پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مشکینی ای شده که از انبان ترسید
داستان:
هر وقت کسی از یک چیز ساده و بیاهمیت بترسد این مثل را میآورند و میگویند : «فلانی آن مشکینی را میماند که از انبان ترسید».
یک روز یک نفر از اهالی «مشکین» برای ناهارش مقداری ماست توی انبان میریزد و زیر چادر توی صحرا میگذارد. ظهر که برای خوردن ناهار به چادر میآید و میخواهد سر انبان را باز کند صدای جوک جوکی از انبان میشنود نگو که ماست ترش کرده و صدا میکند.
مردک که تا به حال همچین چیزی ندیده بود دوستانش را خبر میکند که : «آهای ! بیایید اینجا مار هست !» هرکدام از دوستهاش هم یک چوبدستی برمیدارند و میافتند به جان انبان و آنقدر میزنند و میزنند که انبان پاره میشود و ماست ترشیده بیرون میریزد و آن وقت تازه متوجه میشوند که این ماست بوده نه مار.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شستش خبر دار شد
داستان:
عبارت بالا کنایه از این است که : به او الهام شد، پیش بینی کرد، از موضوع اطلاع یافت.
این مثل غالبا هنگامی به کار میرود که دو یا چند نفر بدون اطلاع و در نظر گرفتن منافع شخصی مورد نظر تصمیم بگیرند کاری را انجام دهند ولی شخصی مورد نظر از نقشهی آنها آگاه شود و در مقام جلوگیری از اقدام حریفان به منظور تامین منافع و مصالح خویش برآید در چنین موقع که اسرار فاش و اعمال پنهانی آشکار گردید اصطلاحا میگویند : «فلانی شستش خبردار شد» یعنی فهمید که چه میخواهیم بکنیم یا چه میخواهند بکنند.
واژهی «شست»، معانی و مفاهیم مختلفی دارد از جمله :
قلابی از آهن که ماهیگیران با آن ماهی میگیرند. این قلاب آهنی را که به معنی دام آمده مجازا شست میگویند.
به کاربردن واژهی شست در مورد قلاب ماهیگیری شاید ناشی از این باشد که چون شست یعنی انگشت ابهام ماهیگیر در داخل یک سر قلاب ماهیگیری قرار دارد به همان مناسبت که زه گیر کمان را شست میگویند این قلاب ماهیگیری را نیز شست گفتهاند.
به طوری که میدانیم هنگامی که قلاب ماهیگیری در داخل دریا یا رودخانه در حلقوم ماهی فرو رفت ماهی به تکاپو میافتد شاید خلاصی پیدا کند. در این موقع ماهیگیر قبل از هر چیزی شستش خبر دار میشود یعنی انگشت ابهامش بر اثر جست و خیز ماهی در دریا یا رودخانه تکان میخورد و صیاد میفهمد که ماهی در دام افتاده است، پس بلافاصله قلاب را بالا میکشد و ماهی صید شده را از قلاب جدا کرده و در سبد میاندازد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد
داستان:
گاهی اتفاق میافتد که از مقام بالاتر دستوری صادر میشود ولی بخش مربوطه صدور چنان دستوری را مقرون صلاح و مصلحت ندانسته از اجرای آن خودداری میکند.
در چنین موقع حواله گیرنده با طنز و کنایه میگوید : «عجب دنیایی است. شاه میبخشد شیخ علی خان نمیبخشد.»
باید دید این «شیخ علی خان» کیست و فرمان شاه را به چه جهت نکول میکرد ؟
شیخ علی خان شبها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر میرفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. به مستمندان و ایتام مخصوصا طلاب علوم بذل و بخشش زیاد میکرد. ابنیه خیریه و کاروانسراهای متعددی به فرمان این وزیر با تدبیر در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که همه را امروزه به غلط «شاه عباسی» میگویند.
شیخ علی خان با وجود قهر و سخط «شاه سلیمان» شخصیت خود را حفظ میکرد و تسلیم هوسبازیهایش نمیشد چنان که هر قدر شاه سلیمان به او اصرار میکرد که شراب بنوشد امتناع میکرد. حتی یکبار در مقابل تهدید شاه پیغام داد : «شاه بر جان من حق دارد اما بر دینم من حقی ندارد.»
یکی از عادات شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه هنگامی که سرش از بادهی ناب گرم میشد دیگ کرم و بخشش وی به جوش میآمد و به نام رقاصهها مغنیان مجلس مبلغ هنگفتی حواله صادر میکرد که صبح بروند از شیخ علی خان بگیرند.
چون شب به سر میرسید و بامدادان حوالهها صادره را از نزد شیخ علی خان میبردند همه را یکسره و بدون پروا نکول میکرد و به بهانهی آنکه چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، متقاضیان را دست از پا درازتر برمیگردانید.
در واقع شاه میبخشید، شیخ علی خان نمیبخشید و از پرداخت مبلغ خودداری میکرد. در سفرنامهی «انگلبرت» هم آمده : «او با قدرت کاملهای که داشت حتی میتوانست وقتی که شاه میبخشد او نبخشد.»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شغال مرگی
داستان:
این مثل به صورت شغال مردگی و خود را به شغال مردگی زدن هم اصطلاح میشود کنایه از افرادی است که ظاهرا خود را کوچک و مظلوم وانمود میکنند ولی در باطن آن چنان نیستند.
ضرب المثل شغال مرگی از آنجا ناشی شده است که گاهگاهی روستاییان از اذیت و آزار شغال که به مرغان و پرندگان اهلی حمله میکند به ستوه میآیند و در سر راهش تله میگذارند تا در تله میافتد و روستاییان به قصد کشت او را میزنند. شغال بر اثر ضرب و شتم و هلهله و غوغای روستاییان چنان وحشت و هراسی بر او مستولی میشود که اعصابش از کار میافتد و حالت اغما و بیهوشی به او دست میدهد. روستاییان به گمان آنکه شغال مرده است دمش را میگیرند کشان کشانه به خارج از روستا میبرند و در خندقی که غالبا در اطراف مزارع و کشتزارها حفر شده است میاندازند.
پس از دیر زمانی اعصاب شغال تسکین پیدا میکند و چشمانش را باز میکند و چون کسی را در پیرامونش نمیبیند از خندق خارج میشود و فرار میکند.
این حالت اغما و بیهوشی که بر اثر ضعف و سستی اعصاب به شغال دست میدهد در عرف و اصطلاح عامه به «شغال مرگی» یا «شغال مردگی» تعبیر شده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شمشیر از رو بستن
داستان:
عبارت بالا کنایه از مبارزهی علنی و آشکار است نه پنهانی.
در واقع مقصود گوینده این است که اهل خدعه و حیله و فریب نیست که شمشیر در نهان داشته باشد و از پشت خنجر بزند. آشکارا مبارزه میکند و از اخافه و ارعاب دشمن و مخالف بیم و هراسی ندارد.
در عصر سلسلههای اخیر داش مشدیها و لوطیها نیز در زمرهی عیاران و جوانمردان در آمدهاند و از آداب و رسوم عیاران در محلهی خویش پیروی میکردهاند یعنی از ثروتمندان و متمکنین میستاندند و به فقرا و مستمندان میبخشیدند. به علاوه داش مشدیها و لوطیها در هر کوچه و گذر چنان قدرتی داشتهاند که از ترس آنان کسی جرات نمیکرد به ناموس دیگران تجاوز کرده حتی به چشم بد نگاه کند.
عیاران و جوانمردان از آنجا که مجامع و تشکیلات محرمانه و پنهانی داشتهاند و به ظاهر کسی آنها را نمیشناخت و نباید بشناسد لذا به هنگام انجام ماموریت شمشیر را از رو نمیبستند بلکه کمربند چرمین را در زیر لباس بر کمر میبستند و شمشیر را از حلقهی کمربند مزبور آویزان میکردند به قسمی که معلوم نشود سلاحی بر کمر دارند و احیانا شناخته شوند.
