ساقي كجاست شط شرابي كه داشتم¿
آن شعلة شكفته در آبي كه داشتم¿
گم شد ميان معركة مرگ و زندگي
شوريده رند خانهخرابي كه داشتم
كاري نبود بر سپر سينة سپهر
شب سوز نيزهدار شهابي كه داشتم
در جادههاي تفزده، پاي درنگ سوخت
از التهاب شور و شتابي كه داشتم
بر من مگير اگر كه به حيلت ربودهاند
زاغان سفلهبال عقابي كه داشتم
از چشم دل بهگونة زردم چكيده است
خونگريههاي زخم عتابي كه داشتم
كابوس روزمرگي ما عشوه ميفروخت
در تنگناي دوزخ خوابي كه داشتم
بغض هزارسالة من در گلو شكست
افتاد از نفس تب و تابي كه داشتم
از اينكه غيرت دريا شدن نداشت؟
سيلاب اشك من به سرابي كه داشتم...
مشفق کاشانی