دیروز داشتم عکسای بابا رو نگاه میکردم
همرو یه جا جمع کردم که با آهنگایی که دوست دارم میکسشون کنم و بشن یه آلبوم از عشق یه دختر به مهربونیای پدرانه ی یه پدر....
عید امسال مثل تموم عیدهایی که میرفتم مشهد و سال تحویل اونجا بودم فیلم و عکس گرفتم.
بابا نشسته بود سر سفره و داشت دعای تحویل سالو میخوند و گریه میکرد
من و مامان و مینو هم همینطور
وقتی سال تحویل شد بابا روی ما رو بوسید و از لای قرآن اسکناس های تا نشده اش رو در آورد و بهمون داد و من سرم روی شونه اش بود.
ای خدا دیگه نمیخوام عید بیاد
نمیخوام سال تحویل شه
نمیخوام روز پدری بیاد و ببینم که.......
خدایا....