بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


تیسپون و طاقهای کسری یا مدائن پایتخت امپراتوری ایران زمین

تیسپون پایتخت بزرگ ایران در سالهای شاهنشاهی اشکانی و ساسانی بوده است که توسط مسلمانان صدر اسلام ویران گشته است . تاریخ نگاران این بنای بی سابقه و هنر معماری بکار رفته شده در این کاخ ایرانی را در جهان بی مانند دانسته اند . این شهر بیشتر اقامتگاه زمستانی شاهنشاهان امپراتوری ایران بوده است . تیسفون در 32 کیلومتری جنوب شرقی بغداد قرار گرفته است . ریشه تیسپون نامی ایرانی است که بعدها به سبب عظمت و بزرگی اش که توسط خسرو نوشیروان آباد گشته بود و مرکز تجاری آن روزگار شده بود تازیان نام مدائن به معنی شهرها را به آن دادند . اشکانیان نیز بناهای بزرگی در آن ساختند . اعراب نوشته اند پس از فتح تیسپون به هر سرباز اسلام مبلغ دوازده هزار درهم رسید . خرابه های تیسپون از 1.5 کیلومتری دهکده سلمان پاک آغاز می شود که شهر سلمان فارسی نامیده شده است . در سال 1888 میلادی بسیاری از این کاخ های باستانی ایرانی فروریخت زیرا آنجا را محل عبور و مرور مصالح ساختمانی کرده بودند . در جنوب آن شهر "اسفانبر" قرار دارد که آرامگاه نوشیروان دادگر آنجا واقع شده است . زیرا بنا به پند نامه خود نوشیروان فرمان داده بود جسدش را در آنجا به خاک سپارند . قصر دیگری به نام الابیض از دوره اشکانی نیز آنجا بود که در دوره خلافت ننگین سرکرده های عرب ( مکتفی 295 , 289 هجری ) ویران شد . طاق کسری از بنهای باشکوه تاریخ بوده است که طول آن 365 متر و عرض اش 275 تخمین زده شده است . که در وسط ویرانه های مدائن قرار گرفته است . در نامه پهلوی شهرستانهای ایران آمده است ابوجعفر المنصور یکی دیگر از خلیفه های ننگین تازیان بربر در تاریخ ذیحجه 136 هجری پس از روی کار آمدن بسیاری از بناهای تیسپون را با خاک یکسان نمود تا قانون اسلامی را آنجا پیاده کند زیرا در سالهای نخست صدر اسلام آمده است که هر بنا و هر قانونی به جز اسلام مخالف خدا است و بایستی ویران شود زیر در قرآن همه آنها آمده است و هر بنای جز بناهای اسلامی شرک و گناه محسوب میشود . در زمان رهبری صدام ملعون نیز هیچ ایرانی نمی توانست از این مکان باستانی دیدن کند فقط به این دلیل که عراق روزگاری متعلق به ایران بوده و آثارش به جای مانده است . تخت جمشید و مقبره مادر سلیمان نامهایی است که ایرانیان بر مکانهای باستانی شان گذاشتند تا از دست ویرانگر عرب به دور به ماند . جمشید در نزد اعراب هم ارج و قربی داشته و تاریخش همیشه با بزرگی آمد است . به همین جهت شهر پارسه داریوش بزرگ به تخت جمشید تغییر نام پیدا میکند . یا آرامگاه کوروش بزرگ به نام مقبره مادر حضرت سلیمان تغییر نام می دهد تا از ویرانی اعراب رهایی یابد . نمونه های بسیاری از این فجایع موجود است . تخت سلیمان نیز نامی ساخته شده برای آتشکده بزرگ آذرگسب است که مردم منطقه آذربایجان این مکان ارزشمند را به تخت حضرت سلیمان تغییر نام میدهند و . . .

احمد ابن ابی یعقوب در کتاب البلدان می گوید : در روزگار پیش از اسلام در دوران خسروها عجمان شهری بزرگ در میان شهرهای عراق بنا کرده بودند به نام مدائن ( جمع مدینه به معنی شهرها ) که تا بغداد هفت فرسخ راه بود . ایوان خسرو نوشیروان همانجاست . این مکان پس از نوشیروان محل پادشاهان ایران بود .

ابواسحق ابراهیم اصطخری در کتاب مشهور مسالک و ممالک نوشته است مدائن امروزه شهری است ویران و کوچک که در گذشته سخت عظیم بود . از بغداد تا آنجا یک مرحله است و هنوز آرامگاه پادشاهان ایران آنجاست . ایوان کسری آنجاست که با سنگ گچ بنا شده است . در گذشته در جهان هچ بنایی عظیم تر از آن نبوده است .

در کتاب مشهور مروج الذهب مسعودی اینگونه آمده است : خسرو انوشه روان شاهنشاه ساساني پس از مراجعت به عراق به سوي تيسفون پايتخت امپراتوري ايران رفت .
سپس سفرا و وزيران كشورهاي منطقه را به حضور پذيرفت و آنان را دعوت رسمي نمود تا از نخستين كاخ سفيد دنيا و باشكوه ترين ابنيه آن روزگار ديدن كنند . که همگان از این ابنیه باشکوه تاریخ شگفت زده شدند . يكي از آنان فرستاده قيصر روم بود كه مشغول تماشاي تيسپون مدائن بود كه ناگهان به نزد شاهنشاه ايران رفت و چنين گفت .
من از اين معماري باشكوه شگفت زده شده ام ولي فقط مشكلي در ميدان اصلي كاخ مي بینم كه اين يك نقص اساسي به حساب می آید چرا آنرا برطرف نکردید ؟
شاهنشاه ايران لبخندي زد و چنين گفت :
در آن مكان خانه پير زني بود كه حاضر به فروش خانه خود به دولت نشد و چون شاه نخواست كه به پيرزن ستم روا دارد آن خانه را به همان حال رها كردیم .
فرستاده قيصر روم اينگونه پاسخ داد :
به خداي كه اين نقص بهتر از هزاران كمال است .
تاریخ نگاران از فتح شهر تیسپون اینگونه سخن میگویند : با کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت ایران گشت . به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند . وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد . حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد . در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگر مسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود مهران , هرمزان , نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند . فیروزان حدود 9 ماه پس از قادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعد در آمد . این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد . "هرمزان" برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت . "فیروزان" به همین قصد راهی نهاوند شد . "شهریار درکوتی" به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد . "نخویرگان" در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد . "فرخان و پیهومان" هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند . ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت . به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو و غیر نظامی وحشی بوده است . لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند . در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد . شهر تیسفون یکی از آبادترین , پررونق ترین , زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود . ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود . مجسمه های طلای پادشاهان گذشته , مجمسه طلای حیوانان , تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز , جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر پس از فتح این شهر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند . مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند . در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد . ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند . در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر را تخلیه کردند . تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد . چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد . طبری در این گزارش مینویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست . آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند .طبری ذکر میکند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره را به رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد میزدند , چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهای سفید عوض نماید . طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریت یکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است . وی میگوید , بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد , بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید . یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهرستان بود . این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد . عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشان از بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد . لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند . بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت . یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روز دست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگهای به عنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاک میدانستد . مسعودی مینویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده . مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است . مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملی نگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگهای برده میشده است . به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند !! پس از این فتوحات سلمان فارسی به آروزی دیرینه خود که همانا پادشاهی بر تیسپون بود رسید و دهها سال حکمران آن شهر بزرگ گشت .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آرتميس Artemis نخستين زن دريانورد ايراني

آرتميس Artemis نخستين زن دريانورد ايراني است كه درحدود 2480 سال پيش،فرمان درياسالاري خويش را از سوي خشايارشاه هخامنشي دريافت كرد و اولين بانويي مي باشد كه در تاريخ دريانوردي جهان در جايگاه فرماندهي دريايي قرار گرفته است. در سال 484 پيش از ميلاد، هنگامي كه فرمان بسيج دريايي براي شركت در جنگ با يونان از سوي خشايارشاه صادر شد، آرتميس فرماندار سرزمين كاريه با پنج فروند كشتي جنگي كه خود فرماندهي آنها را در دست داشت به نيروي دريايي ايران پيوست. دراين جنگ كه ايرانيان موفق به تصرف آتن شدند، نيروي زميني ايران را 800 هزار پياده و 80 هزار سواره تشكيل مي داد و نيروي دريايي ايران شامل 1200 ناو جنگي و 300 كشتي ترابري بود. همچنين آرتميس در سال 480 پيش از ميلاد در جنگ سالامين Salamine كه بين نيروي دريايي ايران و يونان درگرفت شركت داشت و دلاوري هاي بسياري از خود نشان داد و با ستايش دوست و آشنا روبرو شد.او در يكي از دشوارترين شرايط در جنگ سالامين، بادليري و بيباكي كم مانند توانست بخشي از نيروي دريايي ايران را از خطر نابودي نجات دهد و به همين دليل به افتخار دريافت فرمان درياسالاري از سوي خشايارشاه رسيد.او به خشايارشاه پيشنهاد ازدواج نيز داد که بدلايلي اين پيوند صورت نگرفت. در سالهاي دهه شصت ميلادي (دهه چهل خورشيدي) نيروي دريايي ايران، براي نخستين بار ناو شكن بزرگي را به نام يك زن نام گذاري كرد و او «آرتميس» بود.
ناو شكن آرتميس در دوران خدمت «درياسالار فرج الله رسايي» به آب انداخته شد و سالها بر روي آبهاي خليج هميشه فارس پاسدار سواحل ايران بود.
اي کاش هميشه نامهايي ايراني و پارسي زينت بخش جنگ افزارها، کشتي ها و هواپيماهاي نظامي ايران مي بود تا ياد سرداران اين مرز و بوم در خاطره ها جاودانه بماند (نه نامهايي مانند ثاقب، حاصب ، شهاب، غدير، ابابيل، کوثر، رعد، ذوالفقار، نور، هود، ميثاق و ... که متاسفانه همگي واژه هايي بيگانه مي باشند) اصولا هرگونه وسيله، ابزار يا دستگاهي که توسط کشوري ساخته مي شود نامي ناب از همان زبان بر رويش گذاشته مي شود تا نمايانگر همان کشور باشد؛ اکنون خود قضاوت نماييد اگر يک خارجي اين اسامي را بشنود به ياد ايران خواهد افتاد يا کشورهاي عربي؟جا دارد که از ديگر سرداران زن ايران باستان هم يادي شود،کساني مانند: كرديه، بانوگشسب، گردآفريد، يوتاب . 400 سال پيش از ميلاد مسيح حقوق زن و مرد در ايران برابر بود.


اطلاعات بيشتر جهت اطلاع دوستان عزيز:

آرتميس يا آرتميز در لغت به معني راست گفتار بزرگ است
تاريخ نويسان يونان او را در زيبايي و برجستگي و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار ناميده اند

معرفي آرتميس
پدر آرتميس لوگداميس نام داشت. وي فرماندار شهر هاليکارناس (واقع در استان بودروم در غرب ترکيه? امروزي) بود و مادرش در جزيره? کرت به دنيا آمده بود.
در دوره? هخامنشي اين بانو ساتراپي کاريا را برعهده داشته ‌است. در آن هنگام کاريا يکي از ساتراپ هاي ايران به شمار مي‌رفته است. هرودوت که خود نيز از اهالي هاليکارناس ( پايتخت کاريا ) و از آشنايان خانوادگي آرتميس بوده، حيرت و شگفتي خود را از شرکت اين بانو در جنگهاي ضد يونان پنهان نکرده‌است. بنابر گفته? هرودوت هيچ کدام از فرماندهان تابع ايران به اندازه? او به خشايار شاه رأي صائب ارائه نداده و راهنمايي گرانبها نکرده‌است.
توصيه به خشايار در جهت وارد نشدن به يک جنگ دريايي
آرتميس در سال ??? پيش از ميلاد در جنگ سالاميس که بين نيروي دريايي ايران و يونان در گرفت، شرکت داشت. قبل از شروع جنگ دريايي سالاميس، خشايار شاه از همه? اميران محلّي و فرماندهان دريايي نظر شان را راجع به جنگ دريايي خواسته بود. پاسخ‌ها تماماً در تأييد جنگ دريايي با نيروي بحريه يونان بود مگر نظر آرتميس. او گفت من که در تمامي نبردهاي شاه به لحاظ شجاعت و فداکاري از احدي کمتر نبوده‌ام، عرضم اين است که نيروهاي خود را بي جهت تلف نکنيد و از رزم دريايي احتراز جوئيد زيرا يونانيان در کار دريا برتري دارند. چه الزامي در اين کار است؟ مگر ساير نقاط يونان در يد اقتدار شاه نيست؟ ديگر احدي در مقابل پادشاه امکان اظهار وجود ندارد. آنها که تاکنون با شهريار ما در افتاده‌اند، بطوري که سزاوار بوده، همه سرکوب شده‌اند. نيروها را همانجا که همين اکنون مستقر هستند، باقي بگذاريد. خواه تا پلوپونس پيش بتازيد يا در همين جا بمانيد باز مقصود همايوني حاصل است و يونانيها قدرت ندارند که در مقابل عظمت و سطوت شهرياري استقامت و پايداري کنند. من نگران آن هستم که شکست در اين جنگ دريايي، شکست در ديگر جبهه‌ها را در پي داشته باشد.
نکته? ديگري هم هست. شهرياران بزرگ غالباً نديماني ناباب دارند و سروران بد را چاکران شايسته خدمتگزارند. شاهنشاه که برترين سرور جهان است، چاکران شايسته و باکفايتي ندارد. کساني که عنوان دستياران شاهي را دارند يعني سرکاران مصري، قبرسي، کيليکي و پامفيلگي افرادي باطل و بي اثر بيش نيستند.
وقتي دوستان آرتميس اين بيانات را شنيدند، مي‌پنداشتند که خشايار او را بمناسبت سعي در ترغيب شاه به انصراف از جنگ مجازات خواهد کرد ليکن شاهنشاه از جواب آرتميس خوشنود گرديد. باوجوداين فرمان بر آن شد که رأي اکثريت به کار بسته شود و خود شاه شخصاً ناظر جريان جنگ باشد.

جنگ سالاميس
آرتميس پنج کشتي فراهم ساخته که در بحريه? خشايار شاه بعد از ناوهاي فنيقي از معروفترين به شمار مي‌رفته‌است. هرودوت در اين باره مي‌نويسد در هنگام نبرد آرتميس در حالي که کشتيهاي آتني در تعقيب او بودند و فرارش از آن تنگنا غير ممکن مي‌رسيد، چاره‌اي انديشيد. او يک کشتي همدست را از کار انداخت. در اين کشتي امير کاليندي سوار بود و آرتميس با اين شخص هنگامي که سپاه شاهي در هلسپون بودند، اختلافي پيدا کرده بود. با غرق کردن اين کشتي آرتميس با يک تير دو نشان زد زيرا فرمانده? کشتي يوناني با مشاهده? صدمه‌اي که آرتميس به کشتي پارسي وارد ساخته بود، پنداشت که با يک کشتي يوناني طرف است بنابراين از تعقيب او باز ايستاد و هدف ديگري را تعقيب کرد. از طرف ديگر بر قدر و احترام خويش در پيشگاه خشايار بيفزود زيرا نقل کرده‌اند که خشايار که شخصاً ناظر عمليات جنگي بود، آن جريان توجهش را جلب کرد و يکي از نديمان عرض کرد: اعلياحضرتا، ملاحظه مي کنيد آرتميسيا با چه مهارتي نبرد مي کند؟ او يکي از کشتيهاي دشمن را از کار انداخت . خشايار پرسيد آيا واقعاً او آرتميس است؟ مخاطب پاسخ داد هيچ گونه شکي نيست زيرا علامت جهاز او برجسته و پيداست. هر چند که خيال مي کرد، کشتي دشمن را صدمه زده است. مي‌گويند شاه با مشاهده? آن صحنه فرمود مردانم زن شده‌اند و زنها مرد.
در داستاني که هرودوت درباره غرق کردن کشتي خودي توسط آرتميس بيان کرده، تناقضاتي به چشم مي خورد. در چنين جنگ عظيمي که صدها کشتي جنگي از هر دو طرف شرکت داشته اند، انتظار مي رود که مانند هر پيکار ديگري کشتي هاي دو طرفين پرچم و علامتهاي مخصوصي به همراه داشته باشند، تا قواي دوست از دشمن قابل تفکيک باشد. همچنين بعيد به نظر مي‌رسد واقعيت چنين حادثه اي همزمان هم از نظر سپاهيان يوناني و ايراني حاضر در ميدان جنگ و هم از نظر شاه و همراهانش که در ارتفاعات مشرف به ميدان جنگ سالاميس ناظر بوده اند، پنهان مانده باشد. اگر همراهان خشايار در فاصله اي بوده اند که بتوانند يک زن را از مرد تشخيص بدهند، چطور در تميز دادن يک کشتي خودي از کشتي دشمن دچار خطاي ديد شده اند.
بطورکلي در ذکر وقايع پيرامون آرتميس، توسط هرودوت، حس مباهات و ستايش از يک زن شجاع و باقدرت که همشهري او بوده و اجتناب از تحريک احساس خشم و کينه توزي يونانيان برعليه آرتميس، توأماً ديده مي شود. اين احتمال مي رود که هرودوت به روش خود تمحيداتي در جهت حل اين مسئله در نظر گرفته باشد.

توصيه به خشايار شاه جهت بازگشت شاه به ايران

بعد از شکست ايران در جنگ سالاميس مردونيه به خشايار پيشنهاد داد که در يونان بماند و رهبري جنگ را بعهده بگيرد. خشايار دراين باره با آرتميس مشورت کرده و آرتميس رأي به بازگشت شاه به ايران و سپردن امور جنگ به مردونيه داد. خشايار نظر آرتميس را پذيرفته و به ايران بازگشت.

دو نظريه در مورد ريشه? نام آرتميس

در مورد ريشه? نام اين بانو دو نظر وجود دارد. ممکن است نام اين بانو از الهه? يوناني يعني آرتميس (اسطوره) که در اسطوره‌هاي يوناني، خدابانوي شکار و ماه و حاصلخيزي بوده، به عاريت گرفته شده باشد و از طرفي ديگر ممکن است ريشه? نام اين بانو از واژه‌هاي ايراني‌ آرتا، آرت، آرته (از اوستايي يا پارسي‌ کهن) که مي‌تواند به بزرگ، خوب، پاک واژه شناسي‌ شود، گرفته شده باشد. بنابر اين واژه شناسي‌ «آرتميس» مي‌تواند «بانوي پاک، بزرگ، ...» باشد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 07-22-2013 در ساعت 04:11 PM
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


ازاد مردان پارس

در 2533 سال قبل یعنی در سال 31شاهنشاهی هنگامی کهبزرگمردی
به نام کوروش بزرگ هخامنشی بر تمام پهنهء گستردهء زمین فرمانفرمائی میکرد لشگری داشت که به او خدمت میکرد این لشگر
در سالهای متمادی جنگهای کوروش بزرگ هیچ شکستی نخورده بود وبدین لحاظ شنیدن نام این لشگر لرزه بر اندام دشمنان ایران زمین میانداخت. سربازانی که انهارا میدیدند تنها به گفتن اینکه مردانی با قدی بیش از دو متر و چهار شانه که از دیدن هیبتشان لرزه بر اندام ادمیان میافتد بسنده میکردند.
این لشگر لشگری متشکل از 70%مردان تپوری و 20%مردان دیلمی و 10%دیگر مردانی
از دیگر نقاط ایران زمین بودند بیشتر ماموریت این لشگر در خارج از ایران زمین بود چرا
که همیشه در حال کمک به بی پناهان و ستمدیدگان بودندمردانی بزرگ که از مرگ هراسی نداشتند و انچنان مصمم به کمک به ستمدیدگان بودند که از هیچ چیز باکی نداشتند تا انجا که گزنفون با تمام نفرتی که از ایران زمین داشت برای انان احترام باورنکردنی قابل بود و درمورد انان اینچنین نوشت: انان مردانی بودند که دشمنان انها با دیدن هیبتشان از صحنهء جنگ فرار میکردند این مردان 7 مشخصهء اصلی داشتند که دشمن از همان طریق انان رامیشناخت :

1.شنلهای ارغوانی رنگ (سرخی مایل به سیاه که بیشتر به سیاه نزدیک استکه رنگ این
نوشته نیز به همین دلیل ارغوانی انتخاب شده است.)
2.تبر زینهای دو سر
3.شمشیر و خنجر مخصوص
4.سپر های مخصوص بلند از زانو تا بالای سر
5.تیر وکمان مخصوص
6.نیزه های دو سر
7.گرزهای مخصوص

اینان لشگر ازاد مردان پارس هستند
لشگر ازاد مردان پارس 50الی60 سال در خدمت کوروش بزرگ جنگیدند و هم از ایران
زمین و هم از ستمدیدگان در مقابل دشمنان خونخوار پاسبانی کردند در زمان انها کوروش
بزرگ در حال ایجاد همبستگی میان پارسیان و مادها و بابلیها و اشوریها بود که کمک شایان
این لشگر به کوروش بزرگ دران هنگامه نقشی به سزا داشت اما اکنون دریغ که ان همه
دلاوریها برای ایران و ستمدیدگان در زیر سم ستوران بعضی وطنفروشان و اربابان انگلیسی
کثیف انها از دید انسانهای حقیقت جو پنهان گشته استمهمترین جنگ ازاد مردان پارس در معیت کوروش بزرگ در شمالغربی ازمیر کنونی ترکیه در برابر لشگریان مصر ,یونان و رم رخ داد در ان جنگ نخست سواره نظام دو جبهه وارد
جنگ شدند که در این مبارزه پیروزی از ان سواره نظام ایران شد , و سواره نظام به سوی
پیاده نظام حمله ور شد که یونانیان از سلاحی به نام داسهای چرخان استفاده کردند که سواره نظام کشته و مجروح بسیاری داد وهمچنان در حال جنگیدن بود که بتواند از ان داسهای چرخان عبور کند از طرفی یکی از سرداران بزرگ کوروش به نام ابرادات که سردار پیاده نظام بود, لشگر سواره را در حال شکست خوردن میبیند از کوروش اجازهء ورود به میدان
میخواهد. کوروش که از نظر همه کس چه دشمن و چه دوست بزرگترین طراح نقشه های
نظامی دوران خود است به ابرادات اجازه نمیدهد , ابرادات که از طرفی لشگر سواره را درحال شکست میبیند و غیرت و حمیت ایرانی دوستی و وطنپزستی اش به جوش میاید واز
طرفی فرمان رسمی از کوروش مبنی بر بی حرکت ماندن دارد ناگهان در یک تصمیم ناگهانی
که نشان از وطنپرستی بسیار بالای وی دارد(که ارزو میکنم روزی در میان سران این انقلاب نیز اینچنین مردی پیدا شود؟) با نیروهایش وارد میدان میشود و شروع به مبارزه میکند تا انکه پس از مدتی ناگهان ابرادات سردار ایران زمین در خون خود غوطه ور میشود کوروش بزرگ که شاهد این منظره بود به ازاد مردان پارس دستور حمله میدهد پس از ورود لشگریان ازاد مردان پارس در عین ناباوری سران سپاهیان مصر, یونان و رم شاهد متواری شدن نیروهایشان هستند و ان عده که باقی ماندند نیز تسلیم میشوند و اینگونه ازاد مردان پارس کوروش بزرگ را در نخستین جنگش با این سه ابر قدرت زمانه اش به پیروزی میرسانند.

(در اینجا میخواهم لحظات پس از مرگ سردار ایران زمین ابرادات را تعریف کنم که بی
شک یکی از زیباترین حماسه های غیر اسطوره ای ایران باستان میباشد : پس از پیروزی,کوروش بزرگ بر بالین ابرادات میرود که با پانته ا همسر سردار بزرگ مواجه میشود علت حضور پانته ا نیز ان بود که در ان زمان همسران شاهان و درباریان و سرداران لشگر نیزبرای ایجاد انگیزهء روحی بیشتر در انها در جنگها حضور داشتند. کوروش با دیدن او به او
دلداری میدهد و خود را حامی او خطاب کرده و میگوید پانته ا تو زنی نجیب, پاکدامن و موقر
هستی که اکنون همسر ت برای وفاداری به من و خدمت به وطن جان خود را از دست داده
اما با سری افراشته در پیشگاه نیاکانمان حاضر میشود تو نیز از هم اکنون در زیر حمایت من
قرار داری و هر انچه از من بخواهی دریغ نمیکنم پانته ا از کوروش بزرگ میخواهد که او با
همسرش برای لحظاتی خلوت کند, چه کوروش بزرگ دستور داد عده ای از بزرگترین
معمارن ایران ,مصر,یونان و رم مقبره ای در خور شان سردار بسازند , کوروش بزرگ با
این خواستهء پانته ا موافقت میکند ودستور میدهد که همه ان مکان را خالی کنند تا پانته ا باجنازهء همسر خود تنها بماند پس از انکه کوروش این دستور را صادر کرد به راه افتاد تا خودنخستین نفری باشد که انجا را ترک میکند که ناگهان پس از پیمودن مقداری از راه متوجه ناله های بلندی از سوی پانته ا میشود و به سرعت باز میگردد اما با جنازهء غرق در خون پانته اکه بر بالین همسرش افتاده بود مواجه میگردد پس از ان با ناراحتی دستور میدهد قبری برای هر دوی انان در انجا بسازند که تا قرنها بعد همه را به خود جلب کند پس از این دستورمعماران کار خود را اغاز کردند هنگامی که ارامگاه سردار بزرگ ایران زمین و همسر
وفادارش اماده شد کوروش به دیدن ان رفت و پس از بازدید از ان دستور داد نمنهء همان را
در تخت جمشید برای وی بسازند که همان ارامگاه هفت پله ای معروف است اما ارمگاه
کوروش متاسفانه تا مقداری ویران شده اما ارامگاه سردار ابرادات و همسرش پانته ا هنوز درشمالغربی ازمیر ترکیه پابرجاست, باشد که روزی ایرانیان به جای رفتن به حج و سوریه و؟؟؟به اینچنین مکانهائی بروند تا به نیاکانمان بگوئیم که قدر ایرانی را که برای ما گذاشته اند میدانیمهر چند که اکنون نمیدانیم.)

ازاد مردان پارس بیشترین جنگهایشان را با یونان انجام دادند چرا که در جنوب غربی یونان
جزایر مستقلی بودند که حاضر به پیوستن به یونان یا خراج دادن به انها نمیشدند و هنگامی کهیونانیان به انها حمله ور میشدند, تنها ازاد مردان پارس به دستور کوروش بزرگ برای کمک
به انها رهسپار یونان میشدند و یونانیان نیز مجبور به باز پس دادن استقلال این جزیره ها میشدو بدین لحاظ تمام تاریخ نگاران یونانی از ایران تنفر داشته و تاریخ پر افتخار ایران عزیزمان
را به دروغ تحریف میکردند.

نکتهء دیگر انکه اگر اکنون میبینیم که رنگ سیاه رابه نوعی رنگ قدرت میدانند و کسانی که لباس سیاه میپوشند در بسیاری از فیلم های مربوط به دوران قدیم قدرت مطلق را از ان خوددارند همه و همه به این باز میگردد که در ایم مردان بزرگ (ازاد مردان پارس یا به تعبیری
دیگر پارسیان) در 60 سال متوالی جنگ هیچگونه شکستی نخورده اند که این خود مایهءمباهات ما ایرانیان است و این مباهات بیشتر از این میشود اگر بدانیم که انان برای ازادی ستمدیدگان و محرومان میجنگیدند.

هر چند که بنابرنظر گزنفون این گروه بینظیر پس از درگذشت کوروش بزرگ دیگر به هیچ
شاهنشاهی خدمت نکرده است اما این را باید در نظر گرفت که گروههای همانند ان در
کشورمان ایران در زمان شاهنشاهان ساسانی حضور داشتند که به انان ازاد (ازات) میگفتندکه در ان زمان عنوان یکی از 4 گروه طبقهء بزرگزادگان دوران شاهنشاهان ساسانی است که در سنگ نبشته ها دوران ساسانی این گروه چهارمین واخرین درجهء بزرگزادگان را تشکیل میداده اند.
کلمهء ازاد از ریشهء زن یا همان زاده شدن میاید و در واقع به معنای زاده شده در مکانی
خاص(مانند شهر های امروزی) و همچنین به معنای نجیب ,شریف و رها میباشد.
قابل ذکر است تقسیم بندی 4گانه ای بزرگزادگانقبل از دورهء شاهنشاهان ساسانی نیز رواج داشت وانان این سنت را از پارتیان به ودیعه گرفتند.
پیشنهاد استاد ارتور کریستین سن (که از نظر بنده تحقیقات ایشان در زمینهء مزدیسنا شناسی بسیار زیباتر از کارهای دیگر ایشان است هر چند واقعیت ان است که تمامی کارهای ایشان ازصلابتی خاص برخوردار است.)
مبنی بر اینکه اصطلاح ازاد به فاتحانی اریائی باز میگردد که این عنوان را برای متمایز کردن
خود از مردم بومی برگزیده بودندنیز کمی قابل تامل است.
به نوشتهء نویسندگان کلاسیک و ارمنی هم در زمان پارتیان و هم ساسانیان هنگ سواره ای ازمیان ازادان برگزیدن میشدو فلاویوس یوزفوس نیز میگوید که در زمان حمله به یهودیه در
سال 519 شاهنشاهی هنگ مرکب از الوتریو زیر فرمان شاهزاده پاکور ,پسر ارد دوم,بود.
یکی دیگر از شباهتهای این هنگ با گروه ازاد مردان پارس این است که در روزگار ساسانیان
جانپاسهای شاهنشاهی(گارد سلطنتی یا امپراطوری)در دبار شاپور دوم بزرگ را اغلب سپاهی از مردان ازاد تشکیل میدادند که همین موضوع در مورد ازاد مردان پارس نیز برقرار بود چه انها نیز در زمانهائی که جنگی نداشتند و یا در جنگ حضور نداشتند بعنوان گارد امپراطوری عمل میکردند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پیروزی کورش بزرگ بر نبونید وپسرش بالتازار

در حالی که هارپاگ ، فرمانده ی سپاه پارسی ، آسیای صغیر و جزایر یونانی نشین غرب ایران را ـ در پی فتح لیدیه ـ مطیع پادشاه پارس می کرد ، کوروش با احساس خط از ناحیه ی آسیای مرکزی ، به سوی مشرق رفت تا با مردمان آن دیار که پیش از این از پادشاه ماد تبعیت می کردند و با سقوط ماد ، بر وی شوریده بودند ، نبرد کند . برخوردهایی که بین سالهای 545 تا 539 ق . م میان کوروش و قبایل این منطقه رخ داد ، مبهم و اندک گزارش شده است . سکوت هرودوت درباره ی برخوردهای کوروش در این منطقه ، بر ابهام موجود افزوده است . پادشاه پارسی ، در این شش سال سرزمین های کرانه ی دریای خزر تا هند را تابع ایران کرد . در این نبردها ، شهز بلخ ( باکتریا ) فتح شد و فرمانروایان مرو ( مرگیانا ) و سمرقند ( سغدیانا ) خراجگزار ایران شدند . کوروش تا کناره ی رودخانه ی سیردریا ( یاکسارتس ) پیش رفت و استحکاماتی در آنجا بنا کرد که تا زمان اسکندر باقی ماند . وی اقوام سکاها را مطیع کرد و جنوب شرقی فلات ایران ، ناحیه ی سیستان و مکران را تصرف کرد . به این ترتیب مرزهای ایران در غرب به دریای مدیترانه و در شرق به حدود هند رسید و بزرگترین امپراتوری جهان باستان متولد شد . با فتح نواحی شرقی و شمال غربی ، تنها رقیب باقی مانده ، پادشاهی کهن بابل بود . بابل پس از سقوط آشور و در سایه ی آرامشی که در منطقه ی بین النهرین حاکم شده بود ، با شکوه باستانی اش رخ می نمود . رونق دوباره ی شهر ، استحکامی شکست ناپذیر را در دل مردمان و حاکمانش تداعی میکرد . نبونید ، پادشاه بابل تمام وقت خود را صرف گردآوری تندیس خدایان باستانی و بازسازی معابد آنها میکرد ، هزینه ی این کارها با وضع مالیات های سنگین تأمین میشد . بی اعتنایی نبونید به مَردوک ، خدای بابلی ( شاه خدایان ) و ارج نهادن خدایان شهرهای دیگر باعث رنجش مردمان بابل از او شد . او مجسمه ی خدای اور را به بال آورد و ستود . این رنجش را میتوان در گزارش حکاکی شده بر استوانه ی کوروش که پس از فتح بابل نگاشته شده مشاهده کرد ، در این متن ، نبونید ، پادشاهی بی دین معرفی شده که مردوک ، شاه خدایان را به فراموشی سپرد . نبونید ، مقارن قدرت یابی کوروش در ایران ، زمام امور بابل را به پسرش بَاشَصَر ( بالتازار ) سپرد و خود به مدت هفت سال ، پایتخت را ترک کرد ، اما یک سال پیش از سقوط بابل ، خطر پارسیان را دریافته بود . در سالنامه ی بابلی ـ که یکی از مهمترین منابع تاریخی این دوران است ـ به تدابیری اشاره شده که نبونید برای محافظت از مجسمه ی خدایان در برابر هجوم پارسیان به کار بسته بود . فتح بابل برای پارسیان کار دشواری نبود ، نارضایتی مردم از پادشاه موجب شده بود که پارسیان حامیان فراوانی در شهر بیابند . مطابق گزارش سالنامه ی بابلی و استوانه ی کوروش ، پادشاه پارس با اشاره و راهنمایی مردوک ( شاه خدایان ) به بابل آمده بود تا مردم را از دست پادشاه ظالم برهاند . گزارش مورخان یونانی درباره ی رغبت بابلیان به سقوط حکومت نبونید و استقبال از فاتح پارسی ، با گزارشهای بابلی هماهنگی دارد . با حرکت کوروش به سمت بابل ، گُبریاس ، حاکم بابلیِ میان رود زاب و دیاله ( احتمالاً سرزمینی به نام گوتیوم ) با سربازانی تازه نفس ، به پادشاه هخامنشی پیوست و بر نیروی سپاه ایران افزود . به رغم آنکه بابلیان و یهودیان از فتح آسان بابل به وسیله ی « نجات بخش » خبر می دهند ، اما پیگیری حوادث ، نشان میدهد که فتح سرزمینهای تحت حاکمیت پادشاه بابل از یک سال پیش از از سقوط بابل آغاز شده بود و فتح نهایی بابل با حرکت کوروش به یاری گبریاس رقم خورد . کوروش با سپاهیانش ابتدا در نبرو سختی به نام اُپیس ، سپاه بابل به فرماندهی بلشصر را شکست داد . نبونید و پسرش پس از دادن تلفات بسیار ، عقب نشینی کردند . پس از نبرد اُپیس ، ابتدا شهر سیپار فتح شد و سپس در نبردی کوچک بیرون دروازه های بابل ، پیروزی دیگری نصیب کوروش شد . در پی این شکست نبونید و پسرش به داخل برج و باروی شهر فرار کردند تا در آنجا از خود دفاع کنند . کوروش هم با سپاهش در پی تعقیب آنها ، شهر را محاصره کرد . دیوارهای مستحکم بابل ، روزنی را برای ورود باقی نمی گذاشت و تنها مجرای موجود ، مسیر آب فرات ( یا یکی از شعبه های آن ) بود که از داخل شهر می گذشت و البته به دقت هم کنترل میشد . شهروندان بابلی به دو گروه اصلی تقسیم می شدند : یهودیان که از سالها پیش ( در دوران بخت النصر ) به اسیری از فلسطین به آن شهر آمده بودند و روزگار سختی را زید سلطه ی فرمانروایان بابلی سپری کرده بودند و طبق باورهای دینی خود و بر اساس پیشگویی های تورات ، در انتظار یک منجی بودند تا آنان را از وضعیتی که در آن بودند برهاند و به فلسطین بازگرداند . گروه دوم بابلیانی بودند که ـ همانطور که اشاره شد ـ از سیاست های نبونید سخت رنجیده بودند . این دو گروه انگیزه ی کافی برای خیانت به پادشاه خود و استقبال از فاتح شهرشان داشتند . همین انگیزه باعث شد که در سقوط بابل با پارسیان همکاری کنند . مطابق گزارش مفصل هرودوت ، سپاه کوروش توانست مسیر رود فرات را ـ که در فصل کم آبی بود ـ عوض کند و از مجرای رود وارد شهر شود . ابتدا بخش کوچکی از سپاه به فرماندهی گبریاس وارد شهر شد و با غافلگیر کردن سپاهیان بابلی ، قلعه ها و مراکز شهر را تصرف کرد و به این ترتیب بابل در آخرین روزهای سال 539 ق . م با کمترین درگیری فتح شد . نبونید خود را تسلیم کرد ولی پسرش که حاضر به اطاعت از کوروش نبود ، در درگیری با پارسیان کشته شد . کوروش با شکوه فراوان وارد شهر شد و مانند نبردهای دیگرش ، با مردم مغلوب ، رفتاری نیکو داشت . شاید همدلی بابلیان در این فتح او را بیش از دیگر جنگهایش تحت تأثیر قرار داد ، زیرا پس از ورود به شهر ، به معبد بزرگ بابل رفت و در آنجا ـ مطابق رسم بابلی ها ـ تاج گزاری کرد . فاتح با نبونید جوانمردانه رفتار کرد و هنگامی که وی در سال 538 ق . م ( یک سال پس از فتح بابل ) درگذشت ، کوروش در بابل عزای ملی اعلام کرد و خود نیز در آن شرکت کرد . کوروش در فتح بابل دو یادگار بزرگ از خود به جای نهاد : یکی آزاد سازی یهودیان و بازگشت آنان به فلسطین بود ( که به آن اشاره خواهد شد ) و دیگری بیانیه اوست که بر استوانه ای از گل پخته حک شده و دارای مطالب مهمی است . او در این بیانیه که به استوانه ی کوروش مشهور است، ( این استوانه در موزه ی بریتانیا در انگلیس نگهداری می شود ) ابتدا خود را معرفی کرده و سپس به شرح اقداماتش برای مردم بابل می پردازد . در قسمتی از این بیانیه ـ که به منشور ملل یا منشور کوروش هم معروف است ـ آمده : « من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه سومر و اَکد ، شاه چهار منطقه ی جهان ، پسر کمبوجیه شاه بزرگ ، شاه انشان ... زمانی که به صلح وارد بابل شدم و زمانی که در میان سرور و شادی تخت فرمانروایی را در کاخ شاهزادگان برقرار کردم ، آنگاه ، مردوک ، خدای بزرگ ، قلب بزرگ بابلیان را [ مسخر من کرد ] در حالی که هر روز پرستش او را تداوم بخشیدم ، سپاهیان بسیارم به صلح وارد بابل شدند ، همه ی سومر و اکد را از هر نوع تهدیدی حفظ کردم ... خدایانی را که منزلگاهشان آنجا بود دوباره برگرداندم و برای آنها منزلگاهی جاودانه ساختم . همه ی مردم را یکجا فراهم آوردم و آنها را مجدداً در منزل هایشان مستقر کردم و خدایان سومر و اکد را که به رغم خشم خدایِ خدایان ، نبونید به بابل برده بود ، آنها را در میان شادی به دستور مردوک ، در معابدشان ، در منزلی که دل را شاد می کرد قرار دادم ... » . از متن استوانه بر می آید که کوروش خود را سامان دهنده ی نظمی الهی می داند که با بدعت های نبونید بر هم ریخته و به این ترتیب نخبگان محلی ( به ویژه کاهنان ) و عامه ی مردم را به خود جلب می کند . از سوی دیگر در این استوانه ، کوروش خود را بازسازی کننده ی ساختمانهای اداری و مذهبی ـ که ویران یا متروک شده اند ـ معرفی می کند . در حقیقت رفتار سیاسی کوروش در بابل به گونه ای است که بابلیان او را به منزله ی احیا کننده ی شکوه و قدرت بابل می دانند و با او احساس الفت می کنند . آنان کمبوجیه را ( به مدت چند ماهی از فتح بابل ) پادشاه بابل می خواندند . اشاره کوروش به آشور بانی پال به عنوان الگوی کارهای خود که در چند کتبیه ی مکشوف در بناهای بابلی مشاهده شده ، بیانگر همین نکته است . فاتح پارسی ، بدون آنکه با اصل و متشأ خود کمترین قطع ارتباطی کند ، بر آن بود که وارث قدرت قدیمی آشوری پنداشته شود . البته این باور بابلیان چندان دوام نداشت ، زیرا آنان کشور قدیمی خود را جزء ضمیمه شده ی امپراتوریِ جدید یافتند که برای فردیت و استقلال بابل اعتباری قائل نبود . همین مسأله باعث شد با گذشت چندسال ، بابلیان ( در زمان داریوش ) دست به شورش بزنند . ستایش از کوروش و سیاست های مذهبی او ، تنها به استوانه و سالنامه ی بابلی منحصر نیست ، بلکه او از سوی یهودیان هم به عنوان برگزیده ی یَهُوَه ( خدای یهود ) معرفی شده است . فتح بابل ، سند آزادی یهودیان از تبعید و اسارت بود . یهودیان با اجازه ی کوروش به فلسطین بازگشتند و به آبادانی شهرهای خود پرداختند . حرکت آنان از بابل در سال 537 ق . م صورت گرفت ، در این سال ، بیش از 40000 یهودی ـ که در اسارت بابل بودند ـ به همراه غنیمت های گرانبهایی که آشوریان از بیت المقدس غارت کرده بودند ، به ارض موعود بازگشتند . محبت کوروش در حق این قوم ، از او در اندیشه و متون دینی یهود شخصیتی فرا تاریخی ساخت . یهودیان از کوروش با لقب مسیح موعود و مرد خدا نام برده اند . کمک کوروش به یهودیان تنها به بازگرداندن آنها به فلسطین ختم نمی شد ، او دستور داد معبد بیت المقدس را که بخت النصر تخریب کرده بود دوباره بسازند و هزینه های آن را هم از خزانه ی دولتی تأمین کنند . البته اختلاف یهودیان بر سر بازسازی معبد و درگیری آنها ، سبب شد که کوروش پس از سه سال فرمان خود را متوقف کند تا اختلاف ها برطرف شود . نام کوروش چند بار در تورات آمده است ، در عزرا از عهد عتیق ، شخصیت و کارهای او را اینچنین بازگو می کند : « ... خداوند روح کوروش ، پادشاه پارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را هم مرقوم داشت ... کوروش پادشاه پارس چنین می فرماید ، یهوه خدای آسمانها ، جمیه ممالک زمین را به من داد و مرا امر فرموده است خانه برای او در اورشلیم که در یهود است به پا کنیم ... کوروش پادشاه ، ظرف های خانه ی خدا را که نبوکدنصر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه ی خداوند خود گذاشته بود ، بیرون آورده و به شِشبَصر رئیس یهودیان مسترد داشت ... » . در کتاب اشعیای نبی ( پاره ی دیگری از تورات ) درباره ی کوروش آمده است : « خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش ، آنکه دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت ها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم ، تا درها را در مقابل وی مفتوح سازم و در دروازه ها دیگر بسته نشود ، چنین می گوید : که من پیش روی تو خواهم خرامید و جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته ، پشت بندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی که من ، یهوه تو را به اسمت خواندم ، خدای اسرائیل میباشم ... [ و در جای دیگر آمده ] کوروش شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید » بدون شک تأثیر کارهای کوروش برای یهودیان چنان عظیم و فراموش نشدنی بوده که او را این چنین ستوده اند .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پارس ولیدیه
كوروش پس از پيروزى هاى درخشان در مرزهاى شرقى اكنون متوجه مرزهاى شمال غرب و غرب خود شد. ليديه قدرتى كه بايد از سر راه كنار گذاشته مى شد، از غرب به مديترانه، از شمال به درياى سياه و درياى مرمره و از شرق به قزل ايرماق كنونى مى رسيد. به گفته پيرنيا نويسنده كتاب تاريخ ايران باستان ليدى ها سواره نظامى بسيار قوى داشتند و به دليل ثروت فراوان خود اكثراً از نيروهاى مزدور يونانى استفاده مى كردند. ليديه در زمان آليات، فرمانرواى پرقدرت لودى، قدرت زيادى داشت. اين قدرت گرفتن مصادف شد با قدرت گرفتن هوفشتر (فاتح نينوا) در ماد. هوفشتر پس از آنكه مرزهاى كشور خود را مستحكم كرد، در ۵۹۲ ق.م به بهانه اى نه چندان مهم آماده نبرد با آليات شد. جنگ ماد و ليديه (لوديه) در زمان خود يكى از نبردهاى خسته كننده بى سر انجام بود. اين نبرد ۷ سال به طول انجاميد و آنطور كه در تاريخ آمده، در سال هفتم نبرد و در ماه مه ۵۸۵ ق.م خورشيدگرفتگى دو پادشاه را از ادامه نبرد بيمناك كرد و دو پادشاه با پا در ميانى بخت النصر پادشاه بابل صلح كردند. پس از اين جنگ طولانى بين پارس ها و لودى ها يا ليدى ها ۳۵ سال جنگى نبود تا آنكه كوروش در ۵۵۰ ق.م پس از تسخير همدان در غرب، اكنون به نزديكى مرزهاى ليديه رسيده بود. كرزوس پادشاه ليديه كه از قدرت گرفتن پارس در شرق نگران بود، به خيال خود سعى كرد با پيشدستى در جنگ، با كمك مردان جنگى بابلى و مصرى از پيشرفتكوروش جلوگيرى كند. او براى آنكه خاطر جمع باشد كار درست را انجام مى دهد، مأمورى به معبد دلفى فرستاد تا از غيب گوهاى آن بپرسد اگر به پارسيان حمله كند، چه خواهد شد كه غيبگو پاسخ داد «دولت مقتدرى را شكست خواهد داد.» از طرف ديگر خيانت فرستاده يونانى كرزوس كه قرار بود براى جمع آورى نيرو به يونان برود، سبب شد كوروش از قصد كرزوس آگاه شود و آماده لشكر كشى به ليديه شود.
در ۵۴۹ ق.م دو سپاه در محل مرتفعى به نام پتريوم درگير نبرد شدند و به دليل جنگاورى مردان دو طرف نبرد، پس از هفته ها به نتيجه اى نرسيد. پس از اين زمان بود كه فرمانرواى ليديه مرتكب اشتباهى بزرگ شد. كرزوس به گمان اينكه فرا رسيدن زمستان جنگ را ناممكن مى كند به سارد بازگشت غافل از آنكه كوروش قصد دارد پس از صلحى تاكتيكى با بابل، به هر قيمتى نيروهاى لودى را شكست دهد. البته سرپرسى سايكس در كتاب خود مى نويسد: «ليدى ها در پتريه به واسطه كثرت نفرات پارسيان مغلوب شدند و كرزوس شبانه به سارد فرار كرد و حتى آبادى هاى سر راه خود را خراب كرد تا مانع پيشرفت پارسيان شود. وى آنقدر به عدم حملهكوروش مطمئن بود كه بخشى از نيروهاى خود را مرخص كرده و به متفقين خود گفت كه نبرد را تا بهار به تعويق بيندازند.»
اما كوروش با حركتى عجيب تصميم گرفت خطوط تداركاتى خود را طولانى كرده و آن را تا سارد در غرب آسياى صغير امتداد دهد. فكر پادشاه بزرگ هخامنشى اين بود كه مبارزه هر چه سريع تر با دشمن غافلگير شده با نفرات اندك بهتر از مبارزه با ارتشهاى آزموده و آماده مصرى و ليدى در بهار است.
۵۴۸ ق.م در جلگه صاف هرموس نيروهاى كرزوس و كوروش بار ديگر مقابل هم قرار گرفتند و جنگ سختى در گرفت. كرزوس كه برگ برنده خود را سواره نظام مى دانست، با به حركت درآوردن سواره نظام خود، نيروهاى پياده پارسى را با خطر مواجه كرد اما كوروش براى اسب هاى كرزوس برنامه اى غافلگيركننده داشت. شتر! بوى شتر سبب رم كردن اسب هاى ليدى شد و سواره نظام ليدى مجبور شدند به جاى ادامه نبرد با اسب، ماننده پياده نظام با ايرانيان بجنگند اما با وجود مقاومت آنها سپاه ليديه از هم پاشيد.
در ۵۴۶ ق.م سپاهيان ايران به اطراف سارد رسيدند. سارد داراى استحكام قلعه وحصارهاى متين بود و ممكن بود نيروهاى پارسى مدتى پشت اين قلعه معطل بمانند اما غفلت مدافعان قلعه سبب ورود مقدارى از سپاهيان كوروش به داخل قلعه شد و آنها درهاى قلعه را براى انبوه مهاجمان باز كردند و به اين ترتيب سارد سقوط كرد. اين بار نيز كوروش سرداران خود را از تخريب شهر حذر داد و حتى خود كرزوس را تا آخر عمر در دربار جاى داد.
سرپرسى سايكس مى نويسد: «اين جنگ البته اهميت دارد چه اگر كرزوس سفاهت نكرده بود، پيروز مى شد و مجراى تاريخ عوض مى شد و اوضاع دنيا به كلى دگرگون مى شد. بارى، مغلوبيت او تنها دولت مرتبى را كه ممكن بود مانع (توسعه) شاهنشاهى آسياى غربى كوروش شود از ميان برداشت و كوروش را داراى مملكتى كرد كه سابق بر آن هيچ دولتى بدان وسعت نرسيده بود.» در واقع پيروزى نسبتاً سريع كوروش بر بزرگترين قدرت دنياى غرب (متمدن) آن زمان سبب باز شدن ناگهانى دروازه هاى جنوب اروپا به روى سپاهيان ايران شد و در حقيقت خلأ قدرت به وجود آمده در آسياى صغير سبب شد ايران قرن هاى متمادى به مقدرات اين منطقه مسلط شود. علاوه بر آنكه اين امپراتورى كهنسال با رسيدن مرزهاى ايران به شمال بابل، مانند هدفى در محاصره همه جانبه ايران قرار گرفت و چنان كه بعدها رخ داد، سقوط ليديه سبب سقوط بابل و مصر نيز شد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض درس تیرداد پادشاه ایران


درس تیرداد پادشاه ایران



پس از آنکه سپاهیان تیرداد پادشاه ایران ، ارتش یونان را به عقب راند و سلوکوس فرمانروای آنها را به بند کشید در شهر صددروازه ( دامغان امروزی ) بخاطر این پیروزی ارزشمند جشن و پای کوبی بزرگی برپا شد . در میان بزم اشک دوم دید گروهی تن پوش رزم آوران شکست خورده یونانی را بر تن نموده و مردم را می خندانند . پادشاه ایران دستور داد آنها را گرفته و در بند بیندازند . آن شب فرمانروای ایران به مردم گفت : فرزندان ما جانانه جنگیدند و در راه ایران کشته شدند جنگجویان یونانی هم مسخره نبودند و اگر می توانستند یک ایرانی را هم زنده نمی گذاردند آنها به خاطر کشورشان کشته شدند و ما پیروز . خندیدن بر سپاه در هم شکسته آنها در خوی ما نیست .
ارد بزرگ متفکر فرهیخته کشورمان می گوید : فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند .

پس از سه روز به فرمان پادشاه ایران گروهی که در بزم دستگیر شده بودند آزاد گشتند . و این رسم نیک برای آیندگان سرزمین پاک ایران باقی ماند .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض آهونور


آهونور

بانو "آهونور" زن جوانی در شهر سمنان بود که همسرش را مغول ها کشته بودند . "آهونور" نقش های بسیار زیبا از دوران غرور و عظمت ایرانیان بر روی کوزه و ظروف سفالین می کشید و در بازار می فروخت یکی از افسران اباقاخان (پسر هولاکو از ۶۶۳ تا ۶۸۰ ه‍. ق) پس از توجه به کوزه ها متوجه معنای نقوش باستانی آنها شده با لگد کوزه ها و ظروف را شکست و دست آهونور را گرفته به سوی سربازخانه کشید . در یکی از کوچه ها آهونور احساس کرد دست سرباز مغول از دستش جدا شد و بعد از ثانیه ایی سرباز مغول غرق در خون ، مقابلش بر زمین افتاد . در همین حین مردی با چهره نیمه پوشیده نزدیک شده و به آهونور گفت : فرار کنید ...
از آنجایی که در بازار همه آهونور را می شناختند ونشانی خانه اش را نیز ، نتوانست در خانه بماند ، دست دو کودک خویش را گرفته و از طریق پشت بام پا به فرار گذاشت . همه شهر همهمه بود و همه از سرباز کشته شده مغول می گفتند . سربازان شهر را زیر رو می ساختند تا اثر و نشانی از کُشنده سرباز مغول و آهونور بیابند . پاهای خسته کودکان آهونور طاقت دویدن بیش از آن را نداشت . در کنار کوچه ایی نشستند مادر هر دوی آنها را به زیر چادر بلندش کشید یکی از سربازان مغول متوجه آنها شد و به سوی آنها یورش آورد اما او هم قبل از آنکه کاری کند بر زمین افتاد مردی از پشت سر سرباز مغول هویدا گشت همان کسی بود که در بازار آهونور را نجات داده بود به بانو گفت پشت سر من بیایید . چند دقیقه بعد آنها در منزل مشاور ایرانی حاکم مغول بودند . آن کسی که آنها را نجات داده بود محافظ مخصوص مشاور بود . همسر و دختران مشاور آنها را دلداری می دادند که نترسید و همه چیز درست می شود .
آهونور آن شب تا دیر وقت فکر می کرد و در عذاب وجدان می سوخت او در تمام سالهایی که همسرش را از دست داده بود همیشه پیش همه از مشاور حاکم سمنان به بدی یاد کرده بود به همه گفته بود کسانی همچون مشاور همسر مرا کشته اند و مشاور یک خائن به ایرانیان است . اما حالا می دید مشاور ناجی او شده است .
سه روز بعد از آن حادثه محافظ آن مشاور ، آهونور و فرزندانش را همراه کاروانی کرد که به سوی مشهد می رفت ، از رییس کاروان که خود آشنای مشاور بود خواست زن و کودکان را در دامغان به منزل یکی از بزرگان شهر ببرد .
آهونور در آخرین لحظه از محافظ خواست از طرف او از مشاور عذرخواهی کند و گفت من همیشه فکر می کردم ایشان قلب ندارند و ایران و ایرانیان را از یاد برده اند . محافظ خندید و گفت : نگران نباشید ایشان بزرگ زاده اند و برگشت...
براستی ایرانیان شجاعی همانند این مشاور و یا خواجه نصیرالدین توسی ، عليشاه جيلان تبريزي ، خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی و غیره ... بوده اند که در سیاه ترین لحظات خود و خانواده خویش را برای سربلندی ایران تحت خطر قرار می دادند .در حالی که بسیاری از ایرانیان تصور می کردند آنها فاقد احساس میهن پرستی هستند . همه آنها عاشق بودند ، عاشق ایران و فرهنگ سترگ آن ، همانند اندیشمند کشورمان ارد بزرگ که می گوید : کجا دلبری زیباتر از "ایران" سراغ دارید ؟ معشوقی که هزاران هزار پیکر عاشق در زیر پایش ، تن به خاک کشیده اند .
آهونور و فرزندانش در دامغان زندگی تازه ایی را با سرمایه ایی که مشاور داده بود آغاز کردند از آن پس آهونور نقش های زیبای تاریخ ایران باستان را بر روی فرش می بافت ...

اَهونَوَر : نگهبان تن

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی


بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی




عطاملک جوینی در حالی که به زمین می نگریست به خواجه نصیر الدین توسی گفت برای من بزرگترین نعمت همین است که در کنار آزاده مردی همچون شما هستم .
عطاملك‌ جوینی‌ كه‌ یكی‌ از وزیران‌ دربار هلاكو می‌باشد و كتاب‌ تاریخ‌ جهانگشای‌ او معروف‌است‌ به خواجه نصیرالدین توسی گفت اکنون که ایران در زیر یوغ اجنبی است و هیچ جای نفس کشیدن نیست بهترین جای دنیا برای اقامت گزیدن کجاست ؟ تا از برای رشد و حفظ جان به آنجا در آییم خواجه خنده ایی کرد و گفت بهترین جا ایران است و از برای شخص خود من زادگاهم توس ، شما را دیگر نمی دانم مختارید انتخاب کنید و عزم سفر نمایید عطاملک پاسخ داد برای دانشمندانی نظیر ما بستر آرامش دروازه های باشکوهتری به روی آیندگان خواهد گشود و خواجه به طعنه گفت البته اگر آینده ی باشد ! چرا که فرار اهل خرد ، نفع شخصی عایدشان می کند و در این حال دیار مادری همچنان خواهد سوخت امروز مهمترین وظیفه ما ایستادن و خرد را به کار بردن برای رفع ایستیلای اجنبی است و اگر این کار نتوانیم دیگر فایده ایی برای زنده بودن نمی بینم .
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر برجسته کشورمان می گوید : آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #29  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ارزش نان


ارزش نان




نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت .

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند .

جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند .

جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟

پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد .

جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است .

آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد .

جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد .



فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان .

سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #30  
قدیمی 07-22-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس


شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس



پاسی از شب گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .
پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .
می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند . آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به ایران آوردند .
به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی : فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد شایستگی گرداندن کشور را ندارد .
گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجویی نموده و پوزش خواست .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:10 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها