شعر 1
خالي از هر قيد وشرطي دوست دارم دوست را
من به شوق سوختن گرد اين آتش پيچيده ام
شعر2
مراکه باتو شادم پریشان مکن
بیا و سیل اشکم به دامان مکن...
شعر 3
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود