دلم برای روزایی تنگ شده که زنگ میزدم خونه ی مامان و بابا از پشت گوشی بدون سلام میگفت چطوری بابا جان؟.....
دلم برای روزایی تنگ شده که من و بابا میرفتیم شب شعر .... اون همه جا با من بود
دلم برای خنده های واقعیه مامان تنگ شده الان حتی توی نگاهشم داره زار میزنه....
دلم برا تموم اون روزایی تنگ شده که هممون با بابا صبحونه میخوردیم و همه میرفتیم مدرسه
اونقدر دلم تنگه که آسمونم دلش میگیره تا نگاهش میکنم....
الانم دارم مثل همیشه اشک میریزم کاش بابا بود