سلام دوستان
من بالاخره بعد از دو سال و اندی وقفه جمعه شب اولین شعر «نو» ام را گفتم.امیدوارم که خوشتون بیاد.
خوشحال میشم نظرتون رو بگین.راستش اون کسی که باعث شد تا من دوباره شعر بگم شاید خودش نمیدونست که روزی چه قدر مرا خوشحال خواهد کرد!
اولش این مطلب رو نوشتم و بعد در جوابش شعره خودش اومد:
با من از پنجره می خواند
با من از صبح درخشان آینه می خواند
می رود
سر بر شانه ی باران
می رود آهسته تر از باد
بر بال نسیم
تا به انتهای یاد می ر ود
آب چشمانم
می فشانم
بدرقه ی راهش
...
چه غریبانه می رود
و می برد ...
دلم را
تا آن سوی دشت غم
تا فراسوی نگاه
نگاهی پر از ماتم
می رود
آه دلم می رود...
ادامه دارد...