بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-02-2010
Setare آواتار ها
Setare Setare آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926

875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ساده است نوازش سگی ولگرد

شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود

وگفتن که

سگ من نبود



ساده است ستایش گلی

چیدن

و از یاد بردن

که گلدان را آب باید داد



ساده است بهره جویی از انسانی

دوست داشتنش بی احساس عشقی

اورا به خود وانهادن و گفتن

که دیگر نمی شناسمش



ساده است لغزشهای خورا شناختن

با دیگران زیستن،به حساب ایشان

و گفتن که

من این چنینم



ساده است که چگونه می زیست؟

باری زیستن سخت ساده است

وپیچیده نیز هم



اثرمارگوت بیگل

ترجمه احمد شاملو
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 12-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

...

گرچه انساني را در خود کشته‌ام
گرچه انساني را در خود زاده‌ام
گرچه در سکوت ِ دردبار ِ خود مرگ و زنده‌گي را شناخته‌ام،
اما ميان ِ اين هر دو ــ شاخه‌ي ِ جدامانده‌ي ِ من! ــ

ميان ِ اين هر دو

من

لنگر ِ پُررفت‌وآمد ِ درد ِ تلاش ِ بي‌توقف ِ خويش‌ام.


...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 01-22-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ
همه آلودگی‌ست این ایام.

راهِ شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام
اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می‌زند رسام.



مرغِ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!



تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست
کآتش از آب می‌کند پیغام!
کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام...

خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!

....

احمد شاملو
۱۳۳۷
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-11-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض از زخم قلب ابایی-از مجموعه هوای تازه

دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران اميد تنگ
در دشت بي كران،
و آرزوهاي بيكران
در خلق هاي تنگ!
دختران آلاچيق نو
در آلاچيق هائي كه صد سال! -
از زره جامه تان اگر بشكوفيد
باد ديوانه
يال بلند اسب تمنا را
آشفته كرد خواهد...
***
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله،‌به طاق بلند دود!
دختران عشق هاي دور
روز سكوت و كار
شب هاي خستگي!
دختران روز
بي خستگي دويدن،
شب
سر شكستگي!-
در باغ راز و خلوت مرد كدام عشق -
در رقص راهبانه شكرانه كدام
آتش زداي كام
بازوان فواره ئي تان را
خواهيد برفراشت؟
***
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاريك مي كنند.

دختران رفت و آمد
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگي
رمه !-
از زخم قلب آبائي
در سينه كدام شما خون چكيده است؟
پستان تان، كدام شما
گل داده در بهار بلوغش؟
لب هاي تان كدام شما
لب هاي تان كدام
- بگوئيد !-
در كام او شكفته، نهان، عطر بوسه ئي؟

شب هاي تار نم نم باران - كه نيست كار -
اكنون كدام يك ز شما
بيدار مي مانيد
در بستر خشونت نوميدي
در بستر فشرده دلتنگي
در بستر تفكر پر درد رازتان،
تا ياد آن - كه خشم و جسارت بود-
بدرخشاند
تا دير گاه شعله آتش را
در چشم بازتان؟
***
بين شما كدام
- بگوئيد !-
بين شما كدام
صيقل مي دهيد
سلاح آبائي را
براي
روز
انتقام؟

احمد شاملو
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-11-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شبانه -از مجموعه ایدا در ایینه

ميان خورشيد هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري ست -
خورشيدي كه
از سپيده دم همه ستارگان
بي نيازم مي كند.
نگاهت
شكست ستمگري ست -
نگاهي كه عرياني روح مرا
از مهر
جامه ئي كرد
بدان سان كه كنونم
شب بي روزن هرگز
چنان نمايد
كه كنايتي طنز آلود بوده است.

و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست -

آنك چشماني كه خمير مايه مهر است!
وينك مهر تو:
نبرد افزاري
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم.
***
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم.
به جز عزيمت نابهنگامم گزيري نبود
چنين انگاشته بودم.

آيدا فسخ عزيمت جاودانه بود.
***
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبائي تو
لنگري ست -
نگاهت شكست ستمگري ست -
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست.
*****

احمد شاملو
__________________
.
.
.
.
.

ویرایش توسط ترنم : 07-11-2011 در ساعت 07:31 PM
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-11-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض باغ اینه- از مجموعه باغ اینه

چراغي به دستم، چراغي در برابرم:
من به جنگ سياهي مي روم.

