بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #321  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض مسجد وکیل


مسجد وکیل

مسجد وکیل شیراز در مجموعه بناهای زندیه، در کنار بازار وکیل و حمام وکیل در مرکز این شهر قرار دارد.این بنا یکی از بناهای زیبا و بسیار مستحکم دوره زندیه می‌باشد که از لحاظ هنری و معماری دارای اهمیت زیادی است، این مسجد بدستور کریم خان زند ساخته شده‌است. طرح این مسجد دو ایوانی بوده و دارای دو شبستان جنوبی و شرقی است.
شبستان جنوبی با ستون‌های سنگی یکپارچه و مارپیچ از شاخصه‌های معماری ایرانی واز مناطق دیدنی این مسجداست که دارای ۴۸ ستون سنگی یکپارچه می‌باشد.

مساحت این شبستان در حدود ۵ هزار متر مربع است و منبر چهارده پله‌ای یکپارچه از سنگ مرمر از زیبائیهای قسمت شبستان می‌باشد. گویند به فرمان کریم خان این سنگ از مراغه به شیراز آورده شد.
در سمت شمال مسجد طاق بلند و مهمی ساخته شده که به طاق مروارید معروف است و در دور این طاق با قلم درشت و خط ثلث عالی یکی از سوره‌های قرآن به صورت هلالی نوشته شده‌است.

این مسجد بر طبق بافت معماری سنتی این مرز و بوم در یک مجموعه اجتماعی قرار گرفته و هماهنگی زیبایی را در پیوند دین و دنیا، بوجود آورده‌است.کاشی کاری صحن و ایوان‌های شمالی و جنوبی نیز بسیار زیبا و از انواع هفت رنگ و معرق می‌باشد.
مسجد وکیل در سفرنامه به سوی اصفهان پیرلوتی این گونه معرفی شده‌است: "امروز خوشبختانه موفق شدم وارد مسجد کریم خان شوم بی شبهه اگر مدتی در این جا بمانم به همه محل‌هایی که دخول به آنها اکنون به طور کامل برایم ممنوع است، وارد می‌شوم. مردم این شهر نسبت به من بسیار ملایم و مهربانند. خطوط و نقوش معماری مسجد، ساده و بی آلایش است، ولی در همه جا، میناکاری و رنگ‌های سبز و قرمز دیده می‌شود و این تجمل به حد افراط رسیده‌است هیچ قسمتی از دیوار را نمی‌توان یافت که به دقت میناکاری نشده باشد. اکنون در کاخی لاجوردین و فیروزه فام هستیم."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #322  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض مسجد وکیل


مسجد وکیل

مسجد وکیل شیراز در مجموعه بناهای زندیه، در کنار بازار وکیل و حمام وکیل در مرکز این شهر قرار دارد.این بنا یکی از بناهای زیبا و بسیار مستحکم دوره زندیه می‌باشد که از لحاظ هنری و معماری دارای اهمیت زیادی است، این مسجد بدستور کریم خان زند ساخته شده‌است. طرح این مسجد دو ایوانی بوده و دارای دو شبستان جنوبی و شرقی است.
شبستان جنوبی با ستون‌های سنگی یکپارچه و مارپیچ از شاخصه‌های معماری ایرانی واز مناطق دیدنی این مسجداست که دارای ۴۸ ستون سنگی یکپارچه می‌باشد.

مساحت این شبستان در حدود ۵ هزار متر مربع است و منبر چهارده پله‌ای یکپارچه از سنگ مرمر از زیبائیهای قسمت شبستان می‌باشد. گویند به فرمان کریم خان این سنگ از مراغه به شیراز آورده شد.
در سمت شمال مسجد طاق بلند و مهمی ساخته شده که به طاق مروارید معروف است و در دور این طاق با قلم درشت و خط ثلث عالی یکی از سوره‌های قرآن به صورت هلالی نوشته شده‌است.

این مسجد بر طبق بافت معماری سنتی این مرز و بوم در یک مجموعه اجتماعی قرار گرفته و هماهنگی زیبایی را در پیوند دین و دنیا، بوجود آورده‌است.کاشی کاری صحن و ایوان‌های شمالی و جنوبی نیز بسیار زیبا و از انواع هفت رنگ و معرق می‌باشد.
مسجد وکیل در سفرنامه به سوی اصفهان پیرلوتی این گونه معرفی شده‌است: "امروز خوشبختانه موفق شدم وارد مسجد کریم خان شوم بی شبهه اگر مدتی در این جا بمانم به همه محل‌هایی که دخول به آنها اکنون به طور کامل برایم ممنوع است، وارد می‌شوم. مردم این شهر نسبت به من بسیار ملایم و مهربانند. خطوط و نقوش معماری مسجد، ساده و بی آلایش است، ولی در همه جا، میناکاری و رنگ‌های سبز و قرمز دیده می‌شود و این تجمل به حد افراط رسیده‌است هیچ قسمتی از دیوار را نمی‌توان یافت که به دقت میناکاری نشده باشد. اکنون در کاخی لاجوردین و فیروزه فام هستیم."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #323  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شبستان


شبستان
شبستان :قسمتی است از مسجدهای بزرگ که دارای سقف است. شبستان‌ها فضاهای سرپوشیده و دارای ستون‌های یک شکل و موازی‌اند که از یک طرف به صحن مسجد راه دارند. همچنین شَبستان مکانی بود در خانهٔ پادشاهان قدیم که خلوت‌خانه و حرم‌سرا و خوابگاه آنان به‌شمار می‌آمد. در دورهٔ قاجار در ایران شبستان را اندرون، اندرونی و زنانه می‌گفتند.




__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #324  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض داستان زیبای زندگینامه کلئو پاترا


داستان زیبای زندگینامه کلئو پاترا


کلئوپاتراي هفتم، ملکة مصر، دختر بطليموس هشتم بود: اسم مادرش معلوم نيست چه بوده، اما اين موضوع هيچ اهميتي ندارد؛ چون زني که زن بطليموس هشتم بشود معلوم است چه‌جور زني است.
اين بطليموس به بطليموس ني‌زن معروف بود، چون که صبح تا غروب مي‌نشست ني مي‌زد. مصري‌ها او را از مملکت انداختند بيرون، اما او چون خاصيت ارتجاعي داشت فوراً برگشت سرجاي اولش. با همة اين‌ها در سال 51ق.م. زندگاني را بدرود گفت و مملکت مصر را گذاشت براي کلئوپاترا و پسر برادر چهارده سالة او، بطليموس چهاردهم.
حالا چه‌طور شد که يک‌هو از بطليموس هشتم پريدند به بطليموس چهاردهم، مطلبي است که راستش من خودم هم درست سر در نمي‌آورم. ظاهراً بطليموس‌ها اين‌طوري بودند. علاوه بر اين، بطليموس‌ها در اوايل کار خون يوناني خالص درجه يک توي رگ‌هايشان جاري بود، ولي تا کار به کلئوپاترا و برادرزاده‌اش رسيد، ناچار مقداري خون ناخالص هم وارد خونشان شده بود، حالا از چه راهي من نمي‌دانم، به طوري که در آن موقع خونشان از درجة دو هم چيزي پايين‌تر رفته بود.
باري، کلئوپاترا و بطليموس چهاردهم آب‌شان توي يک جو نمي‌رفت، چنان که نبايد هم مي‌رفت، و ظاهراً کلئوپاترا حساب کار دستش بود. چون که در آن موقع فرمانرواي واقعي مصر خواجه‌اي بود به اسم پونتيوس، و کلئوپاترا گويا نتوانست دل‌ او را به دست آورد (گرچه حالا خودمانيم، چطوري مي‌توانست؟) اين بود که اوضاعش قدري ناجور شد و چيزي نمانده بود که همان نصفه تخت و نيم‌تاجش را ول کند و از ترس جانش به سوريه پناهنده شود. در اين موقع کلئوپاترا بيست و يک سال داشت و خيلي هم ناراحت بود، چون که احساس مي‌کرد در زندگي به هيچ‌جا نخواهد رسيد.
اما دست برقضا در همين ايام بود که يوليوس قيصر يا ژول سزار خودمان که مي‌گويند بزرگ‌ترين مرد رومي تاريخ بود1، تصميم گرفت سري به مصر بزند، چون که در آن‌جا، چنان که خواهيم ديد، کارهاي خيلي واجبي داشت. اما همين که قيصر وارد مصر شد، کلئوپاترا هم از آن‌طرف آمد تا راجع به مسائل جاري با قيصر وارد مذاکره شود.
کلئوپاترا ترتيبي داد که او را لاي لحاف گرم و نرمي پيچيدند و به حضور قيصر بردند. وقتي که قيصر لاي لحاف را باز کرد کلئوپاترا از آن تو در آمد و بقية شب را دربارة مسائل جاري في‌مابين دو کشور به مذاکره پرداختند. البته بعضي‌ها عقيده دارند که آن دو گاهي که حوصله‌شان از مسائل جاري في‌مابين دو کشور سر مي‌رفت قدري هم به مسائل غير جاري في‌مابين خودشان مي‌پرداختند، وليکن خود ما در اين خصوص عقيده‌اي ابراز نمي‌کنيم.
به هر حال، نتيجة مذاکرات اين شد که قيصر کلئوپاترا را دوباره بر تخت نشاند، منتها اين‌بار در کنار بطليموس پانزدهم که يک برادر ديگرش بود، چون که معلوم نيست به چه علت بطليموس چهاردهم دو روز قبل از به تخت نشستن کلئوپاترا و بطليموس پانزدهم با نهايت تاسف توي آب افتاده بود و غرق هم شده بود. يعني البته فقط سرش توي آب افتاده بود و باقي بدنش کنار حوض دراز کشيده بود. اين ابلهانه‌ترين شکل غرق شدن توي حوض است، چون که اگر قرار باشد آدم توي حوض غرق بشود اقلاً بايد تمام قد بپرد توي آب که آب‌تني مضبوطي هم کرده باشد.
اما از قضا عمر بطليموس پانزدهم هم چندان دراز نبود. يعني راستش نگذاشتند دراز بشود؛ چون که کلئوپاترا مختصر زهري به او خوراند که منجر به فوت او شد. (البته شما کلئوپاترا را به اين مناسبت مورد انتقاد قرار ندهيد؛ چون اصولاً در خانوادة بطالسه رسم بود که هر فردي مي‌‌بايست هر چندتا از ديگر افراد خانواده را که بتواند چيزخور کند.) اما در عوض کلئوپاترا خواهرش آرسينوئه را زهر نداد، بلکه يک شخص ديگر را وادار کرد به او زهر بدهد.
قيصر پنجاه و چهار سال داشت، کلئوپاترا بيست و يک سال. اما قيصر هنوز خيلي کاربر بود: لاغر و ترکه‌اي و، برخلاف آن‌چه شهرت دارد، ريزه اندام.
قيصر از اوايل پاييز آن سال تا اوايل پاييز سال بعد در مصر ماند و مرتب دربارة مسائل في‌مابين مذاکره کرد. نتيجة مذاکرات پسر بود و اسمش را سزاريون گذاشت که به معني «قيصرک» است. بدين ترتيب حالا ديگر کلئوپاترا حق داشت خودش را رسماً نامزد قيصر بداند.
قيصر بدش نمي‌آمد که او را بگيرد، ولي اشکال کارش در اين بود که در شهر خودش يک زن ديگر داشت. از آن‌جا که کارها هيچ‌وقت نبايد جور دربياد هميشه يک جاي کار خراب مي‌شود، عجيب اين‌جاست که در غالب موارد طرف زن دارد.
يوليوس قيصر هم مثل اسکندر کبير ـکه خيلي مورد ستايش او بودـ عقيده داشت که وجودش جنبة خدايي دارد. البته بدانيد که اين آقايان کافر بودند و خدايشان خداي خيلي مهمي نبود، بنابراين اگر هم وجودشان در آن موقع جنبة خدايي داشته بعداً که خدايان‌شان قلابي از کار در آمدند جنبة خدايي وجودشان هم ناچار خراب شد. در هر حال مقصود اين است که انسان خوب نيست اين‌قدر خودپسند باشد.
اما پوشيده نماند که قيصر کله‌اش طاس بود و موهاي شقيقه‌هايش هم سفيد سفيد شده بود2. و اما باز پوشيده نماند که قيصر غشي هم بود.
از اقدامات ديگر او يکي کتابي بود که دربارة قتل‌عام مردم گول نوشته بود، و ديگر آتش زدن کتاب‌خانة اسکندريه بود. البته قيصر نمي‌خواست کتاب‌خانه را آتش بزند، بلکه چون با جنگ دريايي مصر را شکست داده بود، دستور داد کشتي‌هاي جنگي مصر را در ساحل آتش بزنند، و از آن‌جا جرقه پريد توي کتابخانه و کتاب‌خانه هم آتش گرفت. تقصير از خود دانشمندان اسکندريه بود که بدون رعايت شرايط ايمني کتاب‌خانه را نزديک محل آتش زدن کشتي‌ها ساخته بودند.
در سال 44 ميلادي که کلئوپاترا به بازديد رم رفته بود رفقاي نزديک قيصر توطئه کردند و زدند و قيصر را کشتند. کلئوپاترا هم که ديد اين‌طور شد گذاشت و رفت3.
سه سال بعد کلئوپاترا مارکوس آنتونيوس (يا همان مارک آنتوني خودمان) را ديد که مردي بود چاق و ريشو. خوب. مي‌خواهيد چه‌طور بشود؟ چاقي که عيب نيست. مگر طاسي عيب بود؟ کلئوپاترا و آنتونيوس بلافاصه هم‌ديگر را پيدا کردند و تصميم گرفتند که به کمک هم آسيا را تسخير کنند، يا شايد هم آسياب را؛ چون که براي تسخير آسيا مي‌بايست از خواب‌گاه بيرون بيايند و چندين فرسخ راه بروند. و به علاوه آسيا همين جور منتظر نايستاده بود که آن‌ها بيايند تسخيرش کنند. معلوم بود که تقصير از کلئوپاترا است، چون که وقتي کلئوپاترا با قيصر هم بود باز دو نفري همين خيال را داشتند. عجب زني بود، نمي‌گذاشت مردها با خيال راحت کارشان را بکنند.
رابطة کلئوپاترا و آنتونيوس در حقيقت يک قرارداد پاياپاي بود، به اين معني که کلئوپاترا براي حفظ تاج و تختش احتياج به يک حامي گردن کلفت داشت و آنتونيوس هم احتياج مبرمي به سکة طلا داشت. اما مردم بدزبان اين واقعيات را ناديده گرفتند و پشت سر آن‌ها شروع کردند به بدگويي و همين‌طور بد گفتند و هنوز هم که هنوز است دارند بد مي‌گويند. تا به امروز درست دو هزار سال است. حتي وقتي کلئوپاترا براي آنتونيوس يک پسر و دختر دوقلو هم زاييد باز هم مردم دست برنداشتند.
اسم دوقلوها را اسکندر هليوس و کلئوپاتراسلن گذاشتند. من حتي اسم بچه‌ها را ذکر کردم که يک وقت خيال نکيند دارم از خودم در مي‌آورم. البته کلئوپاترا و آنتونيوس مخفيانه با هم ازدواج کرده بودند، و در اين وقت دوقلوها فقط چهارسال داشتند. بنابراين پيداست که هم‌ديگر را مي‌خواستند. آنتونيوس گرچه مانند قيصر جنبة خدايي نداشت، ولي خوب هرچه بود براي کلئوپاترا مونس بسيار خوبي به شمار مي‌رفت.
هيچ وقت هيچ‌کس نمي‌توانست پيش‌بيني کند که اين آدم يک لحظه بعد چه کاري خواهد کرد. البته اين تعجبي ندارد، چون کار ديگر آدم‌ها را هم نمي‌شود پيش‌بيني کرد و هرکس هم بگويد من مي‌کنم بي‌خود مي‌گويد. اما در مورد آنتونيوس قضيه به اين شکل بود که خودش هم نمي‌توانست؛ يا به عبارت ديگر اگر هم پيش‌بيني مي‌کرد به احتمال قوي پيش‌بيني‌اش غلط در مي‌آمد. به هر حال، چون آنتونيوس و کلئوپاترا ذوق‌شان با هم جور بود هم‌د‌يگر را خوب درک مي‌کردند. مثلاً بعضي شب‌ها که حوصله‌شان سر مي‌رفت لباس گدايي مي‌پوشيدند (چون گمان مي‌کنم گدايي در آن زمان اونيفورم مخصوصي داشته است) و تو کوچه‌ها ولو مي‌شدند. در خانه‌ها را مي‌کوبيدند و در مي‌رفتند و پنجره‌ها را با قلبه سنگ مي‌شکستند و غش غش مي‌خنديدند. خلاصه پيدا بود از هم‌ديگر خوششان مي‌آيد؛ چون اشخاصي که از هم‌ديگر خوششان مي‌آيد خيال مي‌کنند ديگران هم از آن‌ها خوششان مي‌آيد و خيلي لوس و بي‌مزه مي‌شوند.
کمي بعد از دوقلوها آنتونيوس ناچار شد براي کار واجبي به مسافرت برود. اين کار واجب عبارت بود از شکست مختصري که مي‌بايست در جنگ بخورد و برگردد.
اين سفر سه سال طول کشيد، و درست در همين موقع بود که فول ويا، زن آنتونيوس، جهان را بدرود گفت4. ولي آنتونيوس به جاي آن‌که اين فرصت را براي ازدواج با مادر دوقلوها غنيمت بشمرد، از آن‌جايي که پيش‌بيني‌اش هميشه غلط درمي‌آمد رفت اوکتاويا را گرفت که خواهر ناتني اوکتاويون يکي از دو شريک آنتونيوس در حکومت رم بود. آن وقت دوباره برگشت پيش کلئوپاترا. در اين موقع جيبش به کلي خالي شده بود و احتياج به دل‌داري کلئوپاترا داشت. به همين جهت با آن‌که قبلاً اوکتاويا را گرفته بود با کلئوپاترا هم ازدواج کرد. اين که مي‌گويند آدم زن‌دار نمي‌تواند باز هم زن بگيرد درست نيست؛ يعني چه نمي‌تواند؟ خلاصه آنتونيوس با کلئوپاترا ازدواج کرد و باقي‌ماندة عمر را با کلئوپاترا به پوشيدن لباس گدايي و ولو شدن توي کوچه‌ها و کوبيدن در خانه‌ها و شکستن پنجره‌ها و انواع و اقسام بي‌مزگي‌هاي ديگر گذراند. ضمناً يک بچة ديگر هم ترتيب داد. گاهي هم که کار ديگري نداشتند آنتونيوس صحبت تسخير آسيا و فرمانروايي بر دنيا را پيش مي‌کشيد. البته آنتونيوس براي اين مقصود اقداماتي هم مي‌کرد. مثلاً آرنج راستش را مي‌گذاشت روي زانوي راستش و چانه‌اش را مي‌گذاشت روي شستش و مدت درازي در فکر فرو مي‌رفت. ولي بدبختانه از اين اقدامات کمترين نتيجه‌اي به دست نيامد.
آنتونيوس سنش که از پنجاه گذشت روزبه‌روز چاق‌تر و پخمه‌تر و مي‌خواره‌تر شد، تا آن‌جا که کلئوپاترا پيش خودش فکر کرد که عشق آن‌ها يک‌سوةتفاهم محض بوده است.
رومي‌ها هم از جريانات اسکندريه خيلي دلخور بودند و حوصله‌شان سررفته بود. طولي نکشيد که اوکتاويون پسرخواندة يوليوس قيصر و برادر زن خود آنتونيوس عصباني شد و شوهر خواهر خودش را در آکتيوم چنان شکست داد که خود آنتونيوس مات و متحير شد. بعضي آدم‌هاي ياوه‌سرا مي‌گويند کلئوپاترا خودش آنتونيوس را به اوکتاويون لو داد و خودش هم درست وسط هيرو وير جنگ ول کرد و با يک پيغام دروغ که براي آنتونيوس فرستاد سبب شد که آنتونيوس خودکشي کند.
اما جريان ماوقع هرچه بود، حقيقت اين است که کلئوپاترا فقط سعي مي‌کرد که برخلاف جريان سيلاب شنا نکرده باشد.
مي‌توان فرض کرد که بعد از اين قضيه کلئوپاترا حاضر بود با اوکتاويون کنار بيايد. ولي بدبختانه اوکتاويون آدم نحس بدعنقي بود که چشم‌هاي سرد و بي‌حالت ريزي داشت و شلوار پشمي دراز مي‌پوشيد و مدام دم از عفت و عصمت مي‌زد، و بدتر از همه تصميم گرفته بود کلئوپاترا را به رم ببرد و توي قفس کند و به نمايش بگذارد. کلئوپاترا فهميد که اين کار آخر و عاقبت خوبي ندارد، و اين بود که با آن‌که هنوز سي‌ونه‌ سال بيش‌تر نداشت تصميم گرفت که شخصاً اقدام به فوت کند.
اين را هم بگويم که راجع به قضية افعي و سبد انجير من تحقيقات مفصلي کردم ولي چيزي دستم را نگرفت. بايد ببخشيد.
کلئوپاترا آخرين ملکة مصر بود، و بعد از او مصر ضميمة قلمرو ملال‌انگيز اوکتاويون شد ــکه همان امپراتوري روم باشد.
ترانه‌سازان و داستان‌سرايان و نمايشنامه‌نويسان به کلئوپاترا حسادت فراوان کرده‌اند و خيلي دنبالش حرف زده‌اند. ولي راستش را بخواهيد هيچ دليلي در دست نيست که اين دختر غيراز يوليوس قيصر و مارکوس آنتونيوس با مرد ديگري کار بد کرده باشد. حالا اگر شما باز هم ميل داريد زندگي او را به صورت يک عياشي دورو دراز پيش خودتان مجسم کنيد، البته اخيتار با شماست.
دربارة برو روي او عقايد و آرا مختلف است. حتي دربارة رنگ پوست و ارتفاع بيني‌اش اختلاف هست. اگر از من مي‌پرسيد مي‌گويم کلئوپاترا زن چشم و ابرو مشکي بسيار خوشگلي بود. و بيني‌اش هم هيچ عيبي نداشته. قدر مسلم اين است که وقتي دستي به سرو روي خودش مي‌برده قيصر از ديدنش زهره‌ترک نمي‌شده.
و اما براي ثبت در تاريخ.
پسر کلئوپاترا و آنتونيوس را اوکتاويا (که همان بيوة آنتونيوس باشد) بزرگ کرد.
کلئوپاتراسلن، که خواهر دوقلوي آن پسر باشد، عاقبت زن جويا، پادشاه نوميديه، شد.
اسکندرهليوس را هر کاري کردند هيچ چيزي از آب درنيامد.
پي بطليموس فيلادلفيوس را من در تاريخ گم کردم.
سزاريون، پسر قيصر، را هم اوکتاويون بدعنق اعدام کرد؛ در صورتي که اگر او را به حال خود گذاشته بودند حالا جزو عتيقه‌جات بسيار عالي بود و کلي قيمت داشت.
چنان که لابد اطلاع داريد خود اوکتاوين هم بعدها به نام امپراتور اوگوستوس برتخت نشست و يکي از اشخاص بزرگ تاريخ شد، و با آن‌که چند رقم بيماري عجيب و غريب داشت که پزشکان آن دوره را حيران کرده بود مدت چهل سال بر امپراتوري روم حکومت کرد.
از جملة بيماري‌هاي او يکي اين بود که هر سال در فصل بهار حجاب حاجزش بزرگ مي‌شد. ديگر اين که کرم حلقوي داشت و از ترس کرم‌ها مي‌ترسيد آب‌تني کند، چون در آب کرم‌ها سر به جانش5 مي‌گذاشتند و ناراحتش مي کردند.
بنابراين بايد گفت چه خوب شد که گلوي اين آدم پيش کلئوپاترا گير نکرد؛ چون که آن طفل معصوم بدون کرم حلقوي هم به قدر کافي گرفتاري داشت. کسي چه مي‌داند، شايد هم کلئوپاترا از ترس کرم حلقوي اوکتاويون بود که به افعي پناه برد.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #325  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ديدار ژنرال آيرونسايد با ژنرال رضاخان پهلوي و تشويق او به كودتا ـ آيرونسايد


ديدار ژنرال آيرونسايد با ژنرال رضاخان پهلوي و تشويق او به كودتا ـ آيرونسايد


ژنرال رضاخان پهلوي


سيد ضياء طباطبايي

دهم بهمن سال 1299 هجری (30 ژانويه 1921) و در جریان بحران کابینه، ژنرال ادموند آيرونسايد Edmund Ironside فرمانده نيروهاي انگليسي در ايران با ژنرال رضاخان پهلوي فرمانده تيپ قزاق مستقر در قزوین ملاقات و به نوشته بيشتر مورخان، اورا تشويق به كودتا كرد. طبق همين نوشته ها، در اين ملاقات به ژنرال رضاخان گفته شده بود كه قرار است سيد ضياء طباطبائي يزدي كه از كسوت روحانيت خارج شده بود پس از كودتا رئيس الوزراء شود و فعلا تغيير رژيم و برکناري شاه مطرح نيست.
درپی این ملاقات، تماس مستقیم سید ضیاء با ژنرال رضاخان برقرار شد و 29 بهمن كه يگانهاي تيپ قزاق به حومه تهران رسيدند و فرستادگان احمدشاه را كه براي مذاكره رفته بودند بازداشت كردند، سيد ضياء به نيروي قزاق پيوست و گفته شده است كه برابر سه ماه مواجبشان را به آنان پرداخت كرد. اگر اين خبر درست باشد، منبع پول قطعا خود او نبوده است، زيرا كه چنين پولي را از خود نداشت. نيروي قزاق سوم اسفند 1299 تهران را متصرف شد.
از همان مهر سال 1299 (13 اکتبر 1920) که ژنرال آيرونسايد براي فرماندهي نظاميان تحت فرمان دولت انگلستان در ايران! وارد تهران شد بررسي و مطالعه براي انجام كودتا و ... آغاز شد ه بود.
آيرونسايد (متولد ششم ماه مي 1880 و متوفي در 22 سپتامبر 1959) قبلا در جنگ با بوئرها در افريقاي جنوبي شرکت کرده و مدتي نيز به عنوان يک افسر اطلاعاتي مراقب فعاليت هاي آلمان در جنوب غربي آفريقا بود. وي در جريان جنگ جهاني اول، نخست فرمانده يکان چهارم کانادايي و سپس فرمانده يک تيپ انگليسي بود. آيرونسايد در سال 1919 ماموريت يافته بود تا در جريان جنگ داخلي روسيه، در جنوب اين کشور به نيروهاي ضد انقلاب (معروف به سفيدها) کمک کند و سپس در جريان فروپاشي امپراتوري عثماني مانع مداخله نيروهاي دو کشور شرقي بالکان در مسئله شود. وي اواخر آگوست 1920 و پس از انجام آن ماموريت به فرماندهي نيروها و نظاميان عامل انگلستان در ايران منصوب و در اکتبر همان سال وارد تهران شد. ماموريت او در ايران مانع شدن از رخنه بلشويک ها به اين کشور به هر ترتيب بود (و ازجمله روي کار آوردن يک نظامي قدرتمند حتي با انجام يک کودتا).
آيرنسايد پس از انجام آن ماموريت، به شرکت در مذاکرات مربوط به مستعمرات انگلستان به قاهره دعوت شد. در اينجا چرچيل از او خواست که به بغداد برود و راه حلي براي مسائل در شرف وقوع عراق که با کشور شدنش احتمال اختلافات نژادي ـ مذهبي مي رفت بيابد که در جريان بازگشت به ايران جهت دادن اندرز به افسران خود و از آنجا رفتن به بغداد هواپيماي او فرود توام با سقوط کرد و شديدا مجروح شد که ماهها در بيمارستان بستري بود.
آيرونسايد پس از درمان، در انگلستان به فرماندهي دانشکده ستاد منصوب و در سال 1937 فرماندار جبل طارق شد. وي در جريان جنگ جهاني دوم مدتي رئيس ستاد بود. او مدتي نيز در جبهه فرانسه فعال بود. آيرونسايد قبلا پيشنهاد کرده بود که قبل از اقدام هيتلر به لشکرکشي به اسکانديناوي، انگلستان اين منطقه را تصرف کند که مورد توجه قرار نگرفت که بعدا اين بي اعتنايي به پيشنهاد آيرونساند يک اشتباه بشمار آمده است. آيرونسايد با درجه فيلد مارشالي و لقب بارون Baron بازنشسته شد و به نوشتن خاطرات و تا پايان عمر به دادن اندرز استراتزيک سرگرم بود.


Gen. Edmund Ironside
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #326  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض کارنامه تحصیلی دوره ناصرالدین شاه

کارنامه تحصیلی دوره ناصرالدین شاه
نمره همایونی از همه بیشتر است غیر از نمره انضباطش البته بدترین نمره انضباط را پسر قاتل امیر کبیر دارد!
کارنامه تحصیلی دوره ناصرالدین شاه




مجوز خرید 1 دستگاه رادیو



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #327  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض اولین قربانی تصادف رانندگی در ایران


اولین قربانی تصادف رانندگی در ایران

غلامحسین درویش معروف به درویش خان یکی ازنامداراترین موسیقی‌‌دانان ایران، اولین قربانی تصادف رانندگی در ایران است.

ماجرا از این قرار است که:آخر شب دوم اسفند ماه سال ۱۳۰۵ هجری شمسی جهت عزیمت استاد از محفل موسیقی به منزل درشکه ای دو اسبه کرایه می‌کنند و استاد سوار بر درشکه به طرف منزل حرکت می‌نماید.
درآن زمان اتومبیل به تازگی وارد خیابانهای شهر شده بود و تعداد آنها به سختی به ۵۰ دستگاه می‌رسید و همچنین اخذگواهی نامه رانندگی هنوز وجود نداشت و رانندگان عموما” ناشی بودند و قوانین راهنمایی و رانندگی نیز نه وجود داشت و نه اعمال می‌شد.


زمانیکه درشکه حامل درویش خان از خیابان امیریه به سمت شمال می‌پیچد، اتومبیل فوردی از جهت مخالف با درشکه و اسبهای آن تصادف می‌کند ، اسبهای درشکه درجا تلف می‌شوند و استاد از درشکه به بیرون پرتاب شده و از ناحیه سر به زمین برخورد می‌کنند، بلافاصله مردم رسیده و مجروح را به بیمارستان نظمیه تهران که بهترین بیمارستان آن زمان تهران بود می‌رسانند.
اما متاسفانه ضربه سنگین بوده و استاد گرانقدر موسیقی ایران بعد از ۵ روز ، به دلیل ضربه مغزی فوت نموده و جامعه موسیقی را سیاه پوش و داغدار فقدان خود می‌نماید . درویش خان در زمان مرگ ۵۴ ساله بود، پیکر استاد را در گورستان ظهیر الدوله جنب مزار مراد خود ظهیرالدوله داماد درویش مسلک ناصرالدین شاه دفن نمودند.
مزار درویش خان در خیابان دربند گورستان ظهیر الدوله پایین آرامگاه ظهیرالدوله است .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #328  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


فارابي

فارابي، در حدود سال257 هجري قمري/ 870 ميلادي در دهکده «وسيج» از ناحيه پاراب (فاراب) در فرارود (شهر اُترار کنوني در جنوب قزاقستان) يا پارياب (فارياب) خراسان در افغانستان کنوني به دنيا آمد. در جواني براي تحصيل به بغداد رفت و نزد «متي بن يونس» به فراگرفتن منطق و فلسفه پرداخت. سپس به حرّان سفر کرد و به شاگردي «يوحنا بن حيلان» درآمد. از آغاز کار، هوش سرشار و علم آموزي وي سبب شد که همه موضوعاتي را که تدريس مي‌شد، به خوبي فرا گيرد. به زودي نام او به عنوان فيلسوف و دانشمند شهرت يافت و چون به بغداد بازگشت، گروهي از شاگردان، گرد او فراهم آمدند که «يحيي بن عدي» فيلسوف مسيحي يکي از آنان بود. در سال 330 هجري قمري(941ميلادي) به دمشق رفت و به «سيف الدوله حمداني» حاکم حلب پيوست و در زمره علماي دربار او درآمد. فارابي در سال 338 هجري قمري(950 ميلادي) در هشتاد سالگي در دمشق وفات يافت. مورخان اسلامي معتقدند که فارابي فردي زهد پيشه و عزلت‌گزين و اهل تامل بود. اعراض او از امور دنيوي به حدي بود که با آن که «سيف الدوله» برايش از بيت‌المال حقوق بسيار تعيين کرده بود، به 4درهم در روز قناعت مي‌ورزيد. فارابي در انواع علوم بي همتا بود. چنانکه درباره هر علمي از علوم زمان خويش کتاب نوشت و از کتاب‌هاي وي معلوم مي‌شود که در علوم زبان و رياضيات و کيميا و هيات و علوم نظامي و موسيقي و طبيعيات و الهيات و علوم مدني و فقه و منطق داراي مهارت بسيار بود. درست است که «کندي» نخستين فيلسوف اسلامي است که راه را براي ديگران پس از خود گشود؛ اما او نتوانست مکتب فلسفي تأسيس و ميان مسائلي که مورد بحث قرار داده‌است، وحدتي ايجاد کند. در صورتي که فارابي توانست مکتبي کامل را بنيان نهد. «ابن سينا» او را استاد خود مي‌شمرد و ابن رشد و ديگر حکماي اسلام و عرب، برايش احترام بالايي قائل بودند. در سنت فلسفه اسلامي، فارابي را بعد از ارسطو که ملقب به «معلم اول» بود، معلم ثاني لقب داده‌اند. فارابي نخستين فيلسوف مسلمان و از بزرگ‌ترين متفكران تاريخ است كه تاثير شگرفي بر جهان انديشه گذاشته است. اهميت فارابي تنها در اين نيست كه از برجسته‌ترين شارحان آثار ارسطو و افلاطون است بلكه او در بسياري از مباحث فلسفي موسس يا صاحب‌نظر است. اگر به آراي فلسفي او نگاهي بيندازيم و موضوعات فلسفي‌اي را كه فارابي وارد كرده بررسي كنيم گستره و عمق كارهاي فارابي به چشم مي‌آيد و شخصيت مستقل و ممتاز او از لا‌به‌لاي آثارش جلوه‌گر است. او در فلسفه تعمق كرده و در كليات عالم انديشيده و دُرَر گرانبهايي را به عالم انديشه عرضه داشته و اسرار آن را در حد طاقت بشري كشف كرده است. تا قبل از فارابي فلسفه آن مقام و منزلت اصلي خويش را بين مسلمين نداشت. او با تلاش خويش معضلات و مشكلات را از سر راه فلسفه برداشت. فلاسفه يونان دغدغه معارف عقلي داشتند اما فارابي دغدغه دين و عرفان را نيز داشت. معرفت شناسي فارابي به نحوي توسعه دايره شمول فلسفه را به همراه دارد زيرا در سخنان فلاسفه پيشين مهم‌ترين يا به عبارتي فقط مصداق موضوع فلسفه- واجب‌الوجود- چندان جدي گرفته نمي‌شد و مباحث فلسفي از عمق لازم برخوردار نبود. اما فارابي مباحثي چون واجب‌الوجود، عقل، تقسيم موجودات، انواع علل و غيره را به شكل كامل وارد اين ميدان كرد. فارابي به وضوح به تمايز منطقي ميان وجود و ماهيت و زيادت وجود برماهيت قائل است و اين بحث را زيربناي بحث‌هاي ديگر خويش قرار داده و در كتاب گرانسنگ «فصوص‌الحكم» خويش بحث را با اين موضوع آغاز كرده است. همچنين او در مباحث فلسفي، واجب و ممكن را به جاي حادث و قديم نشانده است كه اين موضوع در بحث مناط نياز معلول به‌علت از مباحث كليدي فلاسفه است و مشكل قديم زماني و حادث ذاتي بودن عالم را حل مي‌كند. ديگر نكته مهم در بحث وجودوماهيت اين است كه فارابي معتقد به حدوث ذاتي ماهيت است و اتصال و قرب و بعد آنها به مبدا واجب را از ناحيه وجود شان مي‌داند. عقل نيز از ديگر مبحث مورد توجه فارابي است. مخلوق اول و ويژگي‌هاي آن از ديگر مباحث كليدي ورود به انديشه فارابي است. او در «رسالة في‌العقل» انواع و مراتب عقل و ويژگي‌هاي هر مرتبه را با دقت توضيح داده است. او انواع عقل را به اصناف مردم نسبت داده و از عوام تا حكما را داراي انواع و مراتب عقل از بالفعل تا عقل بالمستفاد مي‌شمرد. فارابي براي اثبات خداوند دو نوع برهان ارائه مي‌دهد يك نوع برهان طبيعي و تأمل در طبيعت و پي بردن از فعل به فاعل كه مختص عوام و براي مردمي‌كه غور در الهيات ندارند عرضه شده و يك سري براهين عقلي كه طريقه حكماي الهي است و اين روش را بر ساير روش‌ها ترجيح مي‌دهد و آن را مخصوص اهل خرد و انديشمندان مي‌شمرد. برهان اسد و اخصر از اين دست براهين است. در فلسفه فارابي توجه ويژه‌اي به حكمت عملي شده است. او به‌نظريه‌پردازي در مورد سعادت بشر و لذت و الم پرداخته و راه نيل به سعادت را بهره بردن جامعه از حاكم عالمي‌دانسته كه خود مصداق انسان كامل است. نظريه سياسي فارابي كه جزئي از علوم مدني از نظر اوست مبتني بر نظريه نبوت است كه اين بحث از عالي‌ترين مباحث فارابي است. سياست از نظرفارابي داراي تقدس است به همين جهت در كتاب آراي اهل مدينه فاضله، ابتدا بحث را با موجود اول شروع مي‌كند كه اين نشان دهنده جهت گيري الهي فارابي در بحث اجتماعي و سياسي است زيرا هدف او ارائه الگويي است كه جامعه را به سعادت واقعي برساند نه سعادت موهوم. به همين دليل او ويژگي‌هاي انواع مدينه‌ها را ذكر مي‌كند و سعي در تطبيق مفهوم سعادت با آنها دارد تا نشان دهد كدام مدينه و حاكم روبه‌سوي سعادت دارد. فارابي براي حاكم مدينه فاضله خويش خصوصياتي را ذكر مي‌كند كه تنها قابل انطباق بر پيامبر و امام است. فارابي در منطق نيز داراي تاليف است. او مجراي انتقال منطق صوري ارسطويي به مسلمانان است و در تاليفات منطقي خويش عناوين و ابواب بحث را دقيقا مطابق منطق ارسطو بيان مي‌كند و به شرح آن مي‌پردازد



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #329  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض فلسفه سیزده بدر در ایران باستان:.


فلسفه سیزده بدر در ایران باستان:.

ایرانیان باستان اعتقاد داشتند که عدد 13 نحس می باشد ، از نظر علمی عقیده ی آنها کاملا درست می باشد ! البته در رسانه های امروزی هیچ اشاره ای به اینگونه مسائل نمی شود و دلیل آن هم ترس از خرافی شدن عقاید و همچنین کم بودن سطح علمی جامعه می باشد ..
در واقع فلسفه عدد 13 بر می گردد به طرز قرار گیری ستاره ها و منظومه خورشیدی ؛ جمعی از دانشمندان بر این باورند که اجسام خیلی بزرگ ( مانند ماه ، یا حتی کوه ) نوعی فرکانس از خود منتشر می کنند که بر بازده و عملکرد مغز جانوران خصوصا انسان مستقیما تاثیر ( خوب یا بد ) دارد . این مسئله پایه و اساس خیلی از عقاید را ثابت می کند . ( در باره این موضوع مطالب بسیار زیادی وجود دارد که به دلیل مختصر گویی از آوردن آنها در این متن خود داری نمودم ) .

ایرانیان باستان این روز ( 13 فروردین ) را در طبیعت به جشن شادی می پرداختند تا بدین وسیله خود را از نحسی آن حفظ کنند . از آداب این روز می توان به گره زدن سبزه و دور انداختن یا به قولی به آب دادن سبزه اشاره کرد . در گذشته دختران و پسران دم بخت سبزه ها را گره می زدند و آرزو می کردند تا در سال جدید تشکیل خانواده دهند ، یک شعر نیز وجود دارد که دختران در هنگام گره زدن این سبزه ها می خواندند " سال دیگه ، سیزده به در ، خونه شوهر ، بچه بقل " که من هرچه در منابع در دسترسم جستجو کردم نتوانستم قدمت این شعر را از دوران قاجار بیشتر پیدا کنم ! البته گره زدن تنها مختص دختران و پسران دم بخت نمی باشد و همه می توانند سبزه ای گره زده و آرزو کنند . عقیده بر این بوده است که وقتی گره باز شود ، مشکلات حل شده و آرزو بر آورده می شود .

دور انداختن سبزه ها هم به این دلیل بود که ایرانیان باستان عقیده داشتند بدی ها و مریضی ها در این سبزه جمع شده و با به آب دادن یا به دور انداختن آن این پلیدیها و مریضی ها را از خود دور می کردند .

در ضمن این روز متعلق به خدای باران می باشد و در مراسم 13 به در دعا برای بیشتر شدن و به موقع بودن باران در سال جدید وجود داشته که با گذشت زمان این رسم از میان رفته.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #330  
قدیمی 10-01-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آرامگاه دانیال نبی در شوش



دانیال در باور ادیان ابراهیمی یکی از پیامبران بنی اسرائیل(قرن هفتم پیش از میلاد) است. دانیال به زبان‌عبری به معنای «خدا حاکم من است» می باشد. در سال ۶۵۵ پیش از میلاد وی را به دربار «بخت النصر» پادشاه بابل به اسارت بردند. وی در آنجا به علوم کلدانیان و زبان مقدس واقف گردید و در حکمت از آنان پیشی گرفت. اولین واقعه‌ای که سبب نفوذ دانیال نبی گردید تعبیر خواب نبوکد نصر بود. بدین گونه ادعای پیغمبری نمود و مورد توجه آن پادشاه قرار گرفت. وی به همراه عده‌ای از قوم یهود به ایران مهاجرت نمود ودر شوش ساکن شد ودر آنجا درگذشت.
آرامگاه دانیال نبی در ساحل شرقی رودخانه شاوور و روبروی تپه ارگ قرار دارد. بنای زیارتگاه او شامل دو حیاط است. بر روی گنبد مخروطی – پله‌ای قرار دارد که نوع رایج گنبدهای منطقه‌است.

دانیال

دانیال در دربار نبوکدنصر در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه یهـودا، نبوکدنصر پادشاه بابل با سپاهیان خود به اورشلیم حمله کرد و آن را محاصره نمود. خداوند اجازه داد که او یهویاقیم را به اسارت گیرد و ظروف مقدس خانه خدا را غارت کند. او کسانی را که اسیر کرده بود با خود به معبد خدای خویش در بابل برد و ظروف را در خزانه معبد گذاشت. نبوکدنصر به وزیر دربار خود اشفناز دستور داد از میان شاهزادگان و اشرافزادگان یهودی اسیر شده، چند تن را انتخاب کند و زبان و علوم بابلی را به آنان یاد دهد. این افراد میبایست جوانانی باشند بدون نقص عضو، خوشقیافه، با استعداد، تیزهوش و دانا، تا شایستگی خدمت در دربار را داشته باشند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها