قاصدک بالش شکسته ، پر پروازشو بسته گوشه ای غمگین نشسته تنها و خسته
دوباره یادش میاد دلی که مرحم می گذاشت
تو دستای مهربونش برای اون لونه می ساخت
صبح که میشد چشم انتظارش می نشست
صدتا ترانه می نوشت بدرقه راهش می کرد
یه روزی که قاصدک دنبال محرمش می گشت
همهمه ی نبودنش اومدو پرهاشو شکست
قاصدک دنیا همینه ، قصه ی زندگی اینه
تنها عطر خاطرات که هرگز نمی میره