دیگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابی از ترس می‌گریخت. مهدی فرمود كه حاضرش كردند، زری چندش بدادند. اعرابی گفت: اشهد انك الصادق و لو دعیت الرابعه (گواهی می‌دهم كه تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.)
آرمان دزدی
ابوبكر ربابی اكثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان كه سعی كرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این كه دستار خود توست. گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.
خودكشی شیرین
جحی در كودكی شاگرد خیاطی بود. روزی استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاری رود. جحی را گفت: درین كاسه زهر است، نخوردی كه هلاك شوی. گفت: من با آن چه كار دارم؟ چون استاد برفت، جحی وصله جامه به صراف داد و تكه نانی گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبید، جحی گفت: مرا مزن تا راست بگویم. حالی كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسیدم كه بیایی و مرا بزنی. گفتم زهر بخورم تا تو بیایی من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقی تو دانی.
دیر رسیدم
جمعی به جنگ ملاحده رفته بودند. در بازگشتن هر یك سر ملاحده‌ای بر چوب كرده می‌آوردند. یكی پایی بر چوب می‌آورد. پرسیدند: این را كه كشت؟ گفت: من، گفتند: چرا سرش نیاوردی؟ گفت: تا من برسیدم، سرش را برده بودند.
یاد خدا و پیامبر
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید چطور است كه در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می‌كردند و اكنون نمی‌كنند. گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است كه نه از خدایشان به یاد می‌آید و نه از پیغامبر.
حكایت حضرت یونس علیه‌السلام
پدر جحی سه ماهی بریان به خانه برد. جحی در خانه نبود. مادرش گفت: این را بخوریم پیش از آن كه جحی بیاید. سفره بنهادند. جحی بیامد دست به در زد. مادرش دو ماهی بزرگ در زیر تخت پنهان كرد و یكی كوچك در میان آورد. جحی از شكاف در دیده بود. چون بنشستند پدرش از جحی پرسید كه حكایت یونس پیغمبر شنیده‌ای؟ جحی گفت: از این ماهی پرسیدم تا بگوید. سر پیش ماهی برده و گوش بر دهان ماهی نهاد. گفت: این ماهی می‌گوید كه من آن زمان كوچك بودم. اینك دو ماهی دیگر از من بزرگتر در زیر تختند. از ایشان بپرس تا بگویند.
عاقبت كسب علم
معركه‌گیری با پسر خود ماجرا می‌كرد كه تو هیچ كاری نمی‌كنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو بگویم كه معلق زدن بیاموز، سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‌شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ (به ارث مانده) ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادربار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.
رخوت شراب
كسی را پدر در چاه افتاد و بمرد. او با جمعی شراب می‌خورد. یكی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است. او را دل نمی‌داد كه ترك مجلس كند. گفت: باكی نیست مردان هرجا افتند. گفت: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد. گفتند: بیا تا بركشیمش‌. گفت: ناكشیده پنجاه من باشد. گفتند: بیا تا برخاكش كنیم. گفت: احتیاج به من نیست. اگز زر طلاست من بر شما اعتماد كلی دارم. بروید و در خاكش كنید.
دلیل شكر
مردی خر گم كرده بود. گرد شهر می‌گشت و شكر می‌گفت: گفتند : چرا شكر می‌كنی. گفت: از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی كه گم شده بودمی.
خانه مصیبت‌زده
درویشی به در خانه‌ای رسید. پاره نانی بخواست. دختركی در خانه بود. گفت: نیست. گفت: مادرت كجاست؟ گفت برای تسلیت خویشاوندان رفته است. گفت: چنین كه من حال خانه شما را می‌بینم، خویشاوندان دیگر می‌باید كه برای تسلیت شما آیند.
گربه تبردزد
مردی تبری داشت و هر شب در مخزن می‌نهاد و در را محكم می‌بست. زنش پرسید چرا تبر در مخزن می‌نهی؟ گفت: تا گربه نبرد. گفت: گربه تبر چه می‌كند؟ گفت: ابله زنی بوده ای! تكه‌ای گوشت كه به یك جو نمی‌ارزد می‌برد، تبری كه به ده دینار خریده‌ام، رها خواهد كرد؟
در فكر بودم
یكی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه كار داری؟ گفت: بر راه می‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز بركندی؟ گفت: باد مرا می‌ربود، دست در بند پیاز می‌زدم، از زمین برمی‌آمد. گفت: این هم قبول، ولی چه كسی جمع كرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نیز در این فكر بودم كه آمدی.
تازه‌آمده‌ام
شخصی در خانه مردی خواست نماز بخواند. پرسید كه قبله كدام طرف است، گفت: من هنوز دو سال است كه در این خانه ام. كجا دانم كه قبله چون است.
خواندن فكر
شخصی دعوی نبوت می‌كرد. پیش خلیفه بردند. از او پرسید كه معجزه‌ات چیست؟ گفت: معجزه‌ام این است كه هرچه در دل شما می‌گذرد، مرا معلوم است. چنان كه اكنون در دل همه می‌گذرد كه من دروغ می‌گویم.
پلنگ
بازرگانی را زنی خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جامه‌ای سفید بساخت و كاسه‌ای نیل به خادم داد كه هرگاه از این زن حركتی ناشایست پدید آید، یك انگشت نیل بر جامه او بزن تا چون بازآیم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتی خواجه به خادم نبشت كه:
چیزی نكند زهره كه ننگی باشد
بر جامه او ز نیل رنگی باشد.