بعدها که تشکیلات عیاری رونقی یافت و کار عیاران بالا گرفت هرگاه که دشمن را ضعیف و ناتوان تشخیص میدادند و مبارزهی پنهانی را ضروری نمیدیدند بدون هیچ گونه بیم و هراسی شمشیر را از رو میبستند و دشمن را از پای در میآوردند. این مثل رفته رفته بر اثر مرور زمان به صورت ضرب المثل در آمد و در موارد مبارزات علنی و آشکار و به منظور تحقیر و تخفیف طرف مقابل مورد استفاده و استناد قرار گرفت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شمشیر داموکلس
داستان:
آدمی اگر دهها حسن و هنر و نقطهی قوی و همچنین یک نقطه ضعف داشته باشد مخالف و معاند فقط انگشت بر روی همان یک عیب میگذارد
و از آن شخص به علت همان یک عیب و علت بدون توجه به نقاط قوی در همه جا و هر مجلس و محفل و بد گویی کرده او را صرفا به آن صفت و نقطه ضعف معرفی میکند در چنین مورد و نظایر آن گفته میشود : «فلانی بیچاره فقط یک نقطه ضعف دارد با دهها حسن و هنر خوبی، ولی همان یک نقطه ضعف را مانند «شمشیر داموکلس» بالای سرش قرار میدهند و به رخش میکشند.» باید دانست عبارت بالا یک داستان قدیمی اساطیری سرچشمه گرفته.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
صبر ایوب
داستان:
ناملایمات و ناگواریهای زندگی از اندازه فزون و گاهی از حدود مقدورات و توانایی بشر خارج است.
واقعا مرد میخواهد که بار سنگین مصایب و تالمات را بر دوش کشد و در مقابل حوادث و وساوس شیطانی استقامت و پایداری نماید سهل است بلکه رنج و بلا را به جان و دل پذیرفته از بارگاه رب العزه جز مزید صبر و شکر و ایمان و بندگی چیزی نخواهد به دادهاش شکر کند و ندادهاش را به اقتضا و مشیت الهی تلقی نماید.
ایوب از فرزندان لاوی بن یعقوب و از انبیا و امرای معروف عرب بود که یک قرن قبل از ابراهیم پیغمبر در سرزمین یمن میزیست. مدفنش در هشتاد میلی عدن بر قلهی کوه جحاف قرار دارد. مردی ثروتمند و نیکوکار بود به قسمی که تا ده نفر گرسنه را سیر نمیکرد نان نمیخورد و تا ده نفر مستمند را نمیپوشانید هرگز جامعه نمیپوشید : «هفت هزار میش و بره و سه هزار شتر و پانصد جفت گاو نر و پانصد ماده الاغ داشت.»
تا اینکه امتحان الهی بر ایوب نازل گشت و خداوند خواست ایوب را بیازماید. پس مال او برفت فرزندانش هلاک گشتند و بدبختی بر او
چیره گشت.
زینا همسر ایوب که از آن همه رنج و بلا و مصیبت به تنگ آمده و سخنان دلنشین شیطان نیز مزید بر علت شده بود بیدرنگ به سوی ایوب شتافت و گفت : «تا کی خدایت به رنج و زحمت میدارد و به دست درد و مصیبت باید مبتلا باشی ؟ آن همه مال و ثروت چه شد ؟ جگر گوشههای عزیزت به کجا رفتند ؟ دوستان و آشنایانت کجا هستند ؟ آن همه عزت و جوانی و جاه و جلالت کو ؟ چرا از خدا نمیخواهی که بیش از این ترا رنج ندهد و ابرهای تیره مصایب و بلیات را از بالای سرت دور کند ؟»
ایوب گفت : «روزگار عزت و سلامت چند سال دوام داشت ؟» زینا جواب داد : «هشتاد سال» ایوب گفت : «اکنون چند سال است که در رنج و بلا به سر میبریم ؟» زینا جواب داد : «هفت سال»
ایوب گفت : «من از خدا شرم دارم پیش از آن که روزگار رنج و بلا با دوران نعمت و آسایش برابر شود رفع گرفتاری خود را از او بخواهم.
معلوم میشود که ایمان تو ضعیف و سستی گرفت. من اگر روزی از این رنج و بلا رهایی پیدا کنم ترا صد تازیانه خواهم زد. از نزد من دور شو که دیگر خوردن و آشامیدن از دست تو حرام میدانم.» سپس حق تعالی در برابر صبر ایوب دو برابر مال و منالش را به او باز پس داد. هفت فرزندش را زنده کرد و فرزندان صالح دیگری نیز نصیبش ساخت و در خانهاش یک روز از صبح تا شام ملخ طلا بارید و هفتاد سال دیگر به عزت بزیست !!!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
صفحه گذاشتن
داستان:
عبارت بالا از اصطلاحات بسیار معمول و متعارف است که عارف و عامی از آن در مواقع شوخی و جدی استفاده میکنند. صفحه گذاشتن مرادف با منبر رفتن و غیبت کردن و بر شمردن نقاط ضعف و پرده دری است.
کسی که پشت سر دیگری به جد یا هزل مطلبی بگوید و احیانا راز پنهانیش را فاش کند در عرف اصطلاح عامیانه به صفحه گذاشتن تعبیر میشود و فی المثل میگویند : «پشت سر فلانی صفحه گذاشت» و یا به اصطلاح دیگر : «پشت سر فلانی صفحه میگذارد» سابقا در نواحی جنوب ایران که اغلب بین روسای ایالات و قبایل و خوانین محلی رقابت و همچشمی و احیانا دشمنی و خصومت وجود داشت معمول بود که یک نفر رییس قبیله با خان منتفذ پس از آنکه به اسرار مکتوم و رازهای پنهان حریف خویش پی میبرد دستور میداد در آن باب با شاخ و برگهای فراوان آهنگ و تصنیف بسازند و مطربان و خوانندگان محلی آن ترانه را با دف و نی و با آواز بلند در هر کوی و برزن و گذرگاههای عمومی بخوانند و بنوازند و از این رهگذر اذهان و انظار عابرین را به شنیدن شرح رسوایهای خان حریف جلب کنند.
بدیهی است خان حریف بیکار نمینشست و برای متفرق کردن خوانندگان و نوازندگان دست به اقدام متقابل میزد و از این سوی نیز به حمایت و پشتیبانی از آنان برمیخاستند . نتیجتا جنگ مغلوبه میشد و جریان قضیه به گوش همگان میرسید و خان متنفذ به مقصود خویش که همان رسوایی حریف بوده است نایل میآمد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
صنار جگرک سفره ی قلمکار نمیخواد
داستان:
هرگاه امری کوچک را بزرگ جلو دهند و پیرامون آن سخن پردازی و قلم فرسایی کنند عبارت بالا از باب تعریض و کنایه گفته میشود.
«آغا محمدخان» چیزی نداشت و هنگام خروج از شیراز به قدری تنگدست بود که به پول آن زمان یعنی دویست سال قبل فقط دو پول موجودی او را تشکیل میداد که کمترین واحد پول آن روزگار و معال دویست دینار (یک عباسی) امروزی بوده است.
چون به نخستین منزل رسیدند برای آنکه در پول صرفه جویی کرده بتواند خود را به اصفهان برساند تدبیری اندیشید به این شرح که از دکان نانوایی یک عدد نان سنگک به مبلغ یک پول خرید و بر دکان جگرک فروشی رفت و یک پول جگرک خواست. همین که فروشنده جگرک را در میان نان گذاشت و نان اندکی چرب شد به بهانه ی اینکه جگر تازه نیست و مانده است آن را پس داد و بدین وسیله نان سنکگ را که اندکی چرب شده بود با جلودارش خورد و سد جوع کردند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 01-14-2011 در ساعت 04:21 PM
|
01-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
طشت رسوایی
داستان:
چون راز مهمی فاش شود و موجب فضیحت و رسوایی گردد به عبارت مثلی بالا استناد جسته اصطلاحا میگویند : «طشتش از بام افتاد» یا به عبارت دیگر : «طشت رسواییش از بام افتاد»
زن حائضه به دلایل مختلف در ادوار گذشته همیشه جدیت میکرد پارچههای قرمز رنگ حیض را در جایی پنهان کند که احدی از افراد خانواده چشمش به طور اتفاق نیز به آن نیفتد.
برای این کار هیچ جایی بهتر و مطمئن تر از پشت بام نبود زیرا در بلندترین نقاط خانه و دور از انظار و مسیر تردد قرار داشت.
گاهی ندرتا اتفاق میافتاد که باد شدیدی میوزید و طشت و محتویاتش را از پشت بام به حیاط منزل پرتاب میکرد. پیداست از برخورد طشت با کف حیاط منزل صدای مهیبی برمیخاست و پارچههای حیض به زمین میریخت و تمام افراد خانواده و حتی همسایگان متوجه آن صدا میشدند و نتیجتا سِر مکتومه که در اختفا و پنهان داشتن آن نهایت سعی و تلاش به عمل آمده بود فاش میگردید.
با این توصیف به طوری که ملاحظه شد طشت رسوایی همان طاس یا طشت محتوی پارچه های مورد بحث است که چون آشکارا و برملا میشد زنان عفیفه از این برملایی احساس شرم و آزرم میکردند و تا مدتی روی نشان نمیدادند.
مولوی در مورد ضرب المثل بالا چنین ارسال مثل میکند :
دردمندی کش زبام افتاده طشت
زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 08:58 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|