گهواره هاي خستگي
از كشاكش رفت و آمدها
باز ايستاده اند،
و خورشيدي از اعماق
كهكشان هاي خاكستر شده را
روشن مي كند.
***
فريادهاي عاصي آذرخش -
هنگامي كه تگرگ
در بطن بي قرار ابر
نطفه مي بندد.
و درد خاموش وار تاك -
هنگامي كه غوره خرد
در انتهاي شاخسار طولاني پيچ پيچ جوانه مي زند.
فرياد من همه گريز از درد بود
چرا كه من، در وحشت انگيز ترين شبها، آفتاب را به دعائي
نوميدوار طلب مي كرده ام.
***
تو از خورشيد ها آمده اي، از سپيده دم ها آمده اي
تو از آينه ها و ابريشم ها آمده اي.
***
در خلئي كه نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائي نوميدوار طلب كرده بودم.
جرياني جدي
در فاصله دو مرگ
در تهي ميان دو تنهائي -
[ نگاه و اعتماد تو، بدينگونه است!]
***
شادي تو بي رحم است و بزرگوار،
نفست در دست هاي خالي من ترانه و سبزي است

من برمي خيزم!

چراغي در دست
چراغي در دلم.
زنگار روحم را صيقل مي زنم
آينه ئي برابر آينه ات مي گذارم
تا از تو
ابديتي بسازم.
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 07-12-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 08-07-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مرغ دریا از مجموعه اهن ها و احساس

خوابید آفتاب و جهان خوابید
از برج ِ فار، مرغک ِ دریا، باز
چون مادری به مرگ ِ پسر، نالید.
گرید به زیر ِ چادر ِ شب، خسته
دریا به مرگ ِ بخت ِ من، آهسته.

سر کرده باد ِ سرد، شب آرام است.
از تیره آب ـ در افق ِ تاریک ـ
با قارقار ِ وحشی‌ ِ اردک‌ها
آهنگ ِ شب به گوش ِ من آید; لیک
در ظلمت ِ عبوس ِ لطیف ِ شب
من در پی ِ نوای گُمی هستم.
زین‌رو، به ساحلی که غم‌افزای است
از نغمه‌های دیگر سرمست‌ام.

می‌گیرَدَم ز زمزمه‌ی تو، دل.
دریا! خموش باش دگر!
دریا،
با نوحه‌های زیر ِ لبی، امشب
خون می‌کنی مرا به جگر…
دریا!
خاموش باش! من ز تو بیزارم
وز آه‌های سرد ِ شبان‌گاه‌ات
وز حمله‌های موج ِ کف‌آلودت
وز موج‌های تیره‌ی جان‌کاه‌ات…

ای دیده‌ی دریده‌ی سبز ِ سرد!
شب‌های مه‌گرفته‌ی دم‌کرده،
ارواح ِ دورمانده‌ی مغروقین
با جثه‌ی ِ کبود ِ ورم‌کرده
بر سطح ِ موج‌دار ِ تو می‌رقصند…
با ناله‌های مرغ ِ حزین ِ شب
این رقص ِ مرگ، وحشی و جان‌فرساست
از لرزه‌های خسته‌ی این ارواح
عصیان و سرکشی و غضب پیداست.
ناشادمان به‌شادی محکوم‌اند.
بیزار و بی‌اراده و رُخ‌درهم
یک‌ریز می‌کشند ز دل فریاد
یک‌ریز می‌زنند دو کف بر هم:
لیکن ز چشم، نفرت ِشان پیداست
از نغمه‌های ِشان غم و کین ریزد
رقص و نشاط ِشان همه در خاطر
جای طرب عذاب برانگیزد.
با چهره‌های گریان می‌خندند،
وین خنده‌های شکلک نابینا
بر چهره‌های ماتم ِشان نقش است
چون چهره‌ی جذامی، وحشت‌زا.
خندند مسخ‌گشته و گیج و منگ،
مانند ِ مادری که به امر ِ خان
بر نعش ِ چاک چاک ِ پسر خندد
ساید ولی به دندان‌ها، دندان!

خاموش باش، مرغک ِ دریایی!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بمیرد شب
بگذار در سکوت سرآید شب.
بگذار در سکوت به گوش آید
در نور ِ رنگ‌رفته و سرد ِ ماه
فریادهای ذلّه‌ی محبوسان
از محبس ِ سیاه…

خاموش باش، مرغ! دمی بگذار
امواج ِ سرگران‌شده بر آب،
کاین خفته‌گان ِ مُرده، مگر روزی
فریاد ِشان برآورد از خواب.

خاموش باش، مرغک ِ دریایی!
بگذار در سکوت بماند شب
بگذار در سکوت بجنبد موج
شاید که در سکوت سرآید تب!

خاموش شو، خموش! که در ظلمت
اجساد رفته‌رفته به جان آیند
وندر سکوت ِ مدهش ِ زشت ِ شوم
کم‌کم ز رنج‌ها به زبان آیند.
بگذار تا ز نور ِ سیاه ِ شب
شمشیرهای آخته ندرخشد.
خاموش شو! که در دل ِ خاموشی
آواز ِشان سرور به دل بخشد.
خاموش باش، مرغک ِ دریایی!
بگذار در سکوت بجنبد مرگ…
۲۱ شهریور ِ 1327
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 08-07-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

برای خون و ماتیک( از مجموعه اهن ها و احساس )

گر تو شاه دخترانی، من خدای شاعرانم
مهدی حمیدی
ـ «این بازوان ِ اوست
با داغ‌های بوسه‌ی بسیارها گناه‌اش
وینک خلیج ِ ژرف ِ نگاه‌اش
کاندر کبود ِ مردمک ِ بی‌حیای آن
فانوس ِ صد تمنا ــ گُنگ و نگفتنی ــ
با شعله‌ی لجاج و شکیبائی
می‌سوزد.
وین، چشمه‌سار ِ جادویی‌ تشنه‌گی‌فزاست
این چشمه‌ی عطش
که بر او هر دَم
حرص ِ تلاش ِ گرم ِ هم‌آغوشی
تب‌خاله‌های رسوایی
می‌آورد به بار.
شور ِ هزار مستی‌ ناسیراب
مهتاب‌های گرم ِ شراب‌آلود
آوازهای می‌زده‌ی بی‌رنگ
با گونه‌های اوست،
رقص ِ هزار عشوه‌ی دردانگیز
با ساق‌های زنده‌ی مرمرتراش ِ او.
گنج ِ عظیم ِ هستی و لذت را
پنهان به زیر ِ دامن ِ خود دارد
و اژدهای شرم را
افسون ِ اشتها و عطش
از گنج ِ بی‌دریغ‌اش می‌راند…»
بگذار این‌چنین بشناسد مرد
در روزگار ِ ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شُکوه و فریبنده‌گی را
زنده‌گی را.
حال آن‌که رنگ را
در گونه‌های زرد ِ تو می‌باید جوید، برادرم!
در گونه‌های زرد ِ تو
وندر
این شانه‌ی برهنه‌ی خون‌مُرده،
از همچو خود ضعیفی
مضراب ِتازیانه به تن خورده،
بار ِ گران ِ خفّت ِ روح‌اش را
بر شانه‌های زخم ِ تن‌اش بُرده!
حال آن‌که بی‌گمان
در زخم‌های گرم ِ بخارآلود
سرخی شکفته‌تر به نظر می‌زند ز سُرخی لب‌ها
و بر سفیدناکی این کاغذ
رنگ ِ سیاه ِ زنده‌گی دردناک ِ ما
برجسته‌تر به چشم ِ خدایان
تصویر می‌شود…

هی!
شاعر!
هی!
سُرخی، سُرخی‌ست:
لب‌ها و زخم‌ها!
لیکن لبان ِ یار ِ تو را خنده هر زمان
دندان‌نما کند،
زان پیش‌تر که بیند آن را
چشم ِ علیل ِ تو
چون «رشته‌یی ز لولو ِ تر، بر گُل ِ انار» ـ
آید یکی جراحت ِ خونین مرا به چشم
کاندر میان ِ آن
پیداست استخوان;
زیرا که دوستان ِ مرا
زان پیش‌تر که هیتلر ــ قصاب ِ«آوش ویتس»
در کوره‌های مرگ بسوزاند،
هم‌گام ِ دیگرش
بسیار شیشه‌ها
از صَمغ ِ سُرخ ِ خون ِ سیاهان
سرشار کرده بود
در هارلم و برانکس
انبار کرده بود
کُنَد تا
ماتیک از آن مهیا
لابد برای یار ِ تو، لب‌های یار ِ تو!

بگذار عشق ِ تو
در شعر ِ تو بگرید…
بگذار درد ِ من
در شعر ِ من بخندد…
بگذار سُرخ خواهر ِ هم‌زاد ِ زخم‌ها و لبان باد!
زیرا لبان ِ سُرخ، سرانجام
پوسیده خواهد آمد چون زخم‌های ِ سُرخ
وین زخم‌های سُرخ، سرانجام
افسرده خواهد آمد چونان لبان ِ سُرخ;
وندر لجاج ِ ظلمت ِ این تابوت
تابد به‌ناگزیر درخشان و تاب‌ناک
چشمان ِ زنده‌یی
چون زُهره‌ئی به تارک ِ تاریک ِ گرگ و میش
چون گرم‌ْساز امیدی در نغمه‌های من!

بگذار عشق ِ این‌سان
مُردارْوار در دل ِ تابوت ِ شعر ِ تو
ـ تقلیدکار ِ دلقک ِ قاآنی ــ
گندد هنوز و
باز
خود را
تو لاف‌زن
بی‌شرم‌تر خدای همه شاعران بدان!
لیکن من (این حرام،
این ظلم‌زاده، عمر به ظلمت نهاده،
این بُرده از سیاهی و غم نام)
بر پای تو فریب
بی‌هیچ ادعا
زنجیر می‌نهم!
فرمان به پاره کردن ِ این تومار می‌دهم!
گوری ز شعر ِ خویش
کندن خواهم
وین مسخره‌خدا را
با سر
درون ِ آن
فکندن خواهم
و ریخت خواهم‌اش به سر
خاکستر ِ سیاه ِ فراموشی…

بگذار شعر ِ ما و تو
باشد
تصویرکار ِ چهره‌ی پایان‌پذیرها:
تصویرکار ِ سُرخی‌ لب‌های دختران
تصویرکار ِ سُرخی‌ زخم ِ برادران!
و نیز شعر ِ من
یک‌بار لااقل
تصویرکار ِ واقعی چهره‌ی شما
دلقکان
دریوزه‌گان
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از ترنم سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #10  
قدیمی 10-14-2011
Red آواتار ها
Red Red آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Aug 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 159
سپاسها: : 136

306 سپاس در 164 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Red به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرغ باران
در تلاش شب که ابر تیره می بارد
روی دریای هراس انگیز

و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز

و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرائی موج

و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، -
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.

مرغ باران می کشد فریاد دائم:
- عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران؟ ...

ابر می گرید
باد می گردد
و به زیر لب چنین می گوید عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بیگانه خو بامن...
من به هذیان تب رؤیای خود دارم
گفت و گو با یار دیگر سان
کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد.
***
اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب
باد می غلتد درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند فریاد:
- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟
احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي
ابر می گرید
باد می گردد
و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است.
***
رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین.
وپس نجوای آرامش
سرد خندی غمزده، دزدانه از او بر لب شب می گریزد
می زند شب با غمش لبخند...

مرغ باران می دهد آواز:
- ای شبگرد!
از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت؟

ابر می گرید
باد می گردد
و به خود این گونه نجوا می کند عابر:
- با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر
رهگذار مقصد فردای خویشم من...
ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود.
می توان هر گونه کشتی راند بر دریا:
می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید.
لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر
که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را
در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا
تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ،
مانده با دندانش ایا طعم دیگر سان
از تلاش بوسه ئی خونین
که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد
بر لبان زندگی داده ست؟
احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي
مرغ مسکین! زندگی زیباست ...
من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم
تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم.
مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست!
***
اندر سرمای تاریکی
که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند
و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس
و زملالی گنگ
دریا
در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شود
در بستر شب
باد،
و ز نشاطی مست
رعد
از خنده می ترکد
و ز نهیبی سخت
ابر خسته
می گرید،-
در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل،
بین جمعی گفت و گوشان گرم،
شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد.

ابر می گرید
باد می گردد
وندر این هنگام
روی گام های کند و سنگینش
باز می استد ز راهش مرد،
و ز گلو می خواند آوازی که
ماهیخوار می خواند
شباهنگام
آن آواز
بر دریا
پس به زیر قایق وارون
با تلاشش از پی بهزیستن، امید می تابد به چشمش رنگ.
***احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي
می زند باران به انگشت بلورین
ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن
از توفان
به تسلیمی که دارد
مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.

تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید
باد می گردد...
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها