مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود |
03-01-2012
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امروز واقعاً خیلی احساسات خوبی دارم نسبت به خودم و زندگیم و نسبت به انسانیت نسبت به آینده و نسبت به این که در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است ! خیلی خوشحالم که میتونم بعد از مدتها یک حس خوب رو عمیقاً در وجودم حس کنم ! من کشتی ندارم تو کویت و ماشین لکسوس و مرسدس بنز سیکلاس ندارم و قصری هم ندارم ولی میتونم بگم الان از درونم نمیگم خیلی ولی یک کوچولو احساس خوشبختی میکنم ! واقعاً احساس میکنم اگر یه روزی بهم بگن اگر قرار باشه دوباره به دنیا بیای حاضری تو چه محیطی و چه زمانی به دنیا بیای میگم همین محیط و همین زمان ما آدمها همیشه علاقه داریم تا از دیدن فیلمها و نقاشی های خیالی لذت ببریم ولی فرصتی برای لذت بردن از رازی که حاملش هستیم رو نداریم
چه حس خوبیه وقتی احساس کنی زندگی یک راز هست که تو باید بشناسیش و باید درکش کنی باید هضمش کنی ! و من الان تو یک حالت معنوی خاصی هستم
این حالم رو خیلی دوست دارم ! نمیدونم امروز چیکار کردم که الان همچین حسی رو دارم ، همین چند دقیقه پیش داشتم به این مفهوم فکر میکردم که ما زنده ایم که چیکار کنیم ؟ بعد هزاران پاسخ برام اومد مثل این که خودم نخواسته باشم ولی اون فکر اومده باشه تو ذهنم ! یه حالت اینطوری ! بعد نشستم کلی فکر کردم
تصور کنیید دنیای ما این شکلی بود ما هر روز متولد میشدیم و آخر اون روز هم میمردیم اونوقت زندگیمون چه شکلی بود >؟ یا تصور کنید الان که داریم زندگی میکنیم شاید nامین باری هست که به دنیا اومدیم و ممکنه آخرین بار باشه با این که باز هم ادامه داشته باشه ممکنه تو حالت قبلی تو یک خانواده فقیر به دنیا اومده باشی و یا این که در یک فرصت زندگی دیگه که به تو داده میشه در یک خانواده ثروتمند به دنیا اومده باشی !
یا تصور کن امروز مرد باشی و فردا زن یا این که امروز اصلاً بمیری و فردا زنده باشی یه جوری مرگ و زندگی زوج و فرد داشته باشه !
یا اینکه ......................... اگه بخوام احتمالاتی که تو ذهنم هست رو همه رو اینجا بگم یا شما رو دیوانه میکنم یا آخرش خودم دیوانه میشم !
بعد چرا زندگی ما اینطوری هست چرا یکبار همش به ما فرصت داده میشه
چرا من باید فقیر به دنیا بیام و یکی دیگه پولدار
چرا اصلاً من باید به دنیا بیام و یکی حتی فرصت به این دنیا اومدن رو هم نداشته باشه
خلاصه ذهن آدم دیوانه میشه ! سوالهای بی جواب زیادی هست
سوالهایی که ذهنت رو به شیوه ی دیوانه کننده ای از هم میپاشه
و به تو یادآوری میکنه تو یک موجود ابدی هستی تو یک مفهوم ابدی هستی تو برای امروز و فردا نیستی چون افکارت ابدی هست
ذهنت میخواد تا در ابد به مفاهیم جدید سفر کنه و یک چیزی در درون تو هست که به تو میگه تو تا ابد زنده هستی تو تا ابد تجربه میکنی و تو تا ابد در حرکتی و به پایان هرگز نمیرسی و چه عجیب که هنگامی وقتی یکی میمیره ما گریه میکنیم در حالی که فکر میکنیم میدونیم برای چیی گریه میکنیم ولی نمییدونیم !
ما نمیدونیم چرا اصلاً برای مرگ یکی گریه میکنیم چون اصلاً نمیدونیم برای چی داریم زندگی میکنیم دلیل مرگ و زندیگ رو نمیدونیم و تکرار میکنیم
و به پیش میریم و ما فقط تکرار میکنیم و سخت پیش میاد اگر بخوای تغییر کنی و روشن بشی چون پذیرفته نیست برای چی تلاش میکنیم
این حرکت ها و این تحول ها همه دلیلی پشتش هست حتماً دلیلی داره وقتی در کیهان روابط بین کهکشانها و تشکیل اختر و ابر نو اختر ها رو میبینی که در سیر محاسبه برای به دست آوردن فرآیند چگونگی تشکیل اینها به ثابتهایی دست پیدا میکنن که تا چندین ده رقم این ثابت در همه جا به صورت یکسان تکرار شده و همه چیز مثل ساعت دقیق تنظیم شده طوری که اگر به اندازه یک میلیاردیم خطا باشه همه چیز بهم میریزه
اگر یک اتم در جهت مناسبش اسپین نکنه و اگر یک نظم خیلی کوچک استوار نباشه دنیا سرمون خراب میشه چطور همه اینها میتونه تصادفی باشه ؟ چطور همه اینها میتونه خیال باشه ؟ چطور من فکر میکنم این فکر کردن من از مجا میاد این قدرت تحلیل کردن من از کجا میاد کی به من یاد داده که باید یاد بگیرم ؟ کی به من یاد داده اگر سختی و مشکلی داشتم زود به یک منبع قدرت لایتناهی پناه ببرم ؟ چرا وقتی در اوج بدبختی هستیم دنبال یک منبع قدرت بی پایان هستیم
کی به ما اولین درس رو یاد داده ؟ کی با یاد داده از خودمون علم تولید کنیم و ازش استفاده کنیم ؟ سرچشمه علم از کجاست >؟ ما از کجا علم رو تشخیص میدیم ؟
آیا جایی بهتر از اینجا هست چرا تو غرضه انسان میل به وجو یک بهشت یک مکان خیلی خوب هست و چرا ما عاشق میشیم و دوست داریم همدیگه رو ؟
چرا موجودات اجتماعی هستیم >؟
و 1000 تا چرای دیگه مثل یک سیل ذهن تو رو طی میکنن و به تو یاد آوری می کنن فقط زندگی نکن به یاد بیار ! حالا چی نمیدونم ولی انگار ما قبلاً همه چیز رو میدونیم و انگار فقط لازم هست که به یاد بیاریم انگار به دنیا اومدن ما مثل یک سنگی بوده که به سر ما برخورد کرده و هوش از سرمون پریده و همه چیز یادمون رفته !
انگار سفر کردن قسمتی از وجو ما هست ؟ صواب یعنی چی ! خوب چیه ؟ بد چیه ؟
چرا ما خوب و بد داریم چرا باید احساس ناراحتی کنیم و یا باید اصلاً خوشحال بشیم
چرا غریزه داریم چه نیازی به غریزه داریم آخه ما >/؟
خلاصه سرتون رو درد نیارم من الان در یک برج فکری نشستم و الان سقوط کردم یعنی الان از اون فکرها اومدم بیرون ! ولی هنوز یک کمی سرم گیج میره !
ویرایش توسط bigbang : 03-02-2012 در ساعت 12:55 AM
|
7 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
03-01-2012
|
|
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
محمد جان گاهی از کلید اینتر استفاده کن برادر
متن های بلند رو سخت میشه خوند
در جواب یک سری از چراهات باید بگم چون ما انسان هستیم و اشرف مخلوقات برای همین هم باید گاهی ناراحت و خوشحال بشیم باید کلا حس داشته باشیم
عاشق میشیم چون زندگی زیباتر بشه
و هر کس که زیباتر زندگی کنه بیشتر به خدا نزذیک میشه
همه این ها هست تا خدا رو بهتر بشناسیم
چون اون سرآغاز خوبیهاست
در کل برات بگم اگه این چراهایی که میگی نبود ما ربات بودیم و انسان نبودیم و موجودیتمون هیچ معنایی نداشت
خدا خواسته اینگونه باشیم
و خداست که با قدرت لایتناهی خودش کمی از وجود ما رو پر کرده تا احساس پوچی نکنیم
محمد جان مثل ی بچه که درباره ی همه چی سوال میکنه ما هم که بزرگ شدیم حق داریم سوال کنیم
ولی با کمی تامل متوجه میشیم که اگه این چیزایی که برای تو سواله وجود نداشت بودن ما بی فایده بود
تمام کهکشان و زمین و موجودات دیگر برای انسان خلق شدن تا ما بتونیم از اون استفاده کنیم و به بهتر زندگی کردنمون کمک کنیم
این هم خواست خداست
در مقابل فقط باید قدر این همه نعمت رو بدونیم و از اون استفاده بهینه بکنیم
تا این طوری از قادر مطلق تشکر کنیم
ویرایش توسط shokofe : 03-01-2012 در ساعت 09:42 PM
|
8 کاربر زیر از shokofe سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-01-2012
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چند وقته منم میخوام همینو بگم روم نمیشه "نسبت فامیلیه دیگه"
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
7 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-02-2012
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رزیتا
چند وقته منم میخوام همینو بگم روم نمیشه "نسبت فامیلیه دیگه"
|
شما اختیار دارید بزرگ ما هستید ما وظیفه داریم حرف شما رو گوش کنیم این چه حرفیه اصلاً هر چی اشکال دارم بهم بگین درستش میکنم تازه به نفع خودمم میشه من خیلی پسر حرف گوش کنی هستم رزیتا خانوم اگه باورتون نمیشه از کوروش و شروین و امیر بپرسید هر ناظری هر چی بهم بگه گوش میدم
چشم به روی چشم متنهام رو بلند و با فونت خوب پاراگراف بندی میکنم
شکوفه خانم دست شما درد نکنه بابت تذکر نوشته الان درستش میکنم البته اگه بشه ممنون
----------------------------------------------------------------------
مرسی حرفهای صادقانه و آرامش بخشی بود ممنون
ویرایش توسط bigbang : 03-02-2012 در ساعت 12:51 AM
|
5 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-02-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211
6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امروز از صبح منتظر چیزی بودم که نشد
خیلی سنگین بود برام
نمی دونم چمه! شدم چینی بند زده! به تلنگری روی هم می ریزم
امروزم ریختم
بدجوری
به هیچی بندم
از همه خودم فقط ترس هام و شبحی از چیزایی که می خواستم برام مونده
کاش اینقدر که راحت می ترسم راحت هم آروم میشدم
این همه ترس بدون یه ذره نور
می دونم حتما مشکل از منه که اینطوره اما بعضی وقتا آدم دیگه نای جنگیدن نداره
بازم حتما مشکل منم
کاش می دونستم واقعا بگم چمه
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|
6 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-02-2012
|
|
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من هم از دیشب تا حالا هنگ هنگم . اصلا نمیدونم امروز چم شده فک میکردم دیشب رو توهم زدم ولی نه مطمئنم واقعیت بود . ساعت نزدیکای یک شب بود خیلی خسته بودم اولش زود خوابم برد ولی بعد از 20 دقیقه از خواب بیدار شدم . با یه صدا مثل صدای تبل بود که هم کنار گوشم بود هم از من فاصله داشت با یه صدای وُکال خیلی ضعیف . گوشیم رو برداشتم رفتم قسمت موزیک رو چک کردم فک میکردم از گوشیمه با وجود اینکه چیزی ندیدم و هنوز اون صدا ادامه داشت ، سرم رو که روی بالشت میزاشتم صدا خیلی بیشتر میشد .
موبایلم رو خاموش کزدم بیشتر به اون صدا دقت میکردم برام خیلی آشنا بود خیلی ! انگار سالها با من بوده باشه و من میشنیدمش . مادرم رو از خواب بیدار کردم گفتم صدایی نمیشنوی خوب دقت کن ، میگفت نه برو بخواب تو هم ، زده به سرت . با وجود اینکه از اتاق بیرون اومده بودم باز هم اون صدا رو واضح میشنیدم . با این وجود ترجیح دادم اهمیت ندم و بخوابم . حالا از صبح تا حالا اصلا خودم رو هم ندارم ، یه جورایی مات و مبهوت موندم . چی بوه ؟ !!
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
6 کاربر زیر از hossein سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-02-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211
6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نمی دونم چی بوده اما می دونم خیلی بده وقتی چیزی رو فقط خودت احساس میکنی!
انشالا که خیره
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|
2 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-02-2012
|
|
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Saba_Baran90
نمی دونم چی بوده اما می دونم خیلی بده وقتی چیزی رو فقط خودت احساس میکنی!
انشالا که خیره
|
ممنونم صبا جان ، هنوزم مطمئنم واقعیت بود و خیلی عجیب . اما با گذر زمان این جور مسائل رو فراموش میکنیم.
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
3 کاربر زیر از hossein سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
03-04-2012
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من سرعت اینترنتم خوب هست ولی نمیدونم چرا اینقدر سایتو با سرعت پایین بالا میاره آدم اعصابش خورد میشه ! خلاصه ما که الان در حالت زد حال به سر میبریم
شب هم هست و فردا صبح ساعت 8 کلاس دارم تا 6 غروب و اعصاب خورد کن تر این کلاسهای آزمایشگاه هست @!
---------------------------------------------------------------------------------------------
اییییییییی هفته بعد زودتر بیا لطفاً ! امروز مهمترین اتفاقی که برام افتاد این بود که فهمیدم هیچ چیزی ساده به دست نمیاد هیچ چیزی جایی کار و تلاش رو نمیگیره !
نه استعداد و نه پول و نه هیچ چیز دیگه واقعاً اگر آدم بی ادعا در مسیر کاری خودش تلاش انجام بده میتونه موفق بشه منتها این تلاشه رو میخوایم انجام بدیم ولی حسش نمیاد همش به خاطر این اسفند و سرماش هست
قلب و روح آدم رو از حرکت نگه میداره
من از دانشگاه که اومدم فقط تا 9 شب خواب بودم
این مشکل نخوابیدن تو شب رو اصلاً نمیدونم چطوری باید حل کنم !
ویرایش توسط bigbang : 03-04-2012 در ساعت 11:15 PM
|
3 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
5 کاربر زیر از آناهیتا الهه آبها سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|