خادم باز نبشت كه:
گر آمدن خواجه درنگی باشد
چون بازآید، زهره پلنگی باشد
مسلمانی
خطیبی را گفتند: مسلمانی چیست: گفت: من مردی خطیبم، مرا با مسلمانی چكار؟
عرق
كسی تا‌بستان از بغداد می‌آمد، گفتند: آنجا چه می‌كردی؟ گفت: عرق.
اهمیت گیوه
درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوه او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد.
عمر بعد از مرگ
ظریفی مرغ بریان در سفره بخیلی دید كه سه روز پی در پی بود و نمی‌خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ،‌ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.
فرزند بزرگان
زن طلحك فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید كه چه زاده است؟ گفت: از درویشان چه زاید؟ پسری یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: چیزی زاید بی هنجار گوی و خانه برانداز.
تلقین مغرضانه
میان رئیس و خطیب ده دشمنی بود. رئیس بمرد، چون به خاكش سپردند، خطیب را گفتند: تلقین او گوی. گفت: از بهر این كار دیگری را بخواهید كه او سخن من به غرض می شنود.
دزد بی تقصیر
استر طلحك بدزدیدند. یكی می‌گفت: گناه توست كه از پاس آن اهمال ورزیدی، دیگری گفت: گناه مهمتر آن است كه در طویله بازگذاشته است... گفت: پس در این صورت، دزد را گناه نباشد.
به همین می‌خندم: شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانیده نیمه شب صدای خنده وی را در بالاخانه شنید. پرسید كه در آنجا چه می‌كنی؟ گفت: در خواب غلتیده‌ام، گفت: مردم از بالا به پایین می‌غلتند تواز پایین به بالا می‌غلتی؟ گفت: من هم به همین می‌خندم.
همه را بپوش
سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با این جامه یك لا در این سرما چه می‌كنی كه من با این همه جامه می‌لرزم. گفت: ای پادشاه، تو نیز مانند من كن تا نلرزی. گفت: مگر تو چه كرده‌ای؟ گفت: هرچه جامه داشتم همه را در بر كرده‌ام.
با اینكه نمی‌خوانم
شمس‌الدین مظفر روزی با شاگردان خود می‌گفت: تحصیل در كودكی می‌باید كرد. هرچه در كودكی به یاد گیرند، هرگز فراموش نشود. من این زمان‌، پنجاه سال باشد كه سوره فاتحه را یاد گرفته‌ام و با وجود اینكه هرگز نخوانده‌ام هنوز به یاد دارم.
سجده سقف
شخصی خانه به كرایه گرفته بود. چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌كرد. به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد. پاسخ داد كه چوب‌های سقف ذكر خداوند می‌كنند. گفت: نیك است اما می‌ترسم این ذكر منجر به سجود شود.
دوستی نسیه
هارون به بهلول گفت: دوست‌ترین مردمان نزد تو كیست؟ گفت: آن كه شكمم را سیر سازد. گفت: من سیر می‌سازم، پس مرا دوست خواهی داشت یا نه، گفت: دوستی نسیه نمی‌شود.
شوهر چهارم
زنی كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سیمش رو به مرگ بود. برای او گریه می‌كرد و می‌گفت: ای خواجه، به كجا می‌روی و مرا به كی می‌سپاری؟ گفت : به چهارمین.
خواص نام آدم و حوا
واعظی بر منبر می‌گفت: هر كه نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد، شیطان بدان خانه درنیاید. طلحك از پای منبر برخاست و گفت: مولانا شیطان در بهشت در جوار خانه به نزد ایشان رفت و بفریفت، چگونه می‌شود كه در خانه ما از اسم ایشان پرهیز كند؟
قسم دروغ
شیطان را پرسیدند كه كدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند.
اگر می‌توانستم: عسسان (پاسبانان) شب به مردی مست رسیدند، بگرفتند كه برخیز تا به زندانت بریم. گفت: اگر من به راه توانستمی رفت، به خانه خود رفتمی.
بیا پایین: اعرابی را پیش خلیفه بردند. او را دید بر تخت نشسته، دیگران در زیرایستاده، گفت: السلام‌علیك یا الله. گفت: من الله نیستم. گفت‌: یا جبرئیل. گفت: من جبرئیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌ای؟ تو نیز به زیرآی و در میان مردمان بنشین.
تهدید: درویشی به دهی رسید. جمعی كدخدایان را دید آنجا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه با این ده همان كنم كه با آن ده دیگر كردم. ایشان بترسیدند، گفتند مبادا كه ساحری یا ولی‌ای باشد كه از او خرابی به ده ما رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسیدند كه با آن ده چه كردی؟ گفت: آنجا سوالی كردم، چیزی ندادند، به اینجا آمدم، اگر شما نیز چیزی نمی‌دادید به دهی دیگر می رفتم.
سركه هفت ساله
رنجوری را سركه هفت ساله تجویز كردند. از دوستی بخواست. گفت: من دارم اما نمی‌دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سركه به كسی دادمی، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.
جزای گاز گرفتن
وقتی مزید را سگ گزید (گاز گرفت). گفتند: اگر می‌خواهی درد ساكت شود، آن سگ را ترید بخوران. گفت: آن گاه هیچ سگی در جهان نماند، مگر آن كه بیاید و مرا بگزد.
نیم عمر و كل عمر
نحوی در كشتی بود. ملاح را گفت: تو علم نحو خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفت: نیم عمرت برفناست. روز دیگر تندبادی پدید آمد، كشتی می‌خواست غرق شود. ملاح او را گفت: تو علم شنا آموخته‌ای؟ گفت: نه. گفت: كل عمرت برفناست!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها