تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان : فروتنی فریاپت
اردوان (سومین پادشاه اشکانی و فرزند تیرداد یکم) پادشاهایران از بستر بیماریبرخواسته بود با تنی چند از نزدیکان ، کاخ فرمانرواییرا ترک گفت و درمیان مردم قدمی می زد . به درمانگاه شهر که رسیدند اردوانگفت به دیدارپزشک خویش برویم و از او بخاطر آن همه زحمتی که کشیدهقدردانی کنیم . چونوارد درمانگاه شد کودکی را دید که پایش زخمی شده و پزشکپایش را معالجه مینماید . مادر کودک که هنوز پادشاه را نشناخته بود با ناله به پزشک می گفت خداپایفرزند پادشاه را اینچنین نماید تا دیگر این بلا را بر سر مردم نیاورد .
پادشاه رو به زن کرده و گفت مگر فرزند پادشاه این بلا را بر سر کودکت آوردهو مادر گفت آری کودکم در میانه کوچه بود که فرزند پادشاه فریاپت با اسبخویش چنین بلایی را بر سر کودکم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند پادشاه را می شناسی ؟ و زن گفت خیر ، همسایگان او رابه من معرفی کردند .. پادشاه دستور داد فریاپت را بیاورند پزشک به زن اشاره نمود که این کسی کهاینجاست همان پادشاه ایران است .. زن فکر می کرد به خاطر حرفی که زده او را به جرم گستاخی با تیغ شمشیر بهدونیم می کنند . پسر پادشاه ایران را آوردند و پدر به او گفت چرااینگونهکردی و فرزند گفت متوجه نشدم .و کودک را اصلا ندیدم . پدر گفت از این زن و کودکش عذرخواهی کن …… فرزند پادشاه رو به مادر کودک نموده عذر خواست پادشاه ایران کیسه ایی زربهمادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ایران ، زورگوییواذیت خلق خویش نیست . زن با دیدن این همه فروتنی پادشاه و فریاپت به گریه افتاد و می گفت مرا بهخاطر گستاخی ببخشید . و پادشاه ایران اردوان در حالی که از درمانگاه بیرون می آمد می گفت : فرزند من باید نمونه نیک رفتاری باشد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
درسی از ابومسلم خراسانی
شاگرد معمار ، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می کرد تعریف نمودن از توانایی های خویش در معماری و در نهایت می نالید از این که کسی قدر او را نمی داند و حقوقش پایین است .
روزی برای سلمانی به راه افتاد دید سلمانی مشغول است و کسی را موی کوتاه می کند . فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر خویش بگفت و اینکه کسی قدر او را نمی داند و او هنوز نتوانسته خانه خوبی برای خویش دست و پا کند . به اینجای کار که رسید کار سلمانی هم تمام شد . مردی که مویش کوتاه شده بود رو به جوان کرده و گفت آیا چون هنر داری دیگران باید برایت اسباب آسایش بگسترند ؟! جوان گفت : آری
مرد تنومند دستی به موهای سفیدش کشید و گفت : اگر هنر تو نقش زیبای کاشانه ایی شود پولی گیری در غیر اینصورت با گدای کوچه و بازار فرقی نداری .
چون از او دور شد جوانک از استاد سلمانی پرسید او که بود که اینچنین گستاخانه با من سخن گفت . استاد خندید و گفت سالار ایرانیان ، ابومسلم خراسانی . جوان لرزید و گفت : آری حق با او بود من بیش از حد پر توقع هستم.
اندیشمند یگانه کشورمان ارد بزرگ می گوید : “آنچه بدست خواهی آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود .”
ابومسلم خراسانی با این حرف به آن جوان آموخت هنر بدون کار هیچ ارزشی ندارد و هنرمند بیکار و بی ثمر هم با گدا فرقی ندارد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کریم کیه؟
روزی کریم خان زند در قصر خود نشسته بود وقلیان می کشید،ناگهان مرد کارگری را دید که با دستش به او اشاره هایی می کرد،کارگر یک اشاره به آسمان،یک اشاره به کریم خان ،و اشاره ای به خودش می کرد. کریم خان مرد را به حضور طلبید واز او دلیل کارش را سوال کرد.کارگر که نامش کریم بودگفت: چون از کار خسته شده ام، گفتم : خدایا تو کریمی،این هم کریم است،من هم کریمم،تو که خدایی و وضعیتت معلوم است،این هم کریم است که در قصر نشسته وقلیان می کشد، من هم کریم هستم که باید برای سیر کردن شکم زن وفرزند این گونه زحمت بکشم وعرق بریزم. کریم خان گفت : تو قلیان می کشی؟ گفت :بله،کریم خان قلیان را به او بخشید و گفت: مبادا ارزان بفروشی. کارگر قلیان را برداشت واز قصر خارج شد.کریم خان یک نفر را فرستاد تا قلیان را از آن مرد خریداری کند.فرستاده ی خان پول گزافی به کارگر داد و قلیان را برای کریم خان خرید. پس از چند روز کریم خان از آن کارگر پرسید ،که حالا بگو کریم کیست؟ کار گر چون همان قلیان را در دست شاه دید،گفت:قربان ،نه تو کریمی ونه من،کریم اوست که من را به سرو سامان رساند وترا به قلیانت،خودش هم هیچ فرقی نکرده ونخواهد کرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آوازه نام رودکی
گفته می شود رودکی در نوجوانی رقیبی در پای درس استاد ابوالعنک بختیاری داشت او همچون رودکی خوب می نواخت و صدای گرمی داشت . و شعر هم می سرود
سالها بعد رقیب رودکی مطرب دوره گرد ناشناسی بود و رودکی در دربار نصربن احمد سامانی .
یکی از دوستان قدیمی آن دو از رودکی علت این امر را جویا شد رودکی گفت آن دوست دل در هوای عشوه زنان و پستوی خانه داشت من در هوای ایران و تاریخ آن . و اینچنین است که متفکری همچون ارد بزرگ می گوید : (( هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد جز پلشتی چیزی نمی آفریند )) .
احترامی که رودکی به تاریخ و فرهنگ کشور خویش می گذاشت نام او را ماندگار نمود .
یاسمین آتشی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شاه تهماسب
شاه تهماسب یکم فرزند ارشد شاه اسماعیل یکم و دومین پادشاه از دودمان صفویه برای دیدار حکیم و دانشمند تبریزی از اسب فرود آمد . حکیم به خاطرنداشتن امکانات پذیرایی مناسب پوزش خواست و گفت گاهی با خود می گویم کاش به جای حکمت سراغ بازار رفته بودم و خندید در همان حال صدایی کودکی به گوش می رسید که می گفت مادرم مرا فرستاده و می خواهم این ظرف آش را به حکیم بدهم دو سرباز مقابل در به آن کودک می گفتند برو پادشاه ایران اینجاست ... اما کودک پافشاری می کرد و می گفت من به پادشاه کاری ندارم ، مادرم مرا فرستاده و گفته حتما این را به حکیم بده ...
شاه تهماسب خنده اش گرفت و با صدای بلند به سربازان گفت بگذارید آشش را بیاورد ما نیز گرسنه ایم !!! و با صدای بلند خندید .
ساعتی بعد پادشاه وقتی با حکیم آش را می خورد به حکیم گفت کاش من هم همانند شما چنین منزلتی داشتم و مادر کودک کاسه دیگری از این آش خوشمزه برای ما نیز می فرستاند پادشاه چنان خندید که اشک در چشمانش جمع شد .
ارد بزرگ می گوید : خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است .
هنوز آش خوردن شاه تهماسب و حکیم به پایان نرسیده بود که صدای کودک را باز شنیدند که به سربازان می گفت مادرم مرا فرستاده بیایم و کاسه خالی آشی را که آورده بودم را پس بگیرم . شاه تهماسب که از خنده به حد انفجار رسیده بود بلند گفت : کودک جان کاسه آشی دیگر بیاور تا این کاسه خالی را به تو دهیم اما کودک مسلسل وار می گفت مادرم مرا فرستاده گفته کاسه خالی آش را بگیر ... پادشاه هنگام رفتن با خنده به حکیم گفت در دربار هم چنین غذای گوارا و شادی نخورده بودم و سوار بر اسب شد .
ياسمين آتشي
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
« چهره ابن سینا » حکایت کرده اند که سلطان محمود غزنوی فرمان داد تصویر ابن سینا را بکشند و 40 نسخه از آن را به شهرهای مختلف فرستاد تا کارگزارانش هر جا ابن سینا دانشمند آزاده را دیدند بشتابند و او را دستگیر کنند و به نزد سلطان فرستند هیچکدام از آن تصویر بجا نمانده است در سال 1331 آرامگاه جدید ابن سینا در همدان ساخته شد و خواستند بقایای استخوانهای ابن سینا را از مقبره پیشین به اینجا انتقال دهند با همکاری شادروان سعید نفیسی و گرفتن عکس و فرستادن آن فرهنگستان علوم پزشکی شوروی و همکاری دکتر استرنوفسکی و فریصت کالبد شناسی کاسه سر مبنای تصویر ابن سینا 57 ساله قرار گرفت و در سال 1331 هنگامی که هزارمین زاد روز ابن سینا بر اساس تاریخ قوی برگزار می شد هنرمند ایرانی صدیقی تصویری از ابن سینا تهیه کرد که به عنوان تصویر رسمی پذیرفته شد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
« نادانی فرعون » گویند ابلیس وقتی نزدیک فرعون آمد خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد – ابلیس گفت هیچ کس نتواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید خوشاب ساختن فرعون گفت نه ابلیس به لطایف سحر آن خوشه انگور را خوشه مروارید ساخت فرعون تعجب کرد و گفت اینست استاد مردی که تویی که ابلیس سیلیی برگردن او زد و گفت مرا با این استادی به بندگی هم قبول نکرد – تو با این حماقت دعوی خدایی چگونه میکنی !؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
« ما نوکر سلطان محمودیم نه نوکر بادمجان » روزی سلطان محمود غزنوی از آشپزخانه خود تقاضای غذای بادمجان را کرد و آشپز او هم خورشت بادمجان را برای او تدارک دید سلطان محمود غزنوی در حین خوردن غذا می گفت به به : عجب غذا طعم خوبی دارد. طبق معمول اطرافیان تائید می کردند و این عمل تا پایان تناول جناب سلطان ادامه داشت و بعد از مدتی که گذشت دل درد سلطان شروع شد و سلطان می گفت عجب غذای بدی . اطرافیان می گفتند راست می گویی عجب غذای بدی سلطان گفت این غذای بی مزه و بی ترکیب کجا بود- اطرافیان تکرار می کردند... ناگهان سلطان محمود گفت ای پدر سوخته ها شما که الان می گفتید این غذا خیلی خوب و خوشمزه است ولی الان چه می گوئید – دو روبروی سلطان گفتند ولی ما نوکر سلطان هستیم نه نوکر بادمجان !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
« روغن داغ آقا محمد خان قاجار » همان طور که می دانید آقا محمد خان مدتی بعد از قتل پدرش تحت نظر کریم خان قرار گرفت و چند سال تحت نظر او در تهران بسر می برد و به تحصیل اشتغال داشت و مستمری بسیار جزئی به وی پرداخت می شد. که کاملا" در مضیقه باشد . وی از یک دکان که نزدیک خانه اش بود قدری روغن می خرید و غالبا" اشکنه درست می کرد- دکاندار که نزدیک پشیز روغن نامرغوب به او می داد. آقا محمد خان به دکاندار می گفت : چرا به من روغن متعفن می دهی و او پاسخ داد از دکان دیگر بخر و دکان دیگری نزدیک نبود آقا محمد خان کینه آن دکاندار را در دل داشت روزی که به سلطنت رسید دکاندار را احضار کرد و گفت : آیا مرا می شناسی دکاندار نتوانست او را بشناسد. زیرا سالها گذشته بود و قیافه خواجه قاجار عوض شده بود آقا محمد خان خود را به او معرفی کرد و گفت : همان کسی هستم که در روز تنگ دستی یک پشیز روغن از تو می خریدم و هر روز روغن متعفن می دادی. دکاندار بلرزه افتاد و گفت : حاضرم جبران کنم خان قاجار گفت : اگر ستم تو استمراری نبود تو را می بخشیدم ولی در تمام مدتی که اجبار داشتم از تو روغن بخرم به من روغن بد دادی و حتی بعد از این که به زبان آمدم و موضوع را به تو گفتم روش خود را عوض نکردی دژخیم به دستور آقا محمد خان دیگ بزرگی آورد مقدار زیادی روغن از دکان او آوردند. و در آن ریختند و روغن را حرارت دادند و آنگاه دست و پا دکاندار را با طناب بستند و در حالی که التماس می کرد و طلب عفو می نمود در آن روغن داغ انداختند آقا محمد خان بدون کوچکترین تائیر فریاد دلخراش او را می شنید تا به خاموشی گرایید و بمرد. این نمونهای از کینه توزی او بود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
06-25-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
« نظر ژان گوردر مورد آقا محمد خان قاجار » ژان گور در تحقیقاتی که در مورد خان قاجار دارد می نویسد یکی از مختصات روحی آقا محمد خان قاجار که تمام مورخین تائید کرده اند ضبط نفس و توداری آن مرد بوده است با اینکه دشمن خونی کریم خان زند بود و بعد از اینکه به سلطنت رسید نسل زتدیه را برانداخت ولی در تمام مدتی که دربار کریم خان زند بسر می برد. کلمه ای نگفت که این خصومت را نشان بدهد همواره زبان به تمجید کریمخان می گشود و عدالت و سخاوت و ترحم و لیاقت وی را می ستود کریم خان نیز یقین حاصل کرده بود که فکر جاه طلبی در او کشته شده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 03:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|