بيتابترين معنيِ باران بودي
هموارهغريبِ ايندياران بودي
مخملتر از آهنگِ صدايتكه شنيد؟
نجواگرِ بغضِ بيقرارانبودي
خواندي و انگشتبهدندان شديم
عاشقِ بابونه و باران شديم
دلخوشيِ ما به صداي تو بود
باز، يتيم و ول و ويلان شديم
تارَكِ تاراز،تَرَك خورده بود
كبك به اشكَفت پناهبردهبود
ابر، سراسيمه، فقط ميگريست
ايلِ بزرگي، به شبي، مُرده بود
بغضِ غريبانهي گلها شكست
پشتِ سرِ فاجعه پلها شكست
ابر از البرز به تاراز رفت
پشتِ همه ساز و دهلها شكست
امشب چه غريبِ كوچهي من شدهام
تاريكترين معنيِ روشن شدهام
بر خاك نشسته زيرِ باراني تند
دلْتنگِ ترانههاي بهمن شدهام
تا مگر گُل بدهد بوتهي خار
پاره ابري شد و نگرفت قرار
پس، به سنگش ننويسيد، مگر:
”ايلِ بابونه و باران و بهار“
خسته از اين دايرهي دلْگسل
خرد و خراب آمدهام روي خاك
تو از ايل و تبارِ آب بودي
چرا وقتي خدا هم گريه ميكرد
تو در قابِ غريبي خواب بودي
آمد و پروانه زنو جان گرفت
كوچهي گُل ها سروسامان گرفت
تا همه جا بوي بهاران گرفت
ز چشمانِ بهرام و تارا ببار
بر آلامِ سكّينه مرهم گذار
بشو - گَر به ما رخصتي مهر،داد -
دلم را ز بهمن به اسفند،يار
با وسوسه هاي اهرِمن دشمن شد
تا تَك اَبَر اَختري چنين روشن شد
در سايهي آسمانيِ رستمِ عشق
بر رخشِ ترانه تاخت تا بهمن شد
تا غولِ غريبِ قصّهها بر در زد
هر گوشهي شب ستارهاي بر سر زد
بهمن مَهِ مهرِ آذرْآبادْدلان
آدينهي بارانيِ آبان پر زد
- من از بيغوله مي آيم،و خسته - مُ زِ دارا بِه سا يَك دي نِشَسته
- من از اشك و نگاه هاي مچاله - مُ زِ مالا كِل و اَيلاقِ گالِه
- من از قلبِ غروبِ غربت و درد - مُ زِ هُمساگَري باوينه و بَرد
- من از آن سوي ديوارِ تنفر - مُ زِ بالِ اَو و بارونِ شُرشُر
- من از عقل و سلام از روي عادت - مُ زِ پُي ليوِه بيدِن تا قيامَت
- من از خاكسترِ احساس و،هِن هِن - مُ زِ انگِشتِ سُحْرِ سينه بَهمِن
- من از ... - بِلْ وا اَمون،دارِن زَنِن ساز اِبو هَم باز وُرْگَردي بِه تاراز
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم آبان 1386ساعت 23:30 توسط بهداد بداغی
وبلاگ رسمی شاعر خوش ذوق جناب علی بداغی
کلیک کنید (ديندامال)