نمی خواهی کنارت باشم و اینبار ناچارم
بخواهم تا نخواهی بعد از این تنهات بگذارم
نمی دانم دو ابرویت چرا در هم گره خورده است
ولی می دانم از این رو گره افتاده در کارم
دلت از سنگ هم باشد من آن را نرم خواهم کرد
میان صحره سنگی گیاه عشق می کارم
تو هم بیهوده می کوشی مرا از خود برنجانی
نیاید روزگاری که من از تو مهر بردارم
کویری و کویری تر از این حتی اگر باشی
من آن سیلاب احساسم که بر داغ تو می بارم
کراهت دارد اما این که می کوشی به آزارم
نمی دانم مرا می خواهی آخر یا نمی خواهی
بخواهی یا نخواهی من همیشه دوستت دارم