گل گلدان ( زلالی با احساس ):
.
ای گل که به گلدانی
وَز جملــه ی گلهـای بهــــارانی
دانم تو هم از غربت خود در قفسی نالی
دلتشنــه ترین عــاشق بارانــی
در داخـــل زنــدانـــی
*
آن ریشه کـه پیچانـدی
وآن تـار غمی کــه بر گلو رانـدی
از جملـه نشانـه هـای ازدیاد دلتنگـی ست
از فکـرت آدمی چـه هـا خواندی
اینگونه گل افشاندی!!؟
*
بــر لــذّتـــم افــزودی
وجدان خود از این جهت آسودی
امّـا مـن ِ دنیـــــا زده ، بیــرون ِ تــــو را دیــدم
غــافـل ز درونتـم کــه می بودی
چون کوکب و داوودی
*
گلدان تـو تـاریک است
پاهای تو را چه کس بدینسان بست؟!
گلدان تــو را بـــه تیـشه ی نـــــور در ایـن وادی
آهستـــــه و نــرم بـایـدی بشکست
سرزنده تر و سرمست
*
وقتی که بهار آید
با سایـه ی نــور سبـز یار آید
در بـستـــر آزادی گلسِتــان احساست
گلواژه ای از عشق به بار آید
دل بـا تو کنار آید
.