شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بخندید تا دنیا به رویتان بخندد !!! آخرین باری که خندیدید کی بود؟ یادتان هست؟ منظور یک خنده خوب و از تهدل است؛ خندهای که صورت شما را سرخ کند و هنگام خندیدن اشک از چشمانتان جاری شود. البته خندیدن آسان است، اما هنگامی که بتوانید اندیشههای خود را تحت تسلط درآورید میتوانید ادعا کنید به کنترل شادمانی خود نیز دست یافتهاید.
وقتی اصول شادمان زیستن را بیاموزید، آن وقت به آسانی میتوانید با کمک آن بهتر زندگی کنید. خندیدن و شاداب بودن کاملا طبیعی است. خنده چیز کوچکی است که میتواند نتایج بزرگ بر جای گذارد. هیچ غذایی مغذیتر از شادمانی نیست. پس اگر قرار است روزی تصمیم بگیرید شاد و خوشحال باشید، چرا آن روز همین امروز نباشد؟ بنابراین با خنده و شادی و نشاط به استقبال روز جدید بروید.
خنده را فراموش نکنید.
شوخطبع باشید.
به زندگی خود شادی ببخشید.
خود را شاداب و خندان نگه دارید.
تبسم کردن را تمرین کنید تا برای شما عادت شود.
هر روز خندیدن از ته دل را بیاموزید.
چنانچه خواهان شادی هستید، باید آن را در خود بوجود آورید.
کلمات خوب و شادی بخش بر زبان آورید.
از دیگران با تبسم و بیان جملهای دلنشین استقبال کنید.
با خنده پیش از اخم کردن، از شر نگرانی خلاص شوید.
روزهای بد خود را از طریق خندیدن، به روزهای خوب و شاد تغییر دهید.
در مورد چیزهایی که باعث خوشی و شادی شما میشوند، فکر کنید، سپس تا آنجا که ممکن است به سوی این شادیها بروید.
به زندگی با دیدی مثبت و همراه با شوخ طبعی و نشاط نگاه کنید.
کوشش کنید کارهایی انجام دهید که به زندگی شما شادی ببخشد.
برای تندرست زیستن، خنده، بهترین اکسیر است.
ناامیدی را از خود دور کنید.
مثبتاندیش باشید.
به موسیقی آرام گوش دهید.
خانه خود را به یک مکان شاد تبدیل کنید.
بردبار و شکیبا باشید.
اضطراب را کنار بگذارید.
فشارهای روحی را از خود دور کنید.
از پیله خود بیرون بیایید.
با ورزش شاداب و با نشاط شوید.
اعتماد به نفس خود را تقویت کنید. به آنچه میدانید، اعتماد داشته باشید.
کار خود را بخوبی انجام دهید و یقین داشته باشید که احساس نشاط، موفقیت و افتخار خواهید کرد.
با دست کشیدن از یک عادت بد، عزت نفس خود را بالا ببرید.
خود را با اندیشههای شاد و آرام بخش سرشار کنید.
زود از کوره در نروید.
نگذارید چیزهای کوچک، شما را خشمگین کند.
کوشش کنید در برخوردها آرام باشید.
به خود ایمان داشته باشید.
قدر زندگیتان را بدانید.
زندگی را چنانچه هست، با تمام مشکلاتش قبول کنید.
هرگز یاس و ناامیدی را به حریم ذهن خود راه ندهید.
و بیش از پیش بخندید تا دنیا به رویتان بخندد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرغ آمین
مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.
می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)
جور دیده مردمان را.
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
می دهد پیوندشان در هم
می کند از یاس خسران بار آنان کم
می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
بسته در راه گلویش او
داستان مردمش را.
رشته در رشته کشیده ( فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)
بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را.
او نشان از روز بیدار ظفرمندی است.
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته.
از درون استغاثه های رنجوران.
در شبانگاهی چنین دلتنگ، می آید نمایان.
وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
که ندارد لحظه ای از آن رهایی
می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی.
چون نشان از آتشی در دود خاکستر
می دهد از روی فهم رمز درد خلق
با زبان رمز درد خود تکان در سر.
وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله پردازان ره در گوش
از کسان احوال می جوید.
چه گذشته ست و چه نگذشته است
سرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید.
داستان از درد می رانند مردم.
در خیال استجابتهای روزانی
مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.
زیر باران نواهایی که می گویند:
" باد رنج ناروای خلق را پایان."
( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید.)
مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
بانگ برمی دارد:
ـــ" آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
و به نام رستگاری دست اندر کار
و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش."
خلق می گویند:
ـــ" آمین!
در شبی اینگونه با بیداش آیین.
رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید."
ـــ" رستگاری روی خواهد کرد
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد." مرغ می گوید.
خلق می گویند:
ـــ" اما آن جهانخواره
( آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر."
مرغ می گوید:
ـــ" در دل او آرزوی او محالش باد."
خلق می گویند:
ـــ" اما کینه های جنگ ایشان در پی مقصود
همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش."
مرغ می گوید:
ـــ" زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان
نا خوشیّ آدمی خواری.
وز پس روزان عزت بارشان
باد با ننگ همین روزان نگونسازی!"
خلق می گویند:
ـــ" اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
بر سر ما باز زندانی
و اسیری را بود پایان.
و رسد مخلوق بی سامان به سامانی."
مرغ می گوید:
ـــ" جدا شد نادرستی."
خلق می گویند:
ـــ" باشد تا جدا گردد."
مرغ می گوید:
ـــ" رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود."
خلق می گویند:
ـــ" باشد تا رها گردد."
مرغ می گوید:
ـــ" به سامان بازآمد خلق بی سامان
و بیابان شب هولی
که خیال روشنی می برد با غارت
و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
و درون تیرگیها، تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
این زمان مانند زندانهایشان ویران
باغشان را در شکسته.
و چو شمعی در تک گوری
کور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.
هر تنی زانان
از تحیّر بر سکوی در نشسته.
و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش."
خلق می گویند:
ـــ" بادا باغشان را، درشکسته تر
هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
وز سرود مرگ آنان، باد
بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش."
ـــ" بادا!" یک صدا از دور می گوید
و صدایی از ره نزدیک،
اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:
ـــ" این، سزای سازگاراشان
باد، در پایان دورانهای شادی
از پس دوران عشرت بار ایشان."
مرغ می گوید:
ـــ" این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
با چنان آبادشان از روی بیدادی."
ـــ" بادشان!" ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
ـــ" باد آمین!
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!"
ـــ" باد آمین!
و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!"
ـــ" آمین! آمین!"
و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
هر خیال کج که خلق خسته را با آن نخواها نیست.
و در زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
" اینک در و اینک زخم"
( گرنه محرومی کجیشان را ستاید
ورنه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان آید)
ـــ" آمین!
در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
بسته لب بودند
و بدان مقبول
و نکویان در تعب بودند."
ـــ" آمین!
در حساب روزگارانی
کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می کردند
و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
چشمه های روشنایی کور می کردند."
ـــ" آمین!"
ـــ" با کجی آورده های آن بداندیشان
که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
این به کیفر باد!"
ـــ" آمین!"
ـــ" با کجی آورده هاشان شوم
که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می گردید
و از آن خاموش می آمد چراغ خلق."
ـــ" آمین!"
ـــ" با کجی آورده هاشان زشت
که از آن پرهیزگاری بود مرده
و از آن رحم آوری واخورده."
ـــ" آمین!"
ـــ" این به کیفر باد
با کجی آورده شان ننگ
که از آن ایمان به حق سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا."
ـــ" آمین! آمین!"
*
و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
( چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
مرغ آمین گوی
دور می گردد
از فراز بام
در بسیط خطّه ی آرام، می خواند خروس از دور
می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
وز بر آن سرد دوداندود خاموش
هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
می گریزد شب.
صبح می آید.
نیما یوشیج
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مجموعه کلمات عوامانه فارسی ( 1 )
در باب این مجموعه چند نکته قابل ذکر است: اول اینکه جمع آوری همه کلمات عوامانه کاری بس دشوار است چرا که کلمات عوامانه نیز همچون ضرب المثل ها و متل ها در تمام مناطق و نواحی ایران گسترش داشته و این مجموعه تنها می تواند بخش کوچکی از کلمات و اصطلاحات رایج میان عوام را ارائه دهد. از طرفی دریافت معانی لغات نیز وابستگی آشکاری به اقلیم و جغرافیای مورد استعمال دارد. نکته دیگر اینکه این مجموعه حاصل تلاش عزیزی است که نام او در صفحات وب نانوشته مانده است. ما این واژگان را از دنیای مجازی استخراج کرده ایم و بی شک اجر گردآورنده اصلی این مجموعه محفوظ است. با این حال بر این نکته تاکید تمام داریم که برای برخی از واژگان عامیانه، معنی صحیحی ارائه نشده است. از طرفی برخی از توضیحات نیز کامل و کافی نیست. با توجه به همه نکات یاد شده مجموعه کلمات عوامانه را از نظر می گذرانیم.
الف
آپاردی- شخص زبان دراز و همه جا برو وهمه جا بیا باشد.
آشغال- خرده ریز و باقی مانده کثافت یا هرچیز دیگر است.
اخم- درهم کشیدگی صورت از اوقات تلخی.
اخم وتخم- اخم با اظهار تشدد و اوقات تلخی
اخمو- عبوس و همیشه اوقات تلخ.
ادا- حرکت لغو وتقلید.
ادا درآوردن- حرکات لغو کردن و تقلید درآوردن.
اردنگ- لگدی که با زانو زده شود.
ارقه (یا عرقه)- شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست.
اطوار,اطفار, اطفور- ادا و حرکات لوس و بی مزه, اطوار درآوردن.
اطفاری, اطفوری- شخصی که اطفار در می آورد.
اکبیر- کثافت روحانی, فلاکت و آثار ظاهری آن.
اکبیری- کسی که اکبیر اورا گرفته باشد.
آلاخون و والاخون- سرگردان.
الدنگ- لوده و بی غیرت و بی کار و بار.
الش دگش- مبادله.
الک دولک- بازی است که با دو قطعه چوب می کنند که یکی از آن دو قطعه چوب تقریبا نیم
ذرع و دیگری تقریبا سه گره است و دراصفهان آن را پل و چفته گویند.الک اسم چوب کوچک و
دولک اسم چوب بزرگ است.
الم شنگه- رجوع شود به علم شنگه.
امل- بزن بهادر و با استخوان.
انگ انداختن- چیزی را ازا قبل حساب کردن.
انگل- سرخر, کسی را گویند که برای بهره مند شدن از نوالی خود را به دیگران بندد.
انگولک کردن- سربه سر گذاشتن, با انگشت چیزی را زیر و روکردن, به هم زدن, به چیزی
وررفتن.
اهن و تلمب- افاده, سروصدا, کبر وناز.
ب
باباغوری- کسی که چشمش از کاسه بیرون آمده باشد.
بامب- توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.
بامبول- حقه.
بامبول زدن یا سوار کردن-حقه زدن.
بخو- کند که بر پای زندانیان زنند.
بریده- شخصی را گویند که مصائب بسیار به سرش آمده و کار نیک و بد بسیار کرده است.
بر زدن- در بازی آس و گنجفه و غیره که با ورق می کنند عمل برهم زدن ورق هاست.
برک- زینت.
بش انداختن- نوعی از قرعه کشیدن است که اطفال در بازی به کار می بندند به این ترتیب که
یکباره با هم هرکدام چندین انگشت خود را از پشت سر جلو می آورند و بعد انگشتها را باهم
شمرده و از جایی شروع به شمردن می کنند عدد آخر به هرکس افتاد آن کس برحسب قرارداد برده
یا باخته است.
بغ کردن- عبوس شدن.
بل یا بلبل- آلت تناسل مرد, عموما در موضوع اطفال استعمال می شود.
بلبشو(بهل و بشو)- شلوغی که دیگر کسی به فکر کسی نیست.
بلبلی(گوش)- گوش پهن و بزرگ را گویند.
بنجل- قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه را گویند.
بور- کسی را گویند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامیاب نشود یا تصور می کند کار غریبی
کرده ولی هیچ کس اعتنا نکند.
بی پا- به معنی مزخرف و بی معنی است.
پ
پاییدن- ملتفت و متوجه بودن.
پاتوق- مرکز, محل اجتماع, مقر, موعدگاه.
پاتیل شدن- به کلی از مستی ازپا درآمدن و دیگرگون شدن.
پارس کردن- فریاد کردن و حمله سگ را گویند.
پتی- برهنه.
پچ پچ کردن- نجوی کردن و توگوشی حرف زدن را گویند.
پخ(پخت)- پهن و صاف.
پخت- بخار.
پخش کردن- شدن-پراکنده کردن و شدن است.
پخمه- شخص کودن و نفهم را گویند.
پرت(خرت و پرت)- اسباب خرده و ریزه متفرقه را گویند.
پرت- بی معنی و مزخرف و لاطایل.
پرت و پلا- بی معنی و مزخرف و هذیان صفت.
پرسه- گردش و سیاحت و دورگشتن درویشان و گدایان را برای دریوزگی گویند.
پرند(چرند و)- سخنان لاطایل و بی پا را گویند.
پز- شکل و وضع را گویند و ظاهرا ماخوذ از کلمه فرانسوی است.
پزوا- آدم بی نوا و چرکین لباس را گویند.
پشتی- کمک و یار و یاور را گویند.
پشکن یا بشکن- مالیدن انگشتان را به هم می گویند درموقع عیش و طرب و رقص که صدایی
از آن حادث گردد.
پفیوز- به معنی قرمساق و آدم بی غیرت و بی درد و بی رگ و احمق را گویند.
پک- دم است که بیشتر درمورد دخانیات گویند.
پک و پز- وجنات زشت را گویند.
پکر- به معنی لخت است که به انسان و حیوان هردو گفته آید و به معنی بی عار و حقه و بی کار
و لش باشد.
پینکی- به معنی چرت است که بهعربی سنه گویند و اغلب نشسته و یا ایستاده دست دهد.
پینکی زدن- چرت زدن است.
پوچ- بی معنی و تهی و مزخرف را گویند.
پوزه- چانه را گویند.
پوک- تهی و بی مغز و خالی را گویند.
پپه- احمق و بیهوش را گویند.
پیسی- آزار و اذیت را گویند و پیسی درآوردن یا پیسی سر کسی درآوردن مصدر آن است.
پیل پیلی رفتن- راه رفتن در حال خواب ومستی را گویند.
پیله(شیله و-)- نادرستی و نیرنگ و حقه را گویند.
پیله- به معنی آزار و تعرض مخلوط با لجوجت باشد چنان که گویند فلانی بنای پیله را گذاشت
یا پیله اش گرفت به فلانی.
ت
تاکردن- به معنی سازش و رفتار و معامله کردن است گویند فلانی با من خوب یا بد تا نکرد.
تاراندن- به معنی گریزاندن است.
تار و مارکردن- به معنی تاراندن است.
تپق- گرفتگی زبان است گویند زبان فلانی تپق زده به جای طفل طلف گفت.
تخس- آدم شرور و شیطان را گویند.
تخمه- حالت معده است که موجب ***که و آروق می شود.
ترد- چیز لطیف و تازه را گویند مانند خیا ر ترد و غیره .
تریدن- غلتیدن است.
ترکه- شاخه باریک و راست را گویند.
تشر- اوقات تلخی و غضب را گویند(تشرزدن)
تق و لق- چیز یا اشیایی را گویندکه درست برپا نایستد و لغزان و غیرمحکم باشد.
تفاله- باقی مانده میوه و سبزی فشرده شده راگویند که شیره اش را گرفته باشند.
تک- به معنی شدت است گویند تک سرما یا گرما شکست.
تک- به معنی تنهاست می گویند فلانی تک ماند.
تک و پوز- به معنی دک و پوز است که سر و صورت باشد در محل دشنام و تحقیر گویند.
تک و توک- عده کمی از اشیاء یا اشخاص را گویند که از هم جدا و سوا افتاده باشند.
تلان- یعنی با ناز و با افاده چنان که گویند فلانی پس از غلبه بر حریف تلان از میدان برگشت.
تلو تلو خوردن- راه رفتن در حال گیجی ومستی را گویند.
تلکه تسمه- به معنی خرده ریز است گویند با این تلکه تسمه ها نمی توان یک عمارت ساخت.
تنگ و تا- آبرومندی و حفظ ظاهر است گویند فلان پهلوان با آنکه ترسیده بود خود را ازتنگ
وتا نینداخت.
تو- به معنی در(ظرفیت) است گویندتو بازار یعنی در بازار.
توش- قدرت و قابلیت و نفوذ است گویند فلانی توش بر می دارد فلان کار را بکند یعنی از
دستش ساخته است.
توپ زدن- به معنی تشرزدن است.
توپیدن- توپ زدن است.
تیپا (ته پا یا تک پا)- لگدی است که با تک پا دهند.
تیرکردن- تحریک کردن است.
تیله- گلوله یا گردو یا سنگی است که اطفال باآن بازی کنند.
توغولی(دوقولی)- به معنی گرد و چاق است.
ج
جانخانی- کیسه بسیار بزرگی است از پارچه خشن(گونی)که قریب یکبار الاغ ظرفیت دارد.
جخت (جهد)- عطسه دوم را گویند درمقابل ((صبر)) که عطسه اول باشد می گویند صبر آمده
بود ولی بعد جخد شد.
جر- یعنی لج است یعنی غضب و اوقات تلخی, گویند فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم
انداخت (یا جرم گرفت)
جرانداختن- باعث جرشدن است.
جردادن- (- زدن)- پاره کردن چیزی است مانند کاغذ و پارچه که درحین پاره شدن صدا
بکند.
جربزه- قابلیت و شایستگی اشخاص را گویند.
جرت و قوز- اشخاص سبک و بی ادب را گویند که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشند.
جرق(جلق)- استمناء می باشد.
جرق زدن- استمناء کردن است.
جعلنقی (جولقی)- آدم بی سر و پا و بدسیما و بی اندام را گویند.
جغله- در مقام تحقیر آدم کوچک و ضعیف را گویند.
جغور و بغور- چیز و نوشته و تصویر درهم و برهم را گویند!
جفنگ- به معنی مزخرف است و بی معنی.
جلد- به معنی چست و چابک و تند است.
جل- به معنی فرش است.
جل و پلاس- فرش و اثاث البیت کهنه و خراب را گویند.
جلت- آدم بی عار و رند و قلندر را گویند.
جلنبر- آدم بی سر و پا و بدلباس را گویند و به معنی خود لباس کهنه و زشت هم هست.
جلز و ولز- صدای کباب شدن و سوختن چیزی را گویند مانند صدای دنبه که کباب شود و به
معنی اصرار و الحاح و التماس هم آمده است.
جمبوری یا جمبولی- آدم فضول و زبان باز را گویند که درهمه کار مداخله می کند.
جنگولک یا جنگورک- توطئه و کارهایی را گویند که اساسش بر نادرستی است گویند این چه
جنگولک بازی است راه انداخته ای!
جنجال- شلوغ و مرافعه و داد و بیداد را گویند و اشخاص تند را نیز گویند که مدام داد و فریاد
راه می اندازند مثلا گویند سید جنجال رسید و جنجال راه انداخت و یا جنجال بلند شد.
جنم- به معنی قابلیت و شخصیت است گویند فلانی جنم آن را ندارد که یک کشیده به فراش
حکومتی بزند.
جیر و ویر- صدای پرندگان است و همهمه اشخاص نازک صدا را نیز گویند.
جیغ- فریا د است.
جیغ کشیدن- فریاد کردن است.
جیم شدن- به معنی دک شدن یعنی آهسته از مجلس بیرون رفتن است.
ح
حالی کردن- فهماندن است.
حالی شدن- فهمیدن است.
حشل- به معنی خطر است گویند چرا پولت را در حشل می اندازی.
خ
خپله- آدم یا چیز کلفت وکوتاه را گویند.
خرت و پرت- چیزهای مختلف و کم بها را گویند.
خر- به معنی گلو است.
خرفت (خرف- خریفه)- آدم بی ذهن و کند فهم وکم هوش را گویند.
خل- به معنی دیوانه و چل است.
خنگ- به معنی همان خرفت است و اغلب باهم استعمال می شوند.
خیت کردن(- شدن)- کسی را در مباحثه و مجادله مغلوب نمودن و از میدان درکردن است.
خیت و پیت کردن(- شدن)- به همان معنی خیت کردن است.
خیکی درآوردن- درکارها واماندن است گویند فلان کشتی گیر خیکی درآورد.
د
داداش- به معنی برادر است.
داش- مخفف داداش.
داغون شدن- پریشان و متشتت شدن است.
دبش- به معنی گس است مانند مزه پوست انار.
دبه درآوردن- در معامله و غیره بیش از آنچه قرار بوده تقاضا نمودن است.
دبنگوز- به معنی الدنگ و پفیوز است.
ددر- به معنی کوچه است.
ددری- شخص هرزه و بدعمل را گویند.
دده- کنیز سیاه را گویند.
دک شدن- به معنی جیم شدن است یعنی آهسته از جایی بیرون رفتن.
دک کردن- کسی را به بهانه ای از مجلس بیرون نمودن است.
دک و پوز- به معنی سر و صورت زشت است و تک و پوز هم می گویند.
دکل- آدم سست و بلند قد را گویند.
دکیسه- از ادات تمسخر و تعجب است.
دگنک- چماق کلفت است.
دله- آدم شکمخوار را گویند که از خوردن هیچ چیز مضایقه ندارد, و شخصی پست طینت و گدا
طبیعت را نیز گویند.
دمر- به معنی پشت به هوا خوابیدن است چنان که گویند فلانی دمر خوابیده بود.
دمغ- به معنی سرخورده و احمق و از خودراضی است.
دنج- جای راحت و بی سرخر را گویند (گوشه دنج).
دنگ و فنگ- به معنی سر و صدا و اوضاع و ترتیبات است.
دول دادن- امروز و فردا کردن و به وعد و وعید تاخیر انداختن امری را گویند.
دیلاق- آدم بلندقد بی قابلیت را گویند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مجموعه کلمات عوامانه فارسی ( 2 ) ر
راستا حسینی- حرف ساده و صادق و بی ریا را گویند.
رضا قورتکی- الله بختکی است که به معنی اتفاقی باشد.
ریغماستی- به معنی کوچک و خرد و ضعیف و علیل است مانند بعضی بچه های گربه پس از
تولد.
ریغو- تقریبا به همان معنی ریغماستی است.مجموعه کلمات عوامانه فارسی ( 1 )
ز
زبر و زرنگ- آدم چابک و دانا را گویند.
زپرتی- به معنی بی قدذتی و بی زوری است.
زرت- به معنی رمق و تونایی است گویند زرت فلانی قمصور شد یعنی به کلی مغلوب و منکور
گردید.
زرمدی- از ادوات استهزاء و تمسخر است گویند زرمدی قرمه سبزی.
زغنبود- به معنی کوفت و آکله است و درمورد دشنام استعمال شود.
زل زل نگاه کردن- بدون به هم زدن چشم خیرن نگاه کردن است.
زلم زیمبو- به معنی شل و ول و خرت و پرت است.
زوکشیدن- اصطلاحی است دربازی الک و دولک (اصفهانی: پل و جفته) که طرف مغلوب باید
فلان مقدار معین بدون تبدیل نفس زوگویان بدود.
زه زدن- از زیر بار دررفتن و شانه خالی کردن و از عهده کاری برنیامدن است.
زه کشیدن- حالت عصبانی شدن جراحات را گویند.
زهم (بوی-)- بویی است مانند بوی تخمه و ماهی گندیده.
س
سدرمه- چیزی را گویند که مانند چرمی که درآب انداخته باشند سخت باشد.
سر و مر- به معنی چاق و فربه است گویند سر و مر و گنده.
سرتق- به معنی لجوج و مصر است.
سفت- ضد شل است, چیز سخت را گویند.
سقرمه- به همان معنی سدرمه است.
سقلمه- ضربی است که با مشت بسته زنند درحالتی که سرانگشت شست از میان دو انگشت
سبابه و وسطی بیرون آمده باشد.
سک � چوب تیز را گویند و مخصوصا چوبی که چهار پایان را بدان رانند.
سک زدن- با سک راندن است و به معنی تحریک کردن و اصرار نمودن هم هست.
سکندری- زمین خورنی را گویند که از گیر کردن تک پا به معانی باشد و انسان با زانو به زمین افتد.
سلانه- به معنی خرامان و تلان است عموما گویند که سلانه سلانه به تکرار کلمه.
سلف دان- ظرفی را گویند که درآن آب دهن اندازند.
سمبل کردن- سر به هم آوردن کاری را گویند که درآن دقت و مواظبتی نشده باشد.
سوت کردن- چیزی را از پایین روی بام انداختن است.
سوگور و ملنگ- حالت سگها را گویند که درحال تحریک به جنبش آیند و اشاره به حالتی
است که به انسان دست دهد درصورتی که چیز مطلوب را به چشم ببیند ولی دستش از آن کوتاه
باشد.
سولدونی- به معنی هولدونی است که جای کثیف و تاریک باشد.
ش
شپلاقی کردن- به معنی کتک زدن, سخت است.
شتل یا شتیلی- پولی است که در قمارخانه شخصی که برده به عنوان انعام می دهد.
شر و ور- حرفهای مزخرف و بی سر و پا راگویند.
شق و رق- چیز سخت را گویند مانند بعضی کاغذهای آهاردار.
شل- برخلاف سفت و محکم است.
شل و ول- چیز شل و ازهم دررفته را گویند و درحق اشخاص بی نظم و ترتیب هم استعمال می
کنند.
شلتاق- به معنی تعدی و چپاول است.
شلخته- زن هرزه رو و بی سامان را گویند.
شلم شوربا- به معنی شل و ول است.
شلنگ- قدم بلند را گویند.
شلنگ و تخته- به معنی جست و خیز است.
شلوغ- به معنی هنگامه و درهم و برهمی است.
شیرجه(شیرجسته)- فرورفتن در آب را گویند درصورتی که اول سر و کله داخل آب شود.
شیشکی- صدایی است که درمقام تمسخر و تحقیر از دهن درآورند مصدرش شیشکی بستن
است.
شیله و پیله- ریا و نادرستی را گویند.
ط
طاس- بی مویی کامل سر را گویند.
طپاندن- به معنی چپاندن است که به زور چیزی زا در جای تنگی جادادن باشد.
ع
عرقه- آدم قلندر و رند و پاچه ورمالیده را گویند.
علم شنگه- به معنی شلوغی و همهمه و داد و بیداد است.
غ
اغلب کلمات ذیل ممکن است با قاف نیز نوشته شود.
غال- کسی را به وعده خلاف درابتلا انداختن است.
غراب(قرط و-)-آدم از خودراضی و مغرور را گویند که خود را بخواهد توانا و پهلوان قلم
بدهد.
غربیله (قرو -)- قر و ادا و اطوار و ناز.
غنج- طپش قلب را گویند که از فرط میل به چیزی حاصل گردد گویند دلم برای یک قاچ خربزه
گرگاب اصفهان غنج می زند.
غیه- فریاد و هلهله را گویند.
ف
فر(قر و فر)- به معنی غنج و دلال و نوی و تازگی است.
فر دادن- به معنی مجعد ساختن زلف است.
فزرتی- مانند ریغماسی به معنی آدم بی قابلیت و بی عرضه و بی قوه است.
فکسنی- آدم بی سر وپا و بی صورت و سامان را گویند و درمورد اشیاء نیز استعمال می شود.
فیس- به معنی افاده و غرور است.
فیس کردن- مغرور بودن است.
فیسو- آدمی را گویند که فیس بکند.
ق
(اغلب کلمات ذیل را با غین هم می توان نوشت(
قاپیدن- به طور ناگهانی و چابکی چیزی را از جایی برداشتن و یا از دست کسی گرفتن است.
قاچ- قطعه خربزه و هندوانه و میوه های شبیه به آن را گویند.
قاشوقی- پس گردنی را گویند که با کف دست بزنند درصورتی که دست مانند شکم قاشوقی
جمع شده باشد.
قاطی- داخل هم کردن و به هم زدن است.
قایم- به معنی سخت است.
قایم شدن (غایبه)- به معنی مخفی شدن است و((قایم شدنک)) اسم بازیی است.
قر- به معنی حرکت است که رقاصان به بدن خود می دهند.
قر و فر- در مورد فر مذکور آمد.
قر و غربیله- رجوع شود به غربیله.
قر زدن- کسی را به وعد و وعید از جایی بیرون بردن است به قصد استفاده از او.
قرت- آدم ازخود راضی را گویند که به شکل و لباس خود ببالد.
قرتی- به همان معنی قرت است.
قرچی برچی- غضروف را گویند.
قرومپوف- به معنی دیوث و احمق است.
قرمساق- به معنی قرومپوف است.
قرم دنگ- به معنی قرومپوف است.
قرشمال- آدم بی معنی و پرناز و افاده است.
قد- آدم متکبر و مغرور را گویند.
قسنجه- مالش دل را گویند که از فرط میل و هوس به چیزی حاصل گردد.
قشقره- هیاهو و غلغله را گویند.
قل خوردن- غلتیدن است.
قلپ- جرعه آب است.
قلچماق- پهلوان است.
قلدر- آدم قلچماق و گردن کلفت را گویند.
قلفتی- خرابی و بیهودگی در عمل است.
قلقلک - به معنی خارش دادن است به طوری که خنده حاصل شود.
قلمبه- چیز برآمده و حرف و کلمات غریب و عجیب را گویند.
قماٌنینه- افاده و فیس و عجب و تکبر است.
قنبرک- به معنی چنبرک است که گرد نشستن باشد.
قمصور- خراب و ویران را گویند (زرت فلان قمصور شد یعنی به کلی از پا درآمد).
قورت دادن- بلعیدن است.
قورت انداختن- خودستایی نمودن است.
قوقوسی- قسمتی از انار را گویند که به واسطه پرده ای از اقسام دیگر جدا باشد.
قوله (قرض و-)- به همان معنی قرض است.
قیپ- به معنی پر است, قوطی از سیگار قیپ است.
ک
کاس کردن- کسی را از زور اصرار کردن و حرف زدن خسته نمودن است.
کپ آمدن- حال مرغ است در موقعی که می خواهد بچه بگذارد.
کپه- به معنی توده است.
کپه گذاشتن- یعنی خوابیدن است و عموما در مورد دشنام و اوقات تلخی استعمال می شود
چنانکه می گویند بروو کپه مرگ بگذار.
کپیدن- کپه گذاشتن است.
کپره(کوره)- چرکی است که روی اشیاء می بندد.
کتره ای (مخفف کلپتره ای)- به معنی بیخودی و بیهودگی سخن است.
کتک زدن- زدن است گویند فلانی را کتک سختی زدم و او کتک مفصلی خورد.
کره شدن- خواب رفتن و بی حس شدن اعضاء را گویند.
کش- به معنی مرتبه و دفعه است.
کشیده- سیلی و طپانچه است که بر صورت زنند.
کلافه شدن- حالت گیجی و خفگی است که از حرارت حاصل شود.
کلپتره ای- به همان معنی کتره ای است.
کلک زدن- حقه زدن و هرزگی کردن است.
کلکی- آدم هرزه گرد را گویند.
کل قاشوقی- به معنی قاشوقی سخت است.
کله- چیز بی دم و بی دسته را گویند.
کند و کو- به معنی سعی و تکاپو است.
کنس- به معنی خسیس است.
کوتوله- به معنی کوتاه است.
کول- به معنی پشت است.
کولی- برکول و پشت آدم سوارشدن را گویند.
کوم کردن- در یکجا بی صدا و ندا نشستن.
کیپ- به معنی قیپ است.
کیس- به معنی تا و چین است.
گ
گاگول- آدم احمق و گیج را گویند.
گر- سرکچل و بی مو را گویند.
گس- مزه ای است شبیه به مزه پوست انار.
گندلی- به معنی گرد است.
گود- عمیق است.
گه زدن- از میدان دررفتن است.
ل
لات- شخص تهیدست و بی چیز و بی نوا باشد.
لات و لوت- به معنی لات است گویند فلانی لات و لوت و آسمان جل است.
لاس- معاشقه است.
لاس زدن- معاشقه کردن است.
لاسی- کسی را گویند که از عشقبازی خوشش آید.
لاسیدن- لاس زدن است.
لاش گذاشتن- اغراق نمودن است.
لب و لباب- چاق و فربه و دلپذیر است.
لبو- چغندر است.
لپ- گونه است.
لت زدن- خدشه به کسی وارد آوردن است.
لج کردن- لجاجت نمودن است.
لجباز- لجوج است.
لخت(-و پکر)- برخلاف چست و چابک است.
لخم- گوشت بی پوست و بی استخوان را گویند.
لش(-و لوش)- آدم بی غیرت و بی عار را گویند.
لفت و لیس- کم کم از جایی چیزی به دست آوردن.
لق(تق و-)- به معنی لغزان و بی پایه و سست است.
لک لک کردن- کاری را آهسته آهسته ادامه دادن است.
لکنته- به معنی خراب و ضایع و معیوب است.
لم دادن- درجایی به راحتی تکیه دادن و افتادن است.
لنگ- پا و قدم را گویند.
لنگ کردن- با فتح لام به معنی منزل کردن و توقف است در مسافرت و با کسر لام به معنی
زمین انداختن است.
لنگه- به معنی همتاست.
لوچه- لبان و پوز را گویند.
لو دادن- مشت کسی را بازکردن است.
لوده- آدم الواط و خوشمزه را گویند.
لوس- آدم بی معنی و ازخود راضی را گویند.
لول بودن- مست و گیج بودن است.
لول زدن- لولیدن است.
لولیدن- جنبیدن و غلتیدن است.
له کردن-خردکردن است.
لیز خوردن- سر خوردن و لغزیدن است.
م
ماچ- بوسه است.
ماسوندن- بنای کاری را محکم نمودن است.
مالیده- اصطلاحی است در بازی که می رساند بازی باید مکرر شود.
متلک- حرفهای خوشمزه و نیشدار را گویند.
محل- اعتناست گویند به فلانی محل سگ نگذاشتم.
مشتی(مشهدی)- آدم خراج و دست و دلباز و خوش سر و وضع را گویند.
مفنگی- آدم مدمغ و بی قوت را گویند.
ملنگ- سرخوش و تردماغ است.
من من کردن- به طور نارضایی و ترس آهسته سخن راندن است.
ملس- مزه ای است بین ترشی و شیرینی.
ملندوغ- به معنی دوغ است که آدم لوده و جلت باشد.
مدخل زدن- تخمین نمودن است.
موس موس کردن- تملق گفتن است برای به دست آوردن خاطر کسی .
مول- فاسق و رفیق زن شوهردار را گویند.
ن
ناتو- به معنی غدر و خیانت است.
نارو- به معنی ناتو است.
ناقلا- آدم خدعه گر و باهوش را گویند.
ناحق- آدم دم بریده و ناقلا است.
نشگون- با دوانگشت بدن کسی را فشردن است.
نشین- نشیمنگاه است.
ننر- به معنی لوس است.
ننه- مادر است.
نوا- تقلید است.
نیزه زدن- از کسی به گدایی و تردستی چیزی گرفتن است.
نیزه باز- گدای تردست را گویند.
و
وا رفتن- متلاشی شدن و ازهم دررفتن است.
والزاریات- به معنی آشوب و شیون است.
وازدن- ردکردن است.
ور- به معنی سو و طرف است.
وراجی- پرگویی است.
وراجی کردن- پرگویی و زیاد حرف زدن است.
ورپریدن- به معنی مردن و درگذشتن است و درموقع نفرین استعمال شود.
ورچلوزیدن- جوشیدن و نفخ کردن است مانند خاکی که سرکه بر آن ریزند.
وررفتن- مشغول بودن و بازی کردن با چیزی است بدون آنکه نتیجه مطلوب حاصل گردد.گویند
فلانی آنقدر به ساعت ور رفت که خرابش کرد.
ورزدن- وراجی کردن است.
ورقلنبیدن- بالا آمدن و نفخ کردن است.
ور کشیدن- بالا کشیدن و درآویختن است.
ولرم- نیم گرم است.
ول کردن- رها کردن است.
ول گفتن- مزخرف گفتن باشد.
ولنگار- مزخرف گو است.
ولنگاری کردن- مزخرف گفتن است.
ولو- پاشیده و متلاشی باشد.
وول وول کردن- جنبیدن و غلتیدن بی صداست.
ویار- رغبت مفرط زنان آبستن است به چیزی.
ویر- رغبت مفرط و موقتی است.
هـ
هاج و واج- حیران ومتعجب .
هوار- فریاد استمداد و سنگ و خاکی که از خرابی حاصل گردد.
هول دادن- غفلتا کسی یا چیزی را به جلو راندن است.
هولکی- با دستپاچگی و اضطراب.
هول زدن- عجله کردن است.
هو- دفعه و بار و مرتبه است گویند یک هو یعنی غفلتا.
هوزدن- با دست به روی دهن زدن و فریاد کشیدن است در موقع شادی و استهزاء.
هتک- نشیمنگاه است.
ی
یکه خوردن- از تعجب جنبیدن است.
یللی- از ادات بی اعتنایی و سرخوشی است
م:سایت سارا شعر
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
صائب تبریزی
نومید نیستیم ز احسان نوبهار
هرچند تخم سوخته در خاک کردهایم
نیست طول عمر را کیفیت عرض حیات
ما به آب تلخ، صلح از آب حیوان کردهایم
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد
نعرهی مستانهای در کار گردون کردهایم!
کس زبان چشم خوبان را نمیداند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کردهایم !
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شدهایم
چون زمین، آینهی حسن بهاران شدهایم
نیست یک نقطهی بیکار درین صفحهی خاک
ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید
که سیه نامه چو شبهای گناه آمدهایم
ما چو سرواز راستی دامن به بار افشاندهایم
آستین چون شاخ گل بر نوبهار افشاندهایم
نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی
گرد راه از خویش در آغوش یار افشاندهایم
نیستیم از جلوهی باران رحمت ناامید
تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم
خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم
زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است
ما ز نقش پا چراغ مردم آیندهایم
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک
هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بندهایم
هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ
می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم
خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن
همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بودهایم
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان
میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم
چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ
ما بار نخل چون ثمر نارسیدهایم
بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان
ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
دور طرب به نشاهی دیگر گذاشتیم
یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان
پوشیده بود، روی به هر در گذاشتیم
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان
دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم
بر دانهی ناپخته دویدیم چو آدم
ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم
نفسی چند که در غم گذراندن ستم است
همچو گل صرف شکر خنده بیجا کردیم
ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم
به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
بنای خانه بدوشی بلند کردهی ماست
قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم
آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت
رو به ما آورد، بر هر چیز پشت پا زدیم
ما سیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم
همچو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم
نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند
شاخ گل شد دست افسوسی که ما بر سر زدیم
خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم
پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم
هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید
چار تکبیر برین نخل خزان دیده زدیم
حاصل ما ز عزیزان سفر کردهی خویش
مشت آبی است که بر آینهی دیده زدیم
دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد
چون گل به روی هر که درین باغ وا شدیم
کم نشد در سربلندی فیض ما چون آفتاب
سایهی ما بیش شد چندان که بالاتر شدیم
آسودگی کنج قفس کرد تلافی
یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم
داغ عشق تو ز اندازهی ما افزون است
دستی از دور برین آتش سوزان داریم
دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل
حال خار سر دیوار گلستان داریم
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
در تلافی، میوهی شیرین به دامن میدهیم
همچو نخل پرثمر، سنگی که بر سر میخوریم
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم
دست کرم ز رشتهی تسبیح بردهایم
روزی نمیرود که به صد دل نمیرسیم
منعان گر پیش مهمان نعمت الوان کشند
ما به جای سفره، خجلت پیش مهمان میکشیم!
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند
ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشیم
عنان گسستهتر از سیل در بیابانیم
به هر طرف که قضا میکشد شتابانیم
نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را
نهال بادیه و سبزهی بیابانیم
چیدهایم از دو جهان دامن الفت چون سرو
هر که از ما گذرد آب روان میدانیم
چه فتاده است بر آییم چو یوسف از چاه؟
ما که خود را به زر قلب گران میدانیم
چون صبح، خنده با جگر چاک میزنیم
در موج خیز خون، نفس پاک میزنیم
بیاض گردن او گر به دست ما افتد
چه بوسههای گلوسوز انتخاب کنیم!
دشمن خانگی آدم خاکی است زمین
خانهی دشمن خود را ز چه آباد کنیم؟
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب
خیز تا چون موجهی دریا وداع هم کنیم
لذت نمانده است در آیندهی حیات
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند
ما به این ده روزه عمر اظهار هستی میکنیم
طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان
گر نماز از ما نمیآید، وضویی میکنیم
دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش
مانند خضر، تشنهی آب بقا نیم
دیوانهام ولیک بغیر از دو زلف یار
دیگر به هیچ سلسلهای آشنا نیم
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم
ببین ز سادهدلیها چه از که میجویم
همان از طاعت من بوی کیفیت نمیآید
اگر سجادهی خود در می گلفام میشویم
آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم
از آب، همین گریهی تلخی است به جویم
آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق
در سنگ گریزم، بتوان یافت به بویم
دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند
ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم
ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم
یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم
سرما در قدم دار فنا افتاده است
ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم
ما را گزیده است ز بس تلخی خمار
از ترس، بوسه بر لب میگون نمیدهیم!
کار جهان تمامی، هرگز نمیپذیرد
پیش از تمامی عمر، خود را تمام گردان
سودای آب حیوان، بیم زیان ندارد
عمر سبک عنان را، صرف مدام گردان
همیشه داغ دل دردمند من تازه است
که شب خموش نگردد چراغ بیماران
دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمیسازند
که در خرابی هم یکدلند میخواران
زان چهرهی عرقناک، زنهار بر حذر باش
سیلاب عقل و هوش است، این قطرههای باران
ایام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت
کاین آب برنگردد، دیگر به جویباران
خفته را گر خفتگان بیدار نتوانند کرد
چون مرا بیدار کرد از خواب، خواب دیگران؟
گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب
دست اگر نتوانی افشاند آستینی برفشان
گر به بیداری غرور حسن مانع میشود
میتوان دلهای شب آمد به خواب عاشقان
پیش ازین، بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
میخورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن
برگریزان مکافات است دندان ریختن!
سالها گل در گریبان ریختی چون نوبهار
مدتی هم اشک میباید به دامان ریختن
چو گل با روی خندان صرف کن گر خردهای داری
که دل را تنگ سازد، در گره چون غنچه زر بستن
هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
این چنین زیر و زبر عالم نمیماند مدام
مینشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم
میبایدم اکنون ز لب جام گرفتن
چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت
بارست به من عبرت از ایام گرفتن!
ز اخوان راضیم تا دیدم انصاف خریداران
گوارا کرد بر من چاه را، از قیمت افتادن
از دست نوازش تپش دل نشود کم
ساکن نشود زلزله از پای فشردن
گریزد لشکر خواب گران از قطرهی آبی
به یک پیمانه از سر عقل را وا میتوان کردن
خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما
چه از ما میتوان بردن، چه با ما میتوان کردن؟
گرفتم این که نظر باز میتوان کردن
به بال چشم، چه پرواز میتوان کردن؟
نمانده از شب آن زلف گر چه پاسی بیش
هنوز درد دل آغاز میتوان کردن
قسمت خود بین نمیگردد زلال زندگی
ای سکندر، سنگ بر آیینه میباید زدن
جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون
خنده در هنگامهی ماتم نمیباید زدن
زین بیابان میبرم خود را برون چون گردباد
بیش ازین نتوان غبار خاطر صحرا شدن
چون سیاهی شد ز مو، هشیار میباید شدن
صبح چون روشن شود بیدار میباید شدن
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
من چه دانستم چنین سر در هوا خواهم شدن؟
هر گنه عذری و هر تقصیر دارد توبهای
نیست غیر از زود رفتن، عذر بیجا آمدن
دلم ز کنج قفس تا گرفت، دانستم
که در بهشت مکرر نمیتوان بودن
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
سنگ را آب کند داغ عزیزان دیدن
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟
که چون نرگس سر آمد عمر من در چشم مالیدن
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن
به روی سبزه و گل همچو آب غلتیدن
جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار
که در بهشت حلال است باده نوشیدن
کنون که شیشهی میمالک الرقاب شده است
ز عقل نیست سر از خط جام پیچیدن
ندارم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم
ز سنگ خاره میباید مرا آدم تراشیدن
در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است
شد سیل محو در بحر، از پیش پا ندیدن
نیست جز پای خم امروز درین وحشتگاه
سرزمینی که زمینگیر توان گردیدن
خاکم به چشم در نگه واپسین مزن
زنهار بر چراغ سحر آستین مزن
انصاف نیست آیهی رحمت شود عذاب
چینی که حق زلف بود بر جبین مزن
ز صد هزار پسر، همچو ماه مصر یکی
چنان شود که چراغ پدر کند روشن
ز عمر، قسمت ما نیست جز زمان وداع
چو آن چراغ که وقت سحر شود روشن
درین دو هفته که ابر بهار در گذرست
تو نیز دامن امید چون صدف واکن
دل را به آتش نفس گرم آب کن
ای غافل از خزان، گل خود را گلاب کن
از آب زندگی به شراب التفات کن
از طول عمر، صلح به عرض حیات کن
از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر
روی گشاده را سپر حادثات کن
فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان
به جای تربت مجنون مرا زیارت کن!
این راه دور، بیش ز یک نعرهوار نیست
ای کمتر از سپند، صدایی بلند کن
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن
منمای به کوته نظران چهرهی خود را
از آه من ای آینه رخسار حذر کن
هر چند ز ما هیچکسان کار نیاید
کاری که به همت رود از پیش، خبر کن
عمر عزیز را به میناب صرف کن
این آب را به لالهی سیراب صرف کن
هر کس که زر به زر دهد اهل بصیرت است
فصل شکوفه را به میناب صرف کن
سر جوش عمر را گذراندی به درد می
درد حیات را به می ناب صرف کن
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعرهی مستانه کن
میرود فیض صبوح از دست، تا دم میزنی
پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن
سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن
گر توانی، آشنایی با نگاه خود مکن
قبلهی من! عکس در شرع حیا نامحرم است
خلوت آیینه را هم جلوهگاه خود مکن
ز باده توبه در ایام نوبهار مکن
به اختیار پشیمانی اختیار مکن
به استخاره اگر توبه کردهای زاهد
به استخاره دگر زینهار کار مکن
از خود برون نرفته هوای سفر مکن
این راه را به پای زمین گیر سر مکن
در قلزمی که ابر کرم موج میزند
اندیشه چون حباب ز دامانتر مکن
از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود
زین صدای آب، سنگینتر شد آخر خواب من
صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
پردهی دیگر شد از غفلت برای خواب من
نباشم چون ز همزانویی آیینه در آتش؟
که میآید برون از سنگ و از آهن رقیب من!
یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل، راست نیامد کلید من
مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا
من همان ذوقم که مییابند از گفتار من
به یک خمیازهی گل طی شد ایام بهار من
به یک شبنم نشست از جوش، خون لاله زار من
در حسرت یک مصرع پرواز بلندست
مجموعهی برهم زدهی بال و پر من
با خرابیهای ظاهر، دلنشین افتادهام
سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من
گفتم از پیری شود بند علایق سستتر
قامت خم حقلهای افزود بر زنجیر من
یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند
باغ را در بسته دارد غنچهی دلگیر من
جوانی برد با خود آنچه میآمد به کار از من
خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من
بجز کسب هوا از من دگر کاری نمیآید
درین دریای پرآشوب پنداری حبابم من
به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم
چو آید گردن مینا به کف، مالک رقابم من
دیدهی بیدار انجم محو شد در خواب روز
همچنان در پردهی غیب است خواب چشم من
اندیشه از شکست ندارم، که همچو موج
افزوده میشود ز شکستن سپاه من
کشاکش رگ جان من اختیاری نیست
چو موج، در کف دریا بود اراده من
به نسیمی ز هم اوراق دلم میریزد
به تامل گذر از نخل خزان دیدهی من
ازان خورند به تلخی شراب ناب مرا
که بیتلاش به چنگ آمده است شیشهی من
من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات
خشکتر میشود از میلب پیمانهی من
عاقبت پیر خرابات ز بیپروایی
ریخت پیش بط می سبحهی صد دانهی من
میشود نخل برومند سبکبار از سنگ
سخن سخت، گران نیست به دیوانهی من
خراب حالی ازین بیشتر نمیباشد
که جغد خانه جدا میکند ز خانهی من
ز گریهای که مرا در گلو گره گردد
سپهر سفله کند کم ز آب و دانهی من
بر لب چاه زنخدان تشنه لب استادهام
آه اگر از سستی طالع نلغزد پای من!
با کمال ناگواریها گوارا کرده است
محنت امروز را اندیشهی فردای من
خون میخورد کریم ز مهمان سیر چشم
داغ است عشق از دل بی آرزوی من
گردون سفله لقمهی روزی حساب کرد
هر گریهای که گشت گره در گلوی من
بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد
میشناسد بستر بیگانه را پهلوی من
رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا
با میهمان ز خانه صفا میرود برون
یک ساعت است گرمی هنگامهی هوس
زود از سر حباب هوا میرود برون
هر تمنایی که پختم زیر گردون، خام شد
زین تنور سرد هیهات است نان آید برون
دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست
از زمین ما به ناخن آب میآید برون
غم ز محنت خانهی من شاد میآید برون
سیل از ویرانهام آباد میآید برون
هر کجا تدبیر میچیند بساط مصلحت
از کمین بازیچهی تقدیر میآید برون
از حوادث هر که را سنگی به مینا میخورد
از دل خونگرم ما آواز میآید برون
چون نظر بر حاصل عمر عزیزان میکنم
از دل بیحاصلم صد آه میآید برون
نالهی ناقوس دارد هر سر مو بر تنم
این سزای آن که از بتخانه میآید برون
داغ بر دل شدم از انجمن یار برون
دست خالی نتوان رفت ز گلزار برون
مرا هر کس که بیرون میکشد از گوشهی خلوت
ستمکاری است کز آغوش یارم میکشد بیرون
بر سیه بختی ارباب سخن میگرید
نالهای کز دل چاک قلم آید بیرون
زنده شد عالمی از خندهی جان پرور او
که گمان داشت وجود از عدم آید بیرون؟
گر بداند که چه شورست درین عالم خاک
کشتی از بحر خطرناک نیاید بیرون
نشاهی بادهی گلرنگ به تخت است مدام
دولت از سلسلهی تاک نیاید بیرون
آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم
که به صد گریهی مستانه نیاید بیرون
هر که داند که خبرها همه در بیخبری است
هرگز از گوشهی میخانه نیاید بیرون
کسی که مینهد از حد خود قدم بیرون
کبوتری است که میآید از حرم بیرون
دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
که طفل گریه کنان آید از عدم بیرون
ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
نمیدهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون
بر لب ساغر ازان بوسهی سیراب زنند
که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
زلیخا همتی در عرصهی عالم نمییابد
به امید که آید یوسف از چاه وطن بیرون؟
پردهی عصمت ندارد تاب دست انداز شوق
رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن
خون مرا به گردن او گر ندیدهای
در ساغر بلور، میناب را ببین
از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی بی اشارهی محراب را ببین
گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته
بر سر دوش من آن دست نگارین را ببین
دامن فانوس آن وسعت ندارد، ور نه من
گریهها دارم چو شمع انجمن در آستین
از سکندر صفحهی آیینهای بر جای ماند
تا چه خواهد ماند از مجموعهی ما بر زمین
آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد
چاک شد چون دانهی گندم دل اولاد او
حرف گفتن در میان عشق و دل انصاف نیست
صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
من بستهام لب طمع، اما نگار من
دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!
باغ و بهار چشم و دل قانع من است
صحرای سادهای که نروید گیاه ازو
ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم
نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او
طومار درد و داغ عزیزان رفته است
این مهلتی که عمر درازست نام او
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
که پنداری زمین را میکشند از زیر پای او
نمیدانم کجا آن شاخ گل را دیدهام صائب
که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او
هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه
ما را به صد خیال فکنده است خواب تو
من نیستم حریف زبانت، مگر زنم
از بوسه مهر بر لب حاضر جواب تو
من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم
که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو
مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد
نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو
به قسمت راضیم ای سنگدل، دیگر چه میخواهی
خمار بیشراب از من، شراب بی خمار از تو
چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است
به داغ یاس، جگر گوشهی خلیل از تو
خاطرات از شکوهی ما کی پریشان میشود؟
زلف پر کرده است از حرف پریشان، گوش تو
درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمیباشد
که جای سبزه خیزد خضر از صحرای عشق تو
ذوق وصال میگزد از دور پشت دست
گرم است بس که صحبت من با خیال تو
خواهی حنای پا کن و خواهی نگار دست
من مشت خون خویش نمودم حلال تو
به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه میخندی
که در خواب بهاران است پنداری خزان تو
حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
بوسهی من کارها دارد به خاک پای تو!
در جبههی ستارهی من این فروغ نیست
یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم
با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
دایم به روی دست دعا جلوه میکنی
هرگز ندیده است کسی نقش پای تو
خبر به آینه میگیرم از نفس هر دم
به زندگی شدهام بس که بدگمان بی تو
سایهی بال هما خواب گران میآرد
در سراپردهی دولت دل بیدار مجو
بیخودان، از جستجو در وصل فارغ نیستند
قمری از حیرت همان کوکو زند در پای سرو
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
كاریكلماتور
- بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم.
- زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.
- جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.
- برای مردن عمری فرصت دارم.
- اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.
- ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.
- با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند.
- سایۀ چهار نژاد یک رنگ است.
- به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.
- قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست.
- به نگاهم خوش آمدی.
- قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است.
- هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
- اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
- روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند!
- وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
- به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.
- برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم..
- گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.
- غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد.
- بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
- باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد..
- قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد.
- فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند.
- در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.
- رد پای ماهی نقش بر آب است.
- گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند.
- با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم.
- با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید.
- دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند.
- پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند.
- آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار می دید.
پرویز شاپور
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان پیر زن و مناره ی کج
می گویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.
پیرزنی از آنجا رد می شد، وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن می پرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند؟!
معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
طلا
از اکتشاف، استخراج، فرآوری، استحصال و استفاده از آن
طلا از واژه Jval در زبان سانسکریت، gold در آنگلوساکسون، geolo در انگلیسی قدیم و aurum در لاتین گرفته شده که همگی به معنای طلا (زرد) می باشند. طلا فلزی زرد رنگ با نماد Au، وزن مخصوص بالا (19gr/cm332)، جرم اتمی 967/196 و عدد اتمی 79 است. این عنصر دارای سختی 5/2 تا 3، نرم، براق، قابل انعطاف، چکش خوار، شکل پذیر، دارای شکست دندانه ای است. طلای خالص معمولاً حاوی 8 تا 10% نقره و گاهی بیشتر است. با افزایش نقره، رنگ سفید تری ایجاد شده و وزن مخصوص نیز کمتر میشود. طلا جزء گروه عناصر آزاد، طبیعی و خالص بوده و فراوانی آن در پوسته زمین در حدود 7-10 × 4 می باشد. طلا پراکندگی بسیار گستردهای دارد. معمولاً در رگههای کوارتزدار در سنگهای دگرگونی و اسلیتی و یا در ماسهها و آبرفتهایی که از تجزیه سنگهای دیگر حاصل میشود، وجود دارد. طلا معمولاً به نمونههای فلزی دیگر مانند پیریت طلادار وابسته است. طلا نقش خود را به عنوان ذخیره پولی در هر سطحی حفظ کرده است و بانک های مرکزی ملل مختلف آن را به عنوان ذخیره پولی نگهداری می کنند طلا پس از اکتشاف، جهت استخراج، فرآوری و استحصال از سنگ معدن و یا ماسههای طلادار روشهای مختلف و البته طاقت فرسایی را می طلبد که بگونه ای در تصاویر زیر بیان شده است ...
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 07-23-2014 در ساعت 05:11 PM
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رمز و راز روانشناسی رنگها را بدانیم
برخی از روانشناسان عقیده دارند رنگی که برگزیده و دلخواه کسی است میتواند گویای خصوصیات اخلاقی و روانشناسی او باشد. نوشتار زیر چکیده ای است که بر اساس این نظریه و پس از سالها پژوهش نگاشته شده که امیدوارم مورد توجه شما دوستان قرار گیرد :
قرمز: خوش قلب اما خودپرست این رنگ مظهر شدت و زیاده روی است که گاهی در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداکاری و خشونت و خون و آتش. کسی که به این رنگ علاقه دارد هرگز نمی تواند در زندگی بی تفاوت باشد. این گونه اشخاص تند و سرکش و در عین حال فعال و شجاع و کمی عجول هستند. احتمال شکست به خصوص در عشق برای آنها فراوان است.
قضاوتهای عجولانه و ناگهانی در مورد دیگران اغلب سبب از بین رفتن دوستی هایشان می شود، با آن که در عشق کاملاً فداکارند اما اگر روزی حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفکر و جویا شدن علت می جنگند. دو عیب بزرگ خودپرستی و عدم کنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبی و حس بزرگ طلبی است. به طور کلی دوستداران رنگ قرمز دارای خصوصیات متضادی هستند.
صورتی: مورد علاقه دیگران رنگ صورتی در واقع همان قرمز است که کمرنگ شده باشد. اگر به این رنگ علاقه دارید تمام صفات رنگ قرمز را البته کمی ملایمتر دارا می باشید، با گذشت هستید و در عشق، تندی نشان نمی دهید.
دیگران را خوب درک می کنید و با اطرافیان خود با ملایمت و لطف رفتار می کنید و به دلیل نشاط و شادابی تان مورد علاقه اطرافیان خود هستید. آنهایی که به این رنگ علاقه دارند اغلب شکستها، خشونتها و دشواری های زندگی را تحمل کرده اند و با مشکلات فراوان مواجه شده اند.
آبی: نظم، پشتکار، تنهایی رنگ آبی از رنگهایی است که طرفداران زیادی دارد. اگر به این رنگ علاقه دارید، کاملاً می توانید هوس و احساسات و هیجانات خود را کنترل کنید. ظاهر آرام شما دیگران را وادار می کند که به شما احترام بگذارند و دوست دارید پیوسته مورد احترام و ستایش دیگران قرار بگیرید.
در خرید و پوشش لباس قناعت می کنید و به علت شرم و حیا و گاه غروری که دارید میل دارید اغلب تنها باشید. حماقت و عدم فهم دیگران شما را کسل می کند و کسانی که از نظر هوش و فهم بر شما برتری دارند شما را ناراحت می کنند. کارهای خود را از روی نظم و ترتیب و بر پایه قواعد معینی انجام می دهید. یکی از صفات مشخص شما پشتکار شماست.
ارغوانی: رنگ عارفها و روانگران رنگ اسرارآمیز و باشکوهی است. دوستداران این رنگ پیوسته مجذوب زیبایی ها و ظرافتها می شوند و مغرور و اجتماعی هستند. معاشرت با این دسته لذتبخش است که امور معنوی بیشتر می پردازند. ارغوانی رنگ مورد پسند عرفا نیز هست!
قهوه ای: قابل اعتماد اگر رنگ قهوه ای را دوست دارید کاملاً می توان روی شما حساب باز کرد. باثبات و مقدس، شاعرپیشه و کمی فیلسوف مآب هستید. به ندرت تغییر عقیده می دهید و با آن که کمتر تصمیم می گیرید اما هر بار که تصمیمی بگیرید آن را به مورد عمل می گذارید.
شما کاملاً در نگهداری پول و اسرار دیگران قابل اعتماد هستید. میل دارید پیوسته در عالم خودتان باشید و گاهی اوقات با اطرافیان خود رفتار خشونت آمیزی در پیش می گیرید. در عشق هرگز بدبین و تند نیستید.
خاکستری: احساس بی نیازی این رنگ مظهر چشم پوشی از خوشی های دنیاست. کسانی که به این رنگ علاقه دارند اغلب در زندگی احساس رضایت می کنند، خاکستری رنگ عقلا است و جوانانی که به این رنگ اظهار علاقه می کنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال میدانند و در زندگی احساس بی نیازی می کنند. در عشق بر افراد مسن تر از خود تمایل دارند و اغلب کسانی که از نظر فکر و ایده به آنها برتری دارند خیلی آسان طرف توجهشان قرار خواهند گرفت.
پرتقالی: صداقت آری، هوسبازی هرگز رنگی است ترکیبی و آنهایی که این رنگ را رنگ دلخواه خود می دانند متکی به نفس نیستند. اجتماعی و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار می کنند. نفوذ در این گونه افراد مشکل است کسی که آنها را دوست بدارد می تواند با او به آسانی ازدواج کند. هوسباز نیستند و اگر با کسی دوستی کنند صداقت و فداکاری دارند. اگر افراد این دسته با کسی که خصوصیات اخلاقی خودشان را داشته باشد ازدواج کنند سعادتمند می شوند.
سبز: کنجکاوی رنگ سبز طبیعت و تازگی است. اگر به این رنگ علاقه دارید زندگی با شما آسان است. نقطه اشتراک فراوانی با افراد علاقه مند به رنگ پرتقالی دارید روابط شما با دیگران بر پایه ی اصول و قرارداد است.
دوست ندارید که در زندگیتان حوادثی به وقوع پیوندد اما کنجکاوانه به ماجراهای زندگی دیگران توجه دارید.
فیروزه ای: اسرارآمیز و پند ناپذیر دوستداران این رنگ اسرارآمیزند و احساساتی و کارهای شخصی خود را به خوبی اداره می کنند. پشتکار دارند و باثباتند و به نصایح دیگران در مورد کارهای خود کمتر توجه دارند. فیروزه ای معمولا رنگ مورد علاقه ی خانمها است.
سیاه: خوش ذوقی و ظرافت طبع این رنگ برخلاف عقیده ی همگان رنگ نومیدی و عزا نیست بلکه نشانه خوش ذوقی و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران این رنگ هستید مسلماً به شخصیت اطرافیان خود احترام می گذارید و برای آن که دیگران را با ارزش و برجسته نشان دهید از هیچگونه کمکی به آنها دریغ نمی کنید و هرگز خود را به دیگران تحمیل نمی نمایید همچنین عقاید و نظریات دیگران را به آسانی می پذیرید.
یک نکته ی رنگی : اینکه توجه و علاقه شما به رنگها در طی زمان تغییر می کند بحثی نیست و این تغییر به این دلیل است که خصوصیات اخلاقیتان نیز در سالیان دراز تغییر خواهد کرد. اما اگر در مورد رنگی ناگهان عقیده خود را عوض کنید به علت ضعف شما و یا به علت نیازتان به تغییر محیط تلقی می شود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-23-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
.:: 15 میانبر کیبورد مفید برای افزایش کارایی در ویندوز ::.
اگر شما خود را یک کاربر حرفه ای یا حتی آماتور پی.سی بدانید، حتما ارزش میانبر های کیبرد در افزایش کارایی را درک می کنید. تقریبا اکثر کاربران، برای کارهایی مثل کپی و پیست کردن متن هایشان از کیبرد استفاده می کنند. یا وقتی وضع پایداری ویندوز وخیم می شود از میانبری مثل Ctrl + Alt + Delete استفاده می کنند. اینها میانبر های رایج و جا افتاده ای در میان کاربران هستند. اما یک بخش دیگر هم از میان بر ها هستند که در چند سال اخیر به ویندوز اضافه شده اند. اما متاسفانه بسیاری از کاربران از آنها بی اطلاع هستند. بنابر این اگر می خواهید به طور مختصر و مفید با 15 میانبر عالی برای افزایش کارایی، آشنا شوید؛ در ادامه این ایمیل همراه ما باشید.
تکان دادن یک کلمه ای اشاره گر با هر حرکت:
مشغول تایپ هستید. نگاهی به صفحه مانیتور می اندازید و می بینید یک کلمه در وسط خط شما اشتباه تایپ شده. احتمال زیاد از کلید های جهت دار کیبرد برای رسیدن به آن کلمه و ویرایشش استفاده می کنید. اشاره گر با هر بار فشار دادن کلید های جهت دار، یک حرف به عقب یا جلو می رود. از این به بعد کلید Ctrl را هم درگیر کنید تا اشاره گر مجبور شود یک کلمه به جلو یا عقب برود. به این ترتیب سرعت شما افزایش خواهد یافت.
انتخاب یک کلمه ای متون با هر حرکت:
گاهی وقتی مشغول تایپ هستید و متوجه اشتباه بودن چند کلمه می شوید، شیفت را می گیرید و با کلید های جهت دار ویندوز کلمه های غلط را انتخاب کرده، ویرایش می کنید. در این هنگام با هر بار زدن کلید های جهت دار، یک حرف انتخاب می شود. اما اگر دوباره به سراغ کلید Ctrl بروید، می توانید با هر بار زدن کلید، یک کلمه را انتخاب کنید.
حذف یک کلمه با هر حرکت:
کاملا طبیعی است که برای حذف کلمات از کلید Backspace استفاده کنید. اما این کلید هم حرف ها را پاک می کند. برای عملکرد سریع تر لازم است Ctrl را هم همراه بک اسپیس فشار دهید تا با هر بار فشار دادن این دکمه یک کلمه از متنتان پاک شود.
انتخاب تمام متن های خط فعلی:
برای این که بخواهید متن ها را در خط فعلیتان انتخاب کنید، راه درازی پیش رو ندارید! کافی است کلید شیفت را با دکمه Home یا End ترکیب کنید تا این عمل انجام شود. ضمنا یادتان باشد اگر کلید شیفت را با Home بگیرید، متون از اول خط تا جایی که اشاره گر در آن قرار دارد انتخاب می شوند. اما اگر از دکمه End استفاده کنید. متون از مکان اشاره گر تا انتهای خط انتخاب می گردند.
کوچک کردن تمامی پنجره ها:
می خواهید با یک حرکت تمام پنجره هایتان را مینیمایز (کوچک) کنید؟ از ترکیب کلید های ویندوز و M استفاده نمایید.
بین پنجره ها بچرخید:
اگر به هر دلیلی لازم شد بین پنجره های باز یا بسته گردشی داشته باشید، می توانید از ترکیب کلید های ویندوز و Tab استفاده کنید. در ویندوز 7 و ویستا، این کار در نمایی سه بعدی و لذت بخش انجام می پذیرد.
کامپیوتر را قفل کنید:
مطمئنا بازگشت به صفحه ی ورود پسورد و به عبارتی قفل کردن کامپیوتر، کاری است که با کیبرد، راحت تر و لذت بخش تر می شود. کلید ویندوز را با L ترکیب کنید و خلاص!
بالا آوردن تسک منیجر:
هنگامی که یک برنامه هنگ می کند یا از کنترل خارج می شود، تسک منیجر اهمیتی خارق العاده می یابد. گاهی اوقات تسک بار هم از کنترل خارج شده و راهی به جز Ctrl + Alt + Delete باقی نمی ماند. اما گاهی همین راه هم مسدود می شود. در این گونه وضعیت ها کلید های Ctrl + Shift + Esc در را برایتان باز می کنند و شما را به تسک منیجر می برند.
گرفتن اسکرین شات از پنجره فعال:
کلید Prt Scr (پرینت اسکرین) همیشه برای گرفتن اسکرین شات از صفحه محیا است. اما گاهی ما فقط نیاز داریم که از پنجره ی فعال اسکرین شات بگیریم. در این هنگام باید از چاشنی Alt استفاده کنیم. پس با ترکیب Alt + Prt Scr امکان اسکرین شات گرفتن از پنجره فعال محیا می شود.
تغییر نام یک فایل:
برای تغییر نام معمولا دو گزینه متداول وجود دارد. یکی کلیک راست و انتخاب Rename است. دیگری دو بار کلیک کردن با فاصله. اما یک راه دیگر هم وجود دارد و آن انتخاب فایل و فشردن کلید F2 است. این کار یک تغییر نام ساده نیست، بلکه فراتر از آن است! فرض کنید 5 فایل متنی دارید که می خواهید آن ها را با یک قالب خاص نام گذاری کنید. به طوری که همه ی آن ها دارای حرف Text باشند. کافی است فایل های مورد نظر را انتخاب کرده و F2 را فشار دهید. نام فایل ها به این صورت تغییر خواهد کرد: (Text(1) – Text(2) – Text(3
زوم کردن:
برای زوم کردن، از این به بعد به جای استفاده از ابزار ذره بین نرم افزار مربوطه و یا فشار دادن یک دکمه خاص، از ترکیب Ctrl و اسکرول موس استفاده نمایید. این کار در طیف گسترده ای از نرم افزار ها جواب می دهد و واقعا پر کاربرد است.
برگشتن به حالت زوم نرمال:
اگر از میانبری که در بالا ذکر شد، در مرورگرتان استفاده کنید؛ احتمالا در برگشتن به حالت نرمال کمی دچار مشکل خواهید شد. چرا که اولا شما حالت نرمال را گم می کنید، دوما مرورگرتان کمی کند عمل می کند. این مساله در باره بعضی از نرم افزار ها مانند مرورگرها هم صادق است. پس برای حل این مشکل کافی است کلید های Ctrl + 0 را بگیرید و به حالت نرمال بازگردید.
یک تب جدید در مرورگر باز کنید:
باز کردن یک تب جدید در مرورگر اصلا کار سختی نیست. چه با موس باشد؛ چه با کیبرد. اما به هر حال ممکن است بعضی ترجیح دهند برای این کار از میانبر کیبردی اش استفاده کنند. میانبری که عبارت است از Ctrl و T.
باز کردن تب های بسته شده:
شاید از بستن یک تب، احساس ندامت و پشیمانی کنید. در این مورد من شخصا استفاده از میانبر کیبردی را به هر روش دیگری ترجیح می دهم. پس Ctrl + Shift + T را فشار داده و خیال خودتان را راحت کنید.
فوکوس کردن روی جعبه ی جستجو / URL در مرورگر:
با ترکیب کلید های Ctrl + L می توانید به سرعت روی بخش جستجو یا بخش وارد کردن URL در مرورگرتان فوکوس کنید. این کار می تواند سرعت شما را تا حد زیادی هنگام جستجو افزایش دهد.
منبع : نارنجی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|