شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ژاله اصفهانی سلطانی
ژاله اصفهانی در سال 1300 در اصفهان پا به جهان گذاشت پس از به پایان رساندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
به تحصیل پرداخت.
در سال 1326 در سن 25 سالگی به همراه همسرش ناگزیر به مهاجرت ازایران شد و به اتحاد جماهیر شوروی رفت در نخستین بخش زندگی خود در مهاجرت دوره 5ساله ادبیات را در باکو به پایان رساند و با آموختن زبان آذربایجانی بیش از هزار بیت از سروده های سخنوران کلاسیک و معاصر آذربایجان را به شعر فارسی برگرداند.
سپس درسال 1333 همراه همسر و دو پسر خود برای ادامه تحصیل به مسکو رفت و در سال 1339 با درجه دکترا در رشته ادبیات از دانشکده دولتی لامانوسف مسکو فارغ لاتحصیل شد.
با آغاز کارعلمی در انستیتوی ادبیات جهان مکسیم گورکی رساله ای به نام نیما یوشیج پدر شعرنوپارسی به زبان روسی در مسکو منتشر ساخت این کتاب نخستین اثری است که در روسیه درباره نیما به چاپ رسید ژاله در سال 1359 به ایران بازگشت و پس از چند سال به لندن رفت.
دفتر های شعر
1. گلهای خود رو 1323
2. مجموعه شعر ژاله زنده رود مسکو 1344
3. اگر هزار قلم داشتم (برگزیده اشعار ) حیدر بابا 1360
4. البرز بی شکست لندن 1362
5. ای باد شرطه لندن1365
انتظار
امسال هم بهار پر از انتظار رفت
هر برک گل پرنده شد و از چمن گریخت
باز آن بنفشه ها که به یاد تو کاشتم
اشک کبود سبزه شد و روی خاک ریخت
از بس که عمر تلخ جدایی دراز شد
ترسم مرا ببینی و نشناسی این منم
گر سر نهم به کوه و بیابان شگفت نیست
دیوانه غم تو و دوری میهنم
گیاه وحشی کوهم
گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است
ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون
سرشت سنگی من آشیان اندوه است
جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
مرا گریه میار ...
فراموش کرده ام
پیراهن کبود پر از عطر خوش را
برداشتم که باز بپوشم پی بهار
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
آن شعله های سرکش سوزان عشق را
در سینه گداخته خاموش کرده ام
منبع: اوای ازاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هوشنگ ابتهاج ه.ا.سایه
هوشنگ ابتهاج در سال 1306 در شهر رشت زاده شد دوره آموزش دبستانی را در همین شهر و آموزش دبیرستانی را در تهران پایان رساند وی مدتی را به عنوان مدیر کل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت .
از سال 1350تا 1356 نیز برنامه گلهای تازه و گلچین هفته رادیو ایران را سرپرستی می کرد.
اودر دوران دبیرستان اولین دفتر شعر خود را به نام نخستین نغمه ها منتشر کرد.
وی با سرودن شعر های عاشقانه آغاز کرد اما با کتاب شبگیر خود که حاصل سالهای پر تب وتاب پیش از 1332 است به شعر اجتماعی روی آورد.
دفترهای شعر
1. نخستین نغمه ها رشت 1325
2. سراب صفی علیشاه 1320
3. سیاه مشق امیر کبیر 1332
4. شبگیر زوار 1332
5. زمین برگزیده شعر نیل 1334
6. چند برگ از یلدا تهران 1334
7. یادگار خون سرو توس 1360
8. اینه در اینه برگزیده شعر نشر چشمه 1368
نیلوفر
ای کدامین شب
یک نفس بگشای
جنگل انبوه مژگان سیاهت را
تابلغزد بر بلور برکه چشم کبود تو
پیکر مهتاب گون دختری کز دور
با نگاه خویش می جوید
بوسه شیرین روزی آفتابی را
از نوازشهای گرم دستهای من
دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی
می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش
پای تا سریک هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهشبار می جوید
چون مه پیچان به روی درههای خواب آلود سپیده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روی گندمزار
تا بنوشد در نوازشهای گرم دستهای من
شبنم یک عشق وحشی را
ای کدامین شب یک نفس بگشای مژگان سیاهت را
احساس
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری ...
دیوار
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پر شور
و مرا دوست بدارد شیرین ...
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش
که چه خوشدل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید ...
وینک ای دخترکان غماز
گر نه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از این بهتان چون شد این چشمه غبار آلوده
و میان من و او اینک این درشت بزرگ اینک این راه دراز
اینک این کوه باند ...
منبع:اوای ازاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رضا براهنی
رضا براهنی
رضا براهنی در سال 1314 در تبریز به دنیا آمد خانواده اش زندگی فقیرانه ای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیرکار می کرد .
در 22 سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت.
سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و دردانشگاه به تدریس مشغول شد.
در سال 1351 به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد یکسال بعد که به ایران آمد دستگیر و زندانی شد در سال 1353 بار دیگر به آمریکا رفت درسال 1356 جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت.
دفترهای شعر
1. آهوان باغ تهران 1341
2. جنگلی و شهر اشرفی 1343
3. شبی از نیمروز تهران 1344
4. مصیبتی زیر آفتاب امیر کبیر 1349
5. گل بر گستره ماه تهران 1349
6. ظل الله امیر کبیر 1358
7. نقابها و بندها نیویورک 1356
8. غمهای بزرگ ما نشر اول 1363
9. بیا کنار پنجره مرغ آمین 1367
مدح
زیبایی شکفته اورا باید
در شهرهای شرق کهن
دارالخلافه های زیبایی تدریس کرد
زیرا درس حکومتی است طلایی
زیباییش
و گیسوان سلسله سانش خلافتی است که در طولش جمعیت عظیمی از بلبلها می آرامند
دور وحشت شبانه تاریخ در حاشیه مثل گلی سپید نشسته است
و دستهایش
که اعتبار سادگی است
پیراهن شبانه لیلی است
و گوشهایش
چون پرده بکارت آهوهاست
و چشمهایش جمهور آفتاب دمیده است
تغییر داده است الفبای عشق را
انگشتهای شعله ورش
زیرا
سبابه اش شهادت آهو هاست
حکمی صریح یافته ام من از او
که گیسوان شعله ورش را
بر صفحه های مرده بیافشانم
و شاهد قیامت آهوها باشم
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی در سال 1306 خورشیدی درتهران چشم به جهان گشود.
آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند و پس از گذراندن دوره دانشسرای عالی شغل آموزگاری را برگزید و دبیردبیرستانهای تهران شد .
در سال 1325 ازدواج کرد که به جدایی انجامید .
چند گاهی بعد برای بار دوم ازدواج کرد اما همسرش درگذشت او 3 فرزند دارد
دفترهای شعر
1. جای پا معرفت 1335
2. چلچراغ امیر کبیر 1336
3. مرمر تهران 1341
4. رستاخیز زوار 1352
5. خطی ز سرعت و از آتش زوار 1360
6. دشت ارژن زوار 1362
7. گزینه اشعار مروارید 1367
این صدای شکفتن را
شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه خارا کنی ز دست رها ...
این صدای شکفتن را از بهار تنم بشنو
هر جوانه به آوازی گویدت که منم بشنو
هر جوانه به ایینی شد شکوفه پروینی
مست جلوه اگر گفتم شاخ نسترنم بشنو
بیش از این چه درنگ آرم ؟ چنگ زهره به چنگ آرم
بر رگش به هزار ایین زخمه گربزنم بشنو
هر رگم رگ ساز اینک با فرود و فراز اینک
رای خود زدنم بنگر بانگ تن تننم بشنو
اوج شادی و سرشاری این منم ؟ نه منم ! آری
غلغلی به سبو از نودر می کهنم بشنو
گلشنی همه هوشیاری رسته در نگهم بنگر
عالمی همه بیداری خفته در سخنم بشنو
از تو جان و تنم پر شد
چون صدف که پر از در شد
آنچه گفتی و می گویی جمله از دهنم بشنو
نه که لولی مستت من جامه طرفه دستت من
وای حیف حریفان را بارها شدنم بشنو
این صدای شکستن را افتادن و رستن را
ای دلت همه خارایی از بلور تنم بشنو
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
علی باباچاهی
علی باباچاهی
در سال 1321 در بوشهر چشم به جهان گشود.
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر پایان برد و وارد دانشگاه شیراز شد و با لیسانس زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد.
باباچاهی چندی تدریس میکرد سپس به ویراستاری روی آورد.
دفترهای شعر
1. در بی تکیه گاهی زمان 1346
2. جهان و روشناییهای غمناک زمان 1348
3. از نسل آفتاب مهرداد بوشهر و رز 1353
4. صدای شن ابن سینا تبریز 1356
5. آوای دریا مردان عصر جدید 1368
6. گزینه اشعار تهران 1369
7. رفته بودم به صید نهنگ پاندا 1383
خوشدلی
که در میانه می گذرد ؟
رودی از طلا ؟
و یا بهار
درون پیرهنی از عشق ؟
به آبشار نقره به دیدار دوست
دلم خوش است
مگر از راه دررسی
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در اینه ات مشغولم
که جهان از کنارم میگذرد
بی آنکه سر برگردانم
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد می ورزم
دانه بر میچینند
و به ستاره و باران که برنیمرخ مهتابی ات بوسه میزنند
و به گلی که با اشاره تو میشکفد
در فصلهای خونین هم
می توان عاشق بود
مگر از راه دررسی
مگر از شکوفه سربزنی
مگر از آفتاب درایی
و گرنه روز تابوتی است بر شانه های ابر
که مارا به افقهای نا پیدا می سپارد
و عشق آهوی محتضری است
که سر بر شانه های باران می گذارد
بیا!
با اندامی از آتش بیا !
و جلوه ای از آذرخش
هیهات
من کجا باز بینمت ای ستاره روشن
که بی تو
تا شبگیر پیر می شوم
چندان که بازایی
ستاره ها همه عاشق میشوند
و جوانی در باران از راه میرسد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
محمود مشرف آزاد تهرانی م.آزاد
محمود مشرف آزاد تهرانی م.آزاد
م.آزاد در سال 1312 در تهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در همین شهر به پایان رساند.
سپس وارددانشگاه شد و در سال 1336 از دانشکده ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران موفق به دریافت درجه لیسانس گردید.
بعد دوره دانشسرای عالی تهران را نیز به پایان رساند و به مدت 10 سال به کار آموزگاری روی آورد.
چندی در دبیرستانهای این شهر به تدریس ادبیات فارسی پرداخت.
در سال 1346 به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انتقال یافت.
آزاد زبان انگلیسی می داند و علاوه بر ترجمه اشعار پراکنده شاعران سرزمینهای دیگر در زمینه زندگی نامه و نقد و نظر آثاری به چاپ رسانده و نیز چند قصه به شعر و نثر برای کودکان نوشته است.
دفترهای شعر
1. دیار شب تهران 1334
2. قصیده بلند باد مروارید 1345
3. ایینه ها تهی است جوانه 1346
4. بهارزایی آهو امیر کبیر 1348
5. با من طلوع کن اشرفی 1352
باد ها در گذرند
باید عاشق شد و خواند
باید اندیشه کنین پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
باید عاشق شد و رفت چه بیابانهایی در پیش است
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید
چه بیابانهایی ! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر به حکایتها دل می سپرند
پشت دیوار کسی دریاواری بیدار
به زنان می نگریست
چه زنانی که در آرامش رود
باد را می نوشند
و برای تو برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذر است
باید این اندیشه کنان می گویم
رفت و از ساعت دیواری پرسید و شنید
و شب و ساعت دیواری و ماه
به تو اندیشه کنان می گویند
باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست
پشت دیوار کسی می گذرد
میخواند باید عاشق شد و رفت بادها در گذرند
بی تو خاکسترم
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو تنها و خاموش
مهری افسرده را بسترم
بی تو در آسمان اخترانند
دیدگان شررخیز دیوان
بی تو نیلوفران آذرانند
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این چشمه سار شب آرام
چشم گرینده آهوان است
بی تو این دشت سرشار
دوزخ جاودان
بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشید سرد غروبم
بی تو بی نام و بی سرگذشتم
بی تو خاکسترم
بی تو ای دوست
بی تو این خانه تاریک و تنهاست
بی تو ای دوست
خفته بر لب سخنها است
بی تو خاکسترم
بی تو
ای دوست
آن لحظه های روشن
وقتی که دوست داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر
در باغ باژگونه تالاب
و مثل جشن سرخ شقایقها
در بامداد روشن
وقتی که میخوانند
مرغان لابزی
آواز رودها را
آنگاه می بینم
بیدار خواب شادی دیدار
گیسوی باد را که پریشان است
و مرگ عاشقانه ماهی ها را
در چشمه های بارانی ...
هر روز عصر ها
وقت طلوع ساعت دیواری
و ازدحام مردم مبهوت
گم میشوم در آن سوی تاریکی
در سایه بلند خیابانها گم میشوم
که باز ببینم
بیدار خواب شادی دیار
آن لحظه های روشن زیبا را
وقتی که دوست داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر ...
منبع:اوای ازاد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
محمد حقوقی
محمد حقوقی
محمد حقوقی در سال 1316 در اصفهان زاده شد دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش به پایان رساند سپس وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته زبان و ادبیات فارسی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید پس از فارغ التحصیلی به اصفهان بازگشت وچندی دردبیرستانهای این شهر به تدریس مشغول شد آنگاه بار دیگر به تهران آمد و چندی در دبیرستانهای شمیران به تدریس پرداخت به کمک چند تن دگر نشریه ادبی جنگ اصفهان را تا شماره 11 منتشر کرد.
دفترهای شعر
تصویر عصر ...
تصویر عصر بافه ای از گیسوان او
پایان شعر صبح
پایان رقص اوست
که با واژه غروب که پایان واژه هاست
مانا نهفته است
در لاجورد باد و هوا خواب واژه ها
تصویر یبح خرمنی از گیسوان او آغاز شعر عصر
آغاز رقص اوست
که با واژه طلوع که آغاز واژه هاست
مانا شکفته است
در لاجورد باد و هوا
تاب واژه ها
زیباست ...
زیباست با کلام قدیمی
باز از تو عاشقانه سخن گفتن
بردار شانه را
انبوه گیسوان
از شانه ها به عشوه بیاویز و باز کن
بردار شانه را بشکن کشنج طره هوا ایستاده ست
بپرکنش بیا کنش از نافه ناز کن
ابه نوازش دل گیسوان رها
رودابه نوازش دل
با دل و کمند
با موج تازیانه و گیسو
سمند و باد
رودابه نوازش دل
گیسوان رها
ژرق است ژرق دره دل ؟
تو توسنی مکن
از پای شب به خیره مران
چشم آهویی
زال سپید موی تو این جاست : پای شب
آشفته دررکاب شبان باد و بادبان
در موج تازیانه و گیسو سمند و یال
رودابه نوازش دل !
گیسوان رها !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مجدالدین میر فخرایی گلچین گیلانی
مجدالدین میر فخرایی گلچین گیلانی
مجدالدین میر فخرایی در سال 1287 در شهر رشت چشم به جهان گشود.
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در زادگاهش و تهران به پایان رساند.
دردبیرستان دارالفنون تهران وحید دستگردی مدیر مجله ارمغان معلم وی بود و ضمن چاپ شعر های وی در این مجله او را به سرودن شعر تشویق کرد.
میر فخرایی در سال 1312 برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و در رشته پزشکی فارغ التحصیل شد ضمنا همزمان با تحصیل در رادیو بی بی سی نیز کار می کرد.
پس از پایان تحصیلاتش در انگلستان اقامت کرد و به کار پزشکی پرداخت.
او بقیه عمرش در را درلندن به سر برد و به حرفه پزشکی اشتغال داشت و سر انجام در سال 1353 در همین شهر در گذشت.
دفترهای شعر
1. مهر و کین لندن 1948
2. نهفته لندن 1948
3. گلی برای تو خوارزمی 1348
پرده پندار
پشت شیشیه باد شبرو جار می زد
برف سیمین شاخه ها را بار میزد
پیش آتش
یار مهوش
نرم نرمک تار میزد
جنبش انگشتهای نازنینش
به چه دلکش
به چه موزون
نقشهای تار و گلگون
بر رخ دیوار میزد
موجهای سرخ می رفتند بالا روی پرده
بچه گربه جست می زد سوی پرده
جامهای می تهی بودند از بزم شبانه
لیک لبریز از ترانه
توله ام با چشمهای تابنکش
من نمی دانم چها می دید در رخسار آتش
لبرهای سرخ و آبی
روزهای آفتابی
چون دل من
پنجه نرم نگار خوشگل من
بسته میشد باز میشد
جان من لرزنده از ماهور و شهناز می شد
چشمهایم می شدند از گرمی پندار سنگین
پلکها از خواب خوش می امدند آهسته پایین
با پر موزیک جان می رفت بیرون
در بهشتی پاک و موزون
ای زمین ! بدرود تو
ای زمین ! بدرود تو
سوی یک زیبایی نو
سی پرتو
دور از تاریکی شب
دور از نیرنگ هستی
رنج پستی
تیره روزی
کشمکش دیوانگی بی خانمانی خانه سوزی
دارد این جا آشیانه
آرزوی پاک و مغز کودکانه
آرزوی خون و نیروی جوانی
دارد اینجا زندگانی
دور از هم چشمی شیطان و یزدان
دور از آزادی و دیوار زندان
دور دور از درد پنهان
دور ؟ گفتم دور ؟ گفتم سوی خوشبختی پریدم ؟
پس چرا نا گه صدای توله خود را شنیدم
چشمها را باز کردم آه دیدم
یار رفته
تار رفته
آن همه آهنگ خوش از پرده پندار رفته
بر درخت آرزوی کهنه من خورده تیشه
نو نهال آرزوی تازه ام شل شد ز ریشه
پشت شیشه
باز برف سیم پیکر شاخه ها را بار می زد
باز باد مست خود را بر در و دیوار می زد
در رگ من نبض حسرت تار می زد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فریدون مشیری
فریدون مشیری
فریدون مشیری در سال 1305 در تهران چشم به جهان گشود دوره
آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارددانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامه نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی شد کار وی خبرنگاری و نویسندگی بود 30سال در این زمینه کار کرد و سالها عضویت هیات تحریریه سخن روشنفکر سپید و سیاه وچند نشریه دیگر را داشت در سال 1324 به عنوان کارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن کار می کرد در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 بازنشسته شد.
در سال 1333 ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهارک از او به یادگار مانده است.
دفترهای شعر
نایافته
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی
تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
کوچه
بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم
بازگفتم که توصیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...ـ
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فریدون مشیری
فریدون مشیری
فریدون مشیری در سال 1305 در تهران چشم به جهان گشود.
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارددانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامه نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی شد کار وی خبرنگاری و نویسندگی بود 30سال در این زمینه کار کرد و سالها عضویت هیات تحریریه سخن روشنفکر سپید و سیاه چند نشریه دیگر را داشت .
در سال 1324 به عنوان کارمند در وزارت پست و تلگراف و تلفن کار می کرد در سال 1350 به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال 1357 بازنشسته شد.
در سال 1333 ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهارک از او بهیادگار مانده است
دفترهای شعر
نایافته
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی می کشم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی
تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
کوچه
بی تو مهتاب شدم باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم
بازگفتم که نتو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...ـ
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 05:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|