بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

« خاقانی شروانی »


پيش صبا نثار کنم جان شکوفه‌وار
کو عقد عنبرين شکوفه کن نثار

ای مرد با شکوفه چه سازم طريق انس
اين بس مرا که ديده‌ی من شد شکوفه يار

جانم شکوفه‌وار شکافان شد از هوس
چون حجله‌ی شکوفه برانداخت نوبهار

شاخ شکوفه وار اميدم شکسته شد
چون از شکوفه قبه‌ی نو بست شاخسار

هرشب که پرشکوفه شود روی آسمان
در چشم من شکوفه‌وش آيد خيال يار

کو آن شکوفه‌ی طرب و ميوه‌ی دلم
اکنون که پرطلسم شکوفه است ميوه دار

چون زان شکوفه عارض اميد بهی نبود
اميد من بمرد به طفلی شکوفه‌وار

هست ازشکوفه نغزتر و شوخ‌ديده‌تر
خاقانی از شکوفه اميد بهی مدار







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

« ابن يمين فريومذی »



کوکبه‌ی گل رسيد ای صنم گلعذار
جام طرب وقت گل، بی می گلگون مدار

عيش صبوح آرزو می‌کندم مدتی است
يا چو تو شيرين‌لبی خاصّه به وقت بهار

چون ز می حسن تو مست خرابند خلق
از چه سبب نرگست می‌نرهد از خمار

بر ره ديوانگی نعره‌زنان شد دلم
تا تو به هم بر زدی سلسله‌ی مشکبار

درد دل ريش را من ز که جويم دوا
هم تو قراری‌ش ده چون ز تو شد بی‌قرار

من ز لبت بوسه‌يی خواهم و خواهی تو جان
زود بگير و بيار تا کی از اين انتظار

دوش نسيم صبا ز ابن يمين يک غزل
تازه چو سلک گهر برد به نزديک يار

گفت که در گوش گير اين سخن دلپذير
تا بودت گوشوار از گهر شاهوار






__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

« يغمای جندقی »

توضيح لازم برای اين غزل يغما. عيد نوروز و اول بهارسالی يغما به وطن خود جندق می‌رود، گويا به دليل می‌خواری و شادخواری شاعر، عالمی فتوای کفرش را می‌دهد. دوستان شاعر با شتاب نزدش می‌روند که: چه نشسته‌ای؟ ممکن است عده‌ای با کارد و قمه و چماق سراغت بيايند و ترتيبت را بدهند، چون حکم رفته که يغما کافر است و...

يغما، عبا بر دوش می‌اندازد و عمامه می‌گذارد و با اين لباس از جندق می‌گريزد. در يک بيت به آخر غزل، يغما به اين مطلب به تلويح البته، اشاره‌ای دارد. تمام غزل را در همين موضوع گفته است:



بهار ار باده در ساغر نمی‌کردم چه می‌کردم
ز ساغر گر دماغی تر نمی‌کردم چه می‌کردم

هوا تر، می به ساغر، من ملول از فکر هشياری
اگر انديشه‌ی ديگر نمی‌کردم چه می‌کردم

عرض ديدم به جزمی هرچه زان بوی نشاط آيد
قناعت گر به اين جوهر نمی‌کردم چه می‌کردم

چرا گويند در خم خرقه‌ی صوفی فرو کردی
به زهد آلوده بودم، گر نمی‌کردم چه می‌کردم

ملامت می‌کنندم کز چه برگشتی ز مژگانش
هزيمت گر ز يک لشکر نمی‌کردم چه می‌کردم

مرا چون خاتم سلطانی ملک جنون دادند
اگر ترک کله‌افسر نمی‌کردم چه می‌کردم

به اشک ار کيفر گيتی نمی‌دادم چه می‌دادم
به آه ار چاره‌ی اختر نمی‌کردم چه می‌کردم

ز شيخ شهر جان بردم به تزوير مسلمانی
مدارا گر به اين کافر نمی‌کردم چه می‌کردم

گشود آنچه از حرم بايست از دير مغان يغما
رخ اميد بر اين در نمی‌کردم چه می‌کردم





__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

« خواجوی کرمانی »


حبذا پای گل و صبح‌دم و فصل بهار
باده در دست و هوا در سر و لب بر لب يار

بی رخ يار هوای گل و گلزارم نيست
زان که بادست نسيم چمن و بوی بهار

همه بت‌خانه‌ی چين نقش و نگار است وليک
اهل معنی نپرسند مگر نقش نگار

در دل تنگ من آمد غم و جز يار نرفت
اوست کاندر حرم عشق تو می‌يابد بار

سکه‌ی روی مرا نقش نبينی زان روی
که درست است که چشمت نبود بر دينار

خرم آن روز که من بوسه شمارم ز لبت
گرچه بيرون ز قيامت نبود روز شمار

گفتی از لعل لبت کام برآرم روزی
چون مراد من دلسوخته اين است برآر

از ميانت چو کمر ميل کنار است مرا
گرچه بی زر ميانت نتوان جست کنار

گر به تيغش بزنی روی نپيچد خواجو
که دلش را سربار است و تنش را سردار








__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

« منوچهری دامغانی »


هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خيز ای بت فرخار، بيار آن گل بی‌خار

در سايه‌ی گل بايد خوردن می چون گل
تا بلبل قوّالت برخوانند اشعار

تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکند مشک به خروار

آن قطره‌ی باران بين از ابر چکيده
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار

آن قطره‌ی باران که فرو بارد شبگير
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار

وان قطره‌ی باران که چکد از بر لاله
گردد طرف لاله از آن باران بنگار

پنداری تبخاله‌ی خردک بدميده است
بر گرد عقيق دو لب دلبر عيار

وان قطره‌ی باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروسی است برافتاده به رخسار







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

ز کوي يار مي‌آيد نسيم باد نوروزي
از اين باد ار مدد خواهي چراغ دل برافروزي
چو گل گر خرده‌اي داري خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سوداي زراندوزي
ز جام گل دگر بلبل چنان مست مي لعل است
که زد بر چرخ فيروزه صفير تخت فيروزي
به صحرا رو که از دامن غبار غم بيفشاني
به گلزار آي کز بلبل غزل گفتن بياموزي
چو امکان خلود اي دل در اين فيروزه ايوان نيست
مجال عيش فرصت دان به فيروزي و بهروزي
طريق کام بخشي چيست ترک کام خود کردن
کلاه سروري آن است کز اين ترک بردوزي
سخن در پرده مي‌گويم چو گل از غنچه بيرون آي
که بيش از پنج روزي نيست حکم مير نوروزي
ندانم نوحه قمري به طرف جويباران چيست
مگر او نيز همچون من غمي دارد شبانروزي
مي‌اي دارم چو جان صافي و صوفي مي‌کند عيبش
خدايا هيچ عاقل را مبادا بخت بد روزي
جدا شد يار شيرينت کنون تنها نشين اي شمع
که حکم آسمان اين است اگر سازي و گر سوزي
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بيا ساقي که جاهل را هنيتر مي‌رسد روزي
مي اندر مجلس آصف به نوروز جلالي نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزي
نه حافظ مي‌کند تنها دعاي خواجه تورانشاه
ز مدح آصفي خواهد جهان عيدي و نوروزي
جنابش پارسايان راست محراب دل و ديده
جبينش صبح خيزان راست روز فتح و فيروزي

حافظ



__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

شور گل




بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پيغامبر خوبان پيام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقى کرامت هاى مستان گفت
شنيد آن سرو از سوسن قيام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو ديد از لاله کوهى که جام آورد مستان را
ز گريه ابر نيسانى (1) دم سرد زمستانى
چه حيلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
"سقاهم ربهم"(2) خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
درون مجمر دل ها سپند و عود مي سوزد
که سرماى فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى
ز پنهان خانه غيبى پيام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشيدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقى هر چه دربايد تمام آورد مستان را
که جان ها را بهار آورد و ما را روى يار آورد
ببين کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را
ز شمس الدين تبريزى به ناگه ساقى دولت
به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را






مولانا
1- ابرنيساني : ابر ماه نيسان ( ماه هفتم از تقويم سرياني مطابق با فروردين وارديبهشت
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آمد بهار خرم و آورد خرمى

در وصف بهار




آمد بهار خرم و آورد خرمى
وز فر نوبهار شد آراسته زمى

خرم بود هميشه بدين فصل آدمى
با بانگ زير و بم بود و قحف(1) در غمى
زيرا که نيست از گل و از ياسمن کمى
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان
از ابر نوبهار چو باران فروچکيد
چندين هزار لاله ز خارا برون دميد
آن حله اى که ابرمر او را همي تنيد
باد صبا بيامد و آن حله بردريد
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپديد
و آمد پديد باز همه دشت پرنيان
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپيد گشت چو ديباى پايرشت
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
شاخ بنفشه چون سر زلفين دوست گشت
افکند نيلگون به سرش معجر کتان
آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پيلگوش(2) در آورده سر به خم
زو دسته بست هر کس مانند صد قلم
بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم
اندر ميان هر قلمى زو يکى شکم
اندر ميان هر قلمى زو يکى شکم
آگنده آن شکمش به کافور و زعفران
آن سوسن سپيد شکفته به باغ در
يک شاخ او ز سيم و دگر شاخ او ز زر
پيراهنيست گويى ديبا ز شوشتر
کز نيل ابره(3) استش و از عاج آستر
از بهر بوى خوش چو يکى پاره عودتر
دارد هميشه دوخته از پيش بادبان
برگ گل سپيد به مانند عبقرى(4)
برگ گل دو رنگ بکردار جعفرى
برگ گل مُورد بشکفته ى طرى(5)
چون روى دلرباى من، آن ماه سعترى (6)
زى هرگلى که ژرف بدو در تو بنگرى
گويى که زر دارد يک پاره در ميان
چون ابر ديد در کف صحرا قباله ها
بارانها چکيد و بباريد ژاله ها
تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها
چون در زده به آب معصفر(7) غلاله ها(8)
بشکفت لاله ها چو عقيقين پياله ها
وانگه پياله ها، همه آگنده مشک و بان (9)
بنمود چون ز برج بره آفتاب روى
گلها شکفت بر تن گلبن به جاى موى
چون ديد دوش گل را اندر کنار جوى
آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوى
بلبل چو سبزه ديد همه گشته مشکبوى
گاهى سرود گوى شد و گاه شعرخوان
گلها کشيده اند به سر بر کبودها
نه تارها پديد برآنها نه پودها
مرغان همي زنند همه روز رودها
گويند زار زار همه شب سرودها
تا بامداد گردد، از شط و رودها
مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بيت الحرم شود
بانگ هزاردستان چون زير و بم شود
مردم چو حال بيند ازينسان خرم شود
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود
بى رود و مى نباشد، يک روز و يک زمان
بلبل به شاخ سرو برآرد همى صفير
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگير
قمرى همي سرايد اشعار چون جرير(10)
صلصل(11) همي نوازد يکجاى بم و زير
تا بادها وزان شد بر روى آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابها
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل و مى خضابها
برداشتند بر گل و سوسن شرابها
از عشق نيکوان پريچهره، عاشقان
اطراف گلستان را چون نيک بنگرد
پيراهن صبورى چون غنچه بردرد
از نرگس طرى و بنفشه حسد برد
کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان



منوچهرى


1- قحف : کاسه چوبي ، کشکول چوبين .
2- پيلگوش : سوسن .
3- ابره : تاي رويين از جامه .
4- عبقري : نوعي گستردني از ديباي منقش ،نوعي جامه نيکو ونفيس .
5- طري : با طراوت .
6- سعتر : نام ديگر گياه سيسنبر.
7- معصفر: زرد يا سرخ شده با آب سرخ رنگ .
8- غلاله : زلف .
9- بان : در بعضي فرهنگها بان را به معناي بيد ومشک آورده اند ، ولي در اصل درختي است از تيره دولپه اي ها که در آسياي جنوب وجنوب شرقي وشمال آفريقا مي رويد .
10- جرير : جاري ، روان .
11- صلصل : فاخته .
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #29  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آمد بهار خرم و آمد رسول يار

رستاخيز طبيعت



آمد بهار خرم و آمد رسول يار
مستيم و عاشقيم و خماريم و بي قرار


اي چشم واي چراغ روان شو به سوي باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن زغيب غريبان رسيده اند
رو رو که قاعده است که " القادِم يُـزار"(1)
گل از پي قدوم تو در گلشن آمده است
خار از پي لقاي تو گشته است خوش عذار
اي سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سرتا به سر زبان شد بر طرف جويبار
غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گويي قيامت است که برکرد سرزخاک
پوسيدگان بهمن و دي مردگان پار
تخمي که مرده بود کنون يافت زندگي
رازي که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخي که ميوه داشت همي نازد از نشاط
بيخي که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنين شوند درختان روح نيز
پيدا شود درخت نکوشاخ بختيار
لشکر کشيده شاه بهار و بساخت برگ
اسپرگرفته ياسمن و سبزه ذوالفقار
گويند سربريم فلان را چوگندنا(2)
آن را ببين معاينه درصنع کرد گار
آري چو در رسد مدد نصرت خدا
نمرود را بر آيد از پشه ايي دمار



مولانا

1- القادم يزار:آنکه منتظر او هستيم خواهد آمد .
2- گندنا :تره ،گندمينه ي کوهي
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #30  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خيمه ى نوروز بر صحرا زدند

خيمه ى نوروز بر صحرا زدند



خيمه ى نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر که گوئى عرشيان
کرسى از ياقوت برمينا زدند
کاردارانِ بهار از زرد گل
آل زر بر رقعه (1) ى خارا زدند
از حرم طارم نشينان چمن
خرگه گلريز بر صحرا زدند
گوشه هاى باغ از آب چشم ابر
خنده ها بر چشمهاى ما زدند
مطربان با مرغ همدستان شدند
عندليبان پرده ى عنقا زدند
در هواى مجلس جمشيد عهد
غلغل اندر طارم اعلى زدند
باد نوروزش همايون کاين ندا
قدسيان در عالم بالا زدند
طوطيان با طبع خواجو گاه نطق
طعنه ها بر بلبل گويا زدند



خواجوى کرمانى
(1) رقعه: مکتوب
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:10 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها