بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #311  
قدیمی 08-27-2010
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض هفت خوان دهه شصتی ها!

برخی از مورخان و کارشناسان که اکثرا دهه ی هفتاد به بالا بودند اخیرا کشف کردند دهه ی شصتی ها خوشبخت ترین انسان هایی بودند که بعد از آدم و حوا پا به این کره ی خاکی گذاشتند.

بر اساس این یافته ها دهه ی شصتی ها از تولد تا بعد از وفات 7 خوان را می گذرانند. (البته برخی را گذرانده اند.) خوان هایی که همواره با ناداوری ها از آن سربلند بیرون آمده اند!


خوان اول: بحران پوشک و شیرخشک

در دهه ی شصت اصطلاحی بین زوج های جوان وجود داشت، آنها می گفتند: «بچه که عمر و نفسه ده تاش کمه، هزارتاش هم بس نیست!»

در همین راستا و همچنین در راستای نبود سینما، پارک و … برای گذراندن وقت در انتهای شب در بیرون از منزل، کانون های خانواده گرم و گرم تر شدند، آنقدر گرم که برخی محققین بر این عقیده هستند که گرم شدن زمین و آب شدن یخ های قطب شمال و جنوب نتیجه ی اقدامات انجام گرفته شده در دهه ی شصت می باشد.

دهه ی شصتی ها بسیار خوش شانس بودند، زیراکه به دلیل افزایش کمّی شان با بحران پوشک مواجه شدند، آن زمان هم مثل الان چینی ها مهربان نبودند که هر چیزی که کم داریم برایمان صادر کنند، در نتیجه به طور متوسط هر دهه ی شصتی هفته ای فقط یکی دو روز پوشک می بست و در باقی ایام هفته در آزادی کامل به سر می برد؛ البته این دهه ی شصتی ها از همان ابتدا نیز جنبه ی آزادی را نداشتند و با اعمالی که بر روی گل های قالی انجام دادند باعث بدنامی فرش های دستبافت ایرانی در سطح بین الملل شدند و کاهش صادرات فرش دستباف در این روزها نتیجه ی اقدامات نادرست دهه ی شصتی ها در آن زمان می باشد!
در کنار این بحران ، بحران شیر خشک هم مزید بر علت بود تا آنها با دست و پنجه نرم کردن با این بحران ها در کودکی امروز آماده ترین نسل حاضر برای اجرایی شدن طرح هدفمند کردن یارانه ها می باشند!


خوان دوم: مدرسه

دهه ی شصتی ها کلا خوش به حالشان بود، در کلاس های شونصد نفره درس می خواندند، آخرین یافته های علم آمار و احتمال نیز ثابت کرده هر چه تعداد دانش آموزان یک کلاس بیشتر باشد احتمال اینکه معلم از دانش آموزی درس بپرسد کمتر است؛ البته این اصل در مورد دهه ی شصتی ها صدق نمی کرد زیرا تا معلم اسامی بچه ها را می خواند تا حضور و غیاب کند وقت یک ساعت و نیمه ی کلاس تمام می شد.


خوان سوم: دانشگاه

کلاً مسئولان هوای دهه ی شصتی ها را خیلی داشتند، مدام برایشان سدسازی می کردند، یکی از این سدهای سخته شده در آن سال ها «سد کنکور» نام داشت که البته به جای آب پشت آن «داوطلب» جمع می شد؛ مزیت سد کنکور به سدهای دیگر این بود که اصلا سوراخ نمی شد و لازم نبود کسی پتروس بازی دربیاورد و تا یک ماه انگشتش آبسه کند!

دهه ی شصتی ها در پشت این درب روزهای بسیار خوشی را گذراندند و روزها و شب های بسیاری را با «تست های 4 گزینه ای» هم آغوش شدند، و در انتها نیز به جنگ غول کنکور رفتند.
مسئولان در یک اقدام ژرف نگرانه و آینده بینانه از غول کنکور دعوت کردند تا بیاد و با دهه ی شصتی ها به عنوان یک بازی تدارکاتی دست و پنجه نرم کند تا دهه ی شصتی ها آمادگی پیدا کنند در سال ها بعد با غول های بزرگتری همچون غول تورم و بیکاری و مسکن و … مبارزه کنند!


خوان چهام: کار

دهه ی شصتی ها کم کم از دانشگاه بیرون آمدند، البته خودشان چندان تمایلی به بیرون آمدن از دانشگاه نداشتند اما دهه ی هفتادی ها آنقدر وارد دانشگاه شدند که دیگر در دانشگاه جایی نمانده بود و دهه ی شصتی ها از آنطرف دانشگاه بیرون افتادند!
فرصت های کاری بسیار بالایی برای آنها وجود داشت، از آبیاری گیاهان دریایی و گردگیری میز رایانه گرفته تا آسفالت سابی و متر کردن عرض خیابان ها.


خوان پنجم: ازدواج

همان طور که دهه ی شصتی ها سنشان بالا می رفت ازدواج هم سنش بالا می رفت، در همین راستا اکثر کارشناسان معتقد هستند دلیل بالا رفتن سن ازدواج نه بیکاری است و نه گران بودن مسکن، بلکه تنها دلیل بالا رفتن سن ازدواج، بالا رفتن سن دهه ی شصتی ها می باشد!


خوان ششم: عزرائیل

در همین راستا پیش بینی می شود دهه ی شصتی ها بسیار بسیار زیاد عمر کنند، زیرا همه ی آنها با هم به دنیا آمده اند و در نتیجه همه با هم بزرگ شده اند پس همه تقریبا در یک بازه زمانی فوت خواهند کرد؛ عزرائیل یحتمل در آن زمان که دهه ی شصتی ها به زمان مرگشان برسند آنقدر سرش شلوغ خواهد شد که دیگر بدون وقت قبلی جان کسی را نمی گیرد و در نتیجه دهه شصتی ها چند سالی را در وقت اضافه سپری خواهند کرد.


خوان هفتم: آن دنیا!

بالاخره نمی شود همه چیز به کام دهه ی شصتی ها باشد، یحتمل آنها در آن دنیا با مفهوم کمبود امکانات مواجه خواهند شد، پیش بینی می شود در آن دنیا به همه ی روح های دهه ی شصتی بال نرسد و برخی از روح های دهه ی شصتی نتوانند در آسمان پرواز کنند!


منبع:عصرايران
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #312  
قدیمی 08-28-2010
مهلا خانم آواتار ها
مهلا خانم مهلا خانم آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: تهران ،منظریه
نوشته ها: 91
سپاسها: : 70

24 سپاس در 13 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Wink این هم یه مدل طنز

ساعت ۲ نصف شب(یک اتاق)

ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست )

ساعت ۴ صبح هنگام خواب






وضعیت تحصیل در خوابگاه

اولین روزهای خوابگاه

گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز

پایان گفت و گو



امکانات غذایی در خوابگاه

طریقه ظرف شستن در خوابگاه

اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان

و این هم آخر عاقبتش!!

زندگی خوابگاهی

ویرایش توسط مهلا خانم : 08-28-2010 در ساعت 05:19 PM دلیل: تعویض عنوان
پاسخ با نقل قول
  #313  
قدیمی 08-28-2010
مهلا خانم آواتار ها
مهلا خانم مهلا خانم آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: تهران ،منظریه
نوشته ها: 91
سپاسها: : 70

24 سپاس در 13 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض پر بازدید ترین صفحات اینترنت در کشور های مختلف

آمریکا

چین

روسیه

ژاپن



لبنان

کره جنوبی

ایران






پاسخ با نقل قول
  #314  
قدیمی 08-28-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سیر تاریخی مـهریه!
عصر شكار: 20 كيلو گوشت دايناسور، 40 كيلو گوشت اژدها.

نتيجه: دايناسورها منقرض شدند

عصر كشاورزي: 24 دست تبر سنگي، 24 دست تيغه و داس جنگي.

نتيجه: افزايش قتل به دليل دم دست بودن داس برای خانوم ها

عصر فلز: 70 ورقه مسي، 50 تا خنجر مفرغي و سرگرز آهني.

نتيجه: افزايش شکستگی سر مردان به دليل تماس با گرز آهنی

عصر بخار: 30 هزارتومان و بخار کردن آب حوض خانه عروس خانوم

نتيجه: کمبود آب و جيره بندی شدن آب

عصر صنعت: 1 ميليون پول، 14 سكه طلا، يك اتومبيل و هرچی که با ص شروع ميشد

نتيجه: بنا به درخواست آقايان توليد ژيان آغاز شد

عصر كامپيوتر: هم وزن عروس خانم سكه طلا!!!

نتيجه: هرچی عروس خانوم مانکن تر باشد بهتر است

نتيجه گيری کلی: بابا بگو نميخوايم زن بهت بديم ديگه... اين کارها يعنی چی؟؟

عامل اصلی انقراض دايناسور ها==> عروس ها

عامل اصلی کشته شدن مردها==> عروس ها

عامل اصلی ناقص شدن مردها==> عروس ها

عامل اصلی کمبود آب در تابستان ها==> عروس ها

عامل اصلی افزايش ماشين های فرسوده در سطح شهر==> عروس ها

عامل اصلی افزايش چاقی و افزايش بيماری ها==> عروس ها
پاسخ با نقل قول
  #315  
قدیمی 08-29-2010
ELVIS آواتار ها
ELVIS ELVIS آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: TEHRAN
نوشته ها: 105
سپاسها: : 5

17 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
ELVIS به AIM ارسال پیام ELVIS به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مگسی را کشتم / نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است. / و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است. / طفل معصوم به دور سر من می چرخید. -به خیال ش قندم / یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد گندم. / ای دو صد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بود. / من به این جرم که از یاد تو بیرون م کرد، مگسی را کشتم
پاسخ با نقل قول
  #316  
قدیمی 08-29-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


خواستگاری جالب

بعد از اين كه مدت ها دنبال دختري باوقار و باشخصيت گشتيم كه هم خانواده ي اصيل و مؤمني داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختري را به ما معرفي كرد.

وقتي پرسيدم از كجا مي داند اين دختر همان كسي است كه من مي خواهم، گفت:راستش توي تاكسي ديدمش.از قيافه اش خوشم آمد.ديدم هماني است كه تو مي خواهي.وقتي پياده شد، من هم پياده شدم و تعقيبش كردم.دم در خانه اش به طور اتفاقي بابايش را ديدم كه داشت با يكي از همسايه ها حرف مي زد.به ظاهرش مي خورد كه آدم خوبي باشد.خلاصه قيافه ي دختره كه حسابي به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده اين وصلت را جور مي كنم.
ما وقتي حرف هاي محكم و مستدل عمه مان را شنيديم.گفتيم: يا نصيب و يا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگرديم؟از پا افتاديم، همين را دنبال مي كنيم.ان شاء الله خوب است.اين طوري شد كه رفتيم به خواستگاري آن دختر.

پدر دختر پرسيد: آقازاده چه كاره اند؟
-دانشجو هستند.
-مي دانم دانشجو هستند.شغلشان چيست؟
-ما هم شغلشان را عرض كرديم.

-يعني ايشان بابت درس خواندن پول هم مي گيرند.
-نخير، اتفاقاً ايشان در دانشگاه آزاد درس مي خوانند:
به اندازه ي هيكلشان پول مي دهند.
-پس بيكار هستند.
-اختيار داريد قربان! رشته ايشان مهندسي است.قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون اين كه بگذارد ما حرف ديگري بزنيم گفت: ما دختر به شغل نسيه نمي دهيم.بفرماييد؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمايي كرد.

عمه خانم كه مي خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توي دست هم، آن قدر با خانواده ي دختر صحبت كرد تا بالاخره راضي شدند.فعلاً به شغل دانشجويي ما اكتفا كنند، به شرط آن كه تعهد كتبي بدهيم بعد از دانشگاه حتماً برويم سركار، اين طوري شد كه ما دوباره رفتيم خواستگاري.
پدر دختر گفت:و اما . . . مهريه، به نظر من هزار تا سكه طلا. . .
تا اسم«هزار تا سكه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقيه ي حرفش را بزند بلند شد كه برود؛اما فك و فاميل جلويش را گرفتند كه: بابا هزار تا سكه كه چيزي نيست؛ مهريه را كي داده كي گرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:ميل خودتان است.اگر نمي خواهيد، مي توانيد برويد سراغ يك خانواده ي ديگر.
بابام گفت:نخير، بفرماييد. در خدمتتان هستيم.
-اگر در خدمت ما هستيد، پس چرا بلند شديد؟

بابام كه ديگر حسابي كفري شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم كمربندم را سفت كنم، شما امرتان را بفرماييد.
پدر دختر گفت:بله، هزار تا سكه ي طلا، دو دانگ خانه...
بابا دوباره بلند شد كه از خانه بزند بيرون؛ ولي باز هم بستگان راضي اش كردند كه اي بابا خانه به اسم زن باشد، يا مرد كه فرقي نمي كند.هر دو مي خواهند با هم زندگي كنند ديگر.
و باز بابام با اوقات تلخي نشست.پدر دختر پرسيد: باز هم بلند شديد كمربندتان را سفت كنيد؟بابام گفت: نخير! دفعه ي قبل شلوارم را خيلي بالا كشيده بودم داشتم ميزانش مي كردم!

پدر دختر گفت:بله، داشتم مي گفتم دو دانگ خانه و يك حج.مبارك است ان شاء الله
بابام اين دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چي چي را مبارك است؟مگر در دنيا فقط همين يك دختر است.و ما تا بياييم به خودمان بجنبيم،كفش هايمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط كوچه پرواز كردند و ما هم وسط كوچه كفش هايمان را جفت كرديم و پوشيديم و با خيال راحت رفتيم خانه مان.
مگر عمه خانم دست بردار بود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضي كرد كه فعلاً اسمي از حج نياورد تا معامله جوش بخورد.بعداً يك فكري بكنند.
پدر دختر گفت:و اما شيربها، شيربها بهتر است دو ميليون تومان باشد...
بعد زير چشمي نگاه كرد تا ببيند بابام باز هم بلند مي شود يا نه.وقتي آرامش بابام را ديد ادامه داد:به اضافه وسايل چوبي منزل.

بابام حرف او را قطع كرد.منظورتان از وسايل چوبي همان در و پنجره و اين جور چيزهاست؟
پدر دختر با اوقات تلخي گفت:نخير، كمد و ميز توالت و تخت و ميز ناهارخوري و ميز تلويزيون و مبلمان است.
بابام گفت:ولي آقاجان، پسر ما عادت ندارد روي تخت بخوابد.ناهارش را هم روي زمين مي خورد.اهل مبل و اين جور چيزها هم نيست.

پدر دختر گفت:ولي اين ها بايد باشد،اگر نباشد، كلاس ما زير سؤال مي رود.
و بعد از كمي گفتمان و فحشمان، كفش هاي ما رفت وسط كوچه.
دوباره عمه خانم دست به كار شد.انگار نذر كرده بود هر طور شده اين دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسايل چوبي را خط بكشند؛و ما دوباره به خانه ي آن دختر رفتيم.
بابام تصميم گرفته بود مسأله ي جهيزيه را پيش بكشد و سنگ تمام بگذارد تا بلكه گوشه اي از كلاس گذاشتن هاي باباي آن دختر را جواب گفته باشد.اين بود كه تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهيزيه... !

پدر دختر حرف او را قطع كرد و گفت:البته بايد عرض كنم در طايفه ما جهيزيه رسم نيست.
بابام گفت:اتفاقاً در طايفه ي ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما كه نمي خواهيد جهيزيه بدهيد، پس براي چي از ما شيربها مي خواهيد؟
- شيربها كه ربطي به جهيزيه ندارد.شيربها پول شيري است كه خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شيره ي جانش را به كام دختري ريخته كه مي خواهد تا آخر عمر در خانه ي پسر شما بماند.بابام گفت:خب مي خواست شير ندهد. مگر ما گفتيم به دخترتان شير بدهيد؟اگر با ما بود مي گفتيم چايي بدهد تا ارزان تر در بيايد.مگر خانمتان شير نارگيل و شيركاكائو به دخترتان داده كه پولش دو ميليون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت: دختر ما كلفت هم مي خواهد.

بابام گفت:چه بهتر.يك كلفت هم با او بفرستيد بيايد خانه ي پسرم.
- نه خير كلفت را بايد داماد بگيرد.دختر من كه نمي تواند آن جا حمالي كند.
- حالا كي گفته دخترتان مي خواهد حمالي كند؟
مگر مي خواهيد دخترتان را بفرستيد كارخانه ي گچ و سيمان؟كفش هاي ما طبق معمول وسط كوچه!!!
در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسي بايد آبرومند باشد.اولاً، رسم ما اين است كه سه شب عروسي بگيريم. ثانياً بايد هر شب سه نوع غذا سفارش بدهيد، در يك باشگاه مجهز و عالي.
بابا گفت:مگر داريد به پسر خشايار شاه زن مي دهيد؟اصلاً مگر بايد طبق رسم شما عمل كنيم؟
كفش ها طبق معمول وسط كوچه!!!

ديگر از بس كفش هايمان را پرت كرده بودند وسط كوچه، اگر يك روز هم اين كار را نمي كردند، خودمان كفش هايمان را مي برديم وسط كوچه مي پوشيديم.
باباي دختر گفت:ان شاء الله آقا داماد براي دختر ما يك خانه ي دربست چهارصد متري در بالاي شهر مي گيرد.

بابام گفت:خانه براي چي؟زير زمين خانه ي خودم هست.تعميرش مي كنم.يك اتاق و يك آشپزخانه هم در آن مي سازم، مي شود يك واحد كامل.پدر دختر گفت:نه ما آبرو داريم، نمي شود يك دفعه عمه خانم جوش كرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس كنيد ديگر، اين كارها چيست؟مگر توي دنيا همين يك دختر است كه اين قدر حلوا حلوايش مي كنيد؟از پا افتاديم از بس رفتيم و آمديم.اصلاً ما زن نخواستيم مگر يك دانشجو مي تواند معجزه كند كه اين همه خرج برايش مي تراشيد؟

اين دفعه قبل از اين كه كفش هايمان برود وسط كوچه، خودمان مثل بچه ي آدم بلند شديم و زديم بيرون.
و اين طوري شد كه ما ديگر عطاي آن دختر را به لقايش بخشيديم و از آن جا رفتيم كه رفتيم.
يك سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاك آن را فراموش كرده بودم و اصلاً به فكرش نبودم.يك روز صبح، وقتي در را باز كردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردي خورد كه پشت در ايستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همين كه مرا ديد جا خورد و فوري دستش را انداخت.با ديدن من هر دو با خجالت سلام دادند.كمي كه دقت كردم، ديدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندي زدم و گفتم:بفرماييد تو.
پدر دختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتيم.فقط مي خواستم بگويم كه چيز، چرا ديگر تشريف نياورديد؟ما منتظرتان بوديم.

من كه خيلي تعجب كرده بودم، گفتم:ولي ما كه همان پارسال حرف هايمان را زديم.خودتان هم كه ديديد وضعيت ما طوري بود كه نمي خواستيم آن همه بريز و بپاش كنيم.
پدر دختر لبخندي زد و گفت: اي آقا. . .كدام بريز و بپاش؟. . . يك حرفي بود زده شد، رفت پي كارش.توي تمام خواستگاري ها از اين چيزها هست.حالا ان شاء الله كي خدمت برسيم،داماد گُلم؟
من كه از اين رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت مي كشيد،گفتم:آخه. . . چيز. . . راستش شغل من. . .
-اي بابا. . . شغل به چه درد مي خورد.دانشجويي خودش بهترين شغل است.من همه جا گفته ام دامادم يك مهندس تمام عيار است.
-آخه هزار تا سكه هم. . .
-اي بابا. . . شما چرا شوخي هاي آدم را جدي مي گيريد.من منظورم هزار تا سكه ي بيست و پنج توماني بود.
ولي دو دانگ خانه. . .
پدر عروس:بابا جان من منظورم اين بود كه دو دانگ خانه به اسمتان كنم.
-سفر حج هم. . .
-راستي خوب شد يادم انداختيد.اگر مي خواهيد سفر حج برويد همين الان بگوييد من خودم اسمتان را بنويسم.

-دو ميليون تومان شيربها هم كه. . .
-چي؟من گفتم دو ميليون تومان؟من غلط كردم.من گفتم دو ميليون تومان به شما كمك كنم.
-خودتان گفتيد خانمتان به دخترتان شير داده، بايد پول شيرش را بدهيم. . .
-اي بابا. . . خانم من كلاً به دخترم چهار، پنج قوطي شير خشك داده كه آن هم پولش چيزي نمي شود.مهمان ما باشيد
-در مورد جهيزيه گفتيد. . .
-گفتم كه. . . اتاق دخترم را پر از جهيزيه كرده ام.بياييد ببينيد.اگر كم بود، بگوييد باز هم بخرم.
-اما قضيه ي آن كلفت. . .

-آي قربون دهنت. . . دختر من كلفت شماست.خودم هم كه نوكر شما هستم، داماد عزيزم!. . . خوش تيپ من!. . . جيگر!. . . باحال!. . .
وقتي ديدم پدر دختر حسابي گير داده و نمي خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقيقت را بگويم.با خجالت گفتم: راستش شرايط شما خيلي خوب است.من هم خيلي دوست دارم با خانواده ي شما وصلت كنم.اما. . .

پدر دختر با خوشحالي دست هايش را به هم ماليد و گفت:ديگر اما ندارد. . . مبارك است ان شاء الله.
گفتم:اما حقيقت را بخواهيد فكر نكنم خانمم اجازه بدهد.
تا اين حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب يك متر واماند.پدر دختر گفت: يعني تو. . . در همين موقع خانمم از پله هاي زيرزمين بالا آمد.مرا كه ديد لبخندي زد و گفت: وقتي كه از دانشگاه برگشتي، سر راهت نيم كيلو گوجه بگير براي ناهار املت بگذارم.

با لبخند گفتم:چشم، حتماً چيز ديگري نمي خواهي؟
-نه، فقط مواظب باش.
-تو هم همين طور.
خانمم رفت پايين، رو كردم به پدر و مادر دختر كه هنوز دهانشان باز بود و خشكشان زده بود و گفتم: ببخشيد من كلاس دارم؛ ديرم مي شود خداحافظ.
و راه افتادم به طرف دانشگاه.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #317  
قدیمی 08-29-2010
ELVIS آواتار ها
ELVIS ELVIS آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
محل سکونت: TEHRAN
نوشته ها: 105
سپاسها: : 5

17 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
ELVIS به AIM ارسال پیام ELVIS به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آخر هفته :

در غروب یک روز جمعه٬ پیرمردی مو سفید٬ در حالی که دختر جوان و زیباییبازو به بازویش او را همراهیمی کرد٬ واردیکجواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یکانگشتر مخصوص می خواهم."

مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت وانگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.

پیرمرد پس از دیدن انگشتر به مردجواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی داریم. جواهرفروش با احترام پرسید کهپول اون رو چطورپرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم کهشما باید مطمئن بشید که حساب من خوب هست٬ بنابر این من این چک رو الان مینویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه٬به بانک من تلفن بزنید و تأییداون رو بگیرید و بعد از آن٬ من دربعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.

دوشنبه صبح مردجواهرفروشدرحالیکه به شدت ناراحت بود بهپیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت: منالانحسابتون روچک کردم٬اصلاً نمی تونم تصور کنم که تویحسابتون هیچ پولی وجود نداره!
پیرمرد جواب داد: متوجه هستم٬ ولی درعوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟!!
پاسخ با نقل قول
  #318  
قدیمی 09-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


انواع املتهای دست ساز

دخترها:

توي ماهيتابه روغن ميريزن
اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشنميكنن
تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توي ماهيتابه ميريزن
چند دقيقه بعدنيمروي آماده رو، نوش‌جان ميكنن

پسرها:

توي كابينت‌هاي بالايي آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
تويكابينتهاي پاييني دنبال ماهيتابه ميگردن و بالاخره پيداش ميكنن
ماهيتابه رو روياجاق گاز ميذارن
توي ماهيتابه روغن ميريزن
توي يخچال دنبال تخم‌مرغميگردن
يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن
چند تا فحش ميدن
دنبال كبريت ميگردن
با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوي سركه همراه دود آشپزخونه رو برميداره
ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي ميداد!)
ماهيتابه رو روياجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعي ميريزن
تخم‌مرغي كه از روي كابينت سر خورده وكف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن
چند تا فحش ميدن و لباسميپوشن
ميرن سراغ بقالي سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
تلويزيونرو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن
روغن سوخته رو ميريزن توي سطل و دوباره روغنتوي ماهيتابه ميريزن
تخم مرغها رو ميشكنن و توي ماهيتابه ميريزن
دنبال نمكدونميگردن
نمكدون خالي رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن
دنبال كيسه نمك ميگردن وبلاخره پيداش ميكنن
نمكدون رو پر از نمك ميكنن
صداي گزارشگر فوتبال رو ميشنونو ميدون جلوي تلويزيون
نمكدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبالميشن
بوي سوختگي رو استشمام ميكنن و ميدون توي آشپزخونه
چند تا فحش ميدن وتخم مرغهاي سوخته رو توي سطل ميريزن
توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
باچنگال فلزي تخم‌مرغها رو هم ميزنن
صداي «گل» رو از گزارشگر فوتبال ميشنون وميدون جلوي تلويزيون
سريع برميگردن توي آشپزخونه
تخم‌مرغهايي كه با ذراتتفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل ميريزن
ماهيتابه رو ميندازن تويسينك
دنبال ظرفهاي مسي ميگردن
قابلمه مسي رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغنو تخم‌مرغ ميريزن
چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
ياد نمك ميفتن و ميرننمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن
چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن
ياد غذاميفتن و ميدون توي آشپزخونه
روي باقيمانده تخم‌مرغي كه كف آشپزخونه پهن شده بودليز ميخورن
چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
نمكدون شكسته رو توي سطلميندازن
قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن
چند تا فحش ميدن وانگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن
با يه پارچه تنظيف، قابلمه روبرميدارن
پارچه رو كه توسط شعله، آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن
نيمرويآماده رو جلوي تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #319  
قدیمی 09-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

انواع خواستگاري

در راستاي اينكه ازدواج يكي از مواردي است كه امروزه خواب و خيال جوانان پاك ومتين شده است، موارد زير جهت اولين گام براي ازدواج توصيه مي شود:

انواع خواستگاري
چندين روش براي خواستگاري وجود داره.

۱- مثل زمان ناصر الدين شاه ننه جون و بي‌بي صغراي معروف و آبجي‌جون و خاله اقدسو عمه كلثوم رو مثل گروه بازرسين سازمان ملل راهي خونه‌هاي مردم كنيم تا دختربيچاره اونارو با ذره بين كنكاش كنن و هزار و يك عيب روش بذارن و چاي و ميوه‌ايخورده عزم را براي يافتن دختر شاه پريان جزم نمايند. و همينطور هي برن و هي بيان تايكي رو اونا بپسندن و شما رو ببرن ببينيدش و تموم. خلاص.

۲- مثل زمان محمدرضاشاه خودتون راه بيفتين توي خيابوناي خلوت و تا از يكي خوشتوناومد بپريد جلو و خيلي مودبانه باهش آشنا بشيد و بعد دستش رو بگيريد ببريد توي يككاباره و بعد از شنيدن ترانه‌اي از مرضيه ازش درخواست ازدواج كنيد و اونم يه لبخندشرم گينانه بزنه و بله رو بگه و بعدا اگه دلتون خواست به ماما و پاپا بگين.

۳- مثل همين زمان رفتار كنين و برين دانشجو بشين و توي دانشگاه با يكي سر حرف روباز كنيد و بعد كم‌كم ازش خوشتون بياد و بعد براش نامه بنويسيد و يواشكي بهش بديد ودلتون تاپ تاپ كنه و بعد هم بي‌سروصدا عقد بشين و سر كلاس همش به هم نگاه كنيد.

۴- مثل زمان آينده رفتار كنيد و به دوست دخترتون بگين يك نفر براتون پيدا كنه وبعد همراه همون دوست دخترتون يه شاخه گل بخريد و بريد خونه طرف و اگه ازش خوشتوناومد چه بهتر و گرنه واسه اينكه دلش نشكنه حداقل باهاش دوست بشيد.

۵- روش خشن‌تري هم هست كه بايد يك شيشه اسيد بخريد و بريد سر راه طرف و تهديدشكنيد كه يا زنتون بشه يا شيشه اسيدو روي خودتون مي‌ريزيد.
ويا اصلا ميشه هيچكدوم ازين دردسرا رو متحمل نشد و مثل آدم، مسير عادي زندگي روطي كرد.

پيشنهاداتي براي عدم ترشيدگي دوشيزگان محترم:

۱- يقه اولين خواستگار روبچسبيد كه شايد تنها شتر بخت شما باشه.

۲- ناز و لفت و ليس رو بذاريدكنار.

۳- در معرض ديد باشيد، گذشت اون زمان كه مي‌گفتن:
من اون دختر نارنج وترنجم كه از آفتاب و از سايه مي رنجم.

۴- سن ازدواج رو بيارين پايين، همون ۱۷ يا۱۸خوبه. بالاتر كه برين همچين بگي نگي از دهن مي‌افتين.

۵- تموم دوست پسراتونوتهديد به ازدواج كنيد، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بكشيد.

۶- دعايباز شدن بخت رو دور گردنتون آويزون كنيد، يه وقت كتابشو دور گردنتون آويزون نكنيدكه گردن لطيفتون كج مي‌شه.

۷- پسر‌هاي فاميل بهترين و در دسترس‌ترين طعمه‌هاهستند، رو هوا بقاپيدشون.

۸- رو شكل و شمايل ظاهري پسرها زياد حساسيت به خرجنديد، پسرهاي خوشگل، هستن دچار مشكل…!

۹- توي اجتماع بر بخوريد، با مردم قاطيشيد، با ننه صغرا و بي‌بي عذرا نشست و برخاست كنيد، همينا هستن كه شادوماد مي‌سازنواستون.

۱۰- يه كم به خودتون برسيد، منظورم آرايش و برداشتن زير ابرو و ريمل وپودر و سايه و كرم شب و روز و ماسك خيار و فر مژه و خط لب و خط چشم و… نيست. حداقلقيافه يه آدم رو داشته باشيد.

۱۱- در پوشش دقت كنيد، لباس چسب و كوتاه فقط آدمايبوالهوس رو دورتون جمع مي كنه، يه پوشش سنگين و اندكي رنگين با حفظ معيارهاي دومادپسند بهترينه.

۱۲- مهمون كه مياد قايم نشيد، چاي ببريد، پذيرايي كنيد، خلاصه يهچشمه بياين كه بعله ما هم هستيم.

۱۳- سعي كنين از هر انگشتتون هفت نوع هنر ببارهكه مامانه بتونه جلوي در و همسايه قر و قميش بياد كه دخترم قربونش برم اينجوريه واونجوريه

۱۴- تا مامانه و باباهه مي‌گن دخترمون ديگه وقته عروسيشه مثل لبوينپخته سرخ نشين و در بريد، در حركات و سكناتتون اين نظر رو تاييد كنيد و دنبالشوبگيريد.

۱۵- بلاخره اگه خداي نكرده مي‌خواين جزو اون يك ميليون و هفت صد هزاردختر بي شوهر نباشيد (تازه اگه همه پسراي اين مملكت دوماد شن، كه نمي شن) هر چيداريد، رو كنيد، منظورم اعضا و جوارحتون نيست منظورم كمالات و هنرمندياتونه.

۱۶- و اينو بگم كه از هيچ دوره زندگيتون به اندازه وقتي كه با نامزدمحبوبتون زير سايه درخت توي يه پارك خلوت داريد معاشقه مي كنيد لذت نخواهيد برد،حالا به بعدنش كار ندارم.

۱۷- …و آخرين توصيه اينكه عوض اينكه توي جريانات عشقيخيابوني و زودگذر غرق بشيد و مثل كبك سرتونو زير برف كنيد يه خورده به فكر زندگيآينده‌تون باشيد و اينقدر از اين دست به اون دست نريد ..

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #320  
قدیمی 09-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

کلام مردان بزرگ در مورد زن

۱- يك زن چيزي جز شوهرش نمي خواهد ولي وقتي كه به او رسيد همه چيزمي‌خواهد.«؟

۲- زنان به خوبي مردان ميتوانند اسرار را حفظ كنند ولي به يكديگر مي‌گويند تا درحفظ آن شريك باشند.«فئودور داستايوفسكي»

۳- زنها مثل ماهي هستند. بدست آوردن آنها آسان و نگهداشتن آنها مشكلاست.«ولتر»

۴- زن اگر موافق باشد رحمت الهي است والا بلاي آسماني.«روشني»

۵- حرف زدن زياد خانمها اعجاز و گوش كردن مردان كرامت است.«؟

۶- اختلاف زن و مرد در اين است كه مردان هميشه آينده را مي‌نگرنند و زنان گذشتهرا بخاطر مي‌آورند.«؟

۷- زن مخلوقي است كه عميق‌تر مي‌بيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را مي‌بيند. عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است.«گرابه»

۸- زنهايي كه سر پيري مقدس و مؤمن مي‌شوند چيزي را به خدا تقديم مي كنند كه ازبخشيدن آن به شيطان شرم دارند.«؟

۹- زبان زن به منزله شمشير اوست. هميشه آن را بكار مي‌برند تا زنگ نزند.«؟

۱۰- چنين است طبيعت زن: دوستت ندارد تا دوستش داري و چو دوستش نداري دوستتدارد.«ميگوئل بوفلر»

۱۱- شاهراه موفقيت پر است از زنهايي كه شوهران خويش را به پيش مي‌برند.«توماسدوار»

۱۲- زنها پنجاه برابر بيشتر به ازدواج اهميت مي‌دهند تا به منصب وزارت.«؟

۱۳- زن گردنبند است. دقت كن چه چيزي را به گردن مي‌آويزي.«امام جعفر صاذق»

۱۴- مردان آفريننده كارهاي بزرگند و زنان بوجود آورنده مردان«رومن رولان».

۱۵-به قول قديمي‌ها : زن بلاست ولي هيچ خونه‌اي بي بلا نباشه.«قديمي‌ها»

۱۶- زنها هرگز نمي‌گويند ترا دوست دارم ولي وقتي از تو پرسيدند مرا دوست داريبدان كه درون آنها جاي گرفته‌اي.«لارو شفوكو»

۱۷- من زني را كه از خانه براي شكايت از شوهرش بيرون مي‌آيد دشمن دانم.«حضرتمحمد (ص

۱۸- آسياب و ساعت و زن هميشه نيازمند تعمير هستند.«پروربس»

۱۹- نه گفتن زن به معني پاسخ منفي نيست.«اس – پي – سيدني»

۲۰- زنان اميال خود را بهتر از مردان پنهان مي‌كنند. اما مردان بهتر از زناناميال خود را كنترل مي‌كنند.«ريچارد استل»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها