شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
07-10-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه می برد
از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه می برد
مراد از ضرب المثل بالا که غالباً اهل اطلاع و اصطلاح به کار می بردند این است که آدمی گهگاه به چنان سختی و دشواری گرفتار می شود که رنج و مصیبت سهل و ساده تر از مصیبت اولی را فوزی عظیم می داند و یا به قول شادروان امیر قلی امینی :" از ترس بدتر به بد ، و از ترس شریرتر به شریر پناه می برد ." که در این مورد شاهد مثال زیاد است و خواننده این مقاله نظایر آنرا قطعأ شنیده و یا خود لمس کرده است .
لغت غاشیه اصولاً به معنی زین پوش اسب آمده چون از اسب سواری پیاده شوند بر زین اسب می پوشانند و همچنین به معانی مطیع و فرمانبردار و درد بیماری شکم در لغتنامه ها نقل شده است ولی در عبارت مَثلی بالا به استناد آیه شریفه" هل اتیک حدیث الغاشیه" از سوره 88 قرآن مجید ، معانی آتش و آتش دوزخ و به عبارت اخری قیامت و رستاخیز از آن افاده می شود و با این تعریف و توصیف چنین نتیجه می گیریم که مراد از مار غاشیه همان مار قیامت و رستاخیز ، یعنی ماری است که در جهنم به سر می برد تا به فرمان خدای تعالی گناهکاران را عذاب دهد .
در جهنم یا دوزخ مراتب و در جاتی به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران در نظر گرفته شده است که آنرا هفت طبقه و بیشتر می دانند . از قبیل : حجیم ، جهنم ، سقر، سعیر، لظی ، هاویه ، خطمه ، سکران ، سجین و بالاخره ویل که چاهی عمیق و بی انتهاست و در قعر جهنم قرار دارد . به روایتی طبقه هفتم را تابوت نامیده اند که در این مورد چنین نقل شده است : " ... از اوصاف جهنم پس از گرزهای آتشین و شعله های مداوم آذر که معصیت کاران پیوسته در آن می سوزند و پس از خاکستر شدن دوباره زنده می شوند یکی هم مراتب و درجات آن است که به گناهکاران بزرگ اختصاص می یابد . از جمله طبقه هفتمین - تابوت - جای مخربین و بدعتگذاران است . " در آن عقربی به نام عقرب جراره و ماری به اسم مار غاشیه می باشد که تا هفتصد سر برای او معلوم کرده اند . اما با این همه ، عقربهای آن چنان الیم باشد که جهنمیان از زحمت آنها پناه به مار می آورند ..."
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
07-12-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خسن و خسین هر سه دختران معاویه اند
خسن و خسین هر سه دختران مغاویه اند
هر وقت يک نفر مطلبي ميگويد كه هيچ جزء آن با هيچ جزئش نخواند اين مَثل را به زبان آرند .
يكي گفت : خسن و خسين هر سه دختران مغاويه بودند كه در مدينه آنان را گرگ دريد .
گفتند : خسن و خسين نبود ، حسن و حسين بود . هر سه نبود ، هر دو بود . دختر نبود، پسر بود . مغاويه نبود معاويه بود . معاويه هم نبود علي(ع) بود . در مدينه گرگ آنها را پاره نكرد بلكه امام حسن را زنش زهر داد ، امام حسين را هم شمر ملعون تو صحراي كربلا شهيد كرد . آن كسي را هم كه گرگ خورد حضرت يوسف بود آن هم در مدينه نبود در راه كنعان به مصر بود آن هم نخورد بلكه برادرهاش گفتند خورد كه از اصل دروغ بود .
ویرایش توسط افسون 13 : 07-14-2014 در ساعت 10:16 AM
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-14-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل قوش کریمخانی
عبارت مَثلی بالا که بیشتر در جنوب ایران و بین اهل ادب و تاریخ مصطلح است هنگامی مورد استفاده و استناد قرار میگیرد که دستگاهی زحمت و هزینه نگاهداریش زائد بر سود و فایده آن باشد ، و یا شخصی بیش از حد زحمت وافاضه اش توقع حقوق و دستمزد داشته باشد . در این گونه موارد آن مؤسسه یا آن شخص را به قوش کریمخانی تشبیه و تمثیل می کنند و عطای فایده اش را به لقای توقع و مزاحمتش می بخشند .
اما ریشه تاریخی این ضرب المثل :
به طوری که در کتب تاریخی آمده است شاهان و رجال وبزرگان ایران غالباً عاشق شکار بوده اند و برای صید پرندگان وحیوانات وحشی به شکل جرگه یا انفرادی از طرق مختلفه استفاده میکرده اند که از آن جمله پرورش پرندگان شکاری بوده است . این پرندگان شکاری عبارت بودند از قرقی ، قوش ، شاهین ، باز ، سنقر ، چرغ ، الاطوغان یا آق طوغان و حتی کلاغ که آنها را در بازخانه و یا به اصطلاح دیگر قوشخانه برای صید پرندگان و آهو و خرگوش و جز اینها تربیت می کرده اند . در بازخانه سلاطین ایران گاهی تا هفتصد پرنده شکاری از هر قبیل نگهداری می شد که برای هر یک از این پرندگان مأمور ومربی مخصوص گماشته بوده اند . شاردن سیاح معروف فرانسوی در عصر صفویه راجع به بازخانه شاهی می نویسد :” در این مؤسسات دفتری وجود دارد که مخصوص ثبت و ضبط مرغانی است که به شاهنشاه تقدیم می دارند و یا اعلیحضرت اعطاء می فرمایند . در این دفاتر اسامی اشخاص و تاریخ و خصوصیات پرندگان شکاری درج می شود . صید با مرغان شکاری در ایران خرج سنگینی دارد چون طیور صیاد فقط از گوشت تغذیه می کنند و لاغیر، و برای بعضیشان ناگزیرند که در تمام مدت روز منحصراً مرغ خانگی بدهند .”
روزی برای کریمخان زند سر دودمان سلسله زندیه که مطلقاً اهل این گونه تجملات پر خرج نبوده است قوشی به عنوان تحفه آورده بودند که بسیار قشنگ و زیبا بود . کریمخان از بازیار پرسید :” خوراک این قوش چیست وچگونه باید از این حیوان پذیرایی کرد ؟” بازیار جواب داد :” این قوش شب و روزی دو وعده غذا می خورد و هر وعده باید گوشت یک مرغ بزرگ یا دو کبوتر به او داد . در فاصله دو وعده غذا اگر مقداری از تنقلات نیز به اوداده شود در فربهی و سلامتی بی اثر نخوهد بود! محل سکونت این نوع قوشها باید قفس بالنسبه بزرگ و بسیار زیبا باشد و روزی یک بار او را شستشو دهند تا گرد و غباری که بر سرو رویش نشسته است زائل و زدوده گردد !” کریمخان زند مجدداً پرسید :” بگویید ببینم این حیوان زبان بسته در ازای این همه تیمارداری و پرستاری چه فایده ای دارد ؟” جواب دادند :” هرگاه وکیل الرعایا قصد شکار کند و تصادفاً کبک یا کبوتری را از دور ببیند قوش را رها میکند و این حیوان احتمال دارد یکی ازآن پرندگان را صید کند و به حضور سلطان بیاورد . همچنین اگر آهویی ازجرگه شکار و تیررس سلطان فرار کند هنر قوش این است که خود را به آهو برساند ودر مقابل دیدگانش آن قدر پرپر می زند تا حضرت وکیل الرعایا به آهونزدیک شوند و آن را هدف قرار دهند !” سرسلسله دودمان زندیه که تاکنون سراپا گوش بود و دیده از حیوان تقدیمی بر نمی داشت با تبسمی که حاکی از کمال صفا و وطن خواهی و رعایت اقتصاد و صرفه جویی در دستگاه سلطنت بود به آورندگان قوش گفت :” با این ترتیب به حساب شما من باید روزی چهار کبوتر ومقداری تنقلات برای تغذیه این حیوان تدارک کنم و یک نفر مربی نیز برای تیمار داشت و پرستاریش استخدام نمایم ؟” حضار مجلس همگی به علامت تصدیق سر فرود آوردند . کریمخان زند پُکی به قلیان زد و به لهجه لری گفت : ” ولش کنید سی خوش بیره ، سی خوش بره . ( یعنی رهایش کنید تا خودش بگیرد وخودش بخورد ) در دربار من ستون خرجی برای اینگونه تفریحات و تجملات بی فایده وجود ندارد .”
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-16-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
صبح از دشت ارژن بار كردیم فردا صبح دیدیم همان دشت ارژن هستیم
صبح از دشت ارژن بار كردیم فردا صبح دیدیم همان دشت ارژن هستیم
نظیر آنچه رشتیم پنبه شد . این مَثل را در موارد بسیاری با معنی و مفهوم اصلی میآورند ، وقتی در مورد معامله ای دو نفر مدتها بحث میكنند و با شرایطی توافق كنند ناگهان یكی از طرفین معامله عدول كند یا در خواستگاری دختر وكارهای روزانه كه پس از گفتگوها و بحثها یكی از افراد ذینفع موارد توافق را برهم زند ، میآورند .
مأخذ : زمانی كاروانی از دشت ارژن به قصد شیراز حركت كردند شبانگاه بین راه منزل كردند و بار انداختند ، سحرگاه به جای ادامه مسیر به سوی شیراز اشتباهاً به دشت ارژن بازگشتند و متوجه شدند كه به مبدأ برگشتهاند ، این مَثل از آن زمان رایج شد .
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-17-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چوب تر را چنان که خواهی پیچ // نشود خشک جز به آتش راست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ // نشود خشک جز به آتش راست
نظیر نهال تا تر است می توان آن را راست كرد . اطفال اگر در كوچكی تربیت نشوند چون بزرگ شدند دیگر تربیت نپذیرند ، همچنانكه نهال و چوب تر را می توان به هر سوی گرایش داد ولی شاخه كلفت درخت و چوب خشک را كاری نمی توان كرد .
مأخذ : روستاییان وقتی بخواهند چوب خشک كجی را راست كنند كه بتوان از آن استفاده دسته بیل یا تیشه نمود ، آن را در زیر آتش سوخته (خُل ) میكنند ، چون كاملاً گرم شد آن را در سوراخ دیوار یا جایی مثل آن فرو و اهرم میكنند تا راست و قابل استفاده شود . در بعضی دهات خود دیدهام كه در سنگی كه در پایین چهارچوب دروازه است سوراخی برای این كار پیش بینی نموده تا اهل محل از آن در راست كردن چوب استفاده كنند .
استاد خطیب رهبر در شرح گلستان سعدی معنی مصراع : نشود خشک جز به آتش راست ، را چنین نوشته است :
"چوب خشک جز به آتش استقامت نپذیرد یعنی استقامتش دیگر ممكن نیست اگر چه سوزد (!)"
منبع :sarapoem.persiangig.com
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
07-20-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مَشکی ماند که از انبان بترسند
مَشکی ماند که از انبان بترسند
این مَثل زنجانی را دیگران بدون هیچ توضیحی نوشته اند . به نظر نگارنده درحالی كه روی كلمه مشكی فتحه گذاردهاند . اما این مَثل در اصل " مُشكی " بوده است ، با توجه به تجانس مَشک و انبان كه هر دو از پوست هستند مَشک را صحیح پنداشته و ضبط كرده اند ، بدیهی است به صورتی كه ضبط شده معنی درستی به آن نمی توان قائل بود ، ولی در بعضی شهرستانها مانند صغاد و آباده موش را مَشک ، مخفف موشک (موش كوچك) میگویند . معلوم میشود در زنجان هم موش یا موش كوچک را مُشك می گویند كه در این صورت میتوان به مَثل معنی و مفهومی قائل شد ، زیرا انبان جای ذخیره حبوبات و غلات است و موش خیلی زود به سراغ انبان می رود ( موش كاری به انبان ندارد . انبان ( یا همیان ) خودش كِروكِر میكند .
مَثل را درمورد كسی آورند كه چیز موردعلاقهاش را می خواهد ولی از خطرهایی كه برای به دست آوردن آن وجود دارد احتیاط میكند . یا عاشقی كه بترسد طرف معشوق برود . به مَثل اغراق آمیز : " چُس مُشك گیر دراین جا میتوان اشاره كرد كه در مورد اشخاص فوق العاده ریزبین و خرده گیر آورند ، خرده بین تر از مته به خشخاش گذار و از آب كره گیر .
|
07-21-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقل کفر ، کفر نیست
هرگاه کسی به منظور تحقیر و تخفیف طرف مقابل از خود چیزی نگوید بلکه نقل قول کند چنانچه طرف مقابل که روی سخن با اوست احیاناً در مقام اعتراض برآید گوینده مطلب به عبارت مَثلی بالا تمثل می جوید و از خود سلب مسئولیت می کند .
اگرچه عبارت بالا جنبه مذهبی دارد زیرا به طوریکه می دانیم از نظر احکام و تعالیم مذهبی نقل کفر ، کفر نیست . مثلاً اگر گفته شود : خدا شریک دارد کفر محض است ولی اگر این مطلب از قول دیگری نقل شود بحث و حد شرعی بر گوینده جاری است نه نقل کننده . اما چون ماجرایی تاریخی است مسئله فقهی را به صورت ضرب المثل درآورده است بی مناسبت نیست که به شرح واقعه بپردازیم :
شاه شجاع فرزند امیر مبارز الدین محمد و دومین پادشاه دودمان آل مظفر بود که مدت پنجاه سال از نیمه دوم قرن هشتم هجری را در منطقه جنوب ایران حکومت کردند . شجاع ؛ سلطانی متواضع ، کریم ، خوش خلق و دانشمند بود . نسبت به فضلا و دانشمندان زمان علاقه و توجه خاصی داشت . خود شعر می گفت و از اشعار زیبایش این رباعی است :
در مجلس دهر ساز مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است رندان همه ترک می پرستی کردند
جز محتسب شهر که بی می مست است
از افتخارات او همین بس که ممدوح حافظ بود و خواجه شیرازی در قصیده مطولی از او به وجه شایسته مدح و ستایش کرده که چند بیت از آن قصیده را در اینجا نقل می کند :
شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان
داری دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شاهنشاه نوجوان
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان
سیمرغ وهم را نبود قوت عروج
آنجا که باز همت او سازد آشیان
شاه شجاع در اوایل سلطنت خود نهایت علاقه و محبت خود را نسبت به خواجه مبذول می داشت ولی چون چندی گذشت و آوازه شهرت حافظ عالمگیر شد از آنجایی که شاه شجاع خود شعر می گفت و از این رهگذر نمی توانست پا به پای حافظ پیش برود حس حسادتش تحریک شد و در هر مجلس و محفلی خواجه را به زعم خود تحقیر و تخفیف می کرد و یا به قولی بر اثر تحریک عماد فقیه شاعر و صومعه دار معروف کرمان ، امیر فارس نسبت به حافظ تغییر عقیدت می دهد و در مقام یذی شاعر برمی آید .
قضا را روزی در مجلسی که قاطبه شاعران و دانشمندان جمع بودند و پیداست خواجه شیرازی نیز شمع آن جمع بود شاه شجاع از فرصت استفاده کرده به حافظ گفت : « غزلیات تو دارای یک وحدت موضوع نیست و هر شعری برای خودش سازی می زند و حال آنکه دیگران که می خواهند شعری بگویند موضوع و مضمون خاصی را در نظر دارند و روی آن موضوع تکیه می کنند .»
حافظ گفته بود : « سخن پادشاه صحیح و درست است و به همین دلیل هم هست که غزل حافظ هنوز تمام نشده به کناف عالم می رود ... ولی شعرهای دیگران ! سالها می گذرد و از دروازه شیراز پا بیرون نمی گذارد .»
شاه شجاع همسر و خاتونی در حرم داشت که از ذوق و ظرافت ادبی بی بهره نبود . این خاتون غالباً در مجالس شعرخوانی شاه شجاع و شاعران دربار حاضر می شد و بعضی مواقع شوخی های تند بین او و خواجه شیرازی رد و بدل می شد . وقتی که خاتون از پاسخ دندان شکن حافظ به همسرش شاه شجاع آگاه شد در مقام انتقام برآمد و روزی که شاعران و دانشمندان در محضر سلطان جمع بودند از پشت پرده این شعر را قرائت کرد :
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم به سر شستند و به پیمانه زدند آنگاه از باب تمسخر و استهزاء از حافظ پرسید : « آیا تو هم حضور داشتی ؟ » حافظ هم به عنوان شوخی جواب داد : « بلی ! » خاتون دوباره سؤال کرد : « گل آدم کاه هم داشت ؟! »
خواجه گفت : « نه ، کاه نداشت ! »
خاتون که منظورش تخطئه و تخفیف حافظ بود مجدداً پرسید : « چرا کاه نداشت ! » حافظ بدواً از اقامه دلیل معذرت خواست ولی بر اثر اصرار شاه شجاع و خنده حاضران جواب داد : « دلیلش نزد خاتون است ! » خاتون گفت : « من نزد خود دلیلی نمی بینم .» حافظ سر به زیر انداخت و گفت : « اگر کاه داشت بعضی جاها ! اصولاً ترک برنمی داشت .»
شاه شجاع چون سخن نیشدار حافظ را شنید بیشتر رنجدیده خاطر شد و به انتظار فرصت نشست تا چشم زخمی به او برساند . دیری نگذشت که این فرصت به دست آمد و معاندان خبر دادند که بیتی از یکی از غزلیات حافظ بوی کفر می دهد و برای تعقیب شرعی و گوشمالی او می توان به آن اتخاذ سند کرد .
شاه شجاع درنگ و تأمل را جایز ندیده قاضی القضاة شیراز را احضار کرد و از او خواست که راجع به این شعر حافظ اظهارنظر کند .
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بُوَد فردایی قاضی القضاة معروض داشت که باید حافظ را خواست و دید منظورش از سرودن این شعر چه بوده است . بدیهی است اگر نتواند جواب قانع کننده ای دهد کیفر شدیدی در انتظارش خواهد بود . یکی از مریدان حافظ که اتفاقاً در آن مجلس حضور داشت جریان قضیه را به سمع وی رسانید تا برای برائت و نجات خویش راه چاره و علاجی بیندیشد .
خانواده حافظ از شدت هول و ترس به خیال از میان بردن مدارک جرم ، جمیع نوشته ها و مسوده های حافظ را که در زمره عالی ترین تراوشات اندیشه بشری بود پاره پاره کرده یا به آب شستند . قضا را در آن روزها عارف وارسته شیخ زین الدین ابوبکر تیبادی به عزم سفر حج از طیبات خراسان به شیراز آمده بود و میان او و خواجه شیراز علاقه زیدالوصفی وجود داشت چنان که حافظ پس از اطلاع از اعلام ورودش به شیراز غزلی به این مطلع سروده بوده است :
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
حافظ با اضطراب خاطر به نزد شیخ شتافت و از او چاره جویی کرد . شیخ زین الدین پس از مطالعه غزل و اندکی تأمل و تفکر گفت :
«با کینه ای که شاه شجاع از تو در دل دارد از این شعر بوی خون می آید زیرا همه عارف نیستند تا مقصود ترا درک و فهم کنند . راه چاره و گریز این است که شعری نقل قول از دیگران بسازی و مقدم به این شعر قرار دهی تا بیت دستاویز شاه تکرار سخن دیگران و به اصطلاح فقیهان ، مقول قول باشد و جنبه کفر پیدا کند و مجال عذری باقی نماند . »
خواجه به دستور شیخ عمل کرد و در موعد مقرر به حضور قاضی القضاة رفت . وجوه معاریف و ادبی شهر جمع بودند و شاه شجاع نیز در آن جمع حضور داشت تا با نقطه ضعفی که بدین ترتیب از خواجه گرفته بود او را گوشمالی دهد . قاضی القضاة شهر که با تبختر و تفرعن بر مسند قضا جلوس کرده بود خواجه را مخاطب قرار داد و علت سرودن این شعر و مقصودش را از اظهار چنین مطلبی که کفر محض به نظر می رسد استفسار نمود .
حافظ تقاضا کرد غزل را از اول تا آخر بخوانند . چون غزل خوانده شد و به شعر مورد بحث رسیدند حافظ با ارائه یک نسخه از آن غزل که به همراه داشت در مقام اعتراض برآمد که دشمنان و حاسدان شعر ماقبل این بیت را از غزل حذف کردند تا مرا کافر معرفی کنند در حالی که باید چنین خواند :
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی در واقع موضوع مسلمانی را شخص ترسایی آن هم با دف و نی بیان داشت نه حافظ خلوت نشین .
جناب قاضی تصدیق می فرمایند که از نظر فقهی ناقل الکفر لیس بکافر یعنی نقل کفر ، کفر نیست تا جرم و مجازاتی داشته باشد . دفاع مستدل خواجه جای شک و ابهامی باقی نگذاشت و رأی بر برائتش دادند . خلاصه خواجه زین الدین ابوبکر تیبادی بدین وسیله حافظ را از غوغای طاعنان رهایی بخشید .
شاه شجاع چون خود را با رند کهنه کاری مواجه دید دست از عناد و لجاج برداشت و حافظ شیرین سخن را بیشتر از پیشتر مورد تفقد و نوازش قرار داد .
|
07-29-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان ضرب المثل بل گرفتن
داستان ضرب المثل بل گرفتن
این اصطلاح را هنگامی که چیزی به رایگان و یا با کوشش اندکی به دست آید و همچنین برای بهره بردن از فرصتهای مناسب و مغتنم به کار می برند .
بل گرفتن از اصطلاحات بازی الک دولک است که از بازیهای سنتی بسیار دیرین و کهن ایران زمین است و اکنون نیز در روستاهایی که فضای باز و زمینهای وسیع دارند بازی می شود . این بازی از دو چوب کوتاه و بلند و دو تکه سنگ که با فاصله ی ده تا دوازده سانتیمتر از یکدیگر روی زمین نهاده می شوند تشکیل می شود . چوب کوتاه را الک و چوب بلند را دولک می نامند . در آغاز بازی دو دسته که یکی را مهاجم و دیگری مدافع می نامند تشکیل می گردد که رو به روی یکدیگر قرار می گیرند . یکی از بازیکنان دسته ی مهاجم که بازی را آغاز می کند سر دولک را زیر الک که روی دوسنگ قرار گرفته است می گذارد و آن را به هوا پرتاب می کند و با پایین آمدن آن با دولک هرچه محکم تر به آن می زند و به سوی دسته ی مدافع می فرستد . اگر الک به زمین بیفتد یکی از مدافعان آن را برداشته و آن را به سوی دولک که پس از زدن ضربه روی دو سنگ نهاده می شود پرتاب می کند تا به آن بخورد . اگر الک به دولک بخورد آن بازیکن دسته ی مهاجم که ضربه را زده است کشته شده است و باید از بازی بیرون رود . و اگر الک به دولک نخورد بازیکن پرتاب کننده خود کشته شده و باید از بازی بیرون رود . هنگامیکه همه ی بازیکنان دسته ی مهاجم کشته بشوند جای دو دسته با هم عوض می شود و مدافعان جای مهاجمان را می گیرند و بازی از نو آغاز می شود . بهترین حالت برای بازیکنان دسته ی مدافع آن است که پیش از آن الکی که به سوی آنها پرتاب شده است به زمین بخورد آن را در هوا بگیرند که اگر چون این شود همه ی بازیکنان دسته ی مهاجم به یکباره کشته شده و دو دسته بی درنگ جای خود را با یکدیگر عوض می کنند و بازی از نوع آغاز می شود . در هوا گرفتن الک را که بازی را یکسره به سود دسته ی مدافع پایان می دهد در این بازی بل گرفتن می نامند که از نظر اهمیت آن رفته رفته از محدوده ی این بازی بیرون آمده و در میان مردم معنی مجازی و استعاره ای یافته است .
|
08-02-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل به رُخ کشیدن
ضرب المثل به رُخ کشیدن
این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که با برشمردن خوبیهایی که به کسی کرده اند و یا بدیهایی که از کسی دیده اند ، او را خجالت زده کرده و از میدان به در کنند .
بر خلاف تصور بسیاری از فارسی زبانان واژه ی رُخ در این اصطلاح به معنی چهره و صورت نیست و ارتباطی با این معنا ندارد . این واژه از اصطلاحات بازی شطرنج و نام یکی از مهره های آن است . رخ نام مرغی عظیم الجثه و افسانه ای است که فیل و کرگدن را نیز می رباید و چون این مهره در بازی شطرنج اگر مانعی بر سر راه خود نداشته باشد از دور مهره هایی چون فیل و اسب را به راحتی از پای در می آورد این نام را بر آن نهاده اند ( لغت نامه ی دهخدا ) . شطرنج بازان نیز همیشه کوشش می کنند تا این مهره ی حریف را که پس از مهره ی وزیر مهمترین مهره است ، هر چه زودتر از میان بردارند و حریف را به شکست نزدیک تر نمایند . در اصطلاح بازی شطرنج هرگاه بازیکنی مهره ای را در کمین مهره ی رخ قرار بدهد تا در نخستین فرصت آن را
بکشد این کار او را را به رخ کشیدن می نامند .
با وارد شدن این اصطلاح در زبان عامه ، هر گفته یا کاری را نیز که هدف به شکست کشاندن کسی در بحث و استدلال دنبال نماید و مایه شرمندگی وی گردد به رخ کشیدن نامیده اند .
|
کاربران زیر از افسون 13 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
08-08-2014
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضرب المثل برج زهرمار
هر کس بر اثر حادثه ای حالت خشم و غضب فوق العاده به او دست دهد به قسمی که چهره پُر چین و جبین پُر آژنگ کند ؛ چنین کس را اصطلاحاً برج زهر مار می گویند . لکن در استعمال آن باید الفاظ تشبیه مانند چون و همچون و امثال آن بکار رود تا افاده معنی کند . گر چه این عبارت ریشه نجومی دارد نه تاریخی ، ولی در هر حال باید ریشه آن به دست آید تا معلوم گردد علت تسمیه و نامگذاری آن چیست و چگونه یک اصطلاح نجومی به صورت ضرب المثل در آمده است .
همانطوری که در بالا عنوان گردید در این عبارت کلمه " برج " ناظر بر بروج سماوی است و " زهر مار " کمترین خویشاوندی و ارتباطی با زهر و سم مار و اژدها ندارد ؛ بلکه شکل و تصویر هیئت اجتماعیه چند ستاره و کوکب است که معمولاً همه اسامی صورتهای متشکله ستارگان را بر این مبنی تسمیه و نامگذاری کرده اند . «.... در اصطلاح علم هیئت و نجوم ، هر کوکبی که مدار منطقه البروج شمالاً یا جنوباً فاصله داشته باشد ، آن فاصله را از جانب اقرب عرض آن کوکب گویند و درجات عرض را از دایره عرض تعیین می کنند . چون شمس همیشه بر مدار منطقه البروج است آن را عرض نبود و این مدار را مدار شمس نیز گویند و به فرانسه زودیاک می نامند .چون عرض عارض کوکبی شد اگر به سمت شمال ، منطقه البروج بود ، عرض شمالی است و اگر به سمت جنوبش بود عرض جنوبی است . چون کوکبی مثلاً ماه را که یکی از سیارات است ، عرض نجومی عارض می شود ، ناچار مدار او از مدار منطقه البروج به اصطلاح علمای هیئت مایل خواهد بود و با مدار منطقه البروج در دو نقطه تقاطع می کند و چون هر دو از مدارات عظیمه اند هر یک به دور نقطه تقاطع تنصیف می شوند و به نصف متساوی یعنی یک صد و هشتاد درجه که شش برج است تقسیم می گردند . آن دو نقطه یعنی محل تقاطع مدار مایل و منطقه البروج ثابت نیستند ، بلکه در بروج دوازده گانه دور می زنند . آن نقطه ای که کوکب از جنوب منطقه البروج به شمال آید آن را نقطه رأس گویند و آن نقطه ای که کوکب از شمال منطقه البروج به جنوب آن رود ذنب گویند .این دو نقطه رأس و ذنب را " جوزهرین " که تثنیه " جوزهر " معرب " گوزهر " است هم می نامند و عقدتین نیز می گویند . بعضی گو را مخفف گودال می دانند . یعنی " گودال زهر " و برخی جوزهر را معرب گوزگره دانسته اند ، یعنی گره " سخت بسته " . با ضرب المثل " برج زهرمار " وجه اول مناسب است و با عقدتین وجه دوم که عقده به معنی گره است و جوز بنابراین وجه معرب گوز به معنی گردو است .رأس ، سر است و ذنب ، دم . وجه تسمیه آن دو نقطه به سر و دم چیست ؟ این سر و دم شکل اژدها یا مار بزرگ موهوم و مخیلی است که از هیئت تقاطع دو دایره نامبرده متشکل می شود . چنان که همه نامهای صور کواکب از بروج و غیر ها بر این مبنی است . یعنی از هیئت اجتماعیه چند کوکب صورتی تصویر شده است و آن مجموعه را به آن صورت نام نهاده اند که در کتب هیئت به تفصیل مضبوط است . آن نقطه را کوکب شمالی می شود . چون اشرف و سعد پنداشتند ، رأس نامیدند و آن نقطه دیگر را که متقابل و متقاطر رأس است ، نحس دانستند و ذنب خواندند .
مثلاً در شکل فوق - ( ABCDE ) - را قوسی از مدار منطقه البروج فرض کنیم و - ( EBHDR ) - را قوسی از مدار مایل که یکدیگر را در دو نقطه B رأس و D ذنب قطع کردند و از هیئت اجتماعیه دو نیم دایره که مابین B و D است شکل اژدها یا مار بزرگ متوهم می شود و در اینکه رأس سعد است و ذنب نحس ، احکام نجومی بسیار بر آن دو متفرع کردند . مثلاً گفته اند چون مشتری با رأس بود ، دلیل است بر بسیاری خیرات و رواج عدل و انصاف و عیش و خرمی در خلایق . اگر ستاره مشتری با ذنب بود ، دلیل است بر ضد آنچه رأس گفته شود . چون ذنب که یکی از دو جوزهر از " گودال زهرمار " است در برجی باشد ، احکام نجومی را در آن برج به مناسبت بودن ذنب در آن نحس دانسته اند . به همین جهت به کسی که از ناسازگاری روزگار و پدیده های تلخ زندگی روی ترش کرده است گویند " برج زهرمار " است .
سابقاً در ایران افرادی بودند که مارهای سمی را در برج هایی دور از دسترس عامه مردم نگاهداری می کردند و هر به چند وقت با وسایل موجود از مار زهر می گرفتند و به منظور استفاده پزشکی به دارو فروشان و عطاران آن عصر و زمان می فروختند . شاید این موضوع در به دست آمدن ریشه تاریخی عبارت مَثلی " برج زهرمار " کمک کند . ولی در هر صورت به نظر می رسد ریشه تاریخی اولی بهتر مورد اطمینان باشد .
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|