تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسامی دانشمندان ایران باستان
اين اسامی شامل ریاضیدانان، دانشمندان و مخترعان قبل از اسلام و ابتدای ورود اسلام به ايران است.
1) اسکیلاس : دورهی هخامنشی، « زمان حکومت داریوش _ از سال 446 تا 486 ق.م »، دریانورد و کاشف و مهندس سازندهی قنات.
2) ستاسپ : دورهی هخامنشی، « زمان حکومت خشایارشا، از سال 486 تا 521 ق.م » دریانورد و کاشف.
3) بویر اندا : دورهی هخامنشی، « زمان خشایارشا » مهندس.
4) آرتاخه : دورهی هخامنشی، « زمان خشایارشا » مهندس و سازندهی کانال آتوس.
5) استانس : دورهی هخامنشی، شیمیدان و استاد دموکریتوس.
6) برازه : دورهی ساسانی، « زمان فرمانروایی اردشیر _ 226 تا 241 م » مهندس و احیا کنندهی شهر فیروزآباد ( در فارس ).
7) برانوش : دورهی ساسانی، سازندهی شادروان شوشتر.
8) فرغان : دورهی ساسانی، سازندهی طاق کسری.
9) جهن برزین : دورهی ساسانی، سازندهی تخت طاقدیس.
10) شیده : دورهی ساسانی، سازندهی کاخ خورنق.
11) ابولؤلو ( پیروز نهاوندی ) : هنرمند، صنعت گر و سازندهی آسیابهای بادی و قاتل عمربن خطاب ( خلیفهی اعراب و متجاوز به ایران ).
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نشان فروهر در فرهنگ ایران باستان
نشان فروهر در فرهنگ ایران باستان
واژه فروهر يا « فره وشی » واژهای است اوستايی كه در زبان پهلوی فروهر آمده است. البته اين كلمه در گاتها نيامده ولی بسياری از بخشهای اوستا دربرگيرنده مطالبی در رابطه با آن است.
نگارهی فروهر نشان دوران هخامنشی است كه صد البته پيش از اين قوم بوجود آمده است. در حقيقت فروهر يكی از پنج جز بوجود آورنده آدمی است. در اوستا اينگونه آمده است كه وجود آدم زنده از پنج جز ساخته شده است. ( تن، جان، روان، وجدان، فروهر ).
فروهر نماد یکی از نیروهای جهان هستی است که در آدمی نیز وجود دارد. این نیرو که سرچشمهاش اهورامزدا است، روشن کننده راه پیشرفت و نیروی پیش برنده و انگیزه دهنده است. نگاره فروهر در فرهنگ ایرانی، نشانهی دو نماد میهنی و دینی میباشد.
• نماد میهنی : از دوران پادشاهی مادها و سپس شاهنشاهی هخامنشیان نگاره فروهر نشانهی نماد میهنی بوده و آدمی را در پیکره و سیمای شاهین تیز چنگ و بلند پروازی نشان میدهد که آنرا نماد توانایی، سر بلندی و فر و شکوه میدانستند و پرچمهای خود را به نما و سیمای شاهین میآراستند.
• نماد دینی : ایرانیان پیرو « اشو زرتشت » برای این نیروی مینوی که بن مایه آن جنبش و پیشرفت بسوی رسایی، فرامایگی و والایی است، هیچ پیکرهای را بهتر و شایسته تر از شاهین نیافتند و آنچه که در گذشته نشانه فر و شکوه و سربلندی بود و انگیزه ملی و میهنی داشت با اندک دگرگونی در سر و پای شاهین به سیمای کنونی در آوردند، تا هم بن مایه مینوی را نشان دهد و هم نمودار سر بلندی و سرفرازی ایرانیان باشد.
- چهره فروهر همانند آدمی است، از این رو گویای پیوستگی با آدمی است، او پیری است فرزانه و کار آزموده، نشانهای از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فراگیری از آنان دارد.
- دوبال در پهلوها که هر کدام سه پر دارند. این سه پر نشانه سه نماد « پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک » که همزمان انگیزه پرواز و پیشرفت است.
- در پایین تنه فروهر سه بخش، پر هایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار نادرست و یا پست میباشند، از این رو آن را، آغاز بدبختی ها و پستی برای آدمی میدانند.
- دو رشته که در سر هر یک گردی ( پایین حلقه ) بصورت چنبره شدهای، در کنار بخش پایینی تنه میباشند، نماد « سپنتامینو و انگره مینو » هستند که یکی در پیش پای و دیگری در پس آن است. و این رشتهها هر یک در تلاش هستند که آدمی را بسوی خود بکشند. این نشانهی آنست که آدمی باید به سوی سپنتا مینو ( خوبی ) پیش رود و به انگره مینو ( بدی ) پشت نماید.
- یک گردی ( حلقه ) در میانه بالاتنه فروهر وجود دارد این نشان، جان و روان جاودان است که نه آغاز و نه پایانی دارد. این حلقه نشانهی آنست كه انسان وظيفه دارد از بند وابستگی های دروغين در اين جهان در گذرد تا شايستگی و توانايی پرواز به سرچشمهی خورشيد حقيقت را بيابد.
- یک دست فروهر کمی به سوی بالا و در راستای سپنتا مینو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی راستی و والایی و درستی میباشد. در دست دیگر حلقهای وجود دارد که نشانهی وفاداری به عهد و پیمان میباشد و نشانگر راستی و پاک خویی و جوانمردی است.
- بایسته است که بدانیم ؛ فروهر جایگزینی برای اهوارمزدا نیست. و بر خلاف دیگر دینها بویژه دینهای ابراهیمی، دین زرتشت هرگز دادن ویژگیهای انسانی برای خداوند یکتا ( اهورامزدا ) را باور نداشته و پیام زرتشت پیامبر ایرانی، در هیچ بخشی از گاتاها سخنی درباره انسان خدایی (صورت مادی برای خدا ) به میان نیامده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
استفاده از عدد « پی » در ساخت تخت جمشید
استفاده از عدد « پی » در ساخت تخت جمشید
مهندسان هخامنشی راز استفاده از عدد پی ( 3/14 ) را دو هزار و پانصد سال پیش کشف کرده بودند.آنها در ساخت سازه های سنگی و ستون های تخت جمشید که دارای اشکال مخروطی است از این عدد استفاده می کردند.
عدد پی ( ∏ ) در علم ریاضیات از مجموعه اعداد طبیعی محسوب می شود. این عدد از تقسیم محیط دایره بر قطر آن به دست می آید. کشف عدد پی جزو مهمترین کشفیات در ریاضیات است. کارشناسان ریاضی هنوز نتوانسته اند زمان مشخصی برای شروع استفاده از این عدد پیش بینی کنند.
عده زیادی، مصریان و برخی دیگر، یونانیان باستان را کاشفان این عدد می دانستند اما بررسی های جدید نشان می دهد هخامنشیان هم با این عدد آشنا بودند.
« عبدالعظیم شاهکرمی » متخصص سازه و ژئوفیزیک و مسئول بررسی های مهندسی در مجموعه تخت جمشید در این خصوص گفت :
بررسی های کارشناسی که روی سازه های تخت جمشید به ویژه روی ستون های تخت جمشید و اشکال مخروطی انجام گرفته؛ نشان می دهد که هخامنشیان دو هزار و 500 سال پیش از دانشمندان ریاضی دان استفاده می کردند که به خوبی با ریاضیات محض و مهندسی آشنا بودند. آنان برای ساخت حجم های مخروطی راز عدد پی را شناسایی کرده بودند. دقت و ظرافت در ساخت ستون های دایره ای تخت جمشید نشان می دهد که مهندسان این سازه عدد پی را تا چندین رقم اعشار محاسبه کرده بودند. شاه کرمی در این باره گفت :
مهندسان هخامنشی ابتدا مقاطع دایره ای را به چندین بخش مساوی تقسیم می کردند. سپس در داخل هر قسمت تقسیم شده، هلالی معکوس را رسم می کردند. این کار آنها را قادر می ساخت که مقاطع بسیار دقیق ستون های دایره ای را به دست بیاورند.
محاسبات اخیر، مهندسان سازه تخت جمشید را در محاسبه ارتفاع ستون ها، نحوه ساخت آنها، فشاری که باید ستون ها تحمل کنند و توزیع تنش در مقاطع ستون ها یاری می کرد. این مهندسان برای به دست آوردن مقاطع دقیق ستون ها مجبور بودند عدد پی را تا چند رقم اعشار محاسبه کنند.
بر اساس متون تاریخ و ریاضیات نخستین کسی که توانست به طور دقیق عدد پی را محاسبه کند، «غیاث الدین محمد کاشانی» بود.
داریوش هخامنشی بنیانگذار تخت جمشید، در سال 521 پیش از میلاد دستور ساخت تخت جمشید را می دهد و تا سال 486 بسیاری از بناهای تخت جمشید را طرح ریزی یا بنیانگذاری میکند.
این مجموعه باستانی شامل حصارها، کاخ ها، بخش های خدماتی و مسکونی، نظام های مختلف آبرسانی و بخش های مختلف دیگری است.
مجموعه تخت جمشید مهمترین پایتخت مقاومت هخامنشی در استان فارس و در نزدیکی شهر شیراز جای گرفته است.
« منبع مطلب : سایت علمی دانشجویان ایران »
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 10-15-2013 در ساعت 07:15 PM
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مبادي تاريخ مردم جهان (تقويم ها)
مبادي تاريخ مردم جهان (تقويم ها)
منظور از مبادی تاریخ،زمان وقوع حادثه ای است که ملتی آن را برای خود مبدا قرار داده و زمان را با آن می سنجند.مهمترین مبادی تاریخ مردم جهان عبارتند از:
1- سال خورشيدی
برابر است با 365 روز و 6 ساعت که زمان گردش کره زمین به دور خورشید است،سال شمسی مخصوص کلدانیان(از تمدنهای قدیمی) بوده که بعد از ازبین رفتن کلدانیان ،ایرانیان آنرا معمول کردند.
2- سال قمری
که آنرا هلالی هم می گویند یعنی مدتی که قمر از هلال یک دور خود را در مدت 29 روز و 12 ساعت و 43 دقیقه می پیماید.یک سال قمری 354 روز است.
3- سال مسيجی يا ميلادی
مبدا آن تاریخ تولد حضرت مسیح است.ولادت مسیح سه شنبه 25 کانون اول برابر با سال 311 تاریخ اسکندری واقع شده است.
تبديلها
شمسی به قمری
برای تبدیل سال شمسی به قمری آن را در 11 (اختلاف بین روزهای شمسی و قمری )ضرب کرده حاصل ضرب را به 354 (تعداد روزهای سال قمری )تقسیم می کنیم،عدد حاصل رل با سال شمسی جمع می کنیم،سال قمری بدست می آید.
مثال:1365 شمسی برابر است با:
15015=11*1365
42=354/15015
1407=42+1365
قمری به شمسی
و برای تبدیل سال قمری به شمسی آن را در عدد 11 ضرب کرده حاصل را به 365 (تعداد روزهای سال شمسی) تقسیم کنید،عدد حاصل را از سال قمری کم کنید،سال شمسی به دست می آید.
مثال:سال 1407 قمری برابر است با:
15477=11*1407
42=365/15477
1365=42-1407
شمسی به میلادی
عدد 621 را به سال شمسی بیفزایید سال میلادی به دست خواهد آمد و از کم کردن همین عدد از سال میلادی سای شمسی به دست خواهد آمد.
انواع ديگر
سال یزدگردی
این سال بعد از اسلام مرسوم شد،و مخصوص پارسیان بود و مبدا آن جلوس یزدگرد در روز سه شنبه 22 شهر ربیع الاول 11 قمری برابر با ماه (حزیران رومی)یعنی سال 993 رومی یا اسکندری برابر با 16 ژوئن 632 میلادی است که 365 روز حساب می شد.
سال رومی یا اسکندری
مبدا آن روز دو شنبه 321 قبل از میلاد که مصادف با ابتدای سلطنت سلوکوس نیکاتو-جانشین اسکندر است بهضی می گویند چون علمای اسکندریه واضع آن بودند،لذا به این نام مشهور شد.
سال جلالی
بنا به قول مشهور این را تاریخ ملک شاهی یا سلجوقی یا فارسی می گویند،و مبدا آن روز جمعه دهم ماه رمضان (471) ه قمری، مطابق با 15 آذر ماه 1295 رومی و سال 1078 میلادی می باشد.
این تاریخ در زمان ملک شاه سلجوقی مرسوم شد و جمعل از علما مانند:حکیم عمر خیام ،میمون بن نجیب واسطی-عبد الرحمن خازنی،دعوت شدند و با کوشش عمر خیام تدوین و به تقویم جلالی مرسوم گشت.
نام سالها
ترکان ابیغوری برای هر سال نام حیوانی را نهاده بودند که ایرانی ها نیز به تدریج از آنها استفاده کردند،این اسامی(البته فارسی آن )عبارتند از:
موش-گاو- پلنگ-خرگوش-نهنگ-مار-اسب-گوسفند-میمون-مرغ-سگ-خوک
می توانید برای راحتی شعر زیر را حفظ کنید:
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار
زین چارچو بگذری نهنگ آید و مار
آنگاه به اسب و گوسفند است حساب
همدونه(میمون)و مرغ و سگ و خوک آخر کار
*برای تشخیص آنکه هر سال با کدامیک از این سالها مطابقت دارد از سال خورشیدی عدد 6 را کم کنید،حاصل را بر 12 تقسیم کنید،عدد باقی مانده این تقسیم را که حتماً کمتر از 12 است را در نظر بگیرید،از شماره یک یعنی موش شروع به شمردن کنیدنام هر حیوانی که با عدد باقیمانده مطابقت کرد،سال همان حیوان است.
مثال:
سال 1371 شمسی مطابق با نام کدام حیوان است؟
1365=6-1371
113=12/1365
عدد باقی مانده 9 است که در شمارش حیوانات بالایی نهمین حیوان میمون است.
تقویم چگونه به وجود آمد؟
واحد سال بر اساس مدت زمان گردش زمین به دور مدار خورشید محاسبه می شود.روشهای متعددی برای محاسبه این دوره وجود دارد اما رایج ترین آنها سال استوایی می باشد که فاصله بین عبورهای متوالی خورشید از مسیر نقطه اعتدالین بهاری می باشد.بدین ترتیب یک سال خورشیدی شامل 365.242199 روز می باشد که برابر است با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه.
متاسفانه سال استوایی و ماه کلیسایی با هم سازگار نیستند.12 ماه قمری برابر است با 354.36706 روز که 11 روز از سال خورشیدی کمتر است.علاوه بر آن نه سال استوایی و نه ماه کلیسایی به وسیله طول روز قابل تقسیم نیستند.بنابر این جهت گرد آوری و تالیف هر تقویمی که در برگیرنده مراحل ماه و فصول باشد،قرار دادن روزها در فواصل مناسب ضروری است.این روزهای زیادی، به عنوان روز هایی که به زور درج شده اند معروفند.شناخته شده ترین این روزها ،روزی است که هر چهار سال یک بار به ماه فوریه افزوده می شود وآن سال به عنوان سال پرشی نامیده می شود.اصلاح تقویمها به دلایل زمان سنجی و تاریخی بسیار حیاتی می باشد.همچنین برای تنظیم زندگی شهری ،کشاورزی و وقایع مذهبی حائز اهمیت است.
تقویم را می توان به عنوان سیستمی که زمان را در دوره های طولانی از قبیل روز،ماه و یا سال بطور مناسب تقسیم می کندو چنین تقسیماتی را با نظم معین سازماندهی می کند،تعریف کرد.واژه Calendra از لغت لاتین Calenda که اولین روز ماه رومی بوده و برای تعیین و معرفی جشنها ،روزهای بازار و دیگر وقایع استفاده می شد،بر گرفته شده است.
چندین واحد استاندارد وجود دارد که برای تمام سیستمهای تقویمی وجودشان ضروری است.روز،واحد اساسی محاسبه در هر تقویمی می باشد،روز قسمتی طبیعی از زمان است،چرا که زمانی را که لازم است تا زمین یک بار دور محور خودش بچرخد در بر می گیرد.
البته آغاز روز بعد آنطوریکه ما آن را معیار قرار داده ایم همواره نیم شب نبوده است.ستاره شناسان از قرن دوم پس از میلاد تا سال 1925، ظهر را معیار تغییر روز می دانستند که تقارن بود با زمانی که کوتاهترین سایه از جسمی بر روی زمین می افتاد.برخی از تمدنهای ابتدایی این معیار را سحر معین کرده بودند.بعدها یهودیان،بابلیان و یونانیان این زمان را به غروب تغییر دادند،هندوها و مصریها سحر را مبدا روز می دانستند اما باید از رومیان تشکر کنیم که نیمه شب را نقطه پایان امروز و نقطه آغاز فردا قرار دادند.
تمدنهای غربی مدت زمان روز را 24 ساعت قرار دادند.12 ساعت برای زمانی که روشنایی وجود دارد و 12 ساعت برای تاریکی که احتمالاً این کار رومیان بوده است.البته تمام تمدنها از جمله یونانیان،سومریان،مصریان و رومیان به نوبه خود از روش بابلیان برای تقسیم مدت زمان هر روز به 24 ساعت پیروی کردند.(تقریباً قرن 17 قبل از میلاد مسیح).
هفته نیز،تقسیمی ساخت دست بشر است.و چیزی مربوط به ستاره شناسی یا پدیده های طبیعی نمی باشد.هفت روز هفته که در سراسر جهان یکسان است ممکن است از مقدس بودن عدد هفت نزد عارفان و یا وجود هفت ستاره منتج شده باشد.اگر چه هفته ای با هفت روز در میان مارها رایج است اما تمدن های باستانی این گروه از روزهای متوالی را به ترتیبی دیگر نام گذاری می کردند.برخی از قبایل غرب آفریقا واحدی معادل با چهار روز داشتند،در آسیای مرکزی و آشور واحد معادل با پنج روز رایج بوده و مصریان هم ده روز را به عنوان یک واحد می دانستند.یک بار دیگر بابلیان با قرار دادن هفت روز در یک واحد هفته را به وجو آوردند.تقویم مدرن یهودیان این واحد هفت روزی را به خوبی به کار برده است.
از طرف دیگر بر اثر کامل شدن گردش ماه به دور زمین واحد ماه به وجود آمد که به نام ماه کلیسایی معروف است ودر حدود 29.53059 روز می باشد.اکثر فرهنگهای باستانی به دلایل بسیار واضحی تقویم خود را بر اساس ماه کلیسایی اصلاح کردند.یکی از آنها این است که گردش ماه به وسیله چشم غیر مسلح قابل ملاحظه است
منبع : ملاصدرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
وایکینگ ها
وایکینگ ها
مجسمه ای از یک وایکینگ در نروژ لغت وایکینگ (Viking) به مردمانی اطلاق می شود که در اوایل قرون وسطی در کشورهایی چون نروژ، دانمارک و سوئد زندگی میکردند. متاسفانه آنها این نام - وایکینگ - را به ارث بردند و به همراه آن معنی و برداشت نا مناسب از آنرا نیز به دوش کشیدند. چرا که سالها قبل لغت وایکینگ به معنی دزد - دریایی - بود و به گروهی از مردم آن منطقه اطلاق می شد که در قرن نهم با تاخت و تاز اروپا را درهم نوردیدند.
با وجود آنکه وایکینگ های قرون وسطی هیچ شباهت رفتاری با وایکینگ های قرن نهم ندارند اما هنوز هم در بسیاری از فیلم ها، کارتونها و داستانها از این مردم، تصویری وحشی ارائه میشود.
تحقیقات باستان شناسان اروپایی و روسی بوضوح نشان می دهد که اینگونه نبوده است. برای بسیاری از وایکینگ ها نحوه گذران زندگی غارت و چپاول نبوده است بلکه برعکس اغلب آنها از راه کشاورزی و ماهیگیری مایحتاج زندگی خود را تهیه می کردند. مجموعه لوازمی که توسط باستان شناسان کشف و بررسی شده نشان می دهد که آنها در زندگی عادی خود از داس، نیزه های ماهیگیری، بیل، کلنگ، گاوآهن و ... استفاده می کردند. و هنگامی که این وسایل را درکنار سایر شواهد تاریخی قرار دهیم بخوبی این نکته مشخص می شود که وایکینگ ها کشاوزان و ماهیگیران بسیار حرفه ای بوده اند.
آنها با استفاده از درخت های جنگلهای اسکاندیناوی، کشتی های بزرگ و معروف خود را می ساختند و بوسیله آنها به بازرگانی با کشورهای همسایه و یا سایر کشورهای اروپایی و حتی بخشهایی از آسیا می پرداختند.
وایکینگ ها توانایی خاصی در شکل دادن آهن داشتند و از آن برای ساخت ابزار کار و اسلحه استفاده میکردند. آنها با معاوضه این محصولات با طلا و جواهرات اروپایی برای خود زیورآلات می ساختند.
نمونه کشتی وایکینگ ها با توجه به مصالح موجود در منطقه اسکاندیناوی اغلب خانه های خود را از چوب و سنگ درست می کردند. توانایی آنها در ساخت دژهای محکم با لوازم اولیه فوق باعث برتری نسبی آنها بر اروپایی ها بود.
وایکینگ ها مردمانی جهانگرد و جستجوگر بودند. کشتی های آنها که بیشتر شبیه به قایق های باریک بزرگ بود، این قابلیت را داشت که سخت ترین شرایط دریایی - باران و طوفان - را تحمل کند. آنها از سواحل سوئد دریانوردی و ماهیگری می کردند تا رودهای شرق اروپا که به دریای سیاه منتهی می شود و حتی تا خاور میانه.
با پایان گرفتن هزاره اول میلادی آنها توانستند به قسمتهای شمالی قاره آمریکا بروند و در آنجا سکونت کنند. یعنی چیزی حدود 500 سال قبل از آنکه کریستف کلمب در سال 1492 به آنجا برسد.
وایکینگ ها اعتقادات مذهبی بسیار قوی داشتند اما نه مانند آنچه در روم یا یونان مرسوم بود. همچنین ضعف بزرگ آنها ناتوانی در خواندن نوشتن بود که باعث شد تا اطلاعات امروزی ما از این قوم تا قبل از قرن سیزدهم بصورت داستان و افسانه باشد.
منبع: سایت سیمرغ
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تقویم چینی ها
تقویم چینی ها
تقویم چینی ها کهن ترین دفتری است که در تاریخ جهان ثبت شده است؛ که قدمت آن برای چیزی حدود 2600 سال قبل از میلاد مسیح است. هنگامی که امپراطور هوآنگ تی، منطقه البروج را به جهانیان معرفی کرد.
تقویم چینی ها هم همانند بسیاری از تقویمهای دیگر به صورت سالانه تنظیم شده است و مبنای آن صور ماه می باشد؛ به همین جهت، به دلیل گردش تاریخ، ابتدای سال نو می تواند بین از بین اواخر ژانویه تا اواسط فوریه که معادل با اواسط بهمن ماه خودمان است متغیر باشد. هر چرخه کامل این تقویم 60 سال طول می کشد که از 5 چرخه 12 ساله تشکیل شده است.
این تقویم قمری به هر سال عنوانی از یک حیوان داده است. طبق افسانه ها بودا تمامی حیوانات را قبل از مرگش فراخواند تا با آنها خداحافظی کند. اما از این میان فقط 12 نوع از آنان برای بدرقه بودا رفتند. به همین جهت هم بودا برای تشکر و قدردانی از آنها، نام آنها را به ترتیبی که نزد او حاظر شدند روی هر یک سال از دوازده سال گذاشت. چینی ها اعتقادی قوی بر آن دارند که این حیوانات سالهای خود را در نزد بودا حکمفرمایی می کنند؛ و سال تولد انسانها رابطه عمیقی با آن حیوان دارد. این حیوانات در افسانه به ترتیب عبارتند از: موش، گاو نر، ببر، خرگوش، اژدها، مار، اسب، گوسفند، میمون، خروس، سگ و گراز.
تقويم کهن چينى مبتنى بر سالهاى مهى است و ۱۲ ماه متناوباً ۲۹ و ۳۰ روزه دارد که جمعاً ۳۵۴ روز مىشود. براى حفاظت مطابقت اين تقويم با سال خورشيدي، ماههاى افزوده گنجانده شدهاند. ماهها شمارهگذارى شدهاند و گاه به آنها نام حيوانى که در تقويم چينى مربوط به سال و ساعت هستند داده مىشود. اين تقويم تا زمان تأسيس جمهورى (در ۱۹۱۱) مورد استفاده بود. در آن زمان تقويم گريگورى معمول گشت و تقويم پيشين در سال ۱۹۳۰ رسماً ممنوع شد. با اين حال اين تقويم هنوز بهطور غيررسمى در چين استفاده مىشود و جشن سال نو بهعنوان يک روز تعطيل ملى باقى مانده است. اين تقويم همچنين در تبت، هنگکنگ، سنگاپور و مالزى کاربرد دارد.
سال نو چينى در آغاز اولين ماه نو پس از ورود خورشيد به برج دلو شروع مىشود و بنابراين طبق تقويم گريگورى ميان ۲۱ ژانويه و ۱۹ فوريه قرار مىگيرد.
موش ۱۹۹۶ ۱۹۸۴ ۱۹۷۲ ۱۹۶۰ ۱۹۴۸ ۱۹۳۶ ۱۹۲۴
گاو ۱۹۹۷ ۱۹۸۵ ۱۹۷۳ ۱۹۶۱ ۱۹۴۹ ۱۹۳۷ ۱۹۲۵
ببر ۱۹۹۸ ۱۹۸۶ ۱۹۷۴ ۱۹۶۲ ۱۹۵۰ ۱۹۳۸ ۱۹۲۶
خرگوش ۱۹۹۹ ۱۹۸۷ ۱۹۷۵ ۱۹۶۳ ۱۹۵۱ ۱۹۳۹ ۱۹۲۷
اژدها ۲۰۰۰ ۱۹۸۸ ۱۹۷۶ ۱۹۶۴ ۱۹۵۲ ۱۹۴۰ ۱۹۲۸
مار ۲۰۰۱ ۱۹۸۹ ۱۹۷۷ ۱۹۶۵ ۱۹۵۳ ۱۹۴۱ ۱۹۲۹
اسب ۲۰۰۲ ۱۹۹۰ ۱۹۷۸ ۱۹۶۶ ۱۹۵۴ ۱۹۴۲ ۱۹۳۰
گوسفند ۲۰۰۳ ۱۹۹۱ ۱۹۷۹ ۱۹۶۷ ۱۹۵۵ ۱۹۴۳ ۱۹۳۱
میمون ۲۰۰۴ ۱۹۹۲ ۱۹۸۰ ۱۹۶۸ ۱۹۵۶ ۱۹۴۴ ۱۹۳۲
خروس ۲۰۰۵ ۱۹۹۳ ۱۹۸۱ ۱۹۶۹ ۱۹۵۷ ۱۹۴۵ ۱۹۳۳
سگ ۲۰۰۶ ۱۹۹۴ ۱۹۸۲ ۱۹۷۰ ۱۹۵۸ ۱۹۴۶ ۱۹۳۴
گراز ۲۰۰۷ ۱۹۹۵ ۱۹۸۳ ۱۹۷۱ ۱۹۵۹ ۱۹۴۷ ۱۹۳۵
منابع: سایت آفتاب ونجوم و صلح
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گربه ها در گذر تاریخ
پیدايش گربه هنوز نامعلوم است و تاريخچه مربوط به گربه برميگرده به حدود 3000 سال قبل از ميلاد مسيح كه اولين بار در شهر نوبيا (Nubia) در نزدكي مصر ديده شد. اين شهر حدود 2500 سال قبل از ميلاد مسيح به تصرف مصر درآمده و از آنزمان گربه در مصر بعنوان حيوان اهلي شناخته شد. گربه در مصر قديم به اسم Myeo (ميو) يا Mau (مو) خوانده ميشد. موقعيت ميو در مصر روز به روز تغيير كرد تا جائي كه به عنوان نگهبان معابد و پرستشگاه ها ناميده شد و مثل يك الهه مورد ستایش مصريان واقع گرديد. مصريان همچنين اعتقاد داشتند كه گربه دختر آيزيس (Isis) الهه خورشيد و ماه ميباشد. نماد الهه بست (Bast) كه مهار كننده گرماي زندگي بخش خورشيد بود سرش بشكل گربه ساخته شده بود. مصريان مجسمه هاي بسياري به شكل گربه از چوب درست ميكردند و حتي مبلمان و جواهرات آنان به شكل گربه بود. امروزه در بيشتر موزه هاي معروف دنيا دست كم يك مجسمه از گربه مصر باستان نگهداري ميشود.
در برمه و سيام اعتقاد براين بود كه روح انسانها بعد از ترك زندگي و قبل از سفر به دنياي جديد مدتي در بدن گربه هاي مقدس زندگي ميكند. گربه ها در معابد سيام (تايلند كنوني) نگهداري ميشدند. در ژاپن پس از مرگ گربه ها مراسم ديني برگزار ميشد.
دراواخر قرن يازدهم گربه ها به دليل قدرت شكار موش هاي بيماري زا محبوبيت خاصي دربين دريانوردان داشتند..از طرفي دريانوردان معتقد بودند كه گربه ها داراي نيروي خاصي هستند كه ميتواند از آنها در طول سفر دريائي محافظت كند.
ليكن اروپائيان در قرون وسطا رفتار خوبي با گربه ها نداشتند. رهبران كليساها عملياتي برضد گربه شروع كرده و آنها را گروه گروه در تمام اروپا از بين مي بردند تا حدي كه در سال 1400 ميلادي جمعیت گربه ها با خطر انقراض روبروشد. در آنزمان گربه را ربط ميدادند به شيطان، ساحره ها و جادوي سياه... بسياري از مردم معتقد بودند كه جادوگران مرتبا" خود را بشكل گربه در مياورند!! اگر زن يا مردي به گربه مجروحي كمك ميكرد شكنجه شده و يا به قتل ميرسيد. در دوره اسارت جادوگران در اروپا.. بسياري از مردم بيگناه فقط بخاطر نگهداري از گربه محكوم به جادوگري شده و به زندان انداخته شدند... گربه سياه بيش از همه موجب وحشت مردم بود.
چرا گربه ها در اروپاي قرون وسطا مورد آزار قرار ميگرفتند ؟ شايد بدليل اينكه اكثرا در طول شب رفت و آمد داشتند و بيشتر به زنان پير و تنها وابسطه بودند كه همسايه ها آنها را مشكوك به جادوگري ميدانستند . دوران وحشتناك شكنجه و كشتار گربه ها 400 سال بطول انجاميد.
درقرن هجدهم گربه ها مجددا" محبوب شدند و در سال 1835 در انگلستان قانون ي گذرانده شد كه طبق آن بد رفتاري با گربه و هر حيوان ديگري ممنوع گرديد.
گربه توسط بازرگانان مشرق زمين، سياحان و مستعمره نيشن ها وارد آمريكا شد.
گربه ها سالها هم نشين پادشاهان و سران مملكت بودند... گربه هاي سفيد دربين خانواده هاي سلطنتي از محبوبيت خاصي برخوردار بودند، ازجمله لوئيز پنجم در فرانسه و امپراتور ژاپن و چين گربه سفيد داشتند. از ديگر شخصيت هاي معروف كه با گربه زندگي ميكردند :آبراهام لينكلين، تئودور روزولت، كالوين كوليدج، هربرت هوور، رونالد ريگان و بيل كلينتون. ناپلئون از گربه ها متنفر بود ولي رقيب فاتح او دوك ولينگتون و ملكه ويكتوريا عاشق گربه بودند.
در دنياي امروز مذهب هندو پيروان خود را مجبور ميسازد كه دست كم براي يك گربه مكان مناسب و غذا تهيه كنند.
در دنياي امروز گربه بعنوان زيباترين و محبوب ترين و زيرك ترين حيوان اهلي خانگي شناخته ميشود . گربه حيواني مستقل و مغرور ميباشد... داراي حافظه اي بسيار قوي است ، به حدي كه به خوبي اشخاصي را كه با آنها مهربان بوده و يا با آنها بد رفتاري ميكنند تشخيص ميدهد.
گربه ها به دليل داشتن قدرت شنوائي و بويائي قوي و قدرت ديدن در تاريكي شب نيز معروف بوده و چشمان بسيار زيبائي دارند.. گربه ها حيوانات بسيار تميزي هستند و بخاطر ظاهر اسرار آميز و مرموز خود تحسين برانگيز.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تمدنی از جنس کاغذ و ابریشم
تمدنی از جنس کاغذ و ابریشم
چین سرزمین 72 ملت است مردمانی که با افسانه و اسطوره عجین بوده و هستند؛ امپراطوری از هنر معماری و فرهنگ، معابد پرشکوه و دیوارى عظیم به بلندی تمدن این کشور از نظر جغرافیایی:
سرزمین چین در دورترین قسمت شرقی آسیا قرار گرفته و از هندوستان بوسیله كوهستانهای بلند جدا گردیده است. حاصلخیزترین بخش چین در نواحی جلگه ای آن بیشتـر در شمال شرقی قرار گرفته و مناطق مسكونی و پر جمعیت آن را به وجود آورده است.
چینی ها از نژاد مغول بوده و از جمله اقوام نادری هستند كه از همان ابتدا در سرزمین خود ساكن بوده اند و سرزمین خود را به جای چین “ تی ین هو ” یعنی زیر آسمانها نام نهاده اند.
جامعه چین از روزگار كهن جامعـــــهای طبقاتی بوده است و بیشتر شهروندان را دهقانان فقیر تشكیل داده اند. سلسلههای پادشاهی (امپراطوری) چین به ترتیب عبـــارتند از: هیا، شانگ، جو، چین، هن. در دوره دودمان جو ( 1123تا 221 ق. م) فئودالیسم در چین بنیاد نهاده شد و قدرت سیاسی بین شمار زیادی از زمین داران بزرگ تقسیم شد.
یكی از درخشان ترین دوره های چین ظهـــور سلسله تانگ ( 907تا 618 میلادی) بود كه كشـــور را به صورت مركز سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آسیا در آورد .
مغولان در قرن 13 میلادی ضمن عبـور از دیوار چین و شهر پكن را تصرف كردند. قوبیلای خان آنجا را پایتخت خویش نمود. ماركوپولو هم از این كشور در زمان مغولان دیدن نمود.
در چین ادیان و فلسفه های گوناگونی رواج داشت كه مهمتـــرین آنها اندیشه های كنفوسیوسی، دائوئی ( تائوئی ) و بودایی بود. كنفوسیــوس ( 407 –551 ق.م ) مبلغ وفاداری و نظم و احترام بود . فلسفـــه او بر بنیان ذن یعنی عواطف و مهر و محبت انســـانی قرار داشت. عشق به ابا و گذشتگان در اندیشه كنفوسیوس جایگاهی ارجمند داشت.
لائوزی (قرن شش ق. م) بنیانگذار دائوئیسم بود. به عقیده او انســان در حقیقت جزئی از كاینات است و باید به طــــور تام و تمام با آن همساز و همنـــوا باشد. كاینات تابع اصول “یین” و “یانگ” است. یین نیروی مؤنث و یانگ نیروی مذكر است. نماد دائوئیسم بیانگر اتحاد یین و یانگ است . آئین بودایی در حدود قرن دوم میلادی از طریق جاده ابریشم كــــه راهی بازرگانی بود، از هند به چین رسید. بخشی از معماری معابد چین مربوط به آیین بودایی است.
هنر این کشور بسیار تاثیر از فرهنگ سنتی آن کشور گرفته است خط و نقاشی با یک ابزار و با هدفی یکسان؛ هنر این کشور را منحصر بفرد ساخته است.
ادعا ی بزرگی است اگر بگوییم میخواهیم شما را باتمام جنبه های چین آشنا سازیم اما گروه فرهنگی سیمرغ در نظر دارد هر چند در حد بضاعت اما با نگاهی جدید و متفاوت با کنار هم گذاشتن عناصر برجسته تمدن چین؛ شما را با گوشهای ناچیز از این سرزمین پهناور آشنا کند.
در این هفته به صورت روزانه شما را به مرور بخشی از سرزمینی با دیوارهای بلند؛ دعوت میکنیم و در این مسیر همراهی شما را چشم در راهیم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسطوره گيل گمش
اسطوره گيل گمش
گيل گمش، شاه ارخ (اوروک)، در نيمه دوم هزارهي سوم پيش ازميلاد زندگي ميکرد. وي شاهي خوشگذران بود که شوق و شهوتشبه خورد ونوش و خفت و خيز اندازه نميشناخت. اين زياده رويو گزافکاري سرانجام رعايايش را به وحشت ميافکند و آنان ازخدايان ياري ميخواهند و خدايان نيز براي کمک به انسانهايستمديدهي ترس خورده، اراده ميکنند که موجودي هيولاوش ازخاک بيافرينند تا باگيل گمش روبرو شود و وي را به ميانه روي واعتدال در رفتار و کردار وادارد. بنابراين «انکيدو» آفريده ميشود.
«انکيدو» را که فرزند سرکش صحراو از خاک سرشته شده است،شمخت، زن زيباي کامخواهي رام کرده به اوروک شهر گيل گمشميبرد. گفتني است که انکيدو هفت شبانهروز با شمخت ميآرامدو از دولت عشقبازي و مهرورزي، فرهنگپذير ميشود و به جايسبزه در دشتهاي بيکران، نان ميخورد و به جاي شيربز، شرابمينوشد و به همين سبب جانوران از او که اينک خوي آدمي گرفتهو «غريبه» شده است، دوري ميجويند و ميگريزند. باري همان دمکه شمخت با انکيدو از شهر شاه گيل گمشِيل سخن ميگفت، گيلگمش نيز خوابي ميبيند که تعبيرش بهقول الهه نينسون(Ninsoun) مادر گيل گمش اينست که به زودي پسرش ياريهمدل و همدم خواهد يافت. گيل گمش و انکيدو در شهر با همدست و پنجه نرم ميکنند وانکيدو شکست ميخورد و از آن پسدو هماورد، دو دوست يکدل ميشوند و با هم به جنگل دور دستدرختان سرو آزاد ميروند و نگاهبانش «خومببه» و نيز «ورزاو»آسماني را که خدايي (آنو Anou پدر عشتاروت) براي نبرد با آنانفرو فرستاده بود ميکشند و در بازگشت، انکيدو (که به عشتاروتدشنام داده بود) به خواست خدايان کينهتوز بيمار ميشود و پس ازدوازده روز ميميرد. خدايان انتقامجو، گيلگمش را پاس ميدارند،چون دو سومش ايزدي است، امّا انکيدو آفريدهي خدايان است ومخلوقي بينوا چون او جسارت کرده و خومببه و ورزاو آسماني راکشته است. پس به عقوبت اين گناه بايد بميرد. انجمن خدايانمرکب از «آنو Anou و بعل Bel و اِآ Ea و شمش» که در خواب برانکيدو ظاهر ميشوند، حکم ميکنند که هر دو بايد بميرند، چون درآن دو قتل دست داشتهاند، اما بعد فتوي ميدهد که تنها انکيدو بهسزاي عمل گستاخانه وحرمت شکنش خواهد رسيد، نه گيلگمش.
در نتيجه «انکيدو» بيمار شده، روي درنقاب خاک ميکشد و آن پساست که وسواس چيرگي بر مرگ و ميراندن مرگ، دامان دل پردردگيلگمش را ميگيرد و ديگر رها نميکند. باري گيلگمش از مرگدوست يکرنگش، ماتم ميگيرد و سخت مينالد و زاري ميکند وآرام و قرار نمييابد وهفت شبانهروز از دفن جسد سرباز ميزند،در اين غم و اندوه پايانناپذير است که سوداي کشف راز بيمرگيچون بذري دردلش ميرويد و ميبالد. پيش از آن، مرام گيلگمش،خوش باشي و کامراني است و ميداند که سرانجام جاي آدميخشت است و بالينش خاک و نبايد دل اندر اين سراي بست.
امّا «گيلگمش» تصميم ميگيرد به دنبال زندگاني جاويد و آبحيات برود و خود را از مرگ و نيستي اين جهان نجات دهد.گيلگمش در جستجوي آب حيات با اکسير بيمرگي به همان راهغروب وطلوع خورشيد جهانافروز در آسمان ميرود تا چونخورشيد نخست در پرده شود وسپس از ظلمات سربرزند کهنيست ز خورشيد جدا روشني. به سخني ديگر در تنگهاي بهخانهي شامگاهي خورشيد ميرسد، يعني جايي که خورشيد درپس دروازهاش، غروب ميکند و بامدادان از دروازهي ديگر تنگه ميدمد، چنانکه گويي از خواب بر ميخيزد. بنابراين گيلگمش بهراهي ميرود که «به طلوع آفتاب ميکشد و به غروب آفتاببرميگردد». اين راه تاريک و دراز، تنگهي دو کوهي است کهآسمان را ميکشند؛ و در ميان کوهها، دروازهي آفتاب کمانه زده وخورشيد از آنجا بيرون ميآيد» و «اوتناپشيتيم پشت دروازهآفتاب» بسر ميبرد. اين کوه بزرگ بلند به نام ماشو، «بر آمدن وفروشدن خورشيد را پاسداري ميکند». در برابر دروازهي تنگهيدراز و بس تاريک، کژدم مردماني به نگهباني ايستادهاند و چون ازآهنگ گيلگمش آگاه ميشوند، به وي ميگويند: «هيچ آدميزادميرندهاي را به درون کوهساران راه نيست که تا ژرفا، آن را دوازدهفرسنگ تاريکي فراگرفته است. در اين راه، هرگز چشم به روشنينميافتد و تاريکي چنان سنگين است که تا بن دل، را ه مييابد...
امّا گيلگمش ازاين تنگهي تاريک که جاي فروشدن آفتاب است،ميگذرد و در محل طلوع خورشيد، به باغ ايزدان ميرسد کهدرختان و ميوههاي گوهر نشان دارد. در اين فردوس برين نيزشمش به وي ميگويد:«هيچ مرد ميرندهاي تاکنون در اين راه گامننهاده است... هرگز آن زندگي را که ميجويي، باز نخواهي يافت».و گيل گمش پاسخ ميدهد: «بگذار اي آفتاب، چشمانم تو را ببيندتا از روشني زيبايت سيراب شوم! تاريکي گذشته و دور است،نعمت روشنايي باز مرا فرا ميگيرد. آخر ميرنده کي ميتواند درچشم آفتاب بنگرد؟ چرا نبايست من نيز زندگاني را بجويم...» اينچنين گيل گمش، در جادهي خورشيد، دوازده فرسنگ در تاريکيراه ميپيماند تا به شمش، خداي خورشيد ميرسد و شمش بهاصرار گيل گمش، وي را نزد سيدوري، بانوي تاکها و سازندهيميناب که در کنار دريا خانه دارد و «درخت زندگي را ميپايد»ميفرستد، مگر از او بياموزد چگونه ميتوان از آبهاي مرگزا گذشت و نزد نياي اساطيري او تناپيشتيم راه يافت. سيدوري نيزبه پهلوان ميگويد:
گيل گمش، اينسان شتابناک به کجا ميروي؟ آنزندگاني جاويد را که تو ميجويي و براي بدست آوردنش سرازپانميشناسي، هرگز نخواهي يافت.
«آن زمان که ايزدان آدميزاد را آفريدند، مرگ را بهرهي او ساختند، اما زيستن را براي خويش بازنگاهداشتند...»
اما گيل گمش اندرز سيدوري را که از زندگانيجاويد بگذر و در همين سپنجي سراي، خوش باش و بنوش وبخند و با همسر و فرزند شادمانه بزي، به هيچ نميگيرد و پي سپرخورشيد، نزد او تناپيشتيم ميرود که هم سخن خدايان شده وزيست جاويد يافته است، و ايزدان «او را زيستن در گلشنخورشيد، در ديلمون ارزاني فرمودهاند» بدان اميد که چون مادرشايزد بانوست و در دو سوم کالبدش، خون خدايان جاري است،همتاي خدايان بيمرگ شود، اما دريغ که از پدرش فناپذيري را بهارث برده است، چون تنها دو سوم کالبدش ايزدي است، ليک سهيک، سرشت آدمي دارد.
او تناپيشتيم چون خضر بيمرگ است و اين جاودانگي را رايگانبه چنگ نياورده است. ناميرانيش، عطيهي ايزدان است، چون ويبه دستور آنان، کشتي اي ساخت و زنان و کودکان و خويشاوندان وصنعتگران و چارپايان کوچک و بزرگ را در آن نشاند و از طوفانکه شش روز و شش شب ميخروشيد، رهانيد و پس از فرو نشستنطوفان، هفت روز منتظر ماند تا اطمينان يابد که آشوب آرام گرفتهاست و سپس کشتي نشستگان را پياده کرد و خدايان به شکرانهياين خدمت، وي و زنش را زندگاني جاويد بخشيدند و در«جزيرهي زندگي»، در ديلمون، بهشت سومريان يا در «سرزمينزندگان» يعني جايي که خورشيد ميدمد، سرزميني روشن و پاک کهباشندگان و جانورانش با هم نميستيزند و بيماري و پيري را بدانراه نيست، جاي دادند. چون انسان ناميرا، بهشتي است و به ناچاردور از آدميزادگان فاني بسر ميبرد.
او تناپيشتيم نيکوبخت که زندگي جاويد يافته است و در ديلمون،بهشت سومريان، «سرزمين پگاه خورشيد»، ميزيد، رازجاودانگياش را که هديهي خدايان است بر او فاش ميکند وسپس ميگويد: آنچه را که در اين جا ميجويي، نمييابي. درناميرايي اوتناپيشتيم که عطيهي خدايان است، رازي نهفته استکه گيل گمش آشکارا معناي رمزيش را در نمييابد. اوتناپيشتيم بهگيل گمش ميگويد خدايان خواستند که تنها سه تن: او و همسرشو قايق ران، هرگز نميرند تا بر دوران پيش از وقوع طوفان که همهيديگر مردمان را به کام مرگ فرو برد، گواهي دهند. از اينرو وي (ودوتن ديگر) از ميان همهي آدمي زادگان بيمرگ شدهاند وخداياناند که بيمرگي را به آنان هديه کردهاند. به سخني ديگر ويبي مرگ شده، چون از طوفان که شش روز و هفت شب به درازاکشيده، از دولت سرِخدايان، جان به سلامت برده و با کشتياي کهساخته بود (و موجودات برگزيدهاي که در آن گردآورده بود) از آبگذشته است. معناي رمزي پيام اين است که اوتناپيشتيم از عهدهيدادن امتحاني سخت برآمده است. اين امتحان به آزموني رازآموزانه ميماند که هر که در آن توفيق يافت، نظر کردهي خدايانميشود و شايستهي همنشينيشان. گيل گمش ظاهراً به رازي که دراين پيام هست، پي نميبرد و افسرده و نوميد از سخنان دلشکناوتناپيشتيم بر آن ميشود که به سرزمينش باز گردد. در اين هنگاماوتناپيشتيم گويي به قصد آنکه حجّت را بر گيل گمش تمام کند، بهاو ميگويد براي آنکه بدانيم شايستهي زيست جاويدي يا نه، ازخدايان بخواه که کرم و عنايت کنند و نگذارند که شش شبانه روز(شش روز و هفت شب) درست به اندازهي زماني که طوفانميخروشيد، نخوابي و بيدار ماني يعني از مرگ ظاهري برهي.چون خواب، همانند مرگ است و اگر بيدار نماني و بياختيار تن بهجادوي خواب بسپاري، چگونه ميتواني بر مرگ چيره شوي؟
بنابراين شب بيداري و شب زندهداري آزموني باطني است کهاوتناپيشتيم ميخواهد گيل گمش را بدان بيازمايد، اما گيل گمش کهشب پيماي و اختر شمار نيست، در آن آزمون که در اساطير و سنناقوام متمدن، معمول است، شکست ميخورد (مانند قهرمانقصههاي سرخ پوستان آمريکاي شمالي) و هفت شبانه روزميخوابد و اوتناپيشتيم با مشاهدهي اين حال به مسخره وريشخند به همسرش ميگويد: بنگر، پهلواني که جوياي زيستجاودانه است، تاب ايستادگي در برابر خواب ندارد! بنابراين گيلگمش از موهبت ناميرايي بينصيب ميماند، چون که راز آشنا و رازآموخته نيست و با همه پهلوانيها و دلاوريهاي شگفتاعجازآميزش، خام ره نرفته ايست که در پيشگاه خدايان، ارج وقربي ندارد.
گيل گمش شش روز و هفت شب يک نفس ميخوابد و در بيدارياز بخت بدش مينالد و به زاري ميگويد: «او تناپيشتيم چه بايدکرد: به کجا روم؟ ديو پيکرم را به غلبه فرو گرفته است، در اطاقيکه ميخوابم، مرگ جاي گرفته است، به هر جا که ميروم، مرگ همهمانجاست.
گيل گمش با اين سخن تلخ که به هر جا که روم: مرگ کمين گشادهاست، به پوچي تلاشش پي ميبرد و يقين مييابد که چون انکيدوخواهد مرد و بنابراين چارهاي جز بازگشت به سرزمينش ندارد،امّا در بازپسين لحظه، اوتناپشتيم به تلقين همسرش، سرّي از«اسرار خدايان» را به گيل گمش فاش ميکند، يعني نشانيچشمهاي را ميدهد که در قعرش، گياه معجز اثري ميرويد که هرکه از آن بخورد، جوانيش را باز مييابد. گيل گمش در آب غوطهميزند و گياه را ميچيند و به راه ميافتد، امّا در لحظهاي که برايخنک شدن، آب تني ميکرد و يا به خواب رفته بود (باز خواب کهدر ديده دويد و گره زد بر مژگان) ماري گياه را ميربايد و باخوردنش پوست مياندازد و جوان ميشود.
بنابراين گيل گمش، پهلواني که در پي تلاش براي چيرگي بر مرگ وشناخت سرّ و راز زندگي، در دروازهي ميان زندگي و مرگ، تنها وبيياروياور مانده و شکست خورده است و اين دردناکترينحادثهي حيات اوست که به گريه مياندازدش، همچنان که بر مرگانکيدو گريست. گيل گمش زين پس ميداند که هرگز نيروي جوانيرا باز نخواهد يافت و بسان همهي مردم روزي خواهد مرد. پسبايد تلخکام، با دستاني خالي به سرزمينش بازگردد !!
ميخواهم به تو نکتهاي بگويم. به سخنم گوش کن!
ميخواهم سخنم به گوشت برسد و تو آن را را بشنوي!
«در شهرم، انسان ميميرد؛ دلم گرفته است.
انسان، نيست ميشود؛ روانم اندوهگين است.
من از فراز ديوار (اوروک بلند بارو) نگريستم، و جنازههايي ديدم...شناور در رود.
سرانجام من نيز چنين خواهد بود؛ يقين است که چنين است.
مردي نيست، هر اندازه بلند بالا که بتواند به آسمان دست يابد؛
مردي نيست، هر اندازه بزرگ، که بتواند (گسترهي) زمين رابپوشاند.
امّا پايان بيچون و چرا، هنوز فرا نرسيده است؛
و من ميخواهم به سرزمين (کشور جانداران) پانهم و در آنجا نامم را جاودان کنم و در جاهايي که
نامها را برافراشتهاند، نامم رابرافرازم.
در جاهايي که نامها برافراشته نيستند، نام خدايان را بر افرازم»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
10-15-2013
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امپراطوری که از گوشت انسان تغذیه میکرد!!
امپراطوری که از گوشت انسان تغذیه میکرد!!
امپراطور آدمخوار
شنیده بودیم بعضی قبایل بدوی آفریقائی آدمخوار هستند. ولی تصورمان این بود كه این شایعه بیشتر در داستانها و افسانههای خیالی مصداق دارد و بعید است كسی را بتوان یافت كه صحنههای آدمخواری توسط «بشر» را دیده باشد. با این حال مطالعه رویدادهای تاریخ معاصر بعضی كشورهای آفریقائی نشان میدهد كه نه تنها این پدیده غریب نیست بلكه حتی میتوان امپراطوری را در آفریقا یافت كه «آدمخوار» بوده است. این شخص «ژنرال بدل بوكاسا» دیكتاتور پیشین كشور «آفریقای مركزی» است.
«آفریقای مركزی» از جمله كشورهای آفریقائی است كه از شمال به چاد، از جنوب به كنگو و زئیر، از مشرق به سودان و از مغرب به كامرون محدود میشود. اكثر مردم آن مسیحی هستند و فرانسه، زبان رسمی آنهاست. «بانگی» پایتخت آفریقای مركزی است. این كشور در 1960 استقلال خود را از فرانسه به دست آورد.
امپراطور یاد شده در 1966 با كودتا علیه «دیوید داكو» پسر عموی خود، قدرت را در آفریقای مركزی به دست گرفت و در 1979 با كودتای متقابل دیوید داكو» و شورش عمومی مردم ساقط شد.
«ژنرال بدل بوكاسا» در 22 فوریه 1921 متولد شد. پدرش در سال 1927 درگذشت و با فوت مادرش 12 یتیم بر جای ماند. بوكاسای جوان همراه برادرها و خواهرهایش تحت مراقبت پدر بزرگش قرار گرفت. او در مدارس میسیونهای فرانسوی تحصیل كرد. در ابتدا كاتولیكی با حرارت بود كه میخواست كشیش شود. عموی وی جزء بنیانگذاران جمهوری آفریقای مركزی بود ولی بوكاسا در جنگ جهانی دوم به سربازان فرانسوی پیوست.
او در دوران تحصیل با شخصیت ناپلئون آشنا شد و از همان زمان شیفته او شد. این علاقه در بسیاری از تصمیمات بعدی او اثر گذاشت. به طوری كه تاجگذاری خود را طبق الگوی تاجگذاری ناپلئون در پاریس ترتیب داد! به شدت به رهبران فرانسه عشق میورزید. به طوری كه ژنرال دوگل را پدر خود میخواند. او وقتی كه در مراسم تدفین وی شركت كرد به شدت میگریست و میگفت: «یتیم شدیم». وی در ارتش فرانسه در خدمت ژنرال دوگل كار كرد و به درجه سرگردی رسید.
بوكاسا در 1966 یعنی زمانی كه فرمانده كل قوا بود با بركنار كردن پسر عمویش، داكو، در یك كودتای تقریباًً بدون خونریزی به قدرت رسید و سپس داكو را به عنوان مشاور خود برگزید. یكی از اولین اقدامهای او بعد از به قدرت رسیدن در 1966 قطع روابط با چین بود. او ادعا كرد كه چین در یك توطئه علیه رژیم او دست داشته است. چین بعداً این موضوع را تكذیب كرد. بعدها روابط دو كشور عادی شد و در 1976 به عنوان میهمان افتخاری در چین پذیرایی شد. بوكاسا با درجه فیلد مارشالی دبیر كلی حزب واحد كشورش، وزیر دادگستری ، دفاع خدمات غیر نظامی، بیمههای اجتماعی و خلاصه 14 وزارت از 16 وزارت كشور را در آن واحد بر عهده داشت! در 1976 اعلام نمود كه به اسلام گرویده است. سایر مقامات كشور نیز به وی تأسی جستند و كشور رسماً اسلامی شد. قذافی رهبر لیبی و شیوخ عرب خلیج فارس میلونها دلار به وی هدیه كردند. اما وی پس از جمعآوری پول مورد نظر خود، از اسلام برگشت و دوباره مسیحی كاتولیك شد و كلیه مقامات نیز از وی پیروی كردند! او سپس نام كشور را از جمهوری آفریقای مركزی به امپراتوری افریقای مركزی تبدیل كرد و سال بعد خود را امپراتور بوكاسای اول نامید و پولهای اهدایی كشورهای عرب را صرف مراسم تاجگذاری بسیار پرهزینه خود كرد! گفته میشود هزینه تاجگذاری وی در 1977، یك چهارم مجموع درآمد سالانه آفریقای مركزی بود. بوكاسا در اجرای این مراسم 340 تن شراب، شامپاین، خاویار و نیز 60 دستگاه اتومبیل لیموزین وارد كشور كرده است.
بوكاسا سرانجام در سپتامبر 1979 زمانی كه در لیبی به سر میبرد در یك كودتای نظامی از قدرت بركنار شد. رهبر كودتا دیوید داكو پسر عموی بوكاسا كسی بود كه در1966 هنگامیكه رئیس جمهوری افریقای مركزی بود با كودتای بوكاسا از كار بركنار و به مشاورت وی منصوب شد. در پی این كودتا بوكاسا عازم كشورهای ساحل عاج و فرانسه شد. بوكاسا هنگامی كه در نوامبر 1986 با فریب اطرافیان به كشورش بازگشت در فرودگاه دستگیر و راهی زندان شد اما 8 سال بعد، در سپتامبر 1994 در جریان یك عفو عمومی از زندان آزاد گردید. بوكاسا به قصاب افریقای مركزی مشهور شده است. از جمله كسانی كه در جلسات محاكمه بوكاسا برای شهادت علیه وی شركت كرده بودند آشپز و خدمتكار قصر وی بود. «فیلیپ لینگرئیسا» آشپز بوكاسا در دادگاه گفته بود كه به دستور بوكاسا اكثر مواقع گوشت مورد نیاز غذای امپراتور را از داخل فریزر شخصی وی كه حاوی گوشت بدن و پای زنان مجرم و اعدام شده بوده است تأمین میكرده است. بوكاسا معتقد بود كه دون شأن یك امپراتور است كه از گوشت حیوانات تناول كند!
بوكاسا سرانجام در 5 نوامبر1996 در سن 75 سالگی درگذشت.
منبع: rasekhoon.net
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 3 نفر (0 عضو و 3 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|