شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فریدون توللی
فریدون توللی
فریدون توللی در سال 1298 در شیراز به دنیا آمد پس از پایان دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی در این شهر وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1320 در رشته باستان شناسی دانشکده ادبیات این دانشگاه فارغ التحصیل شد.
سپس به کار باستان شناسی روی آورد چندی رییس اداره باستان شناسی استان فارس بود.
پس از شهریور 1320 وارد فعالیتهای سیاسی شد و در راستای اینفعالیت ها به نوشتن مقالاتی تحت عنوان التفاصیل پرداخت.
پس از مرداد 1332 که تب و تابهای سیاسی جامعه فرو نشست از فعالیت سیاسی دست شست و در کتابخانه دانشگاه پهلوی شیراز به کار مشغول شد.
توللی بر اثر آشنایی با نیما در شعر به شیوه جدید گرایش یافت و به یکی ازپیشروان آن تبدیل شد.
دفترهای شعر رها و نافه او محصول همین دوران است وی بعد هادر مرز میان شیوه نو و کهنه متوقف ماند و به مخالفت با فرم آزادی نیمایی پرداخت و سر انجام با انتشار پویه که مجموعه ای از غزل و قصیده به شیوه قدیم است پا درراه بازگشت نهاد.
وی درسال 1364 در گذشت.
دفتر های شعر
مریم
در نیمه های شامگاهان آن زمان که ماه
زرد و شکسته می دمد از طرف خاوران
استاد در سیاهی شب مریم سپید
آرام و سرگردان
او مانده تا که از پس دندانه ای کوه
مهتاب سر زند کشد لز چهر شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشوید تن لطیف
در نور ماهتاب
بستان به خواب رفته و می دزدد آشکار
دست نسیم عطر هر آن گل که خرم است
شب خفته در خموشی و شب زنده دار شب
چشمان مریم است
مهتاب کم کمک ز پس شاخه های بید
دزدانه می کشد سرو می افکند نگاه
جویای مریم است و همی جویدش به چشم در آن شب سیاه
دامن کشان ز پرتو مهتاب تیرگی
رو می نهد به سایه اشجار دور دست
شب دلکش است و پرتو نمناک ماهتاب
خواب آور است و مست
اندر سکوت خرم و گویای بوستان
مه موج می زند چو پرندی به جویبار
می خواند آن دقیقه که مریم به شستشو است
مرغی ز شاخسار
مهتاب
در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ
در پرتوی چو دود غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زاف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
می زد به روشنایی شب نقش تیرگی
می رفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم یاران رفته داشت
وز عشقهای خفته و اندوه مردگان
رنجی نهفته داشت
در نور سرد و خسته مهتاب کوهسار
چون آرزوی دور
چون هاله امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه
وز دشتهای خرم و خاموش می گذشت
آهسته شامگاه
او آن امید جان من آن سایه خیال
می سوخت در شراره گرم خیال خویش
می خواند در جبین درخشان ماهتاب
افسانه غم من و شرح ملال خویش
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فرخ تمیمی
فرخ تمیمی
در سال 1312 در نیشابور به دنیا آمد.
در تهران بزرگ شد پدرش اهل طالقان بود .
در سالهای جنگ دوم جهانی تمیمی سالهای اول تحصیل در دبستان را می گذراند سالهای نوجوانی و جوانی وی با تب و تاب سیاسی در جامعه در سالهای پس از جنگ همراه بودو او به نهضت ملی ایران گرایش یافت.
دفترهای شعر
عاشقانه
وقتی پوستت ابریشم سپید تراوش
انیلوفرینه می شود از نیش بوسه ها
احساس می کنم
بازارگان عطر و پرند و نورم
در جاده های خرم ابریشم
عاشقانه
سلام ای مه سپید
چه زود میگذری
من از کویری می ایم که به هنگام مهرگان
خواب باران می بیند
و گیاهی در آن می روید
که در وهم
از تیره گیاهان آبزی است
سلام ای مه سپید آوند این نبات تشنه تو را می خواند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
علی اسفندیاری نیما یوشیج
علی اسفندیاری نیما یوشیج
نیما یوشیج بنیانگذار شعر نو فارسی در پاییز سال 1274 خورشیدی دریوش روستایی در ناحیه نور مازندران زاده شد.
در همین روستا به گفته خودش خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده به ضرب ترکه و بوته های گزنه آموخت .
بعد ها که به شهر آمد به مدرسه سن لویی فرستاده شد و به تشویق نظام وفا به سرودن شعر پرداخت.
آشنایی با زبان فرانسه و بهره مندی از ذهنی خلاق و جستجوگر در شعر راه تازه ای پیش پای وی گشود و نو گرایی و نو زایی در شعرپارسی سرانجام با کوششهای وی به برگ و بار نشست.
در سال 1300 منظومه ای به نام قصه رنگ پریده انتشار داد در همین سال نخستین سروده هایش را در روزنامه قرن بیستم به سر دبیری میرزاده عشقی و در پاییز سال 1301 شعر ای شب را در روزنامه هفتگی نو بهار منتشر کرد.
نیما از سال 1317 تا 1320 در شمار هیات تحریریه مجله موسیقی بود و اشعار خود رادر آن انتشار می داد
در همین سالها موج مخالفتهای هواداران شیوه دیرینه در شعربا وی بالا گرفت اما هر چه زمان می گذشت شیوه کار وی که بر پایه نیازهای زمانه رو به بلندگی و رویایی داشت اندک اندک راه خود را می گشود و پیش می رفت تا به امروز که هر برگزیده ای از سروده های شاعران معاصر به شایستگی با یاد و نام وسرود های وی آغاز می شود.
نیما در سال 1338 دیده از جهان فرو بست.
دفترهای شعر
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه سیاه رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جاده دره ها چون مرده مان خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
تلخ
پای آبله ز راه بیابان رسیده ام
بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
برده به سر بیخ گیاهان و آب تلخ
در بر رخم مبند که غم بسته بر درم
دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم
ویرانه ام ز هیبت آباد خواب تلخ
عیبم مبین که زشت و نیکو دیده ام بسی
دیده گناه کردن شیرین دیگران
وز بی گناه دلشدگانی ثواب تلخ است
در موسمی که خستگی ام می برد ز جای
با من بدار حوصله بگشای در زحرف
اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ
چون این شنید بر سر بالین من گریست
گفتا کنون چه چاره ؟ بگفتم اگر رسد با روزگار هجر و صبوری شراب تلخ
هنگام که گریه می دهد ساز
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نیل چشم دریا
لز خشم به روی میزند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموشی شبی است هر جه تنهاست
مردی در راه میزند نی
و آواش فسرده بر می اید
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشت ابر بر پشت
هتگام که نیل چشم دریا
از خشم به روی می زند مشت
داستانی نه تازه
شامگاهان که رویت دریا
نقش در مقش می نهفت کبود
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته ای بست و رشته ای بگشود
رشته های دگر بر آب ببرد
اندر آن جایگاه که فندق پیر
سایه در سایه بر زمین گسترد
چون بماند آب جوی از رفتار
شاخه ای خشک کرد و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد
همچنین در گشاد و شمع افروخت
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هر چه از ما به یک عتاب ببرد
داستانی نه تازه کرد آری
آن ز یغمای ما به ره شادان
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی ماش آباداندلی از ما ولی خراب ببرد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 01-31-2010 در ساعت 01:53 PM
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سیاوش کسرایی
سیاوش کسرایی
سیاوش کسرایی در سال 1306 در اصفهان زاده شد.
پس از به پایان رساندن دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی وارد دانشگاه شدو در رشته حقوق سیاسی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید پس از فارغ التحصیلی در سال 1331 به عنوان کارمند در وزارت بهداری به کارمشغول شد.
کسرایی در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 ممنوع القلم شده بود اشعار خود رابا نام مستتعار کولی شبان بزرگ امید رشید خلقی و فرهاد ره آورد به چاپ می رساند.
دفتر های شعر
غزل برای درخت
تو قامت بلند تمنای ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و جانت پر از لهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها در برگهای در هم تو لانه می کنند
وقتی که بادها گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تواینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
هراز رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت
گرمسیر
عشق پرستوی پرگشا به همه سو است
عشق پیام آور بهار دلاراست
حیف که از سرزمین سر گریزا است
روزی همراه بادهای بیابان
بال سیاه سپید سینه پرستو
می رسد از راه
ولوله می افکند به خلوت هر کو
سرزده بر بامهای کاگلی ما
بال فرو میکشد به جستن لانه
می ریزد پایه ای به قالب یک جان
می سازد لانه با هزار ترانه
می اید می رود تلاش و تکاپوست
مرغ هیاهوگر بهار پرستوست
روزی هم در غروب سرد که روید
لاله پر گستر کرانه مغرب
چلچله ها می پرند از لب این بم
بال کشان دور می شوند از این شهر
داغ سیهه می نهند بر ورق شام
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سهراب سپهری
سهراب سپهری
در 15 مهر ماه 1307 در کاشان چشم به جهان گشودتحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رساند و وارد دانشکده هنرهای زیبا تهران شدو در سال 1332 در رشته نقاشی با احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه علمی لیسانس گرفت .
در سال 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن سفر کرد در سال 1337 در اولین فینال تهران و کمی بعد در فیینال ونیز و در سال 1339 در فیینال دوم تهران شرکت جست و جایزه اول هنرهای زیبا را دریافت داشت در دی ماه سال 1358 برای درمان بیماری سرطان خون به انگلستان رفت و در اسفندماه همین سال در ایران بازگشت و در تاریخ اول اردیبهشت 1359 در بیمارستان پارس تهران چشم از جهان فرو بست .
وی را در روستای مشهد اردهال کاشان به خاک سپردند.
دفترهای شعر
نشانی
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به اگشت نشان داد سپیداری وگفت
نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست.
شب تنهایی خوب
گوش کن دورترین مرغ جهان می خوان
دشب سلیس است و یکدست و باز
شمعدانی ها
و صدا دار ترین شاخه فصل ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست و در اسراف نسیم
گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان کفش به پا کن وبیا
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :
ـبهترین چیز رسیدنم به نگاهی است که از حادثه عشق تر است
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حسن هنرمندی
حسن هنرمندی در سال 1307 در طالقان متولد شد .
دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در ساری به پایان رساند.
سپس به تهران آمد وارد دانشگاه شد و از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فرانسه موفق به دریافت درجه لیسانس شد دبیر دبیرستانهای تهران واداره کننده چند برنامه رادیویی بود.
در سال 1343 برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در رشته ادبیات فرانسه ازدانشگاه سوربون درجه دکتری گرفت سپس به ایران بازگشت.
دفترهای شعر
1. هراس تهران 1336
2. برگزیده شعر ها بامداد 1350
گمشده
ای دختران ! میان شما دیده ام شبی
او را که چون شما دلی از من ربود و برد
در آسمان نبود که گویم فرشته بود
همچون شما به روی زمین راه می سپرد
زلفش ؟
نه دود بود و نه زنجیر زلف بو
دچشمش ؟
نه سبز بود و نه آبی سیاه بود
رویش ؟
نه سبزه بود و نه گلگون سپید بود
میلش ؟
نه عشق بود و نه تقوا گناه بود !
ـیادم نمانده دخترکی بود یا زنی
اما نمی گریخت از من تند و پر شتاب
اندام او نبود به نرمی چو ماهتاب
لبخند او نبود به گرمی چو آفتاب
هر چند چون زنان دگر جلوه ها فروخت
رخساره ام به دیدن او رنگ خود نباخت
برمن چو خیره گشت نگاهش مرا نسوخت
تنها گذشت در دلم این آرزو که کاش ...
ای دختران میان شما گم شد او شبی
گفتگو
گفتم آن چشم سیاهش ...... گفت من
گفتم آن رقص نگاهش ..... گفت من
گفتم آن شرمی که رقصد گاهگاه
در نگاه دل سیاهش .... گفت من
گفتم این من این دل بی تاب من
گفت این او این نگاه سرد او
گفتم اما درد درمان سوز من...
گفت آگه نیستی از درد او
گفتم ایا جز فریبی بیش نیست ؟
گفت ما هم جز فریبی نیستیم
گفتم اما حاصل این سوختن
گفت برقی جست و یک دم زیستیم
گفتم آن اشکی که از چشمم چکید
گفت گم شد قطره آبی در کویر
گفتم از دیده نتوانم گرفت
گفت آسان است
رفتم و موجم به هر سویی کشید
رفتم و بادم به هر کویی کشاند
رفتم اما هر کجا او بود و او
بوسه بر روی لبانم می نشاند
گفتم آن شعری که در من بشکفد
بر لبم چون غنچه خندد .... کفت من
گفتم آن رویا که هر شب پیش چشم
درنگاهم نقش بندد ... گفت من
گفتم از چنگ تو کی خواهم گریخت؟
گفت تا از خویشتن بگریختی
گفتم آتها زدی بر جان من
گفت در من شعله ها انگیختی
گفتم آن آتش که درد من سرد شد ...
گفت برقی از شرار خرمنم
چون به خود بازآمدم زین گفتگو
دیدم او باکی است در من وین منم !ـ
رقص 2
ای ستاره سه شنبه های انزوای من
با دو دست مهربان خود چه می کین ؟
ده سوار دستهای خویش را
تا کدام شهر می بری؟
گاه تند و پایکوب
پای بر سر چه می زنی ؟
و آن کبوتران سر خوش سپید را
در درون پیرهن
با چه چیز دانه میدهی ؟
زلف سرکش تو آبشار نور و زندگی است
ساق دلکش تو آهوی دلیر من
رقص ساده تو در فضای شب رها ...
ای ستلره شب درار انزوای من
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پرویر ناتل خانلری
پرویر ناتل خانلری
خانلری در سال 1292 در تهران زاده شد.
دوره آموزشهای دبستانی ودبیرستانی را در تهران به پایان رساند سپس به دانشگاه تهران وارد شد و تحصیلات خود را تا درجه دکتری زبان ادبیات پارسی در همین دانشگاه دنبال کرد.
خانلری درطول زندگی زمانی وزیر آمورش و پرورش وزیر کشور استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان ایران بود در سال 1334 چندی سناتور شد و یک چند نیز مدیر عامل بنیاد فرهنگ ایران شد.
خانلری در سال 1369 در گذشت از او دفتر شعری به نام : ماه در مرداب انتشاریافته است . امیر کبیر 1338
مه بر آمد
مه بر آمد
خرم و خوش
شب بخندید
نرم و دلکش
دلبری مست و خندان
عرضش جلوه گله بهاران
سر ز روزن بر آورد
سوی دریا نگه کرد
زیر لب موج خواند ترانه
بوسه ها بر زند بر کرانه
ماه خاموش است
گل همه گوش است
ماه در مرداب
آب آرام و آسمان آرام
دل ز غم فارغ و روان پدرام
سایه بید بن فتاده در آب
زاف ساقی در آبگینه جام
ای خوشا عاشقی بدین هنگام
سایه بید بن فتاده در آب
بر سر موج سیمگون مهتاب
مرغ شبخوان ز دور در آواز
ماه چون دلبری فکنده حجاب
تن سیمین بشوید اندر آب
مرغ شبخوان ز دور در آواز
در دل از بانگش اندهی دلساز
خاطر از یاد یار مالامال
دل پر از آرزوی دور و دراز
مرغ اندیشه مانده از پرواز
خاطر از یاد یار مالامال
مست بیم فراق و شوق وصال
آسمان چون پرنده مینا رنگ
مه بر آن با هزار غنج و دلال
کرده تنهاییش اسیر ملال
آسمان چون پرنده مینا رنگ
آب چون آبگینه ای بی رنگ
کرجی بان مکن شتاب به راه
نکند دل به بازگشت آهنگ
اندگی نرمتر درنگ درنگ
کرجی بان مکن شتاب به راه
سیمت ار باید آنچه خواهی خواه
دل بی تاب تازه رفته به خواب
مکن آرام او به خیره تباه
در دل آبدان ملرزان ماه
دل بی تاب تازه رفته به خواب
گرد کافور بیخته مهتاب
آب آرام و آسمان آرام
ماه خوش خفته در بن مرداب
روی دلدار بیند اندر خواب
آب آرام و آسمان آرام
دل ز غم فارغ و روان پدرام
سایه بید بین فتاده در آب
زاف ساقی در آبگینه جام
ای خوشا عاشقی بدین هنگام
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
احمد شاملو ا . بامداد
احمد شاملو ا . بامداد
احمد شاملو در سال 1304 درتهران چشم به جهان گشود دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی او بسیار نا مرتب و در شهرهای گوناگون بوده زیرا پدرش افسرارتش بود و به همین جهت خانواده اش همواره در شهرهای مختلف بودند سرانجام دوره دبیرستان را در تهران به پایان رساند.
در سال 1323 برای همیشه دست از تحصیل شست و ضمن ادامه مبارزه سیاسی تمام مدت به نوشتن و سرودن پرداخت.
زندگی احمد شاملو در کار روزنامه نویسی و اداره مجلات ادبی گذشته و شغل دولتی نداشت اداره مجله هفتگی آشنا کتاب هفته و هفته نامه خوشه با او بود.
دفترهای شعر
سرود برای سپاس و پرستش
بوسه های تو گنجشککان پر گوی باغند
و پستانهایت کندوی کوهستانهاست
و تنت رازی است جاودانه
که در خلوتی عظیم با منش در میان می گذارند
تن تو آهنگی است و تن من کلمه ای است
که در آن مینشینند
تا نغمه ای در وجود اید
سرودی که تداوم را می تپد
در نگاهت همه مهربانیهاست
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها فریادی که بودن را تجربه می کند.
بر سرمای درون
همه
ارزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی بر حضور وهن
و دنج رهایی بر گزیر حضور
ساهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-31-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسماعیل خوئی سروش
اسماعیل خوئی سروش
اسماعیل خوئی در سال 1317 در مشهد چشم به جهان گشود.
دوره آموزش دبستانی ودبیرستانی خود را در زادگاهش به پایان رساند و سپس وارد دانشسرای عالی تهران شدو در رشته فلسفه و علوم تربیتی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید.
از دانشگاه لندن درجه معادل دکتری در رشته فلسفه را گرفت.
در سال 1344 به ایران بازگشت و دردانشسرای عالی تهران کار میکرد.
وی پس از انقلاب ایران به لندن رفت.
دفترهای شعر
1.بی تاب نادری مشهد 1355
2.بر خنگ راهوار زمین توس 1346
3.بر بام گردباد رز 1349
4.زان رهروان دریا رز 1349
5.از صدای سخن عشق رز 1349
6.فراتر از شب کنونیان رز 1351
7.گزینه شعرها سپهر جیبی 1352
8.ما بودگان جیبی 1357
در من امشب ترنم غرلی است
دلم امشب ستاره باران است
واژه ها را خبر کنید
واژه ها را خبر کنید
تا که با کوزه های خالی خویش
بشتابند سوی من
کامشب
در من است آن چه در دف باران
و آن چه در نای چشمه ساران است
عشق پیدا شده ست
پرنیان وزیدنش در باد
گونه ام را نواخت
عطر او بود در طراوت صبح
عشق پیدا شده ست
می دانم
عشق پیدا شده ست بار دگر
ای دل !ـ
ای خاکستر غریب
وزش شعله را بنوش
بنوش
مژده پاییز جان
کان پرستوی رفته برگشته ست
باز دردشتهای خاکستر
جام آلاله شعله ور گشته ست
مژده شب جان !ـ
بال بگشوده نور
همه آفاق پرشور گشته ست
مژده خاموشی لطیف
شعر سرشار
در من امشب ترنم غزلی است
دل من شده ست دیگر لاز
ازلی دیگر است این پیوند
پرتو حسن تو است
و تجلی و نردبام سرور
دیگر آن به که هیچ دم نزنم
اشکم دمید
گفتم نه پای رفتن نه تاب ماندگاری
درد خزه ی کف جوی این است
گفت آری اما دگانه تا کی ؟
یا موج وش روان شو
یا در کنار من باش
گفتم دلم گرفته ست
مثل سکون ملولم
گیسو فشانده در باد
آشفت
کای پریشان
منشین فسرده چون یخ
در تاب شو چو آتش
هان ! بی قرار من باش
پرواز گفت
گفتم
آری خوش است پرواز
اما سب است و طوفان وین بالهای خونین
چتر نوازش افشانده
کای سایه سار پربرگ
ز آرامش یقینت سرشار کرد خواهد
تا بامداد پرواز
ای خوب خسته من
بر شاخسار من باش
گفتم شب ارچه تاریک
زنگار جانم اما
تاریکی درون است
خورشید رخ برافروخت
کایینه دار من باش
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:04 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|