در میان من و تو فاصله هست
یک صمیمیت شفاف به لبهای تو عاشق شده است
و به آلوی لبان تو خریدار شدم
باز هم با سید خالی خود برگشتم
چشم آلوی فروشنده زنی عربده جو
با تمسخر ز پس سایه ی درویشی من می لغزد
به سراغ دل افتاده ی خود افتادم
همه جا را تک و رو کردم و جستم
به جز از جیبِ سرم ، که به سیاهی شب تنهایی
و به آن سرعت انبوه که از موج و صدا برتر بود
آسمان سینه ی خود را بدرید
در نگاه متعجّب شده ام عکس سما بازی کرد
نور به ژرف ترین نقطه ی افلاک رسید
نگاه گنگ من از پرده ی قدس ملکوت بالا رفت
نه ثابت و نه به کوفی و شکسته
وز همه ویژگی هایی که در همه اذهان بشر می گنجد
لایحه بودند ، که ثابت شده در علم خدا
و در این وسعت پر نور ، که از کون و مکان بیرون بود
و صداهای غریبه که به اصوات لسان ها :
عبری ، فارسی و ترکی شهادت داشت
بانگی شفاف تر از حرف و هجا
دید که دل گمشده ی من به سراغ نفسِ
از سپیده همه جا پر شده بود...
همه می خواست ، که کالای خود ارزانی دهد
من به آلوی لبان تو خریدار شدم
همه دارایی خود را که به جز سایه ی تنهایی نبود
پیش تو ریختم و میوه طلبگار شدم
سبدم پر شد از آلوی لب فاصله ها
و نگاه زن بازار پس سایه ی دارایی من لغزی خورد
در میان من و تو فاصله هست .
و چه یک فاصله ی شیرینی !...
دکتر جعفر محمد ترمذی