بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #31  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بدرود براي ِ زيستن دو قلب لازم است
قلبي که دوست بدارد، قلبي که دوست‌اش بدارند
قلبي که هديه کند، قلبي که بپذيرد
قلبي که بگويد، قلبي که جواب بگويد
قلبي براي ِ من، قلبي براي ِ انساني که من مي‌خواهم
تا انسان را در کنار ِ خود حس کنم.









درياهاي ِ چشم ِ تو خشکيدني‌ست
من چشمه‌ئي زاينده مي‌خواهم.




پستان‌هاي‌ات ستاره‌هاي ِ کوچک است
آن سوي ِ ستاره من انساني مي‌خواهم:




انساني که مرا بگزيند
انساني که من او را بگزينم،
انساني که به دست‌هاي ِ من نگاه کند
انساني که به دست‌هاي‌اش نگاه کنم،
انساني در کنار ِ من
تا به دست‌هاي ِ انسان‌ها نگاه کنيم،
انساني در کنارم، آينه‌ئي در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگريم...









خدايان نجات‌ام نمي‌دادند
پيوند ِ تُرد ِ تو نيز
نجات‌ام نداد


نه پيوند ِ تُرد ِ تو



نه چشم‌ها و نه پستان‌هاي‌ات



نه دست‌هاي‌ات



کنار ِ من قلب‌ات آينه‌ئي نبود
کنار ِ من قلب‌ات بشري نبود...
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #32  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به توگويم ديگر جا نيست
قلب‌ات پُراز اندوه است
آسمان‌هاي ِ تو آبي‌رنگي‌ي ِ گرماي‌اش را از دست داده است



زير ِ آسماني بي‌رنگ و بي‌جلا زنده‌گي مي‌کني
بر زمين ِ تو، باران، چهره‌ي ِ عشق‌هاي‌ات را پُرآبله مي‌کند
پرنده‌گان‌ات همه مرده‌اند
در صحرائي بي‌سايه و بي‌پرنده زنده‌گي مي‌کني
آن‌جا که هر گياه در انتظار ِ سرود ِ مرغي خاکستر مي‌شود.







ديگر جا نيست
قلب‌ات پُراز اندوه است


خدايان ِ همه آسمان‌هاي‌ات



بر خاک افتاده‌اند

چون کودکي
بي‌پناه و تنها مانده‌اي
از وحشت مي‌خندي
و غروري کودن از گريستن پرهيزت مي‌دهد.



اين است انساني که از خود ساخته‌اي
از انساني که من دوست مي‌داشتم
که من دوست مي‌دارم.







دوشادوش ِ زنده‌گي



در همه نبردها جنگيده‌بودي

نفرين ِ خدايان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان و سرد


مرا در برابر ِ تنهائي



به زانو در مي‌آوري.


آيا تو جلوه‌ي ِ روشني از تقدير ِ مصنوع ِ انسان‌هاي ِ قرن ِ مائي؟ ــ
انسان‌هائي که من دوست مي‌داشتم
که من دوست مي‌دارم؟







ديگر جا نيست
قلب‌ات پُراز اندوه است.



مي‌ترسي ــ به تو بگويم ــ تو از زنده‌گي مي‌ترسي
از مرگ بيش از زنده‌گي
از عشق بيش از هر دو مي‌ترسي.



به تاريکي نگاه مي‌کني
از وحشت مي‌لرزي
و مرا در کنار ِ خود


از ياد



مي‌بري.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #33  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بهارِ ديگر قصد ِ من فريب ِ خودم نيست، دل‌پذير!
قصد ِ من
فريب ِ خودم نيست.




اگر لب‌ها دروغ مي‌گويند
از دست‌هاي ِ تو راستي هويداست
و من از دست‌هاي ِ توست که سخن مي‌گويم.









دستان ِ تو خواهران ِ تقدير ِ من‌اند.




از جنگل‌هاي ِ سوخته از خرمن‌هاي ِ باران‌خورده سخن مي‌گويم
من از دهکده‌ي ِ تقدير ِ خويش سخن مي‌گويم.









بر هر سبزه خون ديدم در هر خنده درد ديدم.
تو طلوع مي‌کني من مُجاب مي‌شوم
من فرياد مي‌زنم
و راحت مي‌شوم.





قصد ِ من فريب ِ خودم نيست، دل‌پذير!
قصد ِ من
فريب ِ خودم نيست.




تو اين‌جائي و نفرين ِ شب بي‌اثر است.
در غروب ِ نازا، قلب ِ من از تلقين ِ تو بارور مي‌شود.
با دست‌هاي ِ تو من لزج‌ترين ِ شب‌ها را چراغان مي‌کنم.




من زنده‌گي‌ام را خواب مي‌بينم
من روياهاي‌ام را زنده‌گي مي‌کنم
من حقيقت را زنده‌گي مي‌کنم.









از هر خون سبزه‌ئي مي‌رويد از هر درد لب‌خنده‌ئي
چرا که هر شهيد درختي‌ست.
من از جنگل‌هاي ِ انبوه به سوي ِ تو آمدم
تو طلوع کردي
من مُجاب شدم،


من غريو کشيدم



و آرامش يافتم.



کنار ِ بهار به هر برگ سوگند خوردم


و تو



در گذرگاه‌هاي ِ شب‌زده


عشق ِ تازه را اخطار کردي.









من هلهله‌ي ِ شب‌گردان ِ آواره را شنيدم
در بي‌ستاره‌ترين ِ شب‌ها
لب‌خندت را آتش‌بازي کردم
و از آن پس
قلب ِ کوچه خانه‌ي ِ ماست.









دستان ِ تو خواهران ِ تقدير ِ من‌اند
بگذار از جنگل‌هاي ِ باران‌خورده از خرمن‌هاي ِ پُرحاصل سخن
بگويم
بگذار از دهکده‌ي ِ تقدير ِ مشترک سخن بگويم.



قصد ِ من فريب ِ خودم نيست، دل‌پذير!
قصد ِ من
فريب ِ خودم نيست.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #34  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سرچشمه

در تاريکي چشمان‌ات را جُستم
در تاريکي چشم‌هاي‌ات را يافتم
و شب‌ام پُرستاره شد.







تو را صدا کردم
در تاريک‌ترين ِ شب‌ها دل‌ام صداي‌ات کرد
و تو با طنين ِ صداي‌ام به سوي ِ من آمدي.
با دست‌هاي‌ات براي ِ دست‌هاي‌ام آواز خواندي
براي ِ چشم‌هاي‌ام با چشم‌هاي‌ات
براي ِ لب‌هاي‌ام با لب‌هاي‌ات
با تن‌ات براي ِ تن‌ام آواز خواندي.



من با چشم‌ها و لب‌هاي‌ات



اُنس گرفتم

با تن‌ات انس گرفتم،
چيزي در من فروکش کرد
چيزي در من شکفت
من دوباره در گهواره‌ي ِ کودکي‌ي ِ خويش به خواب رفتم


و لب‌خند ِ آن زماني‌ام را



بازيافتم.






در من شک لانه کرده بود.



دست‌هاي ِ تو چون چشمه‌ئي به سوي ِ من جاري شد
و من تازه شدم من يقين کردم
يقين را چون عروسکي در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ي ِ سال‌هاي ِ نخستين به خواب رفتم;
در دامان‌ات که گهواره‌ي ِ روياهاي‌ام بود.



و لب‌خند ِ آن زماني، به لب‌هاي‌ام برگشت.



با تن‌ات براي ِ تن‌ام لالا گفتي.
چشم‌هاي ِ تو با من بود
و من چشم‌هاي‌ام را بستم
چرا که دست‌هاي ِ تو اطمينان‌بخش بود




بدي، تاريکي‌ست
شب‌ها جنايت‌کارند
اي دلاويز ِ من اي يقين! من با بدي قهرم
و تو را به‌سان ِ روزي بزرگ آواز مي‌خوانم.







صداي‌ات مي‌زنم گوش بده قلب‌ام صداي‌ات مي‌زند.
شب گِرداگِردَم حصار کشيده است
و من به تو نگاه مي‌کنم،
از پنجره‌هاي ِ دل‌ام به ستاره‌هاي‌ات نگاه مي‌کنم
چرا که هر ستاره آفتابي‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دريا را باور دارم
و چشم‌هاي ِ تو سرچشمه‌ي ِ درياهاست
انسان سرچشمه‌ي ِ درياهاست.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #35  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ديگر تنها نيستم بر شانه‌ي ِ من کبوتري‌ست که از دهان ِ تو آب مي‌خورد
بر شانه‌ي ِ من کبوتري‌ست که گلوي ِ مرا تازه مي‌کند.
بر شانه‌ي ِ من کبوتري‌ست باوقار و خوب
که با من از روشني سخن مي‌گويد
و از انسان ــ که رب‌النوع ِ همه‌ي ِ خداهاست.



من با انسان در ابديتي پُرستاره گام مي‌زنم.







در ظلمت حقيقتي جنبشي کرد
در کوچه مردي بر خاک افتاد
در خانه زني گريست
در گاه‌واره کودکي لب‌خندي زد.



آدم‌ها هم‌تلاش ِ حقيقت‌اند
آدم‌ها هم‌زاد ِ ابديت‌اند
من با ابديت بيگانه نيستم.




زنده‌گي از زير ِ سنگ‌چين ِ ديوارهاي ِ زندان ِ بدي سرود مي‌خواند
در چشم ِ عروسک‌هاي ِ مسخ، شب‌چراغ ِ گرايشي تابنده است
شهر ِ من رقص ِ کوچه‌هاي‌اش را بازمي‌يابد.



هيچ‌کجا هيچ زمان فرياد ِ زنده‌گي بي‌جواب نمانده است.
به صداهاي ِ دور گوش مي‌دهم از دور به صداي ِ من گوش مي‌دهند
من زنده‌ام
فرياد ِ من بي‌جواب نيست، قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فرياد ِ من است.







مرغ ِ صداطلائي‌ي ِ من در شاخ و برگ ِ خانه‌ي ِ توست
نازنين! جامه‌ي ِ خوب‌ات را بپوش
عشق، ما را دوست مي‌دارد
من با تو روياي‌ام را در بيداري دنبال مي‌گيرم
من شعر را از حقيقت ِ پيشاني‌ي ِ تو در مي‌يابم



با من از روشني حرف مي‌زني و از انسان که خويشاوند ِ همه‌ي ِ
خداهاست



با تو من ديگر در سحر ِ روياهاي‌ام تنها نيستم.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #36  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تورا دوست می‌دارم طرف ِ ما شب نيست
صدا با سکوت آشتي نمي‌کند
کلمات انتظار مي‌کشند



من با تو تنها نيستم، هيچ‌کس با هيچ‌کس تنها نيست
شب از ستاره‌ها تنهاتر است...







طرف ِ ما شب نيست
چخماق‌ها کنار ِ فتيله بي‌طاقت‌اند



خشم ِ کوچه در مُشت ِ توست
در لبان ِ تو، شعر ِ روشن صيقل مي‌خورد
من تو را دوست مي‌دارم، و شب از ظلمت ِ خود وحشت مي‌کند.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #37  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به تو سلام مي‌کنم به تو سلام مي‌کنم کنار ِ تو مي‌نشينم
و در خلوت ِ تو شهر ِ بزرگ ِ من بنا مي‌شود.



اگر فرياد ِ مرغ و سايه‌ي ِ علف‌ام
در خلوت ِ تو اين حقيقت را بازمي‌يابم.







خسته، خسته، از راه‌کوره‌هاي ِ ترديد مي‌آيم.
چون آينه‌ئي از تو لب‌ريزم.
هيچ چيز مرا تسکين نمي‌دهد
نه ساقه‌ي ِ بازوهاي‌ات نه چشمه‌هاي ِ تن‌ات.



بي‌تو خاموش‌ام، شهري در شب‌ام.
تو طلوع مي‌کني
من گرماي‌ات را از دور مي‌چشم و شهر ِ من بيدار مي‌شود.
با غلغله‌ها، ترديدها، تلاش‌ها، و غلغله‌ي ِ مردد ِ تلاش‌هاي‌اش.



ديگر هيچ چيز نمي‌خواهد مرا تسکين دهد.
دور از تو من شهري در شب‌ام اي آفتاب
و غروب‌ات مرا مي‌سوزاند.
من به دنبال ِ سحري سرگردان مي‌گردم.







تو سخن مي‌گوئي من نمي‌شنوم
تو سکوت مي‌کني من فرياد مي‌زنم
با مني با خود نيستم
و بي‌تو خود را در نمي‌يابم



ديگر هيچ چيز نمي‌خواهد، نمي‌تواند تسکين‌ام بدهد.







اگر فرياد ِ مرغ و سايه‌ي ِ علف‌ام
اين حقيقت را در خلوت ِ تو بازيافته‌ام.



حقيقت بزرگ است و من کوچک‌ام، با تو بيگانه‌ام.



فرياد ِ مرغ را بشنو
سايه‌ي ِ علف را با سايه‌ات بياميز
مرا با خودت آشنا کن بيگانه‌ي ِ من
مرا با خودت يکي کن.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #38  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عشق عمومی
اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست



اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.







قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...



من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.




درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم



نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.



در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.







دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد



زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #39  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نگاه کن ۱



سال ِ بد
سال ِ باد
سال ِ اشک
سال ِ شک.
سال ِ روزهاي ِ دراز و استقامت‌هاي ِ کم
سالي که غرور گدائي کرد.


سال ِ پست



سال ِ درد



سال ِ عزا

سال ِ اشک ِ پوري
سال ِ خون ِ مرتضا
سال ِ کبيسه...



۲



زنده‌گي دام نيست
عشق دام نيست
حتا مرگ دام نيست
چرا که ياران ِ گم‌شده آزادند
آزاد و پاک...


۳



من عشق‌ام را در سال ِ بد يافتم
که مي‌گويد «ماءيوس نباش»؟ ــ
من اميدم را در ياءس يافتم
مهتاب‌ام را در شب
عشق‌ام را در سال ِ بد يافتم
و هنگامي که داشتم خاکستر مي‌شدم
گُر گرفتم.



زنده‌گي با من کينه داشت
من به زنده‌گي لب‌خند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زنده‌گي، سياهي نيست
چرا که خاک، خوب است.







من بد بودم اما بدي نبودم
از بدي گريختم
و دنيا مرا نفرين کرد
و سال ِ بد دررسيد:
سال ِ اشک ِ پوري، سال ِ خون ِ مرتضا
سال ِ تاريکي.
و من ستاره‌ام را يافتم من خوبي را يافتم
به خوبي رسيدم
و شکوفه کردم.



تو خوبي
و اين همه‌ي ِ اعتراف‌هاست.
من راست گفته‌ام و گريسته‌ام
و اين بار راست مي‌گويم تا بخندم
زيرا آخرين اشک ِ من نخستين لب‌خندم بود.



۴



تو خوبي
و من بدي نبودم.
تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همه‌ي ِ حرف‌هاي‌ام شعر شد
سبک شد.
عقده‌هاي‌ام شعر شد همه‌ي ِ سنگيني‌ها شعر شد
بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شد
همه شعرها خوبي شد
آسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش را
خواند
به تو گفتم: «گنجشک ِ کوچک ِ من باش
تا در بهار ِ تو من درختي پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصيد آفتاب درآمد.
من به خوبي‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبي‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبي و اين همه اقرارهاست، بزرگ‌ترين ِ اقرارهاست. ــ
من به اقرارهاي‌ام نگاه کردم
سال ِ بد رفت و من زنده شدم
تو لب‌خند زدي و من برخاستم.



۵



دل‌ام مي‌خواهد خوب باشم
دل‌ام مي‌خواهد تو باشم و براي ِ همين راست مي‌گويم



نگاه کن:
__________________
پاسخ با نقل قول
  #40  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

افق روشن
براي ِ کاميار شاپور

روزي ما دوباره کبوترهاي ِمان را پيدا خواهيم کرد
و مهرباني دست ِ زيبائي را خواهد گرفت.







روزي که کم‌ترين سرود



بوسه است

و هر انسان
براي ِ هر انسان
برادري‌ست.
روزي که ديگر درهاي ِ خانه‌شان را نمي‌بندند


قفل



افسانه‌ئي‌ست

و قلب
براي ِ زنده‌گي بس است.
روزي که معناي ِ هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطر ِ آخرين حرف دنبال ِ سخن نگردي.



روزي که آهنگ ِ هر حرف، زنده‌گي‌ست
تا من به خاطر ِ آخرين شعر رنج ِ جُست‌وجوي ِ قافيه نبرم.



روزي که هر لب ترانه‌ئي‌ست
تا کم‌ترين سرود، بوسه باشد.



روزي که تو بيائي، براي ِ هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يک‌سان شود.



روزي که ما دوباره براي ِ کبوترهاي ِمان دانه بريزيم...







و من آن روز را انتظار مي‌کشم
حتا روزي
که ديگر
نباشم.
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها