بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #31  
قدیمی 11-12-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

برگزيده‌ای از كتابِ "دریغا! چلچراغِ عشق افسرد!" / علی بداغی / نشر توسعه / 1370

گلي مي‌گفت بلبل را به صد ناز
چه حاصل زين همه پرواز و آواز
سحرگه مرغكان در خوابِ نازند
تو مي‌آيي به گِردِ من به پرواز
همه شب را به يادِ من سرآري
سپيده نازَده، آيي دگر باز
ندانم در پسِ اين پرده‌ي شور
كدامين راز مي‌خواند به صد ساز
به حيرت مانده‌ام اي باوفا يار!
چه‌ات با من چنين گردانده دمساز؟
تو را سوگند اي شوريده‌ي عشق
به من بنماي رمزِ مهرِ خود باز
بگفتا بلبل اي محبوبِ نازم!
غمين گردي اگر پرده كنم باز
بگفتش گل كه از حيرت غمينم
اگر شادم تو خواهي، پرده انداز
چو بشنيد اين سخن را بلبل از گل
به پرواز آمده با شوق و آواز
به گِردِ يار گشت و خواند تا شد
ز جسمِ مرغ، مرغِ جان، به پرواز
نهاد آخر سر پر شور و سودا
به پاي آن گلِ سر تا به پا ناز
به ناله گل در آمد ژاله افشان
كه اي كاشَت نمي‌پرسيدمي راز
به پايم بر سر تو، سرفكنده
تو افتاده به پاي من، سرافراز
نسيمي آمد و در گوشِ گل گفت
نيايد جان به گريه سوي او باز
تو بايد اي گلِ رعنا و زيبا!
چنين انجام مي‌خواندي ز آغاز
گلش گفتا كه اي بادِ سحرگه
تو را سوگند بر اين عشق و اين راز
مرا زين اوج زيبايي و خوبي
فرودآور، كنارِ يارم انداز
كه او با عشق پر صدق و صفايش
به من بنمود راه زندگي باز
برايم زندگي مرگ است بي او
ز بااونيست‌گشتن، يابمش باز
ز سوزِ سينه‌ي گل مي‌تراويد
سرشكِ ژاله‌ها بر روي انباز
نسيمش نابه‌دلخواه ساقه بشكست
بيفكندش كنارِ يار و هم‌راز
فروافتاد در آغوشِ يارش
وفاداري ببين و مهر و اعجاز
نسيم، اندوهگين و غرقِ حيرت
ز عشقي اين چنين درخوردِ اعزاز
درونِ باغ مي‌پيچيد و مي‌گفت
كه اين است عشق، پايانش سرآغاز
علي بداغي

يافتنِ نامِ تو در واژگانِ يك فرهنگ؟
چه ياوه پنداري!
سنگينيِ معناي تو را كدام واژه مي‌كشد بر دوش؟
كه تو كوهِ بلندِ معنايي!
و واژه‌ها، گل‌ها و گياهان كوچكي كه بر دامنه‌ي تو مي‌رويند
تو قافِ بلندي كه زندگي تعبيرِ روشنِ خود را در قلّه‌ي تو مي‌يابد
كه آشيان سيمرغِ عشق و ايثار است
و پرنده‌هايي باشند وَلو يكايك كلمات، با بال‌هاي نيرومند
خيالِ سيمرغشان هم حتّي، از كمره‌ي تو هرگز گذر نخواهد كرد.
تو كوهي! سركشيده به آسمان
امّا نه!
تو بر فرازِ آسمان مي‌تابي
تو تبلورِ نوري، عصمتِ آفتابي
و به‌كارگيريِ واژه‌ها در تعبيرِ نامِ تو
به انديشه‌ي ساده و خنده‌آورِ يك طفل مي‌ماند
كه فكر مي‌كند با رفتنِ به قلّه‌ي يك كوه
خورشيد را مي‌توان به چنگ آورد
تو خورشيدي! خورشيدي!
امّا نه!
كه خورشيد از تو نور مي‌گيرد
هنگامي كه هر غروب، مانده و خسته‌اش
به بسترِ قلبِ خويش مي‌خواني
و سحرگاهان سوار بر توسن آتش و نور، از مجراي ديده‌ها،
به آوردِ سرما و تيرگيش مي‌راني
از تفسير نام تو، واژه‌ها بر خويش مي‌لرزند
هراسان و سرگشته
به سان مورچگاني كه آب در لانه‌شان رفته است
و تنها هر از گاه شاعري عاشق
قلبش از يك جرقه‌ي نگاه تو شعله‌ور مي‌شود و مي‌نشيند به خاكستر
و زان پس ققنوسِ شعري ماندگار
پر مي‌گشايد از آن به قلّه‌ي هستي
من امّا تنها عشق ورزيدن به تو را خوب مي‌دانم
و تعبيرِ نامِ تو را نه در ميانِ انبوهِ واژه‌ها
كه در كتابِ دلم، كه برگ برگِ آن بوي تو را دارد
- اگر نربايد امان ز چشمانِ من گريه -
مي‌خوانم
تعبيري كوتاه، امّا به درازاي رنجِ آدمي بر خاك:
چند قطره خون و
ديگر
هيچ.
علي بداغي

گُل، گياه، سبزه، درخت
حوض‌هاي بي‌آب
نيمكت‌هايي سخت از سيمان
مردِ پيرِ باغبان
چند تن خوابيده روي چمن
خواب مي‌بينند شايد كاري، منزلي، دلداري
چند تن سرگرمِ گفت و شنيد
از چه
اين را بيدي مي‌داند كه به زير افكنده است سر و مي‌دارد گوش
و در آن سوتر ديوانه زني آواره
باعث تفريحِ مردم شده است
مردمي خود شايد از درون بدتر از او سرگردان
و در آن گوشه سه مرد
سفره‌اي سبز، چمن
و جدالي آرام
شايد امّا نه يك دوستي ديرينه
دست و نانِ خالي
سر كه برمي‌گردانم
دو سه متر آن‌ورتر
مردي تازه رسيده است ز راه
در كنارش ليواني چاي
كفش‌ها زيرِ سر و
غرقِ چه فكري است
خدا مي‌داند
آن‌طرف‌تر دو جوان سخت مشغولِ كلنجار
نه با خود
و يا با دگران
با ستون‌هاي عمودي افقي
يك جدول
و نمي‌دانم آيا حل آن
مي‌دهد مشكلشان را پاسخ
...
آري اين جا همه چيز مثلِ هر روز و هر جاي دگر
تكراري است
در دلم مي‌گويم
لااقل كاش نسيمي بوزيد
تا تحمّل شايد مي‌شد كرد
در كنارِ خنكاي نفسش
خفقانِ اين تكرارِ كسالت‌زا را
در درونِ گوشم مي‌پيچيد سوتِ تيزي
حتماً
چي است نامش؟ يادم رفت
چراغ
باز قرمز شده است
قلمم مي‌ماند روي ورق
و كلاغي
قارقار
مي‌گشايد پر از روي درخت
علي بداغي


+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم آبان 1386ساعت 19:9 توسط بهداد بداغی
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #32  
قدیمی 11-12-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

برگزيده‌ای از كتابِ "دریغا! چلچراغِ عشق افسرد!" / علی بداغی / نشر توسعه / 1370
پاورچين‌پاورچين
با دامنِ پرسنگ
كودكِ عشق
مي‌گذرد از پرچين.
بهار
باغبانِ پيرِ خِرَد در خواب
ميوه‌هاي رسيده‌ي احساس
و پروازِ بي‌قرارِ سنگ
آه! چه هياهويي!
باغبان مي‌پرد از خواب
مي‌دود در باغ
چوبدستش بي‌تاب
مي‌شود پرتاب
و تنها خنده‌ي كودكِ سبد در دست
كه مي‌پرد از پرچين
و مي‌رود به شتاب
مي‌رقصد بر نوكِ چوبدستي‌اش
به جواب
لبانِ باغبانِ پير مي‌جنبد
و دشنامي بر آن‌ها نقش مي‌بندد
و باغ آهسته مي‌خندد
و خنده
جويبارِ خنده جاري مي‌شود
از هر شيار چهره‌ي اين پيرِ خواب‌آلود
قانونِ طبيعت
ديرگاهي بر جدارِ غارِ پيچاپيچ و تودرتوي او
نقش است
و او آهسته سوي بسترِ خود باز مي‌گردد
و بر بالِ خيالِ خود
- عجب!
پر مي‌كشد تا سرزمينِ خواب.
پاورچين‌پاورچين
با دامنِ پرسنگ
كودكِ عشق
مي‌گذرد از پرچين
...
علي بداغي

- جهان، كوهي
و بر بلندايِ آن، زمان، داري
پژواكِ سهمگينِ سكوت
و دهانِ گشوده‌ي طنابي در آن بالا دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- در دايره‌اي از فريب
هزار خنجر به پشت و
خنجري در دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- گنداب‌هاي دهانْ‌گشوده‌ي دروغ
در كارِ تمام كردن آخرين تلاشِ نيلوفرِ حقيقت و پاكي
و هلهله و هياهوي هرزه گياهانِ تماشاگرِ سرمست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- كوره راه تجربه‌ها را درنَوَرديدن
و بازگشتن از سفرِ دردناكِ دوستي‌هاي عقيم
درنگي در گام و زهر سكوتي در جام
بايد ماند، بايد خورد
و در تنگناي بي‌باوري رفت از دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- با قلبي گشاده و احساسي زلال‌تر از چشمه
و انديشه‌اي به سادگيِ يك كودك
كه صادقانه عشق مي‌ورزد
و هيچ نمي‌خواهد مگر صداقت و صافي
و به ناگاه
دشنه‌اي در دل
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- دوستي كردن و نامردي ديدن
و گذشتن و باز مهر ورزيدن
و به عقوبت، رذالت ديدن
و ميانِ انبوه‌ي درد و، بي‌همدردي
آرزوي غروب
غروبِ رهايي بخش
و خلاصي از گنداب
و بودني زين دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- الصاقِ گلِ خشكيده‌ي محبّت و عشق
در دفترِ مچاله‌ي سينه
براي عبرتِ پروانگانِ عواطف و احساس
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- گريز از تنهايي، يك‌نواختي، بي‌تابي
با تن‌سپاري به هر آن كه بگويد: ”دوستت دارم“
به بهانه‌ي شكست در يك عشق (!؟)
و توجيه اين بي‌نوايي‌ها
با دستاويز قرار دادن كريستف و آنا (بي‌چاره ادبيات)
و شخصيت‌هايي زين دست (و صد البته نه ارنست و آدا)
- ”چو دزدي با چراغ آيد گزيده‌تر برد كالا“
و برانگيختنِ غبارِ هياهو و جنجال
براي كدر نمودنِ آيينه‌ي حقيقتِ تلخ
(بي‌نوا هورا كشان غافل بوق و كرنا در دست!)
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- خون‌چكان خاطرات
از صليبِ خاموشي
بر بلنداي جلجتاي تنهايي
و زهرخندِ هوس
- يهوداي پست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- خسته از جست‌و‌جوي ساليانِ دراز
دل خوش نمودن به باريكه‌راهي به حقيقتِ عشق
و پرستش و
آن گاه
افسوس!
فاحشگاني به هيئت فرشتگان
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- متهم شدنِ مجنون به بيماريِ خودآزاري
در دادگاهِ ناقدانِ عاقلِ امروزينه‌ي هنر
و نشستن به انتظارِ عقوبتِ فرهاد
و عفت‌ورزاني زين دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- تنها، شاهدِ ورودِ سياوشِ دوستي به آتش بودن
و انتظارِ خروجش را از ديگر سوي
به تيرخندِ سودابه‌ي فريب
خون گريستن
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- باورِ مرگِ عزيزان، هيچ
باور آوردن به مرگِ باورها
هنگام كه بر سرِ هر پيچ
تكه‌اي از ايمانِ تو مي‌رود از دست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- در چهار ديوارِ تنهايي
آكنده از سكوتي سنگين
آسمان را از دريچه‌ي كوچكي ديدن
تنها به عقوبتِ دوست داشتن و انديشيدن
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- سخن از بهار
بي‌حاصل
هنگامي كه ذهنِ باغ
در اغتشاشِ خاطره‌ي هجومِ تلخِ پاييز مي‌سوزد
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- پنجره گشودن‌ها و بي‌قراري‌ها
سرودن‌ها و گريه‌ها و زاري‌ها
و به درياي خيال و خاطره خودسپاري‌ها
به انتظارِ هيچ كس
و يا كسي كه هرگز نخواهد پيچيد طنينِ گام‌هايش
در اين بن‌بست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
- تكرارِ مكررات
حرف‌هاي صدباره
هيچ و پوچ
بيهوده
و تيرِ عمري كه مي‌رود از شست
زندگي اين است!
- آه! نه! نازنينم! زندگي اين نيست!
علي بداغي


+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم آبان 1386ساعت 19:8 توسط بهداد بداغی
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #33  
قدیمی 11-12-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

برگزيده‌ای از كتابِ "دریغا! چلچراغِ عشق افسرد!" / علی بداغی / نشر توسعه / 1370
اي كاش مي‌توانستم از زيبابرينِ واژه‌ها
از روشن‌ترينشان
خورشيدِ شعري به شبِ گيسوانت بياويزم
تا باورم كني
علي بداغي

بگذار بسپارم به چشمه‌ي خورشيد چشمانت
شبِ دل را
آن گاه
به تماشاي من برخيز!
علي بداغي

كمان به خونِ كه زه مي‌كني اي عشق!
مرا به ناوكِ شعري توان انداخت
علي بداغي

عشق
سرگردان ميانِ باد و باران مي‌گذشت
قلبِ آدم‌ها
دريغا!
آزموني تلخ بود
علي بداغي

بذرِ كدام محبّت را افشان كرده دستِ عشق
در صحراي سينه‌ات؟
ابرِ عصمتِ آسمانِ كدامين چشم
به رگبارت گرفته سخت؟
تن به زلاليِ كدام چشمه سپرده‌اي؟
كه هر گوشه‌ي كويرِ دوش
- دلت را مي‌گويم -
گلستاني روييده سبز و سرخ؟
چيست كه بر لبانِ خشك و همواره بسته‌ات
بر پاي كرده اين چنين ضيافتي
غرقِ هياهويِ مرغانِ عشق؟
از عشقِ كدام
سر مي‌كشد شعله‌ي دلت به آسمان
تا ذوب كند زنجيرِ سرما به پاي مهر؟
كيست اين بنشسته بر قلّه‌ي دلت
كه فرهاد، تيشه برگرفته از زخمِ كوه
مي‌آورد بر سرِ شيرينِ خود فرود؟
محبوبِ تو كيست
كه مجنونِ شوريده اين چنين
در طوافِ دلت مي‌زند قدم
و ليلاي را آورده
ليلاي را!
تا قربان كند در برابرت؟
نسيمِ كدام نجابت بر تو وزيدن گرفته است
كه سياوشِ نگاهت
آرام و سربه‌زير
مي‌گذرد از كنار سودابه‌ي هوس
پرغرور و سرفراز؟
آخر
آخر اين تبسّمِ شكفته بر لبانت
انعكاس چيست
كه دريچه‌ي جهان را
در امتدادِ خويش
به سوي خنده‌اي دل‌گشا
باز مي‌كند؟
علي بداغي

از هر شراره‌ي نگاهت خورشيدي شعله مي‌كشد
بي‌چاره دل!
علي بداغي

هر خاطره خنجري ست كاري.
بي‌چاره حريرِ نازكِ دل!
علي بداغي

آسمانِ سينه‌ام تاريك و تار
ابر انبوه غمي سنگين به كار
تندرِ عشقي خدايا!
بارشِ شعري
بهار!
علي بداغي

آهاي! بزهاي اخفش! آهاي!
بهر خداهم شده يك بار
در تماميِ عمر
فقط يك بار
سر نجنبانيد!
علي بداغي

بي عشق نتوان زيستن
از عشق فرياد!
علي بداغي

شب
آه‌هاي سرد
دل، سوختْ‌بارِ درد
علي بداغي

كرمي ميانِ لجنزار
چشم دوخته به اعماقِ آسمان
- خدا -
نمي‌دانم به رحمتِ او اميد بسته
يا به همّتِ خود
تنها چيزي كه احساس مي‌كنم اين است:
به پروانه شدن مي‌انديشد
علي بداغي

در هياهو باد
در تكاپو رود
موج مي‌كوبد به ساحل محكم و سنگين
ساحل امّا در سكوتي سخت
هيچ بر لب از كلامي، هيچ
خسته و غمگين
تو گويي خواب مي‌بيند
صداي آب لالايي
و ساحل سخت خاموش است
امّا موج‌ها هردم هجومي صعب تر از پيش مي‌آرند
و ساحل هم‌چنان خاموش
و آن جا
آن كدامين كس
سكوتش در سكوتِ ساحلِ غمگين گره خورده ست
و رودِ زندگي امواجِ غم را سوي او برده ست
مي‌گويد به خود آرام:
- آوايش به روي بالِ باد امّا رَوَد تا دور -
”نمي‌دانم چرا بايد چنين غمگين نشست و هاي‌هاي خويش را
با هاي‌هوي موج‌ها آميخت
نمي‌دانم چرا بايد چنين در خود شكست و از فرازِ دارِ تنهايي
وجودِ خويش را آويخت
نمي‌دانم! نمي‌دانم! هميشه زندگي اين‌گونه جاري بود
و آدم، جاودان، تنها و در اندوه و زاري بود“
مي‌آيد صدايي روي بالِ باد
از آن دوردستِ دور:
”آري! بود!“
علي بداغي

ما را به گُر گرفتن حقيقت
شتابي نيست
به تماشاي نفت‌اندازيِ هندوان نشسته‌ايم
علي بداغي

دريغا! چلچراغِ عشق افسرد
هزاران جنگلِ پروانه پژمرد
دريغا! نيْ‌نواي عاشقان را
دلِ سردِ زمين در خود فروبرد
علي بداغي


+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم آبان 1386ساعت 19:7 توسط بهداد بداغی
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #34  
قدیمی 11-14-2008
az hanooze entezar az hanooze entezar آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Mar 2008
نوشته ها: 26
سپاسها: : 0

16 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با كينه ميانه‌اي نداريم و ... سلام!
جز عاطفه خانه‌اي نداريم و ... سلام!
هر كس به بهانه‌اي در اين جا بند است
جز عشق بهانه‌اي نداريم و ... سلام!
بداغي
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از az hanooze entezar به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #35  
قدیمی 11-15-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

نقل قول:
نوشته اصلی توسط az hanooze entezar نمایش پست ها
با كينه ميانه‌اي نداريم و ... سلام!
جز عاطفه خانه‌اي نداريم و ... سلام!
هر كس به بهانه‌اي در اين جا بند است
جز عشق بهانه‌اي نداريم و ... سلام!
بداغي

ما هم جز عشق به افرادی که حقیقتا عاشق و خالص و ناب هستند
بهانه ای نداریم
و...
سلام

مخلص جناب علی بداغی عزیز هم هستیم
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #36  
قدیمی 12-13-2008
az hanooze entezar az hanooze entezar آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Mar 2008
نوشته ها: 26
سپاسها: : 0

16 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض




بي‌خيالِ مُشتي اخموي بَبو!


خشكه‌مذهب‌هاي هِي در هاي‌وهو!


كوچِ پاييز است و، يلدا، پيشِ رو


از خدا و دوستت‌دارم بگو!


علي بداغي



پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از az hanooze entezar به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #37  
قدیمی 12-18-2008
az hanooze entezar az hanooze entezar آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Mar 2008
نوشته ها: 26
سپاسها: : 0

16 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض




برف، يعني: ”آي آدم‌ها! ســــلام!“


بي‌خـيــالِ خـاطــراتِ تـيـره‌فــام!


گوشيِ قلبِ قشنگت روشن است؟


برف، يعنـي، بوقِ ارسـالِ پيـــــام



علي بداغي

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از az hanooze entezar به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #38  
قدیمی 12-19-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

نقل قول:
نوشته اصلی توسط az hanooze entezar نمایش پست ها



برف، يعني: ”آي آدم‌ها! ســــلام!“
بي‌خـيــالِ خـاطــراتِ تـيـره‌فــام!
گوشيِ قلبِ قشنگت روشن است؟
برف، يعنـي، بوقِ ارسـالِ پيـــــام


علي بداغي

سلام جناب بداغی
بازهم با دو بیت زیبا ما رو شرمنده و شاد کردین
ممنون

این دوتا شعر زیبا رو هم من از وبلاگ جناب بداغی می گذارم که در مورد برف و زمستان هست و خیلی زیباست
یه سورپریز هم واسه طرفداران علی بداغی عزیز دارم ...

پنبــه‌زنِ پيــرِ فلك را ببيــن!
نه! كه تكان‌هاي الك را ببين!
چپ شدنِ جعبه‌ي خوابِ خدا!
واي! نه! تسبيحِ ملَك را ببين!

از علی بداغی


بـه‌روزيـم هـر روز بـا يك دعــــا
براي شمــــا و به لطـفِ خــــدا
بـيـا و كمـي بـرف‌بــازي كنيـم!
بابا! بي‌خيالِ: ”شما!؟ زشته، ها!“

از علی بداغی



__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #39  
قدیمی 12-19-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)

اینقدر الان شاکی هستم که نگو و نپرس
این دوست عزیزمون تو این لینک عین نوشتار و رنگ و متن و مطالب منو با کمی دستکاری کپی کرده تو فروم خودشون و.....!!!!!!!!!!!!!

پست اول همین تاپیک که توش هستید رو ببینین
این لینک (http://forum.ayaran.com/showthread.php?t=1860) رو هم ببینین
بابا کپی زدن هم قانون داه خداییش دیگه......
تازه خوبه خود جناب بداغی هم میان تو فروم ما تو گفتگوها مشارکت دارند و شاهد هستند که...
بگذریم
برای اون دوست عزیز متاسفم که یه ذکر منبع از من ناقابل نکرده
و از قول خودش و از آستین خودش!!!! کارو و محمدعلی بهمنی رو هم معرفی کرده
بابا چه هنرهایی دارند ملت
نوشته از تو آستینم براتون کارو و محمد علی بهمنی رو معرفی کردم... بابا خداییش... چی بگم والله؟؟
خدا صبرم بده

بگذریم
سورپریز دارم آقا سورپریز
داشتم فتوبلاگ یغما گلروئی ادیب محترم رو زیر و رو می کردم که دیدم ای دل غافل
علی بداغی عزیز ما
شاعر زیبا سرا و با احساس ما
استاد و معلم خیلی از هموطنان ما
علی بداغی عزیز ما و....


معرفی می کنم

از راست به چپ:

یغما گلرویی، علی بداغی، فریدون شهبازیان و شادروان ناصر عبدالهی




اینم لینک فتوبلاگ جناب یغما گلروئیه

http://www.yaghma-golrouee.com/gallery/displayimage.php?pos=-104

__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face

ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 12-19-2008 در ساعت 01:00 AM دلیل: http://p30city.net
پاسخ با نقل قول
  #40  
قدیمی 12-21-2008
az hanooze entezar az hanooze entezar آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Mar 2008
نوشته ها: 26
سپاسها: : 0

16 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض





نامهرباني هم به نوعي مهرباني ست
تستي خفن در آزموني آسماني ست
هر سنگ سهو و عمدِ آن خيلي مهم نيست
امضاي پايان‌نامه‌ي ”عاشق بمان“ي ست
علي بداغي
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از az hanooze entezar به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها