سلام بر لاو17 تشکر میکنم ازت بابت اینکه قابل میدونین دلنوشته های شخصی خودت رو اینجا میذاری واسه همه و مارو شریک میکنی در انچه که مال توه و برگرفته از پاکترین احساسات توه مال وقتایی که تنهایی مال وقتایی که هوا تاریکه اما دلت روشنه
و اینا رو برای ما مینویسی
تشکر و خسته نباشی
وقتی اینجور نوشته هایی اینطور افرادی رو باهاش برخورد میکنی
یه جور حس دوگانه برات پیش میاد...
از اینکه به جمع ادمهایی که دلشون گرفته و اطرافتن یکی دیگه اضافه شد دلت میگیره
ولی وقتی میبینی بر اساس تجربه و شواهد ادمای بد دلشون نمیگیره ادمای بد شکست نمیخورن ادمای بد حالشون بد نمیشه
ادمای بد مورد ظلم واقع نمیشن ادمای بد ضعیف و تضعیف نمیشن
از اینکه یکی دیگه به حلقه ادمای خوب و پاک اطرافت اضافه شد خوشحال میشی از اینکه میبینی هنوز هستند در عصر تیرگی فلز دلشون از بلور نورانیه
همون حرف همیشگی و معروف که هرچی بشکنه قدر و قیمتش پایین میاد جز دل
ادمای بی درد تهین دردمندانن که غنی و ثروتمندن
بی غم حرفی برای زدن نداره
و خوشا کسی که در این عصر سکوت و سردرگریبان کردنها و دست در جیب کردنها کسی حرف واسه زدن داشته باشه و دستی برای دراز کردن حتی برای کمک خواستن
---------------------------------------------------------
خیلی وزین و قشنگ بود اصلا لغاتش رو کاری ندارم اگه بتونین این وزن و قافیه پردازی رو توی شعر های بعدی به کار بگیرین خیلی عالی میشه
انگاه که فانوس دلم میشکند سوز دل بی چراغ را میفهمم ...
دل فانوسه فانوس روشنه روشن باید سوز داشته باشه
خیلی قشنگ این مفهوم رو نشون دادی که سوز دل دلای شکسته و بی فروغ خیلی بشتر از گرمای عشق های نامتعالیه...
نقل قول:
سلام دلت واسه یکی تنگ شده , میخوای داد بزنی , ادماواست یه جورین , پر از سوالی , تو دنیا هم خفه میشی , تازه از یکی هم کمک میخوای
جواب مسایلت که فکر میکنی مشکلاته تو نوشتت هست
تو واسه خودت اینجوری میخوای بعد ازیکی که خودش کمک میخوتد کمک میخوای
تو فقط باید بخوای زندگی به جای گلوگاه خفگی دریچه ی عشق و حال و زندگی باشه
آخرسرم اگه کمک خواستی پیشه یکی برو که حداقل خودش کمک نخواد من که رو زمین چنین آدمیرو نمی بینم
زندگی سرشار لتخند باشه
ماروهم فراموش نکن
کوروش
|
کوروش جان هستند ادمهای غمالودی که به خاطر درکشون از حال همغم های مثل خودشون و برای التیام درد خودشون
خودشون و دردشون رو فراموش میکنن و شروع میکنن به تکیه گاه شدن برای دیگران و اطرافیانشون هم از تنهایی غمشون بیرون میان و سرهای فراوان تکیه کرده به شونه هاشون
رو میبینن هم از اینکه تونستن کسی رو از اون احوالات در بیارن از خودشون راضی هستند...
خدا نصیب همه مون کنه از این ادما
چقدر قشنگ نمونه امروزی این شعر رو گفتند
طفیل هستی عشق اند ادمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری
اقای علی خانی شاعر هستند ؟ نویسنده ن ؟
نقل قول:
اي كساني كه مامور دفن من هستيد وقتي من مردم مرا در شهري به خاك بسپاريد و به جاي سنگ مزارم بيد مجنون بكاريد وقتي من مردم مرا در تابوت سياهي بگذاريد تا همگان بدانند كه در سياهي زيسته ام چشمانم را باز بگذاريد تا همه بدانند چشم به راه كسي بوده ام و دهانم را باز بگذاريد كه از روزگار بي وفايي من ناليدم دستانم را از تابوت بيرون بياوريد تا همه بدانند آغوش من را باز بگذاريد
|
دستاش بیرون از تابوت بوده چون اغوشش همیشه باز بوده
دهانش باز بوده چون همیشه ناله سر میداده
چشمانش باز بوده چون همیشه چشم به انتظار بوده
تابوت سیاهی براش گذاشتن تا همه بدونن در سیاهی ها زندگی کرده
اما به جای سنگ مزار بید مجنون گذاشتند تا بگن مجنون زندگی کرد ؟
جمله قشنگی بود
من جملات رو خوب میفهمم ولی نمیدونم چرا خودم هیچ وقت هیچ جمله ای ندارم که بگم...
نقل قول:
یکی درارزوی دیدن توست
یکی درحسرت بوسیدن توست
ولی من ساده وبی ادعایم
تمام هستی ام خندیدن توست........
|
چه قشنگه سادات خودت گفتی ؟
نقل قول:
شب مي آيد...خاموش ميشود زبانم و دلم به سخن ميآيد..مادرم ميگفت 11 شب به دنيا اومدي..گفتم چه جالب ......... ..كاش سحر زودتر برسه ...ديگه حوصله ي شب در من نيست...او هنوز بدرود نگفته و با تو بي مهر نشده ..................ما ودعك ربك و ما قلي
|
چه تعبیر قشنگی اریانا جان...شب رو به صب رسوندن کار سختیه
مخصوصا اگه توی اتوبوس باشی
اما شبم واسه بعضی ها لذت خاص خودشو داره
همینه که در فرهنگ ما در شعر ما از شب همیشه بد نمیگن
وقتی ماه رو توی شب میشه دید دلبر ماه رخ رو هم حتما در سکوت شب دیدن زیبایی خاص خودشو داره
کاسبا میوه فروشا چرا بهترین میوه هاشون رو توی روز سوا میکنن میذارن اون زیر میرا شبا میبرن خونه
مهمان اخر شب که دراشعار هست واسه چیه
توی سایت خودمون من جواب نامه ی کسایی که احساس میکنم دوستای قدیمی تری هستند رو دیرتر میدم میذارم اخر کارم
میری دکون رفیقت میگه حرف نزن بشین چایی بخور بذار مشتریا برن بعد
کسی بهش بر میخوره ؟
نقل قول:
نیکوست که ثروتمند باشی و پرتوان
اما نیکوتر آن است که دوستت بدارند
|
شروین میدونی چیه ؟
ادم ذاتا از فنا و زوال میترسه و ناراضیه
و حس جاودانه طلبی در بشر همیشه بوده
چرا شاهان بدن مرده-شون رو مومیایی میکنن
چرا من فروم زدم ؟ چرا من مینویسم ؟
همه دوست داریم ازمون چیزی باقی بمونه یادگار بمونیم
جاودانه بمونیم
هر حرف هر سخن هر کار هر کردار هر گفتار هر دوستی هر عشق همه و همه تیکه هایی از وجودمون رو توی چیزای دیگه توی کسای دیگه میدمه و به امانت میذاره و انتشار میده
هر دوستی و رفتار خوبمون برای همیشه میمونه نام ما وقتی بمونه یعنی خودمون موندیم
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده انست که نامش به نکویی نبرند..
حالا مال و ثروت موندنی نیست روحیه زوال ستیزی ادم رو کاریش نمیکنه
بر مال و جمال خویشتن غره مشو کان را به شبی برند و اینرا به تبی ...
لف و نشر قشنگش رو نگاه کنین مال اینقدر بی ارزش و میراست که از ضمیر "آن" که برای چیزهای دورتر و در معنای فلسفی بی ارزشتر هست برای مال استفاده کرده و "این" را برای جمال که جزئیی جسمانی از وجود انسانه اورده ...
یعنی مال اینقدر دور و بی ارزش و میراست ...
خش به سعادت اونکه نامیرا و پایدار و نامش در جریده عالم به نکویی برده بشه ..
نقل قول:
من برگشتم
سلام به همه دوستاي گلم من برگشتم از مسافرت اما كوله بارم پر از تجربه و آموخته هاي جديد شده من تو اون مسافرت خيلي چيزهاي جديد ياد گرفتم كه فكر ميكنم براي من لازم بود اين مسافرت خيلي چيزها به من داد اما راستش وقتي نبودم دلم براي همتون تنگ شده بود دلم واسه كل كل هاي بامزه اي كه با هم داشتيم حرفها و دردو دلهايي كه فقط چشمهامون شنواي اونها بودن و قلبهايي كه حداقل تو اين فضا بخاطر ديگري مي تپيد و باعث ميشد كه تو همچين محيطي احساس تنهايي نكني خيلي خوشحالم كه دوباره به همچين محيطي برگشتم
|
این واندرفل لند کجاست بگین مام بریم محتاجیم به خدا
نقل قول:
نمي دانم به تاوان كدامين گناه كدامين نگاه كدامين صدا از من دور ميشوي بيا بيا و مرا از اين دنياي پر از ابهام پر از غمهاي عظيم نجات بده كه من بي تو در عالم با همه حتي خودم بيگانه ام
|
تاثیر عوامل داخلی و خارجی رو در از دست دادنی توی این نوشته شما خوب میشه دید ...
کدامین گناه من کدامین نگاه و صدای دیگری ...
ببین سعدی بزرگوار چی میگه ؟
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی نظر کنند
که در کوی ما گدایی هست
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست