شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
01-01-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادراک فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره ، گل نم بزنیم
آسمان را بشانیم میان دو هجای هستی
ریه ها را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
سهراب سپهری
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
01-01-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من چگونه ستایش کنم
آن چشمه را که نیست ؟
من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟
من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟
من چگونه بخوانم سرود فتح
من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان
زیباترین بهار در این شهر ؛ زیباترین خزانست
من چگونه بر این سنگفرش سخت
با چگونه گیاهی نظر کنم
با چگونه رفیقی سفر کنم
من چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟
من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟
پرنده ها به تماشای بادها رفتند
شکوفه ها به تماشای آبهای سپید
زمین عریان مانده ست و باغهای گمان
و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید
|
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-01-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
برتر از پرواز - سهراب سپهری
دریچه باز قفس
بر تازگی باغ ها سر انگیز است
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه های چمن بیهوده است
میان پرنده و پرواز
فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده قطره ی بینایی است
ساقه به بالا می رود
میوه فرو می افتد
دگرگونی غمناک است
نور آلودگی است
نوسان آلودگی است
رفتن آلودگی
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
سرشاری اش قفس را می لرزاند
نسیم هوا را می شکند
دریچه قفس بی تاب است
|
کاربران زیر از مستور به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
01-02-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تنها انسان گریان نیست
من دیده ام پرندگان را
من برگ و باد و باران را
گریان دیده ام
تنها انسان گریان نیست
تنها انسان نیست که می سراید
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گیاهان شنیده ام
من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ
تنها انسان سرود خوان نیست
تنها انسان نیست که دوست می دارد
دریا و بادبان
خورشید و کشتزاران یکسر
عاشقانند
تنها انسان تنهایی بزرگست
انسان مرگ رای
اندیشه های مرگش ویرانگر
|
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-02-2013
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
...
رمز شيرينی اين قصه کجاست؟
که نه تنها شيرين ،
بی نهايت زيباست :
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست :
جان چراغان کنی از عشق کسی
به اميدش ببری رنج بسی .
تب و تابی بودت هر نفسی .
به وصالی برسی يا نرسی!
سينه بی عشق مباد!!
فريدون مشيري
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
2 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-02-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در هوای دوگانگی ، تازگی چهره ها پژمرد
بیایید از سایه روشن برویم
بر لب شبنم بایستیم ، در برگ فرود آییم
و اگر جا پایی دیدیم مسافر کهن را
از پی برویم
برگردیم و نهراسیم درایوان آن روزگاران
نوشابه جادو سر کشیم
شب بوی ترانه ببوییم
چهره خود گم کنیم
از روزن آن سوها بنگریم
در به نوازش خطر بگشاییم
خود روی دلهره پرپر کنیم
نیاویزیم نه به بند گریز نه به دامان پناه
نشتابیم نه به سوی روشن ِ نزدیک
نه به سمت ِ مبهم دور ...
|
2 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
01-02-2013
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت
از مرزی گذشته بود
در پی مرز گمشده می گشت
کوهی سنگین نگاهش را برید
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
و کوه از خوابی سنگین پر بود
خوابش طرحی رها شده داشت
صدا زمزمه بیگانگی را بویید
برگشت
فضا را از خود گذرداد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
01-17-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در وزش خاموشی
سیماها در دود فراموشی
شهر ترا نام دگر
خسته نه ای گام دگر
آمده ام آمده ام
درها رهگذر باد عدم
خانه ز خود وارسته
جام دویی بشکسته
سایه «یک» روی زمین
روی زمان
شهر تو نی این و نه آن
شهر توگم تا نشود
پیدا نشود
سهراب سپهری
|
01-20-2013
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوستش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی.
شهر همه بیگانگی و عداوت است.
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را درمی یابم
اندوهش غروبی دل گیر است
در غربت و تنهایی..
همچنان که شادی اش
طلوع همه ی آفتاب هاست.
شاملو
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
کاربران زیر از ماهین به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
01-20-2013
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تو نیستی نوسانی نیست
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست
و دره ها نا خواناست
می آیی
شب از چهره بر می خیزد
راز از هستی می پرد
می روی چمن تاریک می شود
جوشش چشمه ها می شکند
چشمانت را می بندی
ابهام به علف می پیچد
و آب بیدار می شود
سهراب سپهری
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:04 